شاه فرتوت ابریقستان

#خداداد
Канал
Логотип телеграм канала شاه فرتوت ابریقستان
@oldkingofebrighestanПродвигать
2,64 тыс.
подписчиков
24,5 тыс.
фото
3,83 тыс.
видео
8,32 тыс.
ссылок
به مجله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی #شاه_فرتوت_ابریقستان خوش آمدید... ارتباط با ادمین: @oldking1976
" ۸ آذر ۷۶ "

یک پسر بچه ۴ ساله که بعد سوت ساندروپل، پدرش از فرط خوشحالی اونو به آسمون انداخت شاید چیزی از اون روز ندونه ولی خیلی چیزارو شنیده...

شنیده ، دستهای احمدرضا آنقدر بزرگ بود و او به قدری شجاعت داشت که یک دستی توپها را جمع می‌کرد و وقتی ۲۰ سال بعد احمدرضا را از نزدیک دیده بود راز آن دستها را فهمید .

شنیده ، از مهدی پاشا که روی خط دروازه صورتش را سپر کرده که تیمش گل نخورد ، که ملتش را خوشحال کند.

شنیده، از آقا کریم که قرار بوده جلوی صف مدافعین باشد اما هر زمان که ناجی خواستند در صف اول بوده.

شنیده ، از مخوف ترین زوج خط حمله تاریخ کشورش یعنی علی آقا و #خداداد، که برایش گفته اند علی آقا روزی با طحال پاره در زمین جنگیده و خداداد غزال تیزپای آن بازی ماندگار است...

همین چند لحظه پیش دوباره گل خداداد را به پدرش نشان داده است؛ صورت پدر سرخ شده و بغضش را پنهان کرده و فقط گفته ای کاش همه چیز مثل آن موقع‌ها بود، آن روزها شادتر بودیم و حداقل خودمان با خودمان مهربانتر بودیم .
آن روزهایی که فقط ۲۲ سال از آن گذشته...

حالا نه تنها حسرت ندیدن آن بازی را دارد بلکه حسرت می‌خورد که روزگار بهتر مردمش را هم ندیده است، مردمی که این روزها غمگین‌تر از همیشه‌اند...

#علیرضا_بابک

ویدئو:
لحظه بیاد ماندنی کنترل یک‌دستی #احمدرضا_عابدزاده در بازی تاریخی ایران و استرالیا

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
‍ برای نسلی که تفریحش لی‌لی، هفت‌سنگ،‌ گل کوچک و ... بود، یک مسابقه فوتبال،‌ آن هم در روزی که جدالی سخت بین امید و ناامیدی بود، اهمیت زیادی داشت.

آنقدر مهم بود که بچه‌های دبیرستانی، برای زودتر تعطیل کردن کلاس درس به مدیر مدرسه التماس کنند و یک رادیوی جیبی هم محض احتیاط همراه داشته باشند!

این فوتبال آنقدر مهم بود که یکی به زور سرفه کند تا خانواده‌اش مجاب شوند که بیمار است و باید در منزل استراحت کند! و وقتی فوتبال شروع شد، یادش برود که باید سرفه‌های ممتدی داشته باشد و بعد هم دعوای پدر را به جان بخرد...

اینجا بحث یک ملت بود، بازی آنقدر هیجان داشت که تخمه‌ای هم در کار نباشد. ندای قلب میلیونها ایرانی به خدا رسید. ملتی که چراغ علاءالدینی را روشن کرده و تا سر زیر پتو رفته، می‌خواست تیمش نبازد، یک مساوی می‌خواست، امید بود اما انگار هم نبود، دوست داشت تیمش نبازد اما انگار آرزویی محال بود، آنقدر دست نیافتنی که وقتی بازی دو بر صفر به سود استرالیا شد، خیلی‌ها تلویزیون را خاموش کردند.

ایران به دست خود، شانس‌های راحت‌تر را برای صعود از دست داده بود تا لقمه‌ای که خیلی راحت به دهان می‌رسید را دور سرش بچرخاند و بعد آماده خوردن کند.

مقابل ژاپن با وجود جانفشانی‌های #عابدزاده، ایران ۳بر ۲ مغلوب شد تا سرنوشت فوتبال ملی‌مان با نام استرالیا گره بخورد.

بازی رفت در آزادی یک بر یک مساوی شد و استرالیا کار خود را برای صعود در ملبورن با تماشاگران خودی راحت می‌دید.

بازی ظهر روز هشت آذر (به وقت تهران) با هجوم وحشتناک استرالیایی‌ها در مقابل دیدگان نزدیک به ۸۵ هزار تماشاگر در ورزشگاه کریکت ملبورن شروع شد.

« بسم‌الله الرحمن‌الرحیم. عزیزان صدای مرا از ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن می‌شنوید...
در همین ابتدای کار فرصت برای رابی اسلیتر...»

