#آدمکش_کور #فصل_دوم #بخش_سوم #نیمکت_پارک #قسمت_آخر 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃۸-ماه اوت است و هوا بیش از حد داغ شده. رطوبت به صورت مهی نامرئی به تدریج آنها را فرا گرفته است. روشنایی ساعت چهار بعدازظهر به کره آب شده شباهت پیدا کرده. آنها، نه خیلی نزدیک به هم، روی نیمکتی در پارک نشستهاند. درختی که رویشان سایه انداخته یک درخت چنار است که برگهایش بیحال شدهاند، زمین زیر پایشان ترک خورده است وچمن دور و برشان خشکیده. یک پرنده به خرده نان و کاغذمچاله نوک میزند. جای چندان خوبی نیست. یک شیر آب آشامیدنی چکه میکند وسه بچه،یک دخترکه پیراهنتابستانی پوشیده و دو پسر که شورت پوشیدهاند کنار آن بازی میکنند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎۸-كان ذلك في شهر أغسطس والجو شديدالحرارة، والرطوبة تتراكم فوقهمافي سَديم غير مرئي. وكانت الساعة الرابعة عصرًا والضوء في لون الزُبد المنصهر، وهما جالسان على مقعد بالحديقة غير متقاربين تمامًا، تظللهما شجرة إسفندان منهوكة الأوراق، والطَمي المتشقق تحت أقدامهما وحولهما حشائش ذابلةوعصافير تلتقط قطع خبز و أوراق متغضنة. لم يكن ذلك هو المكان الأفضل. ذلك إضافة إلى قطرات الماء تتساقط من صنبورللشرب بجواره ثلاثة أطفال رَثْو الهيئةمنهم فتاة في رداء كاشف للظهر والذراعين وصَبيان في سروال قصير.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍٩-لباس زن زرد کمرنگ است؛ بازوهایش که از موهای نرم کمرنگی پوشیده شده از آرنج به پایین برهنهاند. دستکش های کتانیاش را در آورده و با دستهای نگرانش آنها را به صورت یک توپ مچاله کرده است. مرد به نگرانیاش اهمیت نمیدهد. دلش میخواهد فکر کند که ماندن زن در آنجا برایش گران تمام میشود. زن کلاه حصیری گردی، شبیه کلاه دختر مدرسهایها دارد؛گیسوانش باسنجاق به عقب جمع شدهاند و یک رشته از موی مرطوبش از زیر سنجاق درآمده است. رسم بود رشته ای از مو را قیچی میکردند و نگهمیداشتند تابه صورت حلقه به گیسوانشان وصل کنند؛ اگر مرد بودند آن را کنار قلبشان نگه
می داشتند. هیچ وقت نفهمیده بود چرا مردم این کار را میکردهاند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸۹-وكانت هي ترتدي ثوبًاأصفر فاتحًا، وذراعاها عاريان أسفل المرفقين تغطيهما شعيرات خفيفة فاتحة. وقد خلعت قفّازها القطني وكورته بيدين متوتّرتین.لم يُلقِ بالًا إلى توترها، فهو يحب أن يشعر أنه يكلفها شيئًا. كانت ترتدي قبعةمستديرة من القَش مثل تلك التي ترتديها التلميذات، وقد عقصت شعرها إلى الخلف إلا أن خُصلة رطبة فلتت منه. اعتاد الناس قص خُصلات من الشعر سواء للاحتفاظ بها أو ارتدائها في قلادة، أو ليحتفظ بها الرجال قريبا من القلب. لم يكن يعرف لذلك سببا من قبل.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍١١-مرد می پرسد:کجا باید بروی؟
"خرید، کیف خریدم را نمی بینی. چند جفت جوراب خریدم، جنسشان خیلی خوب است، بهترین نوع جوراب ابریشمی است. وقتی آنها را می پوشی اصلا معلوم نیست که جوراب پایت است". تبسم میکند." فقط پانزدهدقیقه وقت برای خرید داشتم."
یکی از دستکش هایش روی زمین کنار پایش افتاده. حواس مرد متوجه آن لنگه دستکش است. اگر وقت رفتن نبیندش،برشمیدارد و در نبودنش آن را بومیکند.
مرد می پرسد:"کی می توانم ببینمت؟" باد گرم برگ ها را تکان میدهد، و نوری که از میان آنها میتابد گَرده درختان را به صورت ابری طلایی در میآورد.
زن میگوید:"داری مرا میبینی".
مرد میگوید:"این جوری حرف نزن. بگو کی ببینمت." بدن زن که لایهای ازعرق آن را پوشانده وبرق میزند از میان یقه لباسش نمایان است.زن از روی شانه به دور و بر پارک نگاه میاندازد و میگوید:"الآننمیدانم."
مرد می گوید:"کسی این دور و بر نیست،کسی کهبشناسدت.
زن میگوید:"هیچ وقت معلوم نیست کی سر و کله یک نفر آشنا پیدا شود.معلوم نیست کی آشناست."
مرد می گوید:"باید یک سگ داشته باشی"
زن می خندد:"یک سگ، چرا؟"
"اگر سگ داشته باشی به بهانه گردش سگ بیرون می آیی، و من و سگ را باهم به گردش میبری."
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎۱۱-سألها: "أين كنت؟"
"أتبضع. انظر إلى حقيبة المشتريات. لقد اشتريت بعض الجوارب؛ إنها من نوع جيد - أفضل أنواع الحرير، وكأنّي لا أرتدي شيئًا." وابتسمت ابتسامة خفيفة."لديَّ خمس عشرة دقيقة فقط".
أسقطت فردة قفاز. فسقطت عند إحدى قدميها. كان يراقبها. فإذا ذهبت ونسيتها، سيأخذها ليستنشق رائحتها في غيابها.
سألها: متى أراكِ؟ هزّت نفحات الهواء الساخنة أوراق الشجر فتسلل الضوءخلالها، فبدت محاطةٌ بحبوب اللقاح أو كأنها سحابة ذهبية. لكنّها لم تكن في الواقع سوی ذرّات من الغبار.
قالت: "أنت تراني الآن."
قال: "لا تكوني هكذا. أخبريني متى." التمعت طبقة رقيقة من العرق فوق مساحة جسدها البادية من فتحة الثوب عند الرقبة.
قالت:"لا أدري حتى الآن. ونظرت خلفها تمسح الحديقة بعينيها."
قال:"لا أحد حولنا. لا أحد تعرفينه."
قالت: "لا نعرف أبدًا متى يحدث ذلك. لا نعرف أبدًا من نعرف."