راهیانه

Канал
Логотип телеграм канала راهیانه
@raahianeПродвигать
2,16 тыс.
подписчиков
می‌نویسم.. چون زمزمه‌هایی در "راه"ی که نامش را زندگی گذاشته‌اند. برخی سیاه‌مشق‌ها (کتابها): طلبه زیستن (نگاه معاصر)|پل تا جزیره|پرنده و آتش|گنجور: قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها (آرما)|هالبواکس و حافظه جمعی (حکمت) و ... راه ارتباطی: Mahdi.soleimanieh@gmail.com
ما، خیال می‌کِشیم
(درباره همراهی با سه نوجوان افغانستانی در موزه هنرهای معاصر و نمایشگاه «چشم در چشم»)


آدمیزادی که در سیل گیر افتاده، در فراز و نشیب موج، فقط لحظه‌هایی هست که ناگهان سرش را از آب می‌تواند بیرون بیاورد، فرصتی کوتاه برای نفس کشیدن دارد. برای هوا. چه کسی قدر همان یک نفس را بیش از او می‌داند؟
+++
با فرزندان همکارمان (سرایدار افغانستانی عزیز ساختمان) آمده‌ایم موزه هنرهای معاصر. ماه‌هاست که می‌خواستم با هم به اینجا بیاییم. دختر، با نقاشی، معجزه می‌کند. نقاشی‌هایش، غریبند. پر از ایده. و در اجرا، چنان حرفه‌ای که در می‌مانم. آن برادر دیگر، حدود ۱۵ ساله، دو جا کار می‌کند: صبح جایی و عصر، جایی. و برادر کوچکتر، خلاق و مؤدب، خوشبختانه مدرسه می‌رود.

هر از گاهی، از موهبت ِ شهروند ِ ایرانی بودن‌م، استفاده می‌کنم و جایی می‌رویم: گاهی کاخ سعدآباد، گاهی موزه، گاهی سینما.. کاری که آن‌ها به تنهایی نمی‌توانند بکنند. چون حق انسان‌بودن‌شان را دزدیده‌اند. به خیال خودم، حس می‌کنم این‌طور، به رانت کارت ملی من، به یک هزارم از حق ضایع‌شده‌شان رسیده‌اند.
+++
عنوان نمایشگاه، «چشم در چشم» است. موضوعش، نقاشی صورت (پرتره‌های) آدمیزاد. آن هم در زمینه فرهنگی که صورت کشیدن و تصویر آدمیزاد، تا همین صد سال پیش، حرام و ممنوع بوده‌است. خود موضوع نمایشگاه، برای رادیکال بودنش بس است. چهره! آن هم در زمینه‌ای که آدمیزاد، برای مهم شدن‌اش، دارد سخت می‌جنگد.

و بی‌نظیر! از آن معدود وقت‌های نفس. از آن وقت‌ها که تغییر را به چشم می‌بینی. جلو رفتن را. بازپس‌گیری حق حیات اجتماعی را. انتظار کشیدن در صف جلوی موزه، خودش بهترین حال است: صف فرهنگ. جایی که هنوز هم علیرغم هر چه فشار، می‌بینی که جامعه خودش، روی پای خودش، «به دنبال هنر» است.

قیمت ۲۵ هزار تومانی بلیط موزه، باز هم خبر خوبی است. سریع در ذهنت پل میزنی که قیمت‌های ۵۰ یورو به بالای موزه‌های اروپا و با خودت می‌گویی: چه عجب که این یکی را هنوز آزادسازی نکرده‌اند! بازدیدکننده‌ها غالبا جوان‌اند. زیر سی سال. و غالباً دختر. و غالب قریب به اتفاق، بی‌توجه به حجاب اجباری. آن دو خانم چادری ِ کنترل‌گر مسوول حجاب اجباری، دم در موزه، کاملاً معلوم است که درمانده‌اند: انبوه عرف، از کارشان انداخته. آن یکی روسری «توری» پوشیده. آن دیگری کلاه سویی‌شرت را سر کرده. آن بعدی روسری‌اش روی شانه‌اش.. و بعد از در ورودی، تازه همان‌ها نشانه‌های اجبار هم کنار گذاشته‌ می‌شوند.

