شعر دره‌شهر

#استاد_عجم_میر
Канал
Логотип телеграм канала شعر دره‌شهر
@shaeraneDareshahrПродвигать
241
подписчик
618
фото
150
видео
137
ссылок
این کانال جهت درج اشعار #شاعران_دره_شهر ساخته شده ودر خدمت این عزیزان خواهد بود. هدف آن آشنایی هرچه بیشتر شاعران این دیار با اشعار دوستان خود و شناسایی چهره های جدید است لطفا اشعار خودرابه آیدی زیر ارسال تا درکانال درج شود با تشکر ادمین👇🏻👇🏻 @shirin0021
یکی روزم به دل غم بود بسیار
روانم خسته ازاین چرخ غدار

سرشک حسرتم از دیده جاری
چو سیلابی روان در کوهساری

زدل هردم کشیدم تیره اهی
(کزان خورشیدمی شد درسیاهی)

زجور این کهن چرخ ستمکار
نمودم شکوه ها با ناله ی زار

که ای گردون جفا تا چند تاکی
به محنت مبتلا تا چند تا کی

زغم تا کی مرا داری توخسته
شکسته  جسم باقلبی شکسته

زپشت اندر مرا دردیست از غم
فزایی تا کی ام بر بارغم غم

بدین سان شکوه از این چرخ گردون
به گردون می نمودم همچو مجنون

چو شد مقیاس اندروهم زحد بیش
شدم سوی بیا بان  بادلی ریش

بکوه و دشت چون مجنون خروشان
مصادف با طیوران وحوشان

رسیدم به مکان سبزه زاری
پر از گلهای الوان بهاری

بیا بانی به نیکویی چو جنت
کز آن ازاد می گشتی زمحنت

زده گل خیمه ها در هر دیاری
چو زرین خیمه های شهریاری

بنفشه بر سریر سبزه باناز
ستاده چون عروس ترک طناز

نوای قمری و بلبل زهر سو
به هر جانب خرامان کبک و تیهو

روان بود اندر ان صحرای پر گل
یکی رود روان چون اشک بلبل

چوآبی  زانگبین صد ره نکو تر
عیان در وی زصافی ماه و اختر

گوارا تر  زشیرو شکر ابش
تو گو یی خیزد از کوثر سرابش

قضارا بر لب ان رودخانه
چناری بود . از پیشین نشانه

چناری یاد گار از عهد پیشی
زعمر او با زمین بنموده خویشی

بنش درخاک و شاخش در سما بود
مکان کر کس و جای هما بود

بگفتم کی چنار کهنه ایام
که از رفعت رسی بر نیلگون فام

به دقت لحظه ای با من سخن ران
زپیشین عهد و دیرین روز گاران

به گیتی نیست چون تو کهنه سالی
سخن گو  ازکهن بامن مجالی

درآن گاهش زسر دودی برون شد
که آن صحرا زدودش قیره گون شد

ز دور گردش چرخ فسون ساز
زبان بگشاد و باغم گشت دمساز

(بآورد از جگر سوزنده آهی)
کز اهش گشت بریان مرغ و ماهی

فغان بر داشت بازاری مرا گفت
که ای همواره با بیچارگی جفت

چه پرسی از کهن این چرخ غدار
کهن سازد چو تو بسیار بسیار

سرای دو دریست این دار فانی
پر از درد و بلای ناگهانی

چو آییم ازدری ما کاروان وار
زدیگر در بباید رفت ناچار

به جز نیک و بد ای محزون افکار
به گیتی درنماند از تو آثار

همان بهتر که جز نیکی نپو ییم
رهی جز راه نیکویی نجوییم

اگرسلطان صاحب عزو جایی
اگر مسکین ویا  گر پاد شاهی

سرانجامت اجل از در دراید
سیه خاکت به جای بستر اید

کجایند ای فلک آن پادشاهان
که هفت اقلیم را بودند سلطان

چو جمشید جم  ان شاه جوان بخت
که بودش این جهان اراسته تخت

جهان را بود سر تاسر شهنشه
گذشت اوازه ی شاهیش ازمه

ولی اخر به کام مرگ افتاد
سرا   و تاج  و تختش رفت برباد

غرض این است آری پاکان و ناپاک