بازی اینگونه با صدای #جواد_خیابانی آغاز شد. اگر هم امیدی بود، با این هجوم بی‌امان به یاس تبدیل می‌شد.

استرالیایی‌ها می‌زدند و عابدزاده می‌گرفت، دو تایش هم درون دروازه جای گرفت، هری کیول و ویدمار گلزنان میزبان بودند.

بازی ۲ بر صفر به سود استرالیا بود و این تنها یک معنی داشت:

خداحافظ جام‌جهانی

اما...کاری که تاریخ‌ساز شد👇👇👇

#پیترهور تماشاگرنمای استرالیایی که شاید هم برای مردمش تماشاگرنما نبود،‌ با کارد به جان قفس توری افتاد، نمی‌دانست همان هجوم تاریخ را رقم می‌زند...

#احمدرضا_عابدزاده کاپیتان تیم ملی ایران بود، از آن سوی میدان، امواج مثبت را برای هم‌تیمی‌هایش ارسال می‌کرد.

مرد برزیلی که سرمربی چند هفته‌ای تیم ملی ایران بود، پک محکمی به سیگار زد و آن را به گوشه‌ای انداخت...

در آن شرایط سخت و بحرانی که همه از صعود قطع امید کرده بودند، او همچنان می‌خندید، تماشاگرنما با عصبانیت تور دروازه ایران را پاره کرده بود اما عابدزاده خونسرد، گویی که هیچ نگرانی و استرسی ندارد، بی‌اعتنا به جو سنگین ورزشگاه، خودش را گرم کرد، با مدافعانش حرف زد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، بازی از نگاه او ادامه داشت، همچنان که زندگی در بیرون از این چارچوب سبز جریان داشت.

بازی برای ایران از نو شروع شده بود، استرالیا با تری ونه‌بلز مغرورش، بلیت فرانسه را برای خود رزرو کرده بود.

شاید آژانس‌های مسافرتی هم در فکر سودهای کلانی بودند که از سفر تماشاگران به فرانسه عایدشان می‌شد.

کدام هتل، کدام پرواز؟ اما این پایان داستان بازی پلی‌آف آسیا نبود.

#کریم_باقری با پاس #خداداد_عزیزی دروازه مارک بوسنیچ را باز کرد، دوباره امید، اما استرالیا همچنان خودش را در فرانسه می‌دید، لحظاتی بعد خداداد عزیزی...

«باز هم #خداداد، باز هم روی زمین، این غزال تیزپای فوتبال ایران»

صدای #خیابانی صدای ماندگاری شد که با این بازی عجین گشت.

حماسه #ملبورن، حماسه جواد خیابانی هم بود!

پرچم ایران بر فراز دستان #علی_دایی و احمدرضا عابدزاده...

سکوت بود و ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن

بچه‌های آن روز پاییزی که مرگ و امید را در یک نود دقیقه‌ فراموش نشدنی تجربه کردند، حالا هر کدام برای خودشان کسی شده‌اند، شاید دیگر به اندازه آن هشت آذر،‌ فوتبال را دوست نداشته باشند اما هنوز هم به موفقیت تیم ملی امید دارند...


#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
۸ آذر ۱۳۷۶ مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که #احمدرضا_عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
ظهری‌ها "از جلو نظام" می‌کردند هنگامی که #مهدی_پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صف‌ها به سمت کلاس‌ها روانه شدند.
بی‌رحم‌ترین آدم‌های روی زمین معلمانی بودند که کلاس‌های درس را تعطیل نکردند!
چه آموزش و پرورشی بالاتر از همدلی و خواست یک ملت برای پیروزی و موفقیت و صعود و البته مهربان‌ترین معلم‌های دنیا همان اساتیدی بودند که با شنیدن صدای رادیوها در زیر نیمکت‌های مدرسه تسلیم شدند و فرمان تعطیلی صادر کردند، بدون بخشنامه و مجوز!

بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازه‌داران کسی را غریبه نمی‌دانستند.
دنیای ورزش و کیهان ورزشی شنبه‌ها منتشر می‌شدند و در کنار ابرار ورزشی رسانه‌های مکتوب و مطمئن زمانه خود بودند اما آن روز زردترین هفته‌نامه‌های وقت هم روی دکه‌های مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راه‌یافته به #جام_جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، #هری_کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او می‌دوید و شادی می‌کرد، این فقط خنده‌های احمدرضا بود که بسان باتری‌های پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی می‌گذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگ‌های شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیل‌های ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس و مقدور نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت...

دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با #جواد_خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با #عادل_فردوسی‌پور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که دراین مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشم‌ها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید...
مسابقه متوقف شد. دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره! همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا...
نمایشنامه‌نویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کله‌معلق‌های عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که

«این بهترین نمایش قرن بود!»