در شلوغی و همهمه‌ی موزه، نوشته‌های توضیح آثار، روان و دقیق‌اند. و آثار، هیجان‌انگیز: از جلیل ضیاء‌پور تا ون‌گوگ، از سالواتور دالی تا بهمن و اردشیر محصص و کمال‌الملک در کنار هم..

و چهره‌های زنان به عنوان سوژه‌های نقاشی، با دخترانی سرشار از زندگی که به اجبار نه گفته‌اند و با تابلوها - گرچه در مدرسه به جای هزار مفهوم بی‌کاربرد و بی‌معنا، از هیچکدام از آن‌ها نخوانده باشند- عکس می‌گیرند. و هم‌زمان، صدای ضعیف زنی که در این میانه، «خانومم حجابت رو سرت کن»ش میان همهمه و بی‌تفاوتی عرف و جامعه گم می‌شود.
+++
لحظه‌هایی هم هست که در سیل بلا، سرمان را اینجا بالا می‌آوریم. لحظه‌هایی که جایزه‌ی مقاومت‌مان را نسل به نسل، همین‌جا می‌گیریم و سرشار می‌شویم. مثل این یکساعت همراهی با این سه نوجوان افغانستانی، در چنین نمایشگاه غریبی.. مثل آن لحظه که دخترک دم در موزه، وقت خروج نگاهم می‌کند و می‌گوید: «من از اون نقاشی‌هایی که عین عکس کشیدن خوشم نمیاد. من میخام خیالی بکشم. خیال ِ چیزی که نیست.»

آری عزیز دل، ما خیال می‌کنیم. ما خیال می‌کشیم. خیالِ چیزی که نیست. خیال ِ چیزی که دیر یا زود، خواهد بود.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#روشنا|#دیدن|#افغانستان_عزیز|#ما|#هنر
Forwarded from ته‌رنگ
کاردوی (کارگاه+اردو) باغ نگارستان

ویژهٔ دانشجویان ورودی ۱۴۰۳

▫️با حضور دکتر مهدی سلیمانیه
▫️و با حضور تعدادی از دانشجویان و فارغ التحصیلان رشته

📆شنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۳

🕗از ساعت ۹ الی ۱۵

📍لوکیشن برگزاری: باغ نگارستان

🔺توجه بفرمایید که حضور در این کاردو، ویژهٔ دانشجویان ورودی رشتهٔ سیاست‌گذاری اجتماعی در سال ۱۴۰۳ می‌باشد.

@socialplanning_ut
♦️دانشگاهِ مضطرب♦️
(درباره‌ زیستِ پر فشار دانشجویان علوم انسانی)

دغدغه‌های یک دانشجوی علوم انسانی با کیفیت در دانشگاه‌ چیست؟ او مدام نگران است. نگران آمدن‌ها. نگران رفتن‌ها. نگران باقی ماندن‌ها. نگران ِ از دست دادن‌ها.

نگرانِ کسانی که از مسیرها و با ملاک‌های غیرعلمی به عنوان استاد وارد دانشگاه می‌شوند. نگران از دست رفتن ِاساتید با کیفیت دلسوزی که به دلایل غیرعلمی مدام در معرض اخراج‌اند. ترس‌خورده از پست گرفتن و مدیر گروه و رییس دانشکده شدن آن مدرس دانشگاهی که نفس‌های به شماره افتاده‌ی فضای دانشجویی را بیشتر بگیرد.

خاطرات مهم یک دانشجوی علوم انسانی اهل مطالعه و دغدغه‌دار چیست؟ نامه جمع‌کردن‌ها برای آزاد شدن این همکلاسی، اخراج نشدن آن همکلاسی، درس اختصاص دادن به این استادِ با کیفیت اما در معرض طرد...

با دو دانشجوی فعال علوم‌اجتماعی حرف می‌زنم. هر دو اهل مطالعه و سال آخر. چندین سال دبیر انجمن‌های علمی دو دانشگاه مطرح تهران بوده‌اند. از تجربه‌هایشان در این چند سال می‌گویند. مدام اضطراب. مدام جنگیدن. برای بدیهیات. برای حقوق اولیه.

این داستانِ روزمره‌ی دانشجویان با کیفیت علوم انسانی است: زیستن زیر فشار. در حسرت. در امید ِ از دست ندادن اساتید و بقای معدود کلاس‌های با کیفیت‌. در حسرت ِ اساتید اخراجی و طرد شده‌ی دیروز.