همه غوطه وریم در کام این خاک

#استاد_عجم_میر

@shaeraneDareshahr
#لر_دختر


روزی از تقدیر گردون گنبد نیلوفری
در رهی گشتم مصادف با عجب لر دختری

سرو قامت مهوشی غارتگر هوش و خرد
نازنینی سیمتن از برگ گل نازک تری

چهارده ساله به خوبی همچو ماه چهارده
آیتی ازحسن رویش،حُسن هر حور و پری

نازک اندامی پریوش کز قدم تا فرق سر
داشت هرعضوش زتن بر عضودیگر برتری

گیسوان عنبرینش تاب داده چون کمند
چون کمان ابروان اندر کمان چنبری

آفت دل ،ناوک مژگان آن حوری لقاء
نرگسِ مخمور او استاد در جادوگری

لب چویاقوت ودهن چون چشمەآب حیات
عارض دندان چودّر، در رشتەی جوهرگری

ازگل رویش چەگویم گل خجل در گلستان
سرو هم از قامت رعنای آن زیبا بری

چون خرامیدی به ره آن آفتاب برج ناز شیوه ی رفتن از او آموختی کبک دری

من که دیدم نازنینی با چنان حسن تمام
دل ز دستم رفت وشدعقل وحواسم سرسری

دل تپید اندربرم چون دیدەدید آن ماه نو
چون بلای دل ز دیده آید ار خوش بنگری

نرم نرمک سوی اورفتم زخودبیخودچو مست
تا رسیدم در بر آن گونه ماه انوری

آن زمان دست ادب برسینەهشتم بندەوار
جفت کردم در برش پای ادب چون چاکری

گفتمش آنگه مودب با چنان لحنی ملیح
السلام ای نوگل گلزار حسن و دلبری

چون شنید آن نازنین مه لقا از من سلام
شد ز لبخندش درخشان در دل مه اختری

قفل یاقوت وانگهی از حقه در برگشاد
بر صدف آموخت دریم شیوه ی در پروری

بر لبان شکرین آن لعبت شیرین زبان
داد از الفت سلامم را جواب درخوری

من که دیدم جنبش مهر از رخ ماهش عیان
برکشیدم از شعف بر گنبد مینا سری

پس به ایما و اشاره با هزاران شوق دل
خواستم ازوی درآن دم رخصت عشوه گری

چون مرا بر سر پریوش سخت شور عشق دید
با من آن دم اندر آمد از ره افسونگری

از ره مکر و فریب آن ترک دلبر با شتاب
بر رخ زیبا فکند از ناز،نازک چادری

رخ بگردانید از من گشت گامی چند دور
ایستاد و آن زمان جنباند سوی من سری

من ز عشق آن پری گشتم بدانسان بیقرار
کزگرامی جان خود گشتم درآن صحرابری

هر زمان در آن بیابان ساقی بزم هوس
از می عشقش همی نوشاند برمن ساغری

الغرض چون ایستاده دیدم آن مه روی را
با رخی بگشاده همچون خرمن گل پیکری

باز چون مستان به سوی آن پری بشتافتم
ایستادم در برش چون بنده نزد سروری

با کمال عجز بنمودم به وی اظهار عشق
بازم از لبخند زد در کاخ سینه آذری

بازهم ان لعبت چین چادرش بر سر گرفت
چون غزال از من رمید آنگاه بار دیگری

چند گامی گشت ازمن دورچون بارنخست
باز با ناز ایستاد آن مه ز راه دلبری

نوبت چندی بدین سان بود درنیرنگ وناز
گاه برمن رخ نمودو یک زمان می شد بری

چون عنان صبرم از کف آن مه زیبا ربود
تنگ شد بر من جهان چون حلقه انگشتری

عاقبت بر آن شدم کز راه نیرنگ و فریب
بر رخ آن ماه سیمین فام بگشایم دری

خویش راچون بیهشان برخاک افکندم زبون
تن تپان درخاک همچون نیم بسمل طایری

چون مرا آن دم پریوش دیدبا حالی چنین
از ترحم لب ز هم بگشود آن زیباپری

گفت با طعن وملامت:کی اسیرنفس شوم
نیستم هرزه تو رو این دام نه بر دیگری

