#من_او #فصل_اول #قسمت_نهم💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎۲۵-بابا جون باصدای خشدارش به مامانی گفت:
-عروس گلم! علف باید به دهنِ بزی خوش بیاد. بزی هم چه میدونه گودی با پسر حاج علی نقیِ کاشی چه توفیری داره؟ رفاقت،گودی و غیر گودی بر نمی داره.
بعد به علی نگاهی کرد. نگاهشان به هم آمیخت.
- علف باید به دهن بزی خوش بیاد. آهای بز بز قندی! اسبت کجا می بندی؟ بگو دیگر ... زیردرخت نرگس...... داغت نبینم هرگز...
على حرف نمیزد. به آب حوض نگاه کرد. لاشه ها توی آب تلوتلو می خوردند. دل آشوبه داشت. برگشت و کنار پنجرهی پنج دری رفت. روی لبهی پنجره نشست. به بابا جون گفت:
- سیاه مالِ من بود. قهوه ای مالِ کریم. می دانید چرا؟
- نه؟!
- چون من رنگ قهوهای را بیشتر دوست دارم. برای همین دادمش به کریم.
- دستت درست! نوهی خودمی...
- اما حالا که پوستِشان را کندهاند، معلوم نیست کدام مال من بوده؟
- چرا. معلومه. طرف چپی مال توست. سیاهه...
- از کجا می دونین؟
- از سرِ گوسفند سیاه.
۲۵-خَاطَبَ جَدِّي، أُمِّي بِصَوْتٍ مَبْحُوحٍ:
- يَا كُنّتِي الْعَزِيزَةِ! إِنَّ لِلْعُشْبِ مَذَاقًا طَيِّبًا فِي فَمِ الْمَاعِزِ، وَمِنْ أَيْنَ لِلْمَاعِزِ أَنْ يَسْتَطِيبَ مَذَاقَ مُعَاشَرَةِ ابْنِ الْحَاجِّ عَلِيٍّ نَقِيٌّ الْكَاشَانِيِّ أُمُّ ابْنِ الْحُفْرَةِ الصَّدَاقَةُ لَاتَعْرَفَ الْحَوَاجِزَ بَيْنَ أَبْنَاءِ الْحُفْرَةِوَغَيْرِهِمْ مِنْ النَّاسِ.
لَمْ يَقُلْ عَلِيُ شَيْئًا. ثُمَّ نَظَرَ إِلَى عَلِيٍّ وَالْتَقَتْ نَظَرَتَاهُمَا. اكْتَفَى بِالنَّظَرِ إِلَى مَاءِالْحَوْضِ حَيْثُ تَتَرَاقَصُ صُوَرُ الذَّبَائِحِ.كَانَ قَلْبُهُ مُضْطَرِبًا، نَهَضَ مِنْ مَكَانِهِ وَاتَّجَهَ نَحْوُ
الْغُرْفَةِ ذَاتَ الْمَصَارِيعِ الْخَمْسَةِ، ثُمَّ جَلَسَ عَلَى حَافَّةِ النَّافِذَةِ وَقَالَ لِلْجَدِّ:
《كَانَ الْخَرُوفُ الْأَسْوَدُ لِي وَالْبُنِيُّ لِكَرِيمٍ، أَتَعْلَمُونَ لِمَاذَا؟».
- قَالَ الْجَدُّ: لَا.
- لِأَنَّنِي أُحِبُّ اللَّوْنَ الْبُنِيَّ كَثِيرًا وَلِهَذَا السَّبَبِ أَهْدَيْتُهُ لِكَرِيمٍ.
- عَاشَتْ يَدَاكَ، أَنْتَ خَيْرُ حَفِيدٍ، أَنْتَ حَفِيدِي.
- وَلَكِنَّ الْآنَ وَقَدْ شَلَخَ جِلْدَاهُمَا لَا أَعْرِفُ أَيَّةَ ذَبِيحَةٍ هِيَ لِي.
- بَلَى، الْأَمْرُ وَاضِحٌ جِدًّا، الذَّبِيحَةُ الَّتِي عَلَى جِهَةِ الْيَسَارِ هِيَ ذَبِيحَتُكَ، أَيْ الْخَرُوفِ الْأَسْوَدِ...
- مِنْ أَيْنَ تَعْرِفُ ذَلِكَ يَا جَدِّي؟
- مِنْ رَأْسِ الْخَرُوفِ الْأَسْوَدِ .
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼٢٦-بابا جون سر گوسفند سیاه را به ما نشان داد. اما سر سیاه با چشم های باز به لاشهی سمت راستی خیره شده بود.
-میبینی؟ غرق تماشاست.
- اما به سمت راستی نگاه میکنه، شما گفتین طرفِ چپی مالِ منه.
-هیچ سری به خودش، به تنِ خودش نگاه نمیکنه. همیشه به رفیقش، به تن رفیقش، نگاه میکنه. این اولِ لوطی گریه.
٢٦-دَعَا الْجَدُّ عَلِيًّا لِلتَّمَعُّنِ فِي رَأْسِ الْخَرُوفِ الْأَسْوَدِ، كَانَ مَائِلًا وَكَأَنَّهُ يُحَاوِلُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى جَهَةِ الذَّبِيحَةِ الْأُخْرَى.
- اُنْظُرْ! إِنَّهُ يَنْظُرُ نَحْوَ الْخَرُوفِ الْبُنِيِّ.
قَالَ عَلِي: «لَكِنَّهُ يَنْظُرُ بِاتِّجَاهِ الْيَمِينِ وَقَدْ ذَكَرْتُمْ أَنَّ الذَّبِيحَةَ الَّتِي عَلَى الْيَسَارِ هِيَ ذَبِيحَتِي؟».
- نَعَمْ فَمَا مِنْ رَأْسٍ مَقْطُوعٍ يَتَطَلَّعُ إِلَى جَسَدِهِ، إِنَّمَا يَنْظُرُ نَحْوَ صَدِيقِهِ، وَهَذِهِ الْخُطْوَةُ الْأُولَى فِي مُرَاعَاةِ أُصُولِ الْمُعَاشَرَةِ وَالصَّدَاقَةِ.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼٢٧-علی، کفشهایش را کند و از پنجره به داخل اتاق رفت. صدای آبجی مریم و مامانی را ازبیرون میشنید که به اسکندر دستورمیدادند. خواب، چشمانش را سنگین کرد. باب جون او را به کناری کشید و سرش را روی پشتی گذاشت. لحظهای نگذشت که پلکهایش گرم شد.
۲۷-خَلَعَ عَلِيٌّ حِذَاءَهُ وَدَخَلَ الْغُرْفَةَ مِنْ جَهَةِ النَّافِذَةِ، كَانَ يَسْمَعُ أَصْوَاتَ أُمِّهِ وَأُخْتِهِ مَرَّیم وَهُمَا يُوَجِّهَانِ الْأَوَامِرَ الْإِسْكَنْدَرِ، غَلَبَهُ نُعَاسُ شَدَّید.سَحَبَهُ الْجَدُّ بِرِفْقٍ إِلَى جَانِبٍ وَوَضَعَ رَأْسَهُ عَلَى الْوِسَادَةِ، هَنَيْهَةً وَكَانَ عَلِيٌّ غَارِقًا فِي نَوْمٍ عَمِيقٍ.
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀ادامه دارد...
#أناه #الفصل_الاول https://t.center/taaribedastani.