این شرایط عادی نیست. چطور می‌توان در چنین شرایطی، بر خواندن و نوشتن و ارتقای کیفیت آموزشی متمرکز ماند؟ علوم انسانی ایران، دهه‌هاست که مضطرب است. از چنین زیست ِ سرشار از اضطراب مداومی، نسل در نسل، چه انتظاری می‌توان داشت؟ چرا افسرده و بی‌انگیزه نشوند؟ چرا نروند؟

#از_رنجی_که_میبریم/#دانشگاه
@raahiane/راهیانه/ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
نام‌ت
رگینه‌ی زنده‌گی‌ست
گواهِ گرمِ حیات
سرودِ بلندِ برخاستن..

#بارانی/#یار
خفگی و عصیان
(برای جامعه‌ای که به جانش آورده‌اند)

احساس خفگی. هر روز. هر شب. هر لحظه. همه‌جا. هیچ منفذی را باز نمی‌گذارند. می‌جورند و می‌بندند. به خصوص که زن باشی. در خیابان، به چوب ِ باید و بگیر و ببند. در ماشین، به زور جریمه و خواباندن ماشین. دیوارهای شهر، با شعارها و چهره‌های «خودشان» پر شده‌اند. اداره و دانشگاه و ایستگاه مترو کمین‌گاه تحقیراند. حالا حتی با «رادیو مترو» و بلندگوهایش، اختیار شنیدن‌ت را هم نداری. با شعار و سخنرانی، از خالی ِ گوش‌هایت هم نمی‌گذرند.

اقلیت ِ در قدرت، جامعه را دارند خفه می‌کنند. به خصوص که زن باشی. کسی که احساس خفگی کند، آرام نمی‌گیرد. دست‌های خفه‌کننده را پس می‌زند. جایی شریعتی گفته بود: «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان‌جایی که بیست و دو سال پیش، «آذر» مان، در آتش بیداد سوخت». به خود آتش زدن، منطقی نیست. اما عصیان، باید و مصلحت و هیس نمی‌شناسد. می‌سوزد و می‌سوزاند.

این همه خفگی، عاصی می‌کند. شهروند عاصی، همیشه آرام نمی‌ماند. آدمیزاد، زنده است. زنده، بی‌تکان، خفه نمی‌شود. دست و پا می‌زند. عصیان می‌کند. عصیان، آن آخرین «نه»ی بلندی است که هیچ چون و چرا و چگونه و «منطقی باش» نمی‌پذیرد.

آدمیزاد موجودی است که به جان می‌آید. به جان‌مان آورده‌اید. به خصوص که زن باشی.

@raahiane|مهدی سلیمانیه|راهیانه
#عرف_ستیزی|#از_رنجی_که_میبریم
راهیانه
🔺انجمن علمی سیاست‌گذاری اجتماعی برگزار می‌کند: 🔹نشست نقد فیلم: 《بلوط پیر 》 🔸با حضور دکتر مهدی سلیمانیه پژوهشگر جامعه‌شناسی، عباس نصراللهی منتقد سینما ▪️زمان: شنبه ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۳ ▫️ساعت: ۱۶:۰۰ ▫️مکان: دانشکده‌ی علوم اجتماعی تهران، سالن مطهری 📍حضور برای…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معرفی فیلم بلوط پیر:

فیلم The Old Oak جدیدترین و به احتمال زیاد آخرین فیلم کن لوچ، کارگردان سینما و تلویزیون اهل انگلستان است.
این فیلم برنده دو نخل طلای جشنواره فیلم کن شد که به سیاست‌های مهاجرتی بیگانه هراسانه دولت فعلی بریتانیا می‌تازد.
فیلمبرداری آن در می ۲۰۲۲ آغاز شد و در طول شش هفته انجام شد. مکان‌های فیلمبرداری در کانتی دورام شامل مورتون، هوردن و ایزینگتون بودند.
این فیلم در بخش اصلی جشنواره فیلم کن ۲۰۲۳ در ۲۶ مه ۲۰۲۳ نمایش داده شده است.