وانگهی گفتم ورا ای اختر برج حیا
فاقد شویی تو یا در قید عقد شوهری؟

گفت دارم شوهر و من نیستم اهل فساد
زین مکان برخیز و رو دیگر مکن عشوه گری

من کەدیدم زان صنم این عفت وشرم و حیا
پوزش ازوی خواستم خواندم وراچون خواهری

بارالها ! لغزش و جرم و گناهم را ببخش
از ترحم یوم حشر ت کن (عجم )را یاوری



#برگرفته_از_کتاب_دیوان #استاد_عجم_میر
#تالیف_دکتراحمد_زینی‌وند


@shaeraneDareshahr
#شعر_بازگشت_از_تبعید

حمد بی مر باد برآن داور دهر آفرین
کز عطایش روز شادی گشت با ماها قرین

آرزویی را که بر دل سال ها می داشتیم
شد زفضل زاید الوصفش میسر اینچنین

از پس ده ودوسالی غربت ورنج وتعب
کز رضا جبار بر تبعیدیان بگذشت حین

باز از الطاف بی چون،ذات حی لایموت
کردگار ذوالمنن،خلاق چرخ وماءوطین

باردیگرباسرور وعشرت وعیش تمام
پور عمان راهمی بوسه ربودیم ازجبین

دست الفت رابه گردن آنچنان آویختیم
همچودست عاشقان بر دوش یار نازنین

چون بیفتاد از دو سو دیدار بر دیدارها
امر بر لب شد زدل کز باغ سیما میوه چین

از صدای بوسه های آب دار جانبین
گرم شد بازار شفتالو به نرخ کمترین

نیکتر ازآن چه گویم گشت روشن جمله را
دیدگان از دیدن قندیل باباسیف الدین(ع)


#برگرفته_از_دیوان:
#استاد_عجم_میر(رودکی سیمره)
#تحقیق_تصحیح_ترجمه_وشرح:
#دکتراحمد_زینی‌وند



@shaeraneDareshahr
Forwarded from جمع آوری دیوان سهراب زینی وند
🍃#سهراب_زینی_وند🍃

سهراب زینی‌وند فرزند رئیس‌خان در سال 1318ش درخانوادە‌ای سرشناس در#درەشهر متولد شد. پدرش رئیس‌‌خان، مردی متدین وفاضل بود کە از راە گلەداری وکشاورزی امرار معاش می‌کرد. او ازبزرگ‌ترین دامداران منطقە وانسانی دست ودلباز و بخشندە بود؛ بە‌طوری کە اقوام دور ونزدیکش از ثروت ومکنت او بهرە می‌بردند.
رئیس‌خان مردی شجاع ونترس بود وبخاطردستان پرتوانش بە "سی خودس آهنی " معروف بود.
مادرسهراب "فاطمە "نام داشت؛ زنی پاکدامن و وارستە وانسانی بزرگ.
مادربزرگ سهراب "نازخانم" نام داشت کە شاعر و مرثیە سرای بزرگ شهرستان‌های آبدانان و درەشهر بود.
دایی‌اش استادرحیم‌خان شفیع نیاشاعر وحماسە‌سرای بزرگ و پدربزرگش حسین کدخدای ایل زینی‌وندبود.
سهراب درمیان چنین خانوادە‌ای بە دنیا آمد.
وی ازهمان دوران کودکی بر اثر ذوق سرشار و طبع خدادادی سرودن شعر را آغاز کرد. طبیعت بکر درە شهر، زادگاە شاعر واستعدادشگرف و فطری‌اش او را بە صورت شاعری توانا، خوش ذوق، نکتە‌سنج و باریک‌بین پرورش داد.
سهراب مردی بود با قدی بلند، اندامی کشیدە وخوش‌سیما کە بسیارکم سخن می‌گفت وبیشتر متفکربود، اماوقتی شروع بە گفتگو می‌کرد سنجیدە و فصیح سخن می‌گفت. او انسانی باتقوا، نیکوسیرت، نجیب وفروتن بود، در پاکی وصداقت زبانزد خاص وعام ودرحسن اخلاق، جوانمردی، پاکدامنی وپرهیزگاری شهرە دوران بود.
سهراب از همان دوران کودکی بە شعرپرداخت وطولی نکشید کە دراین هنرنبوغ خود را نشان دادو با وجود صغر سن، با شاعران بزرگی چون #استاد_محمد_خان_نوری و #استاد_عجم_میر مراودە شعری داشت.

