پیرنگ | Peyrang

#علیمراد_فدایی_نیا
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
‍ .
#معرفی_کتاب

#یادداشت بر کتاب «برج‌های قدیمی»؛ علی‌مراد فدایینیا

برج‌های قدیمی، حکایت‌هایی سردرگم یا کوبیسمی چندوجهی

#شقایق_بشیرزاده

در این داستان‌ها نویسنده ابتکار عمل را به کلمات می‌سپارد؛ و سعی می‌کند وجوه دیگری از آنچه که می‌خواهد روایت کند را با چیدمان کلمات نشان دهد. آنچه که شاید درک و دریافت پیرنگی خطی از داستان را بسیار سخت کند. اما خواننده خود را مقابل پازلی چند‌وجهی می‌بیند و تلاش می‌کند ارتباط بین تصاویر و کلمات خلق‌شده را برای رسیدن به معنا درک کند. کوبیسم در نقاشی و یا حتی شعر بسیار ساده‌تر از داستان می‌تواند با ذهن خواننده ارتباط برقرار کند و شاید این سخت‌ترین کار نویسنده باشد که بخواهد با چیدن طرحی در‌هم و برهم و بریده‌هایی که هر کدام به تنهایی خود تصویری جداگانه‌ دارند داستان و یا حکایتی یک‌پارچه روایت کند. از آنجایی که برداشت هر کسی از کل مجموعه کتاب می‌تواند متفاوت باشد و یکی از زوایا را بهتر درک کند متاسفانه قادر به توضیح پیرنگی ساده برای کل حکایات نیستیم. برای مثال در میان حکایت‌های این کتاب برخی از حکایت‌ها قصه‌گویی واضح‌تری دارند. حکایت اول با راوی اول شخص از خودش می‌گوید و کسی که از ابتدا او را «ف» می‌نامد. موقعیت و رابطه‌ی بین راوی و «ف» را بر خواننده آشکار می‌سازد و نحوه‌ی آشنایی و قراری که با هم دارند را با ذهن پریشان راوی توضیح می‌دهد. راوی مدام از درختی حرف می‌زند و کششی که به بالا رفتن و پریدن از آن دارد. خط سیر حکایت اول با نام «مراجعت بی‌تقصیر» به لحاظ وجود پیرنگ داستانی از باقی حکایت‌ها مشخص‌تر است. خواننده کنجکاو از ذهن پریشان راوی و شناخت بیشتر «ف» با او همراه می‌شود. حکایت آخر با نام «ف» تصویری که از جاده‌ی پوشیده از برگ می‌سازد و راوی‌ای که هنوز چشم‌انتظار است پایان کار قصه را بر خواننده واضح می‌سازد. «می‌آمدم که دیداری باشد تو بیایی هوا را جمع کنی بدانی هیچ کس آنطور که ما می‌دانستیم نیست نوشتم اینجا خیلی بد می‌گذرد برگ‌ها همه‌ی آن جاده‌ی شلوغ را پوشانده است با غم برگ برگ‌ست هزار بار نوشتم سلطان خواب هزار بار نوشت.» اما در این میانه حکایت‌هایی چون «هجوم هیاهو» و «پیشانی» سرشار از چیدمان کلماتند. جملاتی که شاید هیچ سرنخی از آنچه که اتفاق افتاده است به خواننده ندهند اما در عین حال در آن میانه تک جمله و یا تک دیالوگی قطعه‌ای گم‌شده از پازل بهم‌ریخته‌ی داستان باشد. «خوابم به راستای خواب دیدن می‌پیوست. پریی کوچک که سیاره بود، سبز، سبز، سبز می‌غلتید، می‌غلتاند، رمیدگیی گیسوانش را پشت پشت می‌ماند. کنار جوی، آب، می‌نشست، سبز می‌شد. برگ جاده می‌پوشاند. خوابم سبز می‌شد، سبز می‌شد. می‌ماندم. که ماندنم نماندن. به حسرتی که از گونه‌هایم جرقه می‌زد می‌رسیدم. می‌رسیدم به اتاق‌های مرتبطی که شانه‌ام به نشانه بود و اتاق
مرتبط.»

متن کامل این یادداشت در سایت پیرنگ، از طریق لینک زیر در دسترس است:

http://peyrang.org/articles/113/

#برج_های_قدیمی
#علیمراد_فدایی_نیا
#انتشارات_شب
#انتشارات_آوانوشت
#ادبیات_مهاجرت

@peyrang_dastan
www.peyrang.org