@socialplanning_ut
🔺انجمن علمی سیاست‌گذاری اجتماعی برگزار می‌کند:

🔹نشست نقد فیلم:

《بلوط پیر 》

🔸با حضور دکتر مهدی سلیمانیه پژوهشگر جامعه‌شناسی، عباس نصراللهی منتقد سینما

▪️زمان: شنبه ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۳
▫️ساعت: ۱۶:۰۰
▫️مکان: دانشکده‌ی علوم اجتماعی تهران، سالن مطهری

📍حضور برای عموم آزاد است.

📌همراه با اکران فیلم.

چنانچه قصد شرکت در این برنامه را دارید، جهت شرکت در برنامه نام و نام‌خانوادگی خود را به @socialpolicy_ut ارسال کنید.

@socialplanning_ut
Plan.pdf
230.9 KB
این فایل، متن طرح ۱۰ماده‌ای است با عنوان «طرح تقویت نظام آموزش‌وپرورش» که اخیراً در مرکز پژوهش‌های مجلس طراحی و از سوی برخی نمایندگان به مجلس ارائه شده است.

هستۀ اصلی این طرح که گویا وزیر آموزش‌وپرورش نیز بر تصویب و اجرای هرچه سریعتر آن تأکید دارد، این است که دولت نمی‌تواند [و نباید] منابع بیشتری صرف آموزش عمومی کند، پس وزارتخانه باید به‌دنبال تنوع‌بخشی به منابع خود باشد. لذا باید یک «معاونت اقتصادی» در وزارتخانه تأسیس شود و سازمان‌ها و مراکز زیرمجموعۀ وزارتخانه از جمله مدارس به‌عنوان واحدهای اقتصادی در نظر گرفته شوند و «درآمدآفرین» باشند؛ یعنی وزارت آموزش‌وپرورش به‌طور رسمی و جدی‌تر وارد بنگاه‌داری شود. همزمان باید مدارس براساس مجموعه‌ای از شاخص‌ها؛ از جمله میزان درآمدآفرینی آنها، رتبه‌بندی شوند و منابع عمومی هم به نفع مدارس با رتبۀ بالاتر توزیع شود. این رویکرد، رسمیت‌دادن و تشدید مسیر ضداجتماعی، مخرّب، و پرفسادی است که از اواسط دهۀ ۸۰ در آموزش عمومی شروع شد و در دهۀ ۹۰ ادامه یافت.
@omidi_reza
Forwarded from مؤسسهٔ رحمان
موسسه رحمان با همکاری کارگروه جنسیت و سکسوالیته انجمن انسان‌شناسی ایران:

نهمین نشست از سلسله نشست‌های جنسیت و نابرابری:
جنسیت و بدن

در بندِ بدن

سخنرانان:
خشایار داوودی‌فر
روانشناس بالینی و مترجم

مرضیه مددی دارستانی
انسان‌شناس

هادی صمدی
اخلاق‌پژوه و مدرس فلسفه

عکس پوستر:
آلفرد یعقوب‌زاده

@rahmaninstitute
کمی گوش کن!
(درباره ضعف جامعه‌شناسان در مهارت شنیدن)

صحنه‌ی اول:
چهل دقیقه سخنرانی کرده. قرار بر بیست دقیقه بوده. حالا نوبت پرسش و پاسخ است. یکی از حاضرین، سؤالش را در کمتر از دو دقیقه می‌پرسد. جامعه‌شناس ما، حدود ده دقیقه‌ی دیگر پاسخ می‌دهد. با هر پرسش کوتاهی از حاضرین، همین پاسخ‌های طولانی تکرار می‌شوند. هیچ «نمی‌دانم» و «این مورد برایم تازه است» و «باید به این پرسش‌تان بیشتر فکر کنم»ی هم در کار نیست.

صحنه دوم:
با جامعه‌شناس محترم تماس گرفته تا مشکلی شخصی را با او در میان بگذارد. نیاز به راهنمایی دارد. در کمتر از سه دقیقه سؤالش را می‌پرسد. پاسخ جامعه‌شناس ما شروع می‌شود: حدود چهل دقیقه، بی‌سکوت و بی‌پرسش، پشت تلفن حرف می‌زند. این‌طرف، سکوت. آن‌طرف، فوران کلام و دانایی و اطلاعات. نه پرسشی طرح می‌کند تا ببیند مسأله را درست فهمیده؟ نه سؤالی مطرح می‌کند که احساس طرف گفتگو را از این همه حرف بداند. نه نیازی احساس می‌کند که از تجربه‌های سؤال‌کننده آگاه شود. هیچ!

