پیرنگ | Peyrang

#عطیه_رادمنش_احسنی
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
К первому сообщению
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#یادکرد

کلمه را نباید کاسه‌ی گدایی کنیم

انتخاب و توضیح: #عطیه_رادمنش_احسنی

این متن به یاد هوشنگ گلشیری است در سال‌روز رفتن‌اش به تاریخ شانزدهم خرداد ماهِ سال هفتادونه خورشیدی. تاریخی که زودهنگام بود برای گلشیریِ پرشورِ شصت‌وسه ساله، که تا آن‌جا که توان داشت، تنها نویسنده نماند. معلمی کرد و منتقد بود و روشنفکر. خودش را میراث‌دارِ امانتی می‌دانست که قبل‌تر از او به دست‌اش رسانده بودند و یا یاری‌اش کرده‌ بودند که قدم در راه بگذارد. جدا از داستان‌ها، رمان‌ها و مقاله‌هایی که نوشت، همه‌چیز را جمع‌آوری و تاریخ‌نگاری کرد. تمام اتفاقات و جریاناتِ ادبی روزگارش را ثبت کرد تا به گفته‌ی خودش در مقدمه‌ی مجموعه‌ی نیمه‌ی تاریک ماه «کار بر بسیاران آسان شود». بی‌راه نیست اگر بگوییم هیچ نویسنده‌ای به اندازه‌ی او به تربیت نسل بعد و به نویسندگان بعد از خودش فکر نکرد، در حد او آموزش نداد و زیر بال و پر جوان‌ترها را نگرفت. گلشیری متفکری بود جهان‌وطن که به فراسوی مرزهای «تفکر قبیله‌ای» می‌اندیشید. مقاله‌های زیادی هم نوشت درباره‌ی «چیستی ادبیات» و چه‌گونگی عبور از این تفکر قبیله‌ای. در یکی از گفت‌وگوها یکی از راه‌های بیرون آمدن از این تفکر را نقد آثار ادبی می‌داند. راهی که با آن می‌توان از چرخه‌ی نومیدکننده‌ی درون مرزی و سانسور خارج شد و به یک تسامح کلامی رسید.
«از ۵۶، سخنرانی در شب‌های شعر کانون، تا هم این ساعت بیشتر به کار نقد پرداخته‌ام ـ یا حداقل در آثار چاپ‌شده بیشتر از پیش نظرم را راجع به آثار معاصران گفته‌ام و از این طریق بیشترین دشمن را برای خودم و حتی خلوتم فراهم آورده‌ام... گرچه می‌دانم در این مملکت سنت مرضیه همان در پسله حرف زدن است، یعنی ریا. اما من چون به مخاطبان احترام می‌گذارم و فکر می‌کنم با اظهار نظر صریح امکان بده بستان فراهم خواهد آمد و چون نویسندگان را قدر می‌گزارم از ریا بیزارم، پس با اظهار نظر صریح می‌خواهم توهم خود نویسنده و یا حداقل اطرافیانش را فروریزم. دیگران نیز باید بتوانند به صراحت درباره‌ی من یا دیگران بگویند و بنویسند تا این فضای مسموم «تو خوبی، من هم خوبم» یا «او بد است، پس من خوبم» به گفتگو و بده بستان صریح و بی‌تحاشی تبدیل شود. در این راه حتی اگر اشتباه بکنیم یا تهمتی بر ما ببندند مهم نیست. این لازمه‌ی رسیدن به جامعه‌ای فراتر از جامعه‌ی قبیله‌ای، گذشتن از این در تنگ و حقیر دارودسته‌ها و خانواده‌ها و حتی منیت‌های حقیر است و به حکم تعلق خاطر به فرهنگ این سرزمین باید عواقبش را به جان خرید.
[...] عده‌ای گمان می‌کنند ادبیات فقط و فقط سیاست است. می‌روند دنبال تفسیرهای عجیب و غریب. به نظر من ادبیات بر حکومت یا ادبیات با حکومت، ادبیات نیست، مثل همه‌ی آن مدایح عنصری یا بهتر همه‌ی مدایح فردوسی و آن هجونامه‌ی آخر کار. اما بقیه‌ی شاهنامه کاری است سترگ. پس حکومت‌ها با حمایت از این نوع مدح و قدح‌ها پولشان را دور می‌ریزند و بر عکس هم آدم‌های سیاسی که ادبیات را پوشش می‌کنند به شهادت این سال‌ها کاری جدی عرضه نخواهند کرد.
... دمکراسی در این نیست که فقط اکثریت حاکم باشد، بلکه در این است که اقلیت حتی اگر یک نفر هم باشد، بتواند حرفش را بزند. اما وقتی کتابی چاپ شد این با دادگاه‌های صالح است البته با حضور متخصصان داستان و وکیل که اگر خلافی دیدند حکم کنند، اما اگر قرار باشد قبل چاپ کتاب، جلو آن را بگیرند، این مثله‌کردن هنر و پیچیده‌کردن کار است و نتیجه‌ای ندارد جز آنکه فقط دو نوع ادبیات، «ادبیات با ما» و «ادبیات بر ما»، میدان پیدا کند. چنین رویه‌ای سبب خواهد شد که مخاطبان یک فیلم یا کتاب فقط دنبال تعبیرهای سیاسی آثار هنری باشند... و یک نتیجه‌ی ناخوشایند دیگر هم دارد: تکثیر «نویسندگان کوتوله»... من هشدار می‌دهم که روش کنونی مبادا به تربیت نویسندگان کوتوله بینجامد... با تنگ‌نظری نگذاریم که نویسنده‌های جوان ما برای امرار معاش به جای نوشتن رمان‌ها و داستان‌های خوب، فیلم‌نامه‌های بد بنویسند و کتاب‌های بد ترجمه کنند. سبب نشویم از آنها نویسندگان کوتوله به وجود آید. مقصود من این نیست که نویسنده حتماً با قدرت بجنگد. مقصودم این است که اگر آزادی در کار نباشد، نویسنده‌های ما با خودسانسوری، با معامله، با کرنش، با ریا... کوتوله می‌شوند و از یاد نبریم که این مسئولیت را بر دوش ما نویسنده‌ها گذاشته‌اند که کلمه را نباید کاسه‌ی گدایی کرد.»*

