این دفتر بیمعنی
از سال ۱۳۸۹ تا امروز، هجدهم اسفند هر سال برایم آمیخته با حسرت و دریغ از دست دادن استاد نامدار ایرج
#افشار است. امسال خوشبختانه زندگینامه و خاطرات ایشان که از سر فروتنی آن را با الهام از شعر حافظ «این دفتر بیمعنی» نامیدهاند با پیگیری فرزندانشان و همت انتشارات سخن به چاپ رسید. استاد مجال تکمیل و تدوین یادداشتهایشان را نیافتند و اگر پشتکار و عشق دوستانم آقایان دکتر محمد افشینوفایی و دکتر پژمان فیروزبخش نبود «این دفترِ پُرمعنی» بدین صورت و کیفیت به چاپ نمیرسید. شادمان و سرفرازم که بنده نیز سهمی اندک در به سامان رسیدن کتاب داشتهام. برای نمونه سه بخش برگزیده از این کتاب خواندنی را در اینجا نقل میکنم.
ایرانی و ترس از آیندهیکی از رنجهای دوستداران ایران این است که جوانان توانای کشور به خاطر ترس از آینده و ناامیدی از اوضاع کشور، جلای وطن میکنند و حاصل دانش و کوشش خود را نصیب مردمان کشورهای دیگر میسازند. افشار که با تاریخ اجتماعی ایران آشنایی داشت فارغ از اوضاع این چند دهه، چنین ترسی را ریشهدار میدانسته و دراینباره نوشته است:
رفتم سراغ دکتر رضا خوانساری که از امریکا آمده بود... نیم ساعتی نشستیم و حرف زدیم، البته از درهم برهمیِ اوضاعی که هر کس از آن گلایه دارد. آنچه به نظر من میآید این است که این صحبتها همهاش ناشی از بیاعتمادی و بیامیدی است که ایرانی همیشه نسبت به آیندهاش داشته است. سی سال و صد سال و سیصد سال و سه هزار سال پیش همین بوده است. همیشه بیم اینکه «فردا چه خواهد شد؟»؛ دائم مشوّش از اینکه بلایی بر سرمان میآید (ص ۴۹۰-۴۹۱).
حماسهای دیگراز آغاز انقلاب شکوهمند اسلامی تا کنون مسئولان امر همواره انتخابات را «حماسه» خواندهاند و حتی امسال که درصد مشارکت به پایینترین سطح در میان رأیگیریهای بعد از انقلاب رسید (در آمار رسمی که هیچکس به آن اعتماد ندارد: ۴۱ درصد) در کمال شگفتی باز سخن از «حماسه» به میان آمد. البته از زاویهای دیگر اگر بنگریم این خود حماسهای است. استاد افشار در روز برگزاری انتخابات هشتمین دورۀ مجلس شورای اسلامی، چنین نوشتهاند:
روز انتخابات است (مثلاً). من در انتخابات دورۀ ۱۴ شرکت کردم* و رأی دادم. بعد به انحلال مجلس ۱۷ (رفراندم مصدق) رأی دادم و دیگر هیچ تا رأی به رفراندم خمینی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ برای نه گفتن به رژیم پهلوی و قبول جمهوری که تصوّر میشد قید «اسلامی» به آن صورت اسمی دارد. دیگر رأیی ندادم (ص ۵۴۳).
یادداشتی به تاریخ هجدهم اسفندهیچیک از ما نمیداند دست مرگ چه روزی گریبانش را خواهد گرفت. مهم این است که تا زندهایم با تمام وجود از مواهب حیات برخوردار شویم و سودی برسانیم و این کاری است که افشار در تکتک لحظات زندگی پربارش کرد. آثار او چنان پرشمار است که با گذشت ۱۳ سال از درگذشتش هنوز کار تازه از وی به چاپ میرسد. امسال
نامههای مجتبی مینوی و ایرج افشار هم به کوشش دکتر محمد افشینوفایی منتشر شد.
یادداشت زیر در چنین روزی نوشته شده است؛ «شنبه، ۱۸ اسفند ۱۳۸۶» درست سه سال پیش از روز واقعه:
طبعاً در خانه بودم و مقداری به نظم اطاقها پرداختم. بنّا آمده بود و بعدازظهر هم گذشت و ساعت ۶ یوشیفوسا سکی و کاشانی آمدند. شامکی هم خوردیم. به قول شفیعی کدکنی تلفنی گفتم کباب آوردند. آنچه در خلال روز خواندم مقداری از
یادداشتهای زندان اللّهیار صالح* بود. یعنی تصحیح مطبعی کردم. قدری هم از
خاطرات عمادالسلطنه (باز هم تصحیح مطبعهای) (ص ۵۴۰-۵۴۱).
_______
* منظور انتخابات چهاردهمین دورۀ مجلس شورای ملّی در سال ۱۳۲۲ است که در آن کسانی چون دکتر مصدّق، علی دشتی و صادق رضازادۀ شفق به نمایندگی از مردم تهران به مجلس راه یافتند.
** این کتاب با نام
گزارشهای سیاسی واشنگتن و یادداشتهای زندان با همکاری دکتر پژمان فیروزبخش (تهران: سخن، ۱۳۸۹) منتشر شد.
https://t.center/roshananemehr