صحنه‌ی سوم:
به مؤسسه‌ای روانشناختی رفته‌ام. فیلمی را نمایش داده‌اند. سخنرانان در نقدش صحبت کرده‌اند. حالا وقت گفت و شنود با حضار است. پرسش‌ها از سه سخنران روانشناس آغاز می‌شود. معمولاً پس از هر پرسش حاضرین، سخنرانان از موضع ندانستن، دو سه سؤال می‌پرسند تا سؤال را دقیق‌تر بفهمند. پاسخ‌هایشان کوتاه است. گاهی در یک یا دو دقیقه. پایان ِ غالب پاسخ‌ها باز است: برای فکر کردن جمعی. شاید چون روانشناس، مهارت ِ شنیدن را مدام تمرین می‌کند. کتاب و پژوهش برای روانشناس، گام اول است. ماجرا تازه پس از خواندن است: هر آدمیزاد، یک جهان تازه است. متفاوت از آنچه تا کنون روانشناس می‌دانسته‌. یک کشف جدید. یک معادله‌ی تازه‌ی بی‌جواب پیچیده.

غالب ما جامعه‌شناس‌ها، پر از حرفیم. سکوت را بلد نیستیم. پرسیدن را یاد نگرفته‌ایم. از گفت و شنود، فقط اولی را خوب می‌دانیم: در شنیدن، عجول و بی‌صبریم. انگار همه چیز را در کله‌هایمان داریم. تکلیف هر سؤالی از قبل برایمان معلوم است. موضع‌هایمان مشخص‌اند. «نمی‌دانم» و «به این مسأله فکر نکرده بودم» برایمان غریبه است. یک «دانای کل ِ بی‌نیاز از سکوت»ایم. دهان‌های بزرگ، با گوش‌های کوچک.


جامعه‌شناسی، دانش ِ کشف جهان انسان‌هاست. بی‌سکوت، بی‌پرسش، بی احساس ِ نمی‌دانم، کشفی نیست. از این‌ گفتن‌های همیشه بی‌پایان در ما جامعه‌شناس‌ها خسته‌ام. باور کنیم که «ما نمی‌دانیم». کاش کمی سکوت کنیم. کاش کمی بشنویم.

قبل‌تر درباره «معجزه‌ی شنیدن»:
مرجع
آغوش‌های رنج
درود بر ناامیدی

راهیانه|@raahiane|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#نقد_خویشتن|#جامعه‌شناسی
سياست‌گذاري_اجتماعي_و_مهاجران_افغان.pdf
43 MB
🔺نسخه‌ی الکترونیک ویژه‌نامه‌ی سیاست‌گذاری اجتماعی و مهاجران افغان به صاحب‌امتیازی انجمن علمی سیاست‌گذاری اجتماعی دانشگاه تهران منتشر شد.

با یادداشت‌ها و گفتگوهایی از:

آرش نصر اصفهانی
صبا قدیمی
لیلا عزیزی
مریم رحیمی
محمدحسن کریمیان
سارا طاهری
رجاء محمدی

▪️با تشکر از: دکتر پویا علاءالدینی، علی فهیمی


▫️سردبیر نشریه: لیلا منتظری‌مقدم
▫️مدیر مسئول: عباس نجاتی

#نشریه_برنا

@socialplanning_ut
ویترین‌ها، سخن می‌گویند. بلندگوها هم. حتی دیوارها حرف می‌زنند.

وقتی کتاب‌های ممنوعه‌ی دیروز، از بساط دستفروش‌ها و ممنوعه‌فروش‌های نمور، به ویترین‌ها برگشته‌‌اند، وقتی در خیابان، علیرغم تمام بگیر و ببندها پوشش‌ها به عرف و خواست جامعه نزدیکتر شده، وقتی صداهای تا دیروز ممنوعه‌ی آن خواننده‌ی محبوب و همه‌آشنا، از ضبط ماشین و کنج خانه، در فضای عمومی بام‌لند و کافه‌های انقلاب و رستوران‌های شهرهای کوچک شنیده می‌شود، عرف (بخوانیم جامعه) قدرتِ خودش را نشان می‌دهد.

