#یادداشت.
نگاهی به داستان «آنچه فردا بینی و پسفردا بینی و پسانفردا» رضا دانشور
«معشوق همینجاست بیایید بیایید»
#شقایق_بشیرزادهروایت داستان با این جمله شروع میشود: «ما را بر مزار شیخ برد، شبانه. مشعلهای تمام خرگاهها، شب را سوراخ کرده بودند. چه شبی بود، تمامقامت، که خیمه برافراشته بود و زیر خیمهی او سلطان گفت: «هین! هیمهها بر آتش در رقصید!»» این شروع نشان میدهد که ما با داستانی سرراست و ساده روبرو نیستیم. داستان ابعادی تاریخی دارد و تعمدا نثر داستان، کامل بر پایهی همین وجه تاریخی انتخاب شده است. نثری دشوار اما وزین و آهنگین که گاهی نظم بیشتری به خود میگیرد تا نثر. سپانلو در پیشدرآمدی که بر این داستان نوشته است در مورد نثر این داستان چنین میگوید: «نثر خاصی که نویسنده برگزیده، نگارشی با طعم کلاسیک و نوعی ناشیگری عمدی تا طنز را در وحشت آورده باشد، (یعنی استفاده خودکار از طنز بلاارادهای که در کتب قدیم مییابیم) او را در بیان زمزمهوار و خوفناک قصه موفق کرده.» تعمدی که نویسنده از بهکارگیری چنین نثری داشته است لاجرم خواننده را وادار به دقت و تعمق بیشتری برای دریافت قصهی داستان میکند. روایتِ پیچیدگی و درهمتنیدگیِ بخشی از تاریخ، و پیوند آن با زمان معاصر با زبانی ساده و سرراست کاری بس دشوارتر به نظر میآید. اما دانشور با انتخاب زبانی میان شعر و نثر این پیوند را راحتتر میکند و همذاتپنداری با شخصیتهای داستان را با چنین انتخابی برای خواننده سادهتر میکند. «آن سوی شط، یورت یعجوج و معجوج بود و دندانهای سفید بیابانی که سپیدهدم را، به انتظار، برهم فشرده میشد.»
پیرنگ داستان روایتی است از یک شب میخوارگی سلطان جلالالدین خوارزمشاه منکبرنی با برخی از نزدیکانش؛ و به موازات آن میخواری راوی با یکی از دوستانش در یکی از کافههای دور از شهر در زمان معاصر.
متن کامل این یادداشت در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
http://peyrang.org/articles/125/نام اثر: نقاشی از جنگ رود سند، سدهی ۱۶ میلادی. مسعود بن عثمانی کوهستانی (Mas'ud b. Osmani Kuhistani)
@peyrang_dastanwww.peyrang.org#آنچه_فردا_بینی_و_پس_فردا_بینی_و_پسان_فردا#رضا_دانشور#محمدعلی_سپانلو#بازآفرینی_واقعیت#انتشارات_زمان#ادبیات_مهاجرت