*از مصاحبه‌ی گلشیری با فرج سرکوهی با نام نوشتن رمان صبر ایوب می‌خواهد، مرداد ۶۹، مجله‌ی آدینه، شماره‌‌های ۵۰ و ۵۱
https://t.me/peyrang_files/91

#هوشنگ_گلشیری
#ادبیات_مستقل

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#يادكرد

کارور و آن سه نفر

به انتخاب #عطیه_رادمنش_احسنی

ریموند کارور (۲۵ مای ۱۹۳۸- ۲ آگوست ۱۹۸۸) در همان چند مصاحبه‌ی محدودش از سه شخصیت اثرگذار در زندگی‌اش نام برده است. سه فردی که نقش پررنگی در زندگی حرفه‌ای او به عنوان نویسنده داشتند: جان گاردنر، گوردون لیش و تس گالاگر.
یک.
کارور در سال ۱۹۵۸ در رشته‌ی نویسندگی خلاق در کالج چیکو ثبت نام کرد. جان گاردنر اولین نویسنده‌‌‌ی جدی‌یی بود که ملاقات کرد و کلاس‌های او تأثیر زیادی در مسیر نویسندگی او داشت. کارور مقدمه‌ی یکی از آخرین کتاب‌های گاردنر، تحت عنوان «درباره‌ی رمان‌نویس شدن» را در زمانی که نویسنده‌ی صاحب‌نامی بود، نوشت.
«... روز اول کلاس، ما را بیرون برد و گفت روی چمن‌ها بنشینیم... پیش تک‌تکمان آمد و پرسید که کار کدام نویسنده‌ها را دوست داریم. یادم نیست چه کسانی را نام بردیم، اما حتماً آنهایی نبودند که بایست. گفت که گمان نمی‌کند هیچ‌کداممان آن چیزی را که برای نویسنده‌ی واقعی شدن لازم است داشته باشیم... اما گفت هر کاری از دستش برآید برایمان می‌کند... یادم هست در یک جلسه‌ی دیگر گفت که اسم هیچ مجله‌ی پرتیراژی را نمی‌آورد مگر به قصد دست‌انداختن. یک دسته از مجلات «کوچک»، فصل‌نامه‌های ادبی را آورده بود و گفت که کارهای چاپ‌شده در آن مجلات را بخوانیم. گفت که بهترین داستان‌ها و شعرهای مملکت همه در همین مجلات چاپ می‌شوند... آموزگاری بود درخشان. در آن دوره از زندگی‌ام اینکه کسی مرا آنقدر جدی بگیرد که با من بنشیند و نسخه‌ی دست‌نویسم را مرور کند برایم حادثه‌ای بزرگ بود... او به من کمک کرد که بفهمم چقدر مهم است دقیقاً همان چیزی را بگویم که می‌خواهم و لاغیر؛ و کلمات «ادبی» یا زبان «شبه‌شاعرانه» به کار نبرم...»*
دو.
گوردون لیش، ویراستار ماهنامه‌ی ادبی اسکوایر بود. این مجله از سال ۱۹۳۳ در نیویورک منتشر می‌شد و شهرت جهانی‌اش برای انتشار آثاری از ارنست همینگوی و فیتزجرالد بود.