نشانه‌های پیروزیِ آشنای جامعه. با صبر. به تدریج‌. به پیگیری. و البته، به هزار هزار خون جگر و عمرهای رفته..

یاد من کن!

تصویر: ویترین کتابفروشی در انقلاب با کتاب‌های صادق هدایت

@raahiane
#دیدن|#عرف|#روشنا|#عرف_ستیزی
بی‌چیزشدگان ِ بی‌صدا، بهره‌مندان صدادار

- «آقا! بده نصفه رو دیگه. واللا بقیه‌اش میمونه».
و کارت بانکی‌اش را در هوا به سمت شاگرد نانوایی می‌گیرد. شاگرد نانوایی به شاطر که دارد خمیر می‌گیرد نگاه می‌کند. شاطر با کلافگی می‌گوید:
- «داداش چرا نمی‌فهمی؟ نمیشه! اون نصفه رو دیگه نمی‌برن. سرد می‌شه میمونه.»
پسر جوان و خوش‌تیپ که راننده وانت پیکان سفید است، کمی سکوت می‌کند. دوباره اما اصرار می‌کند:
- «آخه نصفش میمونه. راه نداره؟»
جواب منفی بعد را که می‌شنود، زیر لب چیزی می‌گوید و با قدم‌های تند به سمت وانت‌اش می‌رود. زنی جلو نشسته. گازش را می‌گیرد و دور می‌شود.
من می‌مانم حیران و عذاب وجدان و فلان.

مادر پشت تلفن می‌گوید:
- «امروز رسیدم شیراز. خونه گرفتیم. قشنگه. حیاط داره. به بیمارستانی که خاله‌ت باید بره هم نزدیکه. ولی یه چیز عجیبی‌ه اینجا. باورت نمی‌شه. رفتم نون بگیرم، می‌بینم مردم «یک چهارم» نون می‌خرن! باورت می‌شه؟ اسم محله‌شون حسینی‌ه. هم ایرانی‌ها، هم افغان(ستان)ی‌ها.»
باورم می‌شود..

در همین وضعیت، در همین «نداشتن»، آن فامیل بازنشسته فلان وزارت یا آن یکی فلان نهاد خاص حکومت، پشت سر هم باغ و باغچه می‌خرند و منتظر سنددار شدن آن یکی زمین‌شان هستند که بسازند و بفروشند. همه هم طرفدار حضرات و پای ثابت فحش به معترض و منتقد و پای ثابت مراسم‌ها. و بین نماز و نهار، بحث درباره نظام سلطه و ظلم‌ قدرت‌های جهانی.

تازه نیست. ایده‌ها بهانه‌اند. حرف‌ها، چیزی را قایم می‌کنند. آن گروه کوچک از مستضعفین ِ دیروز و بهره‌مندشدگان امروز، باید که در این سیل بلا، از کاخ بهره‌مندی‌هایشان به هر قیمت دفاع کنند.

مساله همچنان این است: دارا و ندار‌. بی‌چیزشدگان، باید که به هر قیمت، بی‌صدا شوند.

راهیانه|@raahiane
#از_رنجی_که_میبریم
Forwarded from نشر نی

منتشر شد
«تشیع، همبستگی و مخاطره هویت‌گرایی»
ادوار اجتماعی فعالیت‌های خیریهٔ نهاد دین
آرمان ذاکری

یافته‌های این اثر نشان می‌دهد علمای شیعه تاکنون نتوانسته‌اند متناسب با مسائل اجتماعی روز جامعه، نظامِ فکری و نیرویِ اجتماعی خود را به‌گونه‌ای بازسازی کنند که بتوانند در حوزه‌هایی مانند فقر و بیکاری و اعتیاد و روسپی‌گری نقشی ویژه ایفا کنند. در شرایط اضطرار اقتصادی ناشی از ترکیب سیاست‌های نولیبرال با تحریم‌های اقتصادی و ناکارآمدی‌های دولت‌ها در ایران، علما هیچ گفتار یا سازمان منسجمی برای مواجهه با این وضعیت ندارند. به همین دلیل در چند دههٔ گذشته مدام از مسائل اجتماعی و اقتصادی عامهٔ مردم فاصله گرفته‌اند و بخشی از مشروعیت خود را از دست داده‌اند.
… مطالعهٔ فعالیت‌های خیریهٔ مراجع تقلید شیعه در سدهٔ گذشته نشان می‌دهد این فعالیت‌ها از ابتدای دههٔ هفتاد، با پیدا شدن جهت‌گیری هویت‌گرایانه، دچار دگردیسی مهمی شده است…. نهاد دین اکنون در موقعیتی است که می‌بایست میان دو جنس همبستگیِ متضاد انتهاب کند: هویت‌گرا شدن یا اجتماعی شدن؟

