راهیان نور

#ادامه_
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
К первому сообщению
راهیان نور
سفیـرعشق: #قسمت_سی_ودوم . 🌹(زیبایی در زبان نهفته است)🌹 #برای اینکه حرفش بیشتر تاثیر کند،ادامه داد:"در حدیث اومده گفتار مرد به #همسر خود که من تو را دوست دارم،هرگز از دل او بیرون نمیرود😊" #اینها را از کتابی که #مهدی این بار از قم براش سوغات آورده بود خواند،مهدی…
سفیـرعشق:
#قسمت_سی_و_سوم
.
🌷وقتی میرفت،تا سه چهار روز شارژ بودم،یاد حرف ها و کارهاش می افتادم،لباس هاش را که می شستم،جلوی در حمام می ایستاد و عذر خواهی میکرد که وقت نکرده بشوید،وظیفه ی خودش میدانست،مخصوصا ماه رمضان راضی نمیشد من با زبان روزه اینکار را بکنم😊،لباسهاش نو نبود،وقتی میشستم،بی اختیار برای خودم این بیت را میخواندم؛
🌹(گل من یک نشانی بر بدن داشت/یکی پیراهن کهنه به تن داشت)🌹
بعد #دلتنگی ها شروع میشد،بد اخلاق میشدم🤕،گریه میکردم😢،حوصله ی هیچ کس و هیچ چیزی را نداشتم،عین دیوانه ها با خودم حرف میزدم.🤒
#خانه مان و ستاد توی یک خیابان بودند،شاید کمتر از یک ربع فاصله داشتند،اما همین فاصله گاهی ما را یک هفته،ده روز از هم دور نگه میداشت.
🌟پشت پنجره می نشستم و وانت های#سپاه را که رد میشدند،نگاه میکردم
میگفت:"بذار من زنگ بزنم بعد در رو باز کن،شاید غریبه باشه،شبِ و خطر داره"
اما من گوش نمیدادم،می خواستم خودم در را رویش باز کنم.
((سرش را گذاشت روی سینه ی مهدی و تا جایی که توانست زار زد،آنقدر که پیراهنش خیس شد
مهدی دست برد زیر چانه ی صفیه و صورتش را که از گریه سرخ شده بود،بالا آورد و گفت:"آخه صفیه،تو همه رو ول کرده ای و چسبیده ای به من،🐾🐾این دنیا مثل شیشه ست،از دستت بیوفته،میشکنه،نباید دل بسته ش شد"🐾🐾
#اما مهدی برای او#دنیا نبود،نمی توانست مثل او فقط خودش را بسپارد و راضی باشد به هر چه او میخواهد،نمی توانست مثل او همه ی فکر و ذکرش جهاد باشد و آنچه رضای خدا است؛
🌟مهدی میدانست صفیه دست از این گریه ها که تازگی ها بیشتر شده بود،بر نمیدارد
گفت:"به این گریه ها جهت بده،نذار الکی هدر برن؛به یاد امام حسین باش😭 و مصیبت های خواهرش،زینب" 😔

#ادامه_ دارد

#شهدا

#یازهرا_س
@rahian_nur
راهیان نور
سفیـرعشق: #قسمت_سی_ویکم . 🌷پیش آنها که بودیم بچه ها،احسان و آسیه؛مهدی و مصطفی از سر و کولش بالا میرفتند😊 و او بازیشان میداد،یک عکس با این بچه ها ازش گرفتم،آسیه بغلش بود و سه تا پسر ها دور وبرش،این آخرین عکسی بود که از مهدی انداختم🌹😔 . #قبل از هر عملیات بچه…
سفیـرعشق:
#قسمت_سی_ودوم
.
🌹(زیبایی در زبان نهفته است)🌹
#برای اینکه حرفش بیشتر تاثیر کند،ادامه داد:"در حدیث اومده گفتار مرد به #همسر خود که من تو را دوست دارم،هرگز از دل او بیرون نمیرود😊"
#اینها را از کتابی که #مهدی این بار از قم براش سوغات آورده بود خواند،مهدی ساکت ماند،سرش را انداخت زیر😌،داشت این حرف را سبک و سنگین میکرد🤔 یا دنبال جواب میگشت
#صفیه گفت:"من نمیگم،این رو حضرت محمد (ص) گفته؛توی کتاب آیین #همسر_داری نوشته،خودت برام آوردی"
مهدی سرش را بالا آورد،خندید☺️ و گفت:"#ای صفیه ی زرنگ🙈،تو من رو به چیزی مجبور میکنی که تا به حال بهش اعتقادی نداشتم"
😁
#چون و چرا نیاورد،اما در عمل سختش بود،جلوی دیگران،حتی خانواده مان؛
مراقب بود با من عادی برخورد کند🙂،کنارم ننشیند،زیاد دور و برم نپلکد،دوتایی که بودیم،خیلی فرق میکرد؛
#سر به سرم میگذاشت و حتی خودش را لوس میکرد که نازش را بکشم😂🙊
#اهواز معمولا تنها بودم،گاهی دوتا از دوستانم که اطراف اهواز زندگی میکردند،می آمدند پیشم، #یک شب پیشم بودند که #مهدی اتفاقی رسید،ما یک اتاق بیشتر نداشتیم،رفتم به خانم جعفری گفتم دوستانم شب پایین بمانند،آنها دوتا اتاق داشتند،حرفی نداشت.
#مهدی بدنش کوفته بود،میگفت:"اومدم بهم برسی"
#هرچی براش میاوردم،بلند نمیشد بخورد،میگفت:"من مریضم"😉
#میگذاشتم دهانش،تا ظهر فردا که رفت،از رخت خواب تکان نخورد،من هم تا او بود،نرفتم پایین به دوستانم سر بزنم،حالا این را دست گرفته بودند که"چه عجب، #یادت افتاد مهمون هم داشتی😅،آقا مهدی اومد،دیگه مارو فراموش کردی،بیرونمون کردی"😄
.
#ادامه_دارد
#شهدا

#یاعلی
@rahian_nur