«... یکی از داستان‌ها را برای اسکوایر فرستادم. اما داستان با پست برگشت و همراه آن نامه‌ای از گوردن لیش، ویراستار بخش ادبی داستان مجله، به دستم رسید. نوشته بود داستان را پس می‌فرستد... اما می‌خواست داستان‌های دیگرم را ببیند. فوراً همه‌ی کارهایم را برایش فرستادم، و او فوراً همه را برگرداند. اما باز نامه‌ای دوستانه همراه کارهایی که برایش فرستاده بودم به دستم می‌رسید... سال ۱۹۷۰ بود و داشتم داستان کوتاهی می‌نوشتم که اسمش را «این همسایه‌ها» گذاشته بودم. داستان را تمام کردم و آن را برای لیش فرستادم. بلافاصله نامه‌ای به دستم رسید که لیش در آن گفته بود از داستان خیلی خوشش آمده و عنوان را به «همسایه‌ها» تغییر داده و به مجله توصیه کرده که داستان را بخرد. داستان را خریدند و چاپ کردند و دلم گواهی داد که دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نخواهد بود. اسکوایر کمی بعد داستان دیگری را خرید، بعد یک داستان دیگر و... در این دوره بود که لیش چندتا از داستان‌هایم را جمع کرد و به شرکت مک‌گراوهیل داد و آنها چاپشان کردند...»
کارور رابطه‌ی دوستی و همکاری‌اش با گوردن لیش را تا آخر ادامه داد و او بعدها ویراستار آثار او در انتشارات کناپف شد.
«... آدم بسیار باهوشی است و کمبودهای یک دست‌نوشته را فوراً تشخیص می‌دهد. شاید ویراستار بزرگی است. آنچه به‌طور قطع می‌دانم این است که ویراستار کارهای من و دوست من است و از بابت هر دو خوشحالم.»
سه.
کارور در سال‌های آخر زندگی با تس گالاگر شاعر ازدواج کرد. و هر دو در خانه‌ای در نیویورک زندگی کردند تا زمانی که کارور بر اثر سرطان ریه درگذشت. خانه‌ای که گاهی تابلویی روی در آویزان می‌شد با این نوشته: «ورود ممنوع» و این مخصوص زمان‌هایی بود که مشغول نوشتن بودند. کارور در مصاحبه‌اش با پاریس ریویو در جواب این سؤال که: چه کسی اول از همه نوشته‌هاتان را می‌خواند؟ پاسخ داده‌: «تس گالاگر. همان‌طور که می‌دانید، او خودش شاعر و داستان‌نویس است. من هرچه را که می‌نویسم، جز نامه‌هایم، به او می‌دهم که بخواند… آخر او چشم‌های شگفت‌انگیزی دارد و با احساسش می‌تواند به درون آنچه نوشته‌ام راه پیدا کند... تا به حال سه کتابم را به او تقدیم کرده‌ام و این تقدیرنامه‌ها فقط نشانه‌ی عشق و محبت نیست؛ نشانگر احترام عمیقی هم هست که برای او قائلم و اذعان به کمک و الهامی است که نثارم کرده است.»

*مطالب داخل گیومه از مقاله‌ای به نام «شور» به قلم کارور و مصاحبه‌ی او با پاریس ریویو انتخاب شده، که هر دو توسط فرزانه طاهری ترجمه و در ابتدای کتاب «کلیسای جامع» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده‌است.

https://t.me/peyrang_files/89
#ریموند_کارور
@peyrang_dastan
www.peyrang.org