چگونه
#روابط_بهتری برقرار کنیم؟
#قسمت_دوم🔺 مکالمه بهطور نسبی روی کارهای روزانه و شغل تمرکز پیدا میکند. بعد روزی پس از اینکه چند وقت آزاد را با هم سپری کردید، خطر میکنید و میپرسید او نسبت به رییس چه احساس و نظری دارد. او هم ابراز نظر میکند و شما به راهنمایی در کار، دیگر نیازی به او ندارید.
🔺 سه ماه بعد، وقتی میبینید که طرح مورد علاقهی شما را به سطل زباله انداختهاند، به خشم میآیید! فشار روانی را کجا کاهش خواهید داد؟ البته در اتاق کار همکارت. شما به او اعتماد میکنید. هر چه به فکرتان میرسد به زبان میآورید. سالها از آن روز میگذرد. روزهای آخر هفته با هم به تماشای مسابقهای میروید. او و همسرش را به شام دعوت میکنید. او همه چیز را دربارهی
#خانواده،
#کودکی،
#هوسها، و
#ترسهای شما میداند. سخت میشود تصور کرد که زندگی قبل از آشنایی با او چگونه بوده است. اول همیشه ایمیل او را باز میکنی. حالا همهی لطیفههایت را برای او تعریف میکنی.
🔺 این نزدیکی و
#رفاقت چگونه فراهم گشت؟ دوستی از رابطهی متقابل کوچکی آغاز گشت. حال چگونه آن را تر و تازه نگه خواهی داشت؟ ادامهی بیان خواستهها چه از طرف شما و چه از طرف او و کاربرد روش
های مثبت، در تمام لحظات، ضامن
#پایداری_دوستی و
#رابطهی شماست.
🔺 نگاهی به سناریوی نیاز به یک همسر بیندازیم. فرید مجرد است ۴۰ سال دارد و چند سال است با هیچ زنی ارتباط نداشته او از این دوستی ها وحشت دارد
و می ترسد آسیب ببیند. افزون بر آن اعتقاد دارد که زنان خوب را قبلاً دیگران بردهاند. ولی سرانجام شبی مریم را در مهمانی میبیند. از کجا معلوم شاید شوهر نکرده باشد. شماره تلفن او را از دوستاش میگیرد؛ به او تلفن میزند و خواستهی پاکش را در میان میگذارد. مریم شوهر ندارد. و دعوت او را به گفتوگو میپذیرد.
مریم هم تعجب میکند که چرا دعوت او را پذیرفته است. ماهها بود که تصمیم گرفته بود بعد از جدایی دردناکاش با کسی قرار ملاقات نگذارد. مریم از دیدار با هر مردی هراس دارد و در حرف زدن از مشکلات روزانه، توانا نیست.
فرید پانزده دقیقه زودتر به محل ملاقات رسیده است. مریم ده دقیقه دیرتر سر قرار میرسد. صندلی را برای نشستناش جابهجا میکند. و سلام میدهد. بهنظرش میآید زن کوتاهقدتر از زمان اوّلین دیدار هست. فرید کمی عصبی است، بارانیاش را دور بدناش میپیچد:
«سلام.
ــ اینجا رو سخت پیدا کردی؟
ــ نه.
ــ خوبه.»
زن به سیاههی غذا که از پیشخوان آویزان است، نگاه میکند. مرد میگوید:
«اینجا سلفسرویس است. چی میخوای برات بگیرم؟
ــ خیلی ممنون.
ــ چی دوست داری؟
ــ اِم... فقط قهوه، غلیظ باشه.»
مرد بازمیگردد و قهوه را روی میز میگذارد:
«بفرمایید.
ــ متشکرم.
#ادامه_دارد#دکتر_مهدی_قاسمی #روانپزشک_و_رواندرمانگر #زوج_درمانگر #گروه_روانپزشکی_ویان@vianclinics