شعر دره‌شهر

#برگرفته_از_کتاب_دیوان
Канал
Логотип телеграм канала شعر دره‌شهر
@shaeraneDareshahrПродвигать
241
подписчик
618
фото
150
видео
137
ссылок
این کانال جهت درج اشعار #شاعران_دره_شهر ساخته شده ودر خدمت این عزیزان خواهد بود. هدف آن آشنایی هرچه بیشتر شاعران این دیار با اشعار دوستان خود و شناسایی چهره های جدید است لطفا اشعار خودرابه آیدی زیر ارسال تا درکانال درج شود با تشکر ادمین👇🏻👇🏻 @shirin0021
#لر_دختر


روزی از تقدیر گردون گنبد نیلوفری
در رهی گشتم مصادف با عجب لر دختری

سرو قامت مهوشی غارتگر هوش و خرد
نازنینی سیمتن از برگ گل نازک تری

چهارده ساله به خوبی همچو ماه چهارده
آیتی ازحسن رویش،حُسن هر حور و پری

نازک اندامی پریوش کز قدم تا فرق سر
داشت هرعضوش زتن بر عضودیگر برتری

گیسوان عنبرینش تاب داده چون کمند
چون کمان ابروان اندر کمان چنبری

آفت دل ،ناوک مژگان آن حوری لقاء
نرگسِ مخمور او استاد در جادوگری

لب چویاقوت ودهن چون چشمەآب حیات
عارض دندان چودّر، در رشتەی جوهرگری

ازگل رویش چەگویم گل خجل در گلستان
سرو هم از قامت رعنای آن زیبا بری

چون خرامیدی به ره آن آفتاب برج ناز شیوه ی رفتن از او آموختی کبک دری

من که دیدم نازنینی با چنان حسن تمام
دل ز دستم رفت وشدعقل وحواسم سرسری

دل تپید اندربرم چون دیدەدید آن ماه نو
چون بلای دل ز دیده آید ار خوش بنگری

نرم نرمک سوی اورفتم زخودبیخودچو مست
تا رسیدم در بر آن گونه ماه انوری

آن زمان دست ادب برسینەهشتم بندەوار
جفت کردم در برش پای ادب چون چاکری

گفتمش آنگه مودب با چنان لحنی ملیح
السلام ای نوگل گلزار حسن و دلبری

چون شنید آن نازنین مه لقا از من سلام
شد ز لبخندش درخشان در دل مه اختری

قفل یاقوت وانگهی از حقه در برگشاد
بر صدف آموخت دریم شیوه ی در پروری

بر لبان شکرین آن لعبت شیرین زبان
داد از الفت سلامم را جواب درخوری

من که دیدم جنبش مهر از رخ ماهش عیان
برکشیدم از شعف بر گنبد مینا سری

پس به ایما و اشاره با هزاران شوق دل
خواستم ازوی درآن دم رخصت عشوه گری

چون مرا بر سر پریوش سخت شور عشق دید
با من آن دم اندر آمد از ره افسونگری

از ره مکر و فریب آن ترک دلبر با شتاب
بر رخ زیبا فکند از ناز،نازک چادری

رخ بگردانید از من گشت گامی چند دور
ایستاد و آن زمان جنباند سوی من سری

من ز عشق آن پری گشتم بدانسان بیقرار
کزگرامی جان خود گشتم درآن صحرابری

هر زمان در آن بیابان ساقی بزم هوس
از می عشقش همی نوشاند برمن ساغری

الغرض چون ایستاده دیدم آن مه روی را
با رخی بگشاده همچون خرمن گل پیکری

باز چون مستان به سوی آن پری بشتافتم
ایستادم در برش چون بنده نزد سروری

با کمال عجز بنمودم به وی اظهار عشق
بازم از لبخند زد در کاخ سینه آذری

بازهم ان لعبت چین چادرش بر سر گرفت
چون غزال از من رمید آنگاه بار دیگری

چند گامی گشت ازمن دورچون بارنخست
باز با ناز ایستاد آن مه ز راه دلبری

نوبت چندی بدین سان بود درنیرنگ وناز
گاه برمن رخ نمودو یک زمان می شد بری

چون عنان صبرم از کف آن مه زیبا ربود
تنگ شد بر من جهان چون حلقه انگشتری

عاقبت بر آن شدم کز راه نیرنگ و فریب
بر رخ آن ماه سیمین فام بگشایم دری

خویش راچون بیهشان برخاک افکندم زبون
تن تپان درخاک همچون نیم بسمل طایری

چون مرا آن دم پریوش دیدبا حالی چنین
از ترحم لب ز هم بگشود آن زیباپری

گفت با طعن وملامت:کی اسیرنفس شوم
نیستم هرزه تو رو این دام نه بر دیگری

وانگهی گفتم ورا ای اختر برج حیا
فاقد شویی تو یا در قید عقد شوهری؟

گفت دارم شوهر و من نیستم اهل فساد
زین مکان برخیز و رو دیگر مکن عشوه گری

من کەدیدم زان صنم این عفت وشرم و حیا
پوزش ازوی خواستم خواندم وراچون خواهری

بارالها ! لغزش و جرم و گناهم را ببخش
از ترحم یوم حشر ت کن (عجم )را یاوری



#برگرفته_از_کتاب_دیوان #استاد_عجم_میر
#تالیف_دکتراحمد_زینی‌وند


@shaeraneDareshahr