♦️نوزایی از پایین♦️(دربارهی راه حل مدرن ِ ایرانی ِ گسست و تداوم)
▪️قطارهای شهری
، سالم و سر حالاند. جزو امضاهای شهری زوریخ. اما نو به نظر نمیرسند. یک روز توجهم به پلاکی روی دیوارهی داخلی قطار جلب شد: قطارها (ترنها)، ساخته شده در سال 1976/1354 هستند. یعنی چهل و شش ساله! اما روی همان پلاک، نوشتهشده که حداقل هفت بار تعمیر اساسی شدهاند. سوییس است. پول دارند. اما دور نمیاندازند و نو نمیکنند.
▪️دارم با دوچرخه
از کنار تونل وسط شهر رد میشوم. نگاهم به ورودی تونل میافتد. میایستم: چهار تاریخ را بدون هیچ توضیحی بر ورودی تونل نصب کرداند: 1875 تا 2012. معلوم است که تونل را در سال 1875/1254 ساختهاند. یعنی حدود دو دهه بعد
از امیرکبیر در ایران ِ ما. و بعد، تقریباً هر پنجاه سال یک بار، تعمیر اساسیاش کردهاند.
▪️اینها فقط دو مثالاند
از "تداوم" ِ اروپا.
از ارادهاش به حفظ داشتهها.
از مراقبت
از هر آنچه
از گذشتهاش به او میرسد.
از وسواساش برای نگهداری و آرشیو. نه فقط در موزه، نه فقط در بایگانیها. در شهر. در معماری. در اشیاء. و در حافظهی جمعی و آدمها. نسل به نسل.
▪️همین است که برای اروپا، «مدرن» شدن، فقط در گسست
از گذشته نیست. در «تداوم» است. برای اروپا، مدرن شدن،
از نو متولد شدن نیست. نو-زایی است: رُ-نِسانس. ترکیبی
از گسست و تداوم. تحول عمیق در برخی عناصر و تداوم در سایر اجزاء.
▪️برای ما اما، «مدرنیته»، با گسست هممعنا شد. با تبدیل شدن به چیزی که نبودیم. غذایی که نمیخوردیم. لباسی که نمیپوشیدیم. اسامی که معنایشان را نمیدانیم و نمیدانستیم. رسومی که نداشتیم. معماری که نمیشناختیم. برای ما، مدرنیته، پوست انداختن شد: چیزی دیگر شدن. تنفر
از هر چیز ِ «کهنه». و عطشی به هر چیز «نو». به دور انداختن سنت.
▪️همین شد که عطش ِ برق انداختن گرفتیم. شروع کردیم به تخریب. به «نوسازی». لباسهایمان، نامهای خودمان و بچههایمان، شهرها و بناهایمان. غذاهایمان. مقاصد سفرمان. و شهرهایمان. در اواخر پهلوی دوم، در برخی جنبهها آرامآرام میرفتیم که دوباره، کمی به خودمان برگردیم. خودمان را در برخی جنبهها کشف کنیم. به خودمان افتخار کنیم. دعوا سر این بود که «به کدام خود برگردیم؟» به خود ِ ایران ِ باستانی ِ پیشا اسلامی که حکومت به دنبالش بود یا به خود ِ پسااسلامی که شریعتی و جلال و برخی دیگر
از آن سخن میگفتند. میگفتند آن خود ایران ِ باستانی، دور است و ارتباط ما با آن قطع است.
▪️انقلاب آمد و این بحثها را به ساحت سیاسی برد. نظام جدید،
از تمام ِ پتانسیلهای این میل ِ کشف ِ خویشتن، استفاده کرد اما نه در فرهنگ و هنر و جامعه؛ در سیاست. و همه را به یک قرائت ِ
از قرائتهای مختلف دینی محدود کرد. اما خودش هم جز در ساحت سیاست و شعار، نسخه عملی برای این بازگشت به خویشتن نداشت.
▪️هر چه گذشت، حاکمان جدید هم به «
نوسازی» مشغول شدند: با کوبیدن و
از نو ساختن. به محو گذشته. این بار توان و مشروعیت ِ تا اعماق سنت رفتن و کوبیدن و
از نو ساختن را داشت: نوسازی ساختار سنتی حوزه، توسعهی بیامضای حرمها، روابط، شهرها، معماری، شهرسازی...
از میان هزاران «مساجد» این چهل سال، کدامیک درتاریخ میمانند؟ چند درصد، امضایی هنری داشتهاند؟ این شده که علیرغم شعارهای رسمی، علیرغم ِ سخن گفتن
از الگوهای پیشرفت ِ بومی، در ساحت رسمی، بیامضاتر
از همیشهایم. بیاعتماد به نفستر. سر در گمتر. بینظریهتر. هاج و واجتر و منفعلتر. منقطعتر
از همیشه
از سنت.
▪️اما فقط این نیست. جامعه منتظر حاکمان ننشستهاست. آن
پایین، جامعه دارد راه میجوید. دارد خودش را کشف میکند. دارد خودش را تداوم میدهد. دارد ریشههایش را کشف میکند. دارد امضای فرهنگی خودش را ذره ذره، تمرین میکند. این را میشود در طراحیهای «
میم» و جوانان هنرمندی چون مریم مقیسه دید: در سوزندوزیهایی که دارند
از دل سنت، میجوشند و اعتماد به نفس فرهنگی ایرانی در جهان میشوند. در نقاشیخطهای غریب ِ امضادار ِ جوانان معجزهای چون "
فاضل شمس" که ادبیات و سنت و نقاشی و خوشنویسی را با هم پیوند میزند. در طراحی لباسهای ترکیبی «
دِ ماینس سی». و صدها و
هزارها رویش ِ آرام ِ درونزای فرهنگی! اینها، فقط آثار ِ هنری ِ زیبای در خلاء نیست: اینها، صدای پای یک
نوزایی ِ عمیق ِ فرهنگی است.
▪️آن
پایین خبرهایی است: ما داریم خودمان را
از نو، میآفرینیم. در تداوم/گسست همزمانی
از خویشتن. آن
پایین، ما در دل زمستان، روی شاخههای سنت، داریم جوانههای تازه میزنیم.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|
@raahiane#روشنا|
#جامعهشناسی_هنر|
#جامعه|
#حافظه|
#استخراج_و_تصفیه_منابع_فرهنگی|
#نوزایی_از_پایین