باکمال تاسف ظاهرا در اثر عدم ثبت وضبط، بسیاری از اشعارسهراب ازمیان رفتە و امروز تنها بخش کمی از اشعار او در دست ما است کە البتە با همین اندک مایە نیز می‌توان بە وسعت فکر، رقت خیال، استادی ومهارت او در سرودن انواع شعر پی برد. درشعرسهراب هیچگونە تکلف وتعقید لفظی‌ ومعنوی بە چشم نمی خورد وسلامت الفاظ، رقت معانی وابتکار او در آفرینش ترکیبات نو و زیباشگفت‌انگیز است.


پایان بخش اول

@sorbz
خیز بیا ساقیا دور می آغاز کن
باب شعف را دمی به روی مابازکن
مغنیابانشاط نغمه ی نوسازکن
چهچه ازشورشوق درچمن آغازکن که درخزان دیده ام رونق فصل بهار

کیست که ازمن پیام به ساقی سیم فام
بردکه ریزد ز مهر می مروق به جام
نماید از باده ام مگر دمی شادکام
به مطرب خوش نوا رساند ازما پیام
که خیزودربزم آی به زوق وجدتمام
که خوش بود رودو جام به موسم نوبهار

ویژه دراین گه که شد زمقدم فرودین
ازگل و ازسبزه دهر همچو بهشت برین
یک سره دشت ودمن گشته خوش ودلنشین
کشیده بر روی کوه اطلس ودیبای چین
زلاله وسنبل وشقایق ونسترن
زکلک نقاش دهرخاک شده پرنگار

به گسترانیده ابر فرش زمرد نگر
بر ز بر باغ و راغ . دره وکوه وکمر
شاخ شجر بین زناز چودلبری سیم بر
خویشتن آراسته به در و لعل و گهر
ستاده برپای راست به عزوتمکین وفر
حامله همچون صدف به گوهرشاهوار

ابر لب لاله را پر ز گهر ساخته
باد دل غنچه پرزمشکترساخته
سروسهی قامتی راست برافراخته
برسرهرشاخه ای رقص زنان فاخته
بلبل شیرین سخن به نغمه پرداخته
که گشته اکنون به سرورا گه انتظار


#استاد_عجم_میر
(رودکی سیمره)

برگرفتە ازدیوان شاعر
به تصحیح و گرداوری دکتر #احمد_زینی_وند

@shaeraneDareshahr
Forwarded from شعر دره‌شهر
روزی از تقدیر گردون گنبد نیلوفری
در رهی گشتم مصادف با عجب لر دختری

سرو قامت مهوشی غارتگر هوش و خرد
نازنینی سیم تن از برگ گل نازک تری

چهارده ساله به خوبی همچو ماه چهارده
آیتی از حسن رویش، حسن هر حور و پری

نازک اندامی پریوش کز قدم تا فرق سر
داشت هر عضوش ز تن بر عضو دیگر برتری

گیسوان عنبرینش تاب داده چون کمند
چون کمان ابروان اندر کمان چنبری

آفت دل ناوک مژگان آن حوری لقاء
نرگس مخمور او استاد در جادوگری

لب چو یاقوت و دهن چون چشمه آب حیات
عارض دندان چو در، در رشته ی جوهرگری

از گل رویش چه گویم گل خجل در گلستان
سرو هم از قامت رعنای آن زیبا بری

چون خرامیدی به ره ان آفتاب برج ناز شیوه ی رفتن از او آموختی کبک دری

من که دیدم نازنینی با چنان حسن تمام
دل ز دستم رفت و شد عقل و حواسم سرسری

دل تپید اندر برم چون دیده دید آن ماه نو
چون بلای دل ز دیده اید ار خوش بنگری

نرم نرمک سوی او رفتم ز خود بیخود چو مست
تا رسیدم در بر ان گونه ماه انوری

آن زمان دست ادب بر سینه هشتم بنده وار
جفت کردم در برش پای ادب چون چاکری

گفتمش آنگه مودب با چنان لحنی ملیح
السلام ای نوگل گلزار حسن و دلبری

چون شنید ان نازنین مه لقا از من سلام
شد ز لبخندش درخشان در دل مه اختری

قفل یاقوت وانگهی از حقه در برگشاد
بر صدف آموخت در یم شیوه ی در پروری

بر لبان شکرین آن لعبت شیرین زبان
داد از الفت سلامم را جواب درخوری

من که دیدم جنبش مهر از رخ ماهش عیان
برکشیدم از شعف بر گنبد مینا سری

پس به ایما و اشاره با هزاران شوق دل
خواستم از وی در آن دم رخصت عشوه گری
چون مرا بر سر پریوش سخت شور عشق دید

با من آن دم اندر آمد از ره افسونگری

از ره مکر و فریب آن ترک دلبر با شتاب
بر رخ زیبا فکند از ناز،نازک چادری

رخ بگردانید از من گشت گامی چند دور
ایستاد و آن زمان جنباند سوی من سری

من ز عشق ان پری گشتم بدانسان بیقرار
کز گرامی جان خود گشتم در آن صحرا بری

هر زمان در ان بیابان ساقی بزم هوس
از می عشقش همی نوشاند برمن ساغری

الغرض چون ایستاده دیدم آن مه روی را
با رخی بگشاده همچون خرمن گل پیکری

باز چون مستان به سوی ان پری بشتافتم
ایستادم در برش چون بنده نزد سروری

با کمال عجز بنمودم به وی اظهار عشق
بازم از لبخند زد در کاخ سینه آذری

باز هم ان لعبت چین چادرش بر سر گرفت
چون غزال از من رمید انگاه بار دیگری

چند گامی گشت از من دور چون بار نخست
باز با ناز ایستاد آن مه ز راه دلبری

نوبت چندی بدین سان بود در نیرنگ و ناز
گاه بر من رخ نمود و یک زمان می شد بری

چون عنان صبرم از کف آن مه زیبا ربود
تنگ شد بر من جهان چون حلقه انگشتری

عاقبت بر ان شدم کز راه نیرنگ و فریب
بر رخ ان ماه سیمین فام بگشایم دری

خویش را چون بیهشان بر خاک افکندم زبون
تن تپان در خاک همچون نیم بسمل طایری

چون مرا آن دم پریوش دید با حالی چنین
از ترحم لب ز هم بگشود آن زیباپری

گفت با طعن و ملامت: کی اسیر نفس شوم
نیستم هرزه تو رو این دام نه بر دیگری

وانگهی گفتم ورا ای اختر برج حیا
فاقد شویی تو یا در قید عقد شوهری؟

گفت دارم شوهر و من نیستم اهل فساد
زین مکان برخیز و رو دیگر مکن عشوه گری

من که دیدم زان صنم این عفت و شرم و حیا
پوزش از وی خواستم خواندم ورا چون خواهری

بارالها ! لغزش و جرم و گناهم را ببخش
از ترحم یوم حشر ت کن عجم را یاوری

#استاد_عجم_میر

برگرفته از کتاب "دیوان استادعجم میر"
تالیف :
#دکتراحمد_زینی_وند

@shaeraneDareshahr
روزی از تقدیر گردون گنبد نیلوفری
در رهی گشتم مصادف با عجب لر دختری

سرو قامت مهوشی غارتگر هوش و خرد
نازنینی سیم تن از برگ گل نازک تری

چهارده ساله به خوبی همچو ماه چهارده
آیتی از حسن رویش، حسن هر حور و پری

نازک اندامی پریوش کز قدم تا فرق سر
داشت هر عضوش ز تن بر عضو دیگر برتری

گیسوان عنبرینش تاب داده چون کمند
چون کمان ابروان اندر کمان چنبری

آفت دل ناوک مژگان آن حوری لقاء
نرگس مخمور او استاد در جادوگری

لب چو یاقوت و دهن چون چشمه آب حیات
عارض دندان چو در، در رشته ی جوهرگری

از گل رویش چه گویم گل خجل در گلستان
سرو هم از قامت رعنای آن زیبا بری

چون خرامیدی به ره ان آفتاب برج ناز شیوه ی رفتن از او آموختی کبک دری

من که دیدم نازنینی با چنان حسن تمام
دل ز دستم رفت و شد عقل و حواسم سرسری

دل تپید اندر برم چون دیده دید آن ماه نو
چون بلای دل ز دیده اید ار خوش بنگری

نرم نرمک سوی او رفتم ز خود بیخود چو مست
تا رسیدم در بر ان گونه ماه انوری

آن زمان دست ادب بر سینه هشتم بنده وار
جفت کردم در برش پای ادب چون چاکری

گفتمش آنگه مودب با چنان لحنی ملیح
السلام ای نوگل گلزار حسن و دلبری

چون شنید ان نازنین مه لقا از من سلام
شد ز لبخندش درخشان در دل مه اختری

قفل یاقوت وانگهی از حقه در برگشاد
بر صدف آموخت در یم شیوه ی در پروری

بر لبان شکرین آن لعبت شیرین زبان
داد از الفت سلامم را جواب درخوری

من که دیدم جنبش مهر از رخ ماهش عیان
برکشیدم از شعف بر گنبد مینا سری

پس به ایما و اشاره با هزاران شوق دل
خواستم از وی در آن دم رخصت عشوه گری
چون مرا بر سر پریوش سخت شور عشق دید

با من آن دم اندر آمد از ره افسونگری

از ره مکر و فریب آن ترک دلبر با شتاب
بر رخ زیبا فکند از ناز،نازک چادری

رخ بگردانید از من گشت گامی چند دور
ایستاد و آن زمان جنباند سوی من سری

من ز عشق ان پری گشتم بدانسان بیقرار
کز گرامی جان خود گشتم در آن صحرا بری

هر زمان در ان بیابان ساقی بزم هوس
از می عشقش همی نوشاند برمن ساغری

الغرض چون ایستاده دیدم آن مه روی را
با رخی بگشاده همچون خرمن گل پیکری

باز چون مستان به سوی ان پری بشتافتم
ایستادم در برش چون بنده نزد سروری

با کمال عجز بنمودم به وی اظهار عشق
بازم از لبخند زد در کاخ سینه آذری

باز هم ان لعبت چین چادرش بر سر گرفت
چون غزال از من رمید انگاه بار دیگری

چند گامی گشت از من دور چون بار نخست
باز با ناز ایستاد آن مه ز راه دلبری

نوبت چندی بدین سان بود در نیرنگ و ناز
گاه بر من رخ نمود و یک زمان می شد بری

چون عنان صبرم از کف آن مه زیبا ربود
تنگ شد بر من جهان چون حلقه انگشتری

عاقبت بر ان شدم کز راه نیرنگ و فریب
بر رخ ان ماه سیمین فام بگشایم دری

خویش را چون بیهشان بر خاک افکندم زبون
تن تپان در خاک همچون نیم بسمل طایری

چون مرا آن دم پریوش دید با حالی چنین
از ترحم لب ز هم بگشود آن زیباپری

گفت با طعن و ملامت: کی اسیر نفس شوم
نیستم هرزه تو رو این دام نه بر دیگری

وانگهی گفتم ورا ای اختر برج حیا
فاقد شویی تو یا در قید عقد شوهری؟

گفت دارم شوهر و من نیستم اهل فساد
زین مکان برخیز و رو دیگر مکن عشوه گری

من که دیدم زان صنم این عفت و شرم و حیا
پوزش از وی خواستم خواندم ورا چون خواهری

بارالها ! لغزش و جرم و گناهم را ببخش
از ترحم یوم حشر ت کن عجم را یاوری

#استاد_عجم_میر

برگرفته از کتاب "دیوان استادعجم میر"
تالیف :
#دکتراحمد_زینی_وند

@shaeraneDareshahr
یک دوبیتی از #استاد_عجم_میر
#رودکی_سیمرە

مرا با کس نباشد گفتگویی
نە باکس سر وسّرو های وهویی

بە واللە کە (عجم)هرگز ندارد
بە دنیا غیرِ وصلت آرزویی

برگرفته از دیوان شاعر،
تصحیح ،ترجمه وشرح؛
#دکتراحمد_زینی_وند

@shaeraneDareshahr
قدت سرو ولبت لعل و رخت گُل
دوشهلا مست وگیسوها چوسنبل

لبانت شکرین رخ همچو سوسن
به هم پیوسته شد باهم گُل ومُل

#استاد_عجم_میر

دیوان شاعر
به تصحیح ،ترجمه وشرح:
#دکتر_احمدزینی_‌وند

@shaeraneDareshahr