▫️بخشی از کتاب
راهیانه pinned «شگفتی در بن‌بست (درباره‌ی رویش‌هایی که دیده نمی‌شوند) «یعنی اینجاس؟» از خودم می‌پرسم. نقشه روی صفحه گوشی همین‌جا را نشان می‌دهد. آدرس را چک می‌کنم: آن هم همین‌جاست! یک کوچه‌ی بن‌بست ِ کوچک، دقیقاً سر چهار راه ولیعصر. کل‌ش کوچه ده متر نیست. شاید هزار بار…»
شگفتی در بن‌بست
(درباره‌ی رویش‌هایی که دیده نمی‌شوند)

«یعنی اینجاس؟» از خودم می‌پرسم. نقشه روی صفحه گوشی همین‌جا را نشان می‌دهد. آدرس را چک می‌کنم: آن هم همین‌جاست! یک کوچه‌ی بن‌بست ِ کوچک، دقیقاً سر چهار راه ولیعصر. کل‌ش کوچه ده متر نیست. شاید هزار بار از جلوی این بن‌بست رد شده‌ام. اما هیچ‌وقت ندیدم‌ش. قرار است جلسه‌ی نمایش فیلمی باشد و بعدش نقدش. عمارتی به اسم «روبرو». ته همین بن‌بست! چند قدم دیگر می‌روم. درجه‌دار نیروی انتظامی به دیوار تکیه داده و سیگار می‌کشد. شب است و بن‌بست تاریک. کنارش دری کوچک و باز هست. با خودم می‌گویم: «اینه یعنی؟! نه بابا..» سرم را ناامیدانه داخل می‌برم: مگر ممکن است؟ حیاطی بزرگ جلوی رویم است. ساختمانی زیبا، امضادار، بازسازی‌شده، صدای آب حوض. و نخلی بزرگ در وسط حیاط.

کلی جوان در حیاط نشسته‌اند و ایستاده‌اند و حرف می‌زنند و سیگار می‌کشند و می‌خندند. طبقه‌ی بالایی هم هست. با تردید و تعجب از پله‌ها بالا می‌روم: جای سوزن انداختن نیست. حرف است و گپ و گفت و صدای خنده و رفت و شور و آمد. از آن بالا ساختمان عزیز تئاتر شهر معلوم است.

پله‌ها را برمی‌گردم. توی حیاط، رویم را که برمی‌گردانم، چشمم به ردیف بنرهای دیوار می‌خورد: هفت هشت بنر در مورد کنسرت‌های موسیقی که همه همین‌جا برگزار شده‌اند. فکر می‌کنم برنامه‌های امسال‌شان است. نزدیک‌تر می‌شوم و می‌خوانم: همه مال همین پاییز است. و همه همین مهرماه! این‌همه برنامه موسیقی ؟! این همه نمایش؟! فقط در یک ماه؟! در یک کافه/خانه ته بن‌بست؟ این همه زنده‌گی و ساختن و خلق و جنب و جوش؟ علیرغم تمام فشارها و نگذاشتن‌ها و سنگ‌اندازی‌ها؟ تا ۱۲ شب، در همان کافه‌ی ته بن‌بست، از ستم‌های رفته بر زنان می‌گوییم و با نرگس، می‌شنویم. از هنر که راه نفس باز می‌کند. و خیال، که زنجیرها را از پا باز می‌کند.

بله. این ایران امروز است. سرزمینی که انتهای کوچه‌های به ظاهر آشنای بن‌بستش، خبرهای رویش فراوان‌اند. علیرغم خواست و قدرتِ حضرات. بذرها دارند از منفذهای صخره‌ی سخت، جوانه می‌زنند. فصل رویش‌هاست.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#روشنا|#نهادهای_مستقل_فرهنگی|#نوزایی_از_پایین
Telegram Center
Telegram Center
Канал