احمدرضا می‌دوید و کله معلق می‌زد و عجیب‌تر آنکه می‌خندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود...
اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل #کریم_باقری هم قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه #مارک_بوسنیچ می‌ایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک #خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد!
لحظه‌ای که وزن زمین سبک شد. میلیون‌ها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمه‌شب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد ازانقلاب فقط در روز آزادسازی #خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی، نه فراخوانی داده شد و نه برنامه‌ریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آئینه نرفت و لباس‌ها هویدای این اتفاق تاریخی بود.
بعدها پلیس اعلام کردکه در آنروز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربه‌ها حتی در پیاده‌روها هم در امان نبودند!
یک خاطره شخصی از ۸آذر۷۶، تصویر تمام‌قدی از شرایط آن روز ایران را نشان می‌دهد:
لحظه‌ای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار درآن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند...

به نشانه تولد ۲۱ سالگي اين شادي بزرگ و به پاس مردمي كه شاديهاي اين‌چنيني كمترين حق آنها از دنياست، اما براي جستجوي آن بايد تا خاطرات دور و درازشان سفر كنند...

فوتبال، خودِ خودِ خودِ زندگیه...

@oldkingofebrighestan
" ۸ آذر ۷۶ "

یک پسر بچه ۴ ساله که بعد سوت ساندروپل، پدرش از فرط خوشحالی اونو به آسمون انداخت شاید چیزی از اون روز ندونه ولی خیلی چیزارو شنیده...

شنیده ، دستهای احمدرضا آنقدر بزرگ بود و او به قدری شجاعت داشت که یک دستی توپها را جمع می‌کرد و وقتی ۲۰ سال بعد احمدرضا را از نزدیک دیده بود راز آن دستها را فهمید .

شنیده ، از مهدی پاشا که روی خط دروازه صورتش را سپر کرده که تیمش گل نخورد ، که ملتش را خوشحال کند.

شنیده، از آقا کریم که قرار بوده جلوی صف مدافعین باشد اما هر زمان که ناجی خواستند در صف اول بوده.

شنیده ، از مخوف ترین زوج خط حمله تاریخ کشورش یعنی علی آقا و #خداداد، که برایش گفته اند علی آقا روزی با طحال پاره در زمین جنگیده و خداداد غزال تیزپای آن بازی ماندگار است...

همین چند لحظه پیش دوباره گل خداداد را به پدرش نشان داده است؛ صورت پدر سرخ شده و بغضش را پنهان کرده و فقط گفته ای کاش همه چیز مثل آن موقع‌ها بود، آن روزها شادتر بودیم و حداقل خودمان با خودمان مهربانتر بودیم .
آن روزهایی که فقط ۲۲ سال از آن گذشته...

حالا نه تنها حسرت ندیدن آن بازی را دارد بلکه حسرت می‌خورد که روزگار بهتر مردمش را هم ندیده است، مردمی که این روزها غمگین‌تر از همیشه‌اند...

#علیرضا_بابک

ویدئو:
لحظه بیاد ماندنی کنترل یک‌دستی #احمدرضا_عابدزاده در بازی تاریخی ایران و استرالیا

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
‍ برای نسلی که تفریحش لی‌لی، هفت‌سنگ،‌ گل کوچک و ... بود، یک مسابقه فوتبال،‌ آن هم در روزی که جدالی سخت بین امید و ناامیدی بود، اهمیت زیادی داشت.

آنقدر مهم بود که بچه‌های دبیرستانی، برای زودتر تعطیل کردن کلاس درس به مدیر مدرسه التماس کنند و یک رادیوی جیبی هم محض احتیاط همراه داشته باشند!

این فوتبال آنقدر مهم بود که یکی به زور سرفه کند تا خانواده‌اش مجاب شوند که بیمار است و باید در منزل استراحت کند! و وقتی فوتبال شروع شد، یادش برود که باید سرفه‌های ممتدی داشته باشد و بعد هم دعوای پدر را به جان بخرد...

اینجا بحث یک ملت بود، بازی آنقدر هیجان داشت که تخمه‌ای هم در کار نباشد. ندای قلب میلیونها ایرانی به خدا رسید. ملتی که چراغ علاءالدینی را روشن کرده و تا سر زیر پتو رفته، می‌خواست تیمش نبازد، یک مساوی می‌خواست، امید بود اما انگار هم نبود، دوست داشت تیمش نبازد اما انگار آرزویی محال بود، آنقدر دست نیافتنی که وقتی بازی دو بر صفر به سود استرالیا شد، خیلی‌ها تلویزیون را خاموش کردند.

ایران به دست خود، شانس‌های راحت‌تر را برای صعود از دست داده بود تا لقمه‌ای که خیلی راحت به دهان می‌رسید را دور سرش بچرخاند و بعد آماده خوردن کند.

مقابل ژاپن با وجود جانفشانی‌های #عابدزاده، ایران ۳بر ۲ مغلوب شد تا سرنوشت فوتبال ملی‌مان با نام استرالیا گره بخورد.

بازی رفت در آزادی یک بر یک مساوی شد و استرالیا کار خود را برای صعود در ملبورن با تماشاگران خودی راحت می‌دید.

بازی ظهر روز هشت آذر (به وقت تهران) با هجوم وحشتناک استرالیایی‌ها در مقابل دیدگان نزدیک به ۸۵ هزار تماشاگر در ورزشگاه کریکت ملبورن شروع شد.

« بسم‌الله الرحمن‌الرحیم. عزیزان صدای مرا از ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن می‌شنوید...
در همین ابتدای کار فرصت برای رابی اسلیتر...»

بازی اینگونه با صدای #جواد_خیابانی آغاز شد. اگر هم امیدی بود، با این هجوم بی‌امان به یاس تبدیل می‌شد.

استرالیایی‌ها می‌زدند و عابدزاده می‌گرفت، دو تایش هم درون دروازه جای گرفت، هری کیول و ویدمار گلزنان میزبان بودند.

بازی ۲ بر صفر به سود استرالیا بود و این تنها یک معنی داشت:

خداحافظ جام‌جهانی

اما...کاری که تاریخ‌ساز شد👇👇👇

#پیترهور تماشاگرنمای استرالیایی که شاید هم برای مردمش تماشاگرنما نبود،‌ با کارد به جان قفس توری افتاد، نمی‌دانست همان هجوم تاریخ را رقم می‌زند...

#احمدرضا_عابدزاده کاپیتان تیم ملی ایران بود، از آن سوی میدان، امواج مثبت را برای هم‌تیمی‌هایش ارسال می‌کرد.

مرد برزیلی که سرمربی چند هفته‌ای تیم ملی ایران بود، پک محکمی به سیگار زد و آن را به گوشه‌ای انداخت...

در آن شرایط سخت و بحرانی که همه از صعود قطع امید کرده بودند، او همچنان می‌خندید، تماشاگرنما با عصبانیت تور دروازه ایران را پاره کرده بود اما عابدزاده خونسرد، گویی که هیچ نگرانی و استرسی ندارد، بی‌اعتنا به جو سنگین ورزشگاه، خودش را گرم کرد، با مدافعانش حرف زد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، بازی از نگاه او ادامه داشت، همچنان که زندگی در بیرون از این چارچوب سبز جریان داشت.

بازی برای ایران از نو شروع شده بود، استرالیا با تری ونه‌بلز مغرورش، بلیت فرانسه را برای خود رزرو کرده بود.

شاید آژانس‌های مسافرتی هم در فکر سودهای کلانی بودند که از سفر تماشاگران به فرانسه عایدشان می‌شد.

کدام هتل، کدام پرواز؟ اما این پایان داستان بازی پلی‌آف آسیا نبود.

#کریم_باقری با پاس #خداداد_عزیزی دروازه مارک بوسنیچ را باز کرد، دوباره امید، اما استرالیا همچنان خودش را در فرانسه می‌دید، لحظاتی بعد خداداد عزیزی...

«باز هم #خداداد، باز هم روی زمین، این غزال تیزپای فوتبال ایران»

صدای #خیابانی صدای ماندگاری شد که با این بازی عجین گشت.

حماسه #ملبورن، حماسه جواد خیابانی هم بود!

پرچم ایران بر فراز دستان #علی_دایی و احمدرضا عابدزاده...

سکوت بود و ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن

بچه‌های آن روز پاییزی که مرگ و امید را در یک نود دقیقه‌ فراموش نشدنی تجربه کردند، حالا هر کدام برای خودشان کسی شده‌اند، شاید دیگر به اندازه آن هشت آذر،‌ فوتبال را دوست نداشته باشند اما هنوز هم به موفقیت تیم ملی امید دارند...


#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
۸ آذر ۱۳۷۶ مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که #احمدرضا_عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
ظهری‌ها "از جلو نظام" می‌کردند هنگامی که #مهدی_پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صف‌ها به سمت کلاس‌ها روانه شدند.
بی‌رحم‌ترین آدم‌های روی زمین معلمانی بودند که کلاس‌های درس را تعطیل نکردند!
چه آموزش و پرورشی بالاتر از همدلی و خواست یک ملت برای پیروزی و موفقیت و صعود و البته مهربان‌ترین معلم‌های دنیا همان اساتیدی بودند که با شنیدن صدای رادیوها در زیر نیمکت‌های مدرسه تسلیم شدند و فرمان تعطیلی صادر کردند، بدون بخشنامه و مجوز!

بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازه‌داران کسی را غریبه نمی‌دانستند.
دنیای ورزش و کیهان ورزشی شنبه‌ها منتشر می‌شدند و در کنار ابرار ورزشی رسانه‌های مکتوب و مطمئن زمانه خود بودند اما آن روز زردترین هفته‌نامه‌های وقت هم روی دکه‌های مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راه‌یافته به #جام_جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، #هری_کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او می‌دوید و شادی می‌کرد، این فقط خنده‌های احمدرضا بود که بسان باتری‌های پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی می‌گذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگ‌های شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیل‌های ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس و مقدور نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت...

دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با #جواد_خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با #عادل_فردوسی‌پور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که دراین مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشم‌ها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید...
مسابقه متوقف شد. دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره! همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا...
نمایشنامه‌نویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کله‌معلق‌های عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که

«این بهترین نمایش قرن بود!»

احمدرضا می‌دوید و کله معلق می‌زد و عجیب‌تر آنکه می‌خندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود...
اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل #کریم_باقری هم قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه #مارک_بوسنیچ می‌ایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک #خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد!
لحظه‌ای که وزن زمین سبک شد. میلیون‌ها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمه‌شب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد ازانقلاب فقط در روز آزادسازی #خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی، نه فراخوانی داده شد و نه برنامه‌ریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آئینه نرفت و لباس‌ها هویدای این اتفاق تاریخی بود.
بعدها پلیس اعلام کردکه در آنروز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربه‌ها حتی در پیاده‌روها هم در امان نبودند!
یک خاطره شخصی از ۸آذر۷۶، تصویر تمام‌قدی از شرایط آن روز ایران را نشان می‌دهد:
لحظه‌ای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار درآن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند...

به نشانه تولد ۲۱ سالگي اين شادي بزرگ و به پاس مردمي كه شاديهاي اين‌چنيني كمترين حق آنها از دنياست، اما براي جستجوي آن بايد تا خاطرات دور و درازشان سفر كنند...

فوتبال، خودِ خودِ خودِ زندگیه...

@oldkingofebrighestan
فوتبالی که تماشا ندارد!

بازی فوتبال ایران و انگلیس را نگاه می‌کردم۔ با دل خون۔ دل همگی‌مان خون است۔ چشم همگی‌مان اشک‌آلود است۔ برای #مهاباد.،برای #زاهدان، برای #سقز، برای #کیان، برای# نیکا، برای #مهرشاد، برای #مهسا... برای هزاران زندانی آزاده۔ برای وطن..
با حیرت و وحشت خودم را می‌یابم که برای تیم ایران آرزوی بردن ندارم!
یادم آمد آن لحظه که #خداداد_عزیزی گل دوم را به استرالیا زد، ایران منفجر شد۔ من در خیابان بودم۔ در میدان انقلاب راننده مسافربری فریاد میزد: «راه آهن مجانی!»
مردی که حتما از سر فقر در خیابان کار می‌کرد این جوری می‌خواست در شادی ملی شریک باشد...

ما یک ملت بودیم. ما امیدوار بودیم۔ با همه رنج و ستمی که بر ما رفته بود، به آینده #امید داشتیم۔ همان روزها دادگاه کرباسچی و نوری را با هیجان دنبال می‌کردیم۔
برایشان آرزوی پیروزی داشتیم۔ تلویزیون ماهواره‌ای درکار نبود. نشاط و جامعه و صبح امروز را با شوق از روزنامه فروشی می‌خریدیم۔ انگار عاشق بودیم۔ سودایی و پرشور۔ امید به اصلاح داشتیم۔ در صفهای طولانی رای دادن، ما را می‌دیدی که تمام امید یک تاریخ و یک ملت را روی برگه‌های سفید می‌نوشتیم و در صندوق می‌انداختیم۔
بعضیها می‌گفتند: «بیهوده امید بسته‌اید۔ از این صندوق جز لعنت بیرون نمی‌آید!»
ما باور نمی‌کردیم۔
آخرین بار سال ۹۶ بود۔ هزاران کیلومتر دور از وطن۔ رفتیم و در صف رای دادن ایستادیم. این بار شیفته یک سید خندان عبا شکلاتی نبودیم۔ فقط می‌خواستیم آخرین بارقه امید را برای کشور حفظ کنیم۔
خیلیها گفتند: «بیهوده امید بسته‌اید۔ از این صندوق جز لعنت بیرون نمی‌آید.»
می‌دانستیم راست می‌گویند. ولی در «آخرین امید»‏ جاذبه‌ایست که فقط غرقه در دریایی می‌داند که ریسمانی را بر روی آب می‌بیند۔
حالا دیگر امیدی به اصلاح نمانده است۔ تنها گزینه شبه‌انتخابات حکومتی، یک جنایتکار علیه بشریت بود و همان از صندوق بیرون آمد.
وقتی بازیکنان تیم ملی به دیدارش رفتند و تبلیغاتچی‌ها لحظه دست بر سینه گذاشتنشان را با دوربین شکار کردند و به رخ مردم عزادار کشیدندش؛ دل همه‌مان شکست! آرزوی پیروزی تیم ملی در دلمان مرد!
حتی وقتی که شجاعانه از خواندن سرود جمهوری اسلامی سرباز زدند؛ شوق آرزوی پیروزیشان به دلها برنگشت! خودشان هم دلشان شکسته بود. حکومت با آن نمایش رسوا، تحقیرشان کرده بود.
از همین دلشکستگی بود که در برابر حریف شکستند و خرد شدند...
یادم آمد مرثیه‌ای که #سایه برای #احسان_طبری سروده بود۔ جایی از آن، خطاب به طبری می‌گوید که:
کاشکی خود مرده بودی پیش ازین
تا نمی‌مردی چنین ای تازنین!
بعد به خودش می‌آید و به خود نهیب می‌زند:
شوم بختی بین خدایا این منم
کارزوی مرگ یاران می‌کنم
آن که از جان دوست تر می‌دارمش
با زیان تلخ می‌‎آزارمش
گرچه او خود زین ستم دلخون‌تر است
رنج او از رنج من افزونتر است...

حالا این حکایت ماست۔ مردمی که از عشق وطن آرزوی باختن تیم ملی را داریم۔
و این نمادی است از مصیبت این چهل و سه سال که کمترین مصیبتش آرزوی مرگ دوست، آرزوی باختن تیم ملی بوده است۔ حکومتی که هیچ به اصلاح تن نداد و نشنید این نهیب را که روزی خیرخواهی به اوگفت:

یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهی
چندین هزار امید بنی آدم است ‎این!‏

و حالا شجاعت و شکوه فرزندان وطن در خیابانهای ایران و جهان است که این امید را در دل زنده نگاه می‌دارد که روزی دوباره با شوق بازی تیم ملی را با هم تماشا کنیم و با هر گلی که میزند، فریاد شوقمان به آسمان برود.
ندا،  پویا، نیکا، مهرشاد!
آن روز، آن روز که دیر مباد، اگر هنوز باشیم، به یادتان خواهیم بود۔

#کیارش_آرامش
http://t.center/oldkingofebrighestan

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
" ۸ آذر ۷۶ "

یک پسر بچه ۴ ساله که بعد سوت ساندروپل، پدرش از فرط خوشحالی اونو به آسمون انداخت شاید چیزی از اون روز ندونه ولی خیلی چیزارو شنیده...

شنیده ، دستهای احمدرضا آنقدر بزرگ بود و او به قدری شجاعت داشت که یک دستی توپها را جمع می‌کرد و وقتی ۲۰ سال بعد احمدرضا را از نزدیک دیده بود راز آن دستها را فهمید .

شنیده ، از مهدی پاشا که روی خط دروازه صورتش را سپر کرده که تیمش گل نخورد ، که ملتش را خوشحال کند.

شنیده، از آقا کریم که قرار بوده جلوی صف مدافعین باشد اما هر زمان که ناجی خواستند در صف اول بوده.

شنیده ، از مخوف ترین زوج خط حمله تاریخ کشورش یعنی علی آقا و #خداداد، که برایش گفته اند علی آقا روزی با طحال پاره در زمین جنگیده و خداداد غزال تیزپای آن بازی ماندگار است...

همین چند لحظه پیش دوباره گل خداداد را به پدرش نشان داده است؛ صورت پدر سرخ شده و بغضش را پنهان کرده و فقط گفته ای کاش همه چیز مثل آن موقع‌ها بود، آن روزها شادتر بودیم و حداقل خودمان با خودمان مهربانتر بودیم .
آن روزهایی که فقط ۲۲ سال از آن گذشته...

حالا نه تنها حسرت ندیدن آن بازی را دارد بلکه حسرت می‌خورد که روزگار بهتر مردمش را هم ندیده است، مردمی که این روزها غمگین‌تر از همیشه‌اند...

#علیرضا_بابک

ویدئو:
لحظه بیاد ماندنی کنترل یک‌دستی #احمدرضا_عابدزاده در بازی تاریخی ایران و استرالیا

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
‍ برای نسلی که تفریحش لی‌لی، هفت‌سنگ،‌ گل کوچک و ... بود، یک مسابقه فوتبال،‌ آن هم در روزی که جدالی سخت بین امید و ناامیدی بود، اهمیت زیادی داشت.

آنقدر مهم بود که بچه‌های دبیرستانی، برای زودتر تعطیل کردن کلاس درس به مدیر مدرسه التماس کنند و یک رادیوی جیبی هم محض احتیاط همراه داشته باشند!

این فوتبال آنقدر مهم بود که یکی به زور سرفه کند تا خانواده‌اش مجاب شوند که بیمار است و باید در منزل استراحت کند! و وقتی فوتبال شروع شد، یادش برود که باید سرفه‌های ممتدی داشته باشد و بعد هم دعوای پدر را به جان بخرد...

اینجا بحث یک ملت بود، بازی آنقدر هیجان داشت که تخمه‌ای هم در کار نباشد. ندای قلب میلیونها ایرانی به خدا رسید. ملتی که چراغ علاءالدینی را روشن کرده و تا سر زیر پتو رفته، می‌خواست تیمش نبازد، یک مساوی می‌خواست، امید بود اما انگار هم نبود، دوست داشت تیمش نبازد اما انگار آرزویی محال بود، آنقدر دست نیافتنی که وقتی بازی دو بر صفر به سود استرالیا شد، خیلی‌ها تلویزیون را خاموش کردند.

ایران به دست خود، شانس‌های راحت‌تر را برای صعود از دست داده بود تا لقمه‌ای که خیلی راحت به دهان می‌رسید را دور سرش بچرخاند و بعد آماده خوردن کند.

مقابل ژاپن با وجود جانفشانی‌های #عابدزاده، ایران ۳بر ۲ مغلوب شد تا سرنوشت فوتبال ملی‌مان با نام استرالیا گره بخورد.

بازی رفت در آزادی یک بر یک مساوی شد و استرالیا کار خود را برای صعود در ملبورن با تماشاگران خودی راحت می‌دید.

بازی ظهر روز هشت آذر (به وقت تهران) با هجوم وحشتناک استرالیایی‌ها در مقابل دیدگان نزدیک به ۸۵ هزار تماشاگر در ورزشگاه کریکت ملبورن شروع شد.

« بسم‌الله الرحمن‌الرحیم. عزیزان صدای مرا از ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن می‌شنوید...
در همین ابتدای کار فرصت برای رابی اسلیتر...»

بازی اینگونه با صدای #جواد_خیابانی آغاز شد. اگر هم امیدی بود، با این هجوم بی‌امان به یاس تبدیل می‌شد.

استرالیایی‌ها می‌زدند و عابدزاده می‌گرفت، دو تایش هم درون دروازه جای گرفت، هری کیول و ویدمار گلزنان میزبان بودند.

بازی ۲ بر صفر به سود استرالیا بود و این تنها یک معنی داشت:

خداحافظ جام‌جهانی

اما...کاری که تاریخ‌ساز شد👇👇👇

#پیترهور تماشاگرنمای استرالیایی که شاید هم برای مردمش تماشاگرنما نبود،‌ با کارد به جان قفس توری افتاد، نمی‌دانست همان هجوم تاریخ را رقم می‌زند...

#احمدرضا_عابدزاده کاپیتان تیم ملی ایران بود، از آن سوی میدان، امواج مثبت را برای هم‌تیمی‌هایش ارسال می‌کرد.

مرد برزیلی که سرمربی چند هفته‌ای تیم ملی ایران بود، پک محکمی به سیگار زد و آن را به گوشه‌ای انداخت...

در آن شرایط سخت و بحرانی که همه از صعود قطع امید کرده بودند، او همچنان می‌خندید، تماشاگرنما با عصبانیت تور دروازه ایران را پاره کرده بود اما عابدزاده خونسرد، گویی که هیچ نگرانی و استرسی ندارد، بی‌اعتنا به جو سنگین ورزشگاه، خودش را گرم کرد، با مدافعانش حرف زد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، بازی از نگاه او ادامه داشت، همچنان که زندگی در بیرون از این چارچوب سبز جریان داشت.

بازی برای ایران از نو شروع شده بود، استرالیا با تری ونه‌بلز مغرورش، بلیت فرانسه را برای خود رزرو کرده بود.

شاید آژانس‌های مسافرتی هم در فکر سودهای کلانی بودند که از سفر تماشاگران به فرانسه عایدشان می‌شد.

کدام هتل، کدام پرواز؟ اما این پایان داستان بازی پلی‌آف آسیا نبود.

#کریم_باقری با پاس #خداداد_عزیزی دروازه مارک بوسنیچ را باز کرد، دوباره امید، اما استرالیا همچنان خودش را در فرانسه می‌دید، لحظاتی بعد خداداد عزیزی...

«باز هم #خداداد، باز هم روی زمین، این غزال تیزپای فوتبال ایران»

صدای #خیابانی صدای ماندگاری شد که با این بازی عجین گشت.

حماسه #ملبورن، حماسه جواد خیابانی هم بود!

پرچم ایران بر فراز دستان #علی_دایی و احمدرضا عابدزاده...

سکوت بود و ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن

بچه‌های آن روز پاییزی که مرگ و امید را در یک نود دقیقه‌ فراموش نشدنی تجربه کردند، حالا هر کدام برای خودشان کسی شده‌اند، شاید دیگر به اندازه آن هشت آذر،‌ فوتبال را دوست نداشته باشند اما هنوز هم به موفقیت تیم ملی امید دارند...


#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
۸ آذر ۱۳۷۶ مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که #احمدرضا_عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
ظهری‌ها "از جلو نظام" می‌کردند هنگامی که #مهدی_پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صف‌ها به سمت کلاس‌ها روانه شدند.
بی‌رحم‌ترین آدم‌های روی زمین معلمانی بودند که کلاس‌های درس را تعطیل نکردند!
چه آموزش و پرورشی بالاتر از همدلی و خواست یک ملت برای پیروزی و موفقیت و صعود و البته مهربان‌ترین معلم‌های دنیا همان اساتیدی بودند که با شنیدن صدای رادیوها در زیر نیمکت‌های مدرسه تسلیم شدند و فرمان تعطیلی صادر کردند، بدون بخشنامه و مجوز!

بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازه‌داران کسی را غریبه نمی‌دانستند.
دنیای ورزش و کیهان ورزشی شنبه‌ها منتشر می‌شدند و در کنار ابرار ورزشی رسانه‌های مکتوب و مطمئن زمانه خود بودند اما آن روز زردترین هفته‌نامه‌های وقت هم روی دکه‌های مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راه‌یافته به #جام_جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، #هری_کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او می‌دوید و شادی می‌کرد، این فقط خنده‌های احمدرضا بود که بسان باتری‌های پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی می‌گذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگ‌های شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیل‌های ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس و مقدور نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت...

دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با #جواد_خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با #عادل_فردوسی‌پور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که دراین مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشم‌ها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید...
مسابقه متوقف شد. دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره! همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا...
نمایشنامه‌نویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کله‌معلق‌های عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که

«این بهترین نمایش قرن بود!»

احمدرضا می‌دوید و کله معلق می‌زد و عجیب‌تر آنکه می‌خندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود...
اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل #کریم_باقری هم قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه #مارک_بوسنیچ می‌ایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک #خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد!
لحظه‌ای که وزن زمین سبک شد. میلیون‌ها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمه‌شب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد ازانقلاب فقط در روز آزادسازی #خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی، نه فراخوانی داده شد و نه برنامه‌ریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آئینه نرفت و لباس‌ها هویدای این اتفاق تاریخی بود.
بعدها پلیس اعلام کردکه در آنروز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربه‌ها حتی در پیاده‌روها هم در امان نبودند!
یک خاطره شخصی از ۸آذر۷۶، تصویر تمام‌قدی از شرایط آن روز ایران را نشان می‌دهد:
لحظه‌ای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار درآن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند...

به نشانه تولد ۲۱ سالگي اين شادي بزرگ و به پاس مردمي كه شاديهاي اين‌چنيني كمترين حق آنها از دنياست، اما براي جستجوي آن بايد تا خاطرات دور و درازشان سفر كنند...

فوتبال، خودِ خودِ خودِ زندگیه...

@oldkingofebrighestan
" ۸ آذر ۷۶ "

یک پسر بچه ۴ ساله که بعد سوت ساندروپل، پدرش از فرط خوشحالی اونو به آسمون انداخت شاید چیزی از اون روز ندونه ولی خیلی چیزارو شنیده...

شنیده ، دستهای احمدرضا آنقدر بزرگ بود و او به قدری شجاعت داشت که یک دستی توپها را جمع می‌کرد و وقتی ۲۰ سال بعد احمدرضا را از نزدیک دیده بود راز آن دستها را فهمید .

شنیده ، از مهدی پاشا که روی خط دروازه صورتش را سپر کرده که تیمش گل نخورد ، که ملتش را خوشحال کند.

شنیده، از آقا کریم که قرار بوده جلوی صف مدافعین باشد اما هر زمان که ناجی خواستند در صف اول بوده.

شنیده ، از مخوف ترین زوج خط حمله تاریخ کشورش یعنی علی آقا و #خداداد، که برایش گفته اند علی آقا روزی با طحال پاره در زمین جنگیده و خداداد غزال تیزپای آن بازی ماندگار است...

همین چند لحظه پیش دوباره گل خداداد را به پدرش نشان داده است؛ صورت پدر سرخ شده و بغضش را پنهان کرده و فقط گفته ای کاش همه چیز مثل آن موقع‌ها بود، آن روزها شادتر بودیم و حداقل خودمان با خودمان مهربانتر بودیم .
آن روزهایی که فقط ۲۲ سال از آن گذشته...

حالا نه تنها حسرت ندیدن آن بازی را دارد بلکه حسرت می‌خورد که روزگار بهتر مردمش را هم ندیده است، مردمی که این روزها غمگین‌تر از همیشه‌اند...

#علیرضا_بابک

ویدئو:
لحظه بیاد ماندنی کنترل یک‌دستی #احمدرضا_عابدزاده در بازی تاریخی ایران و استرالیا

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
‍ برای نسلی که تفریحش لی‌لی، هفت‌سنگ،‌ گل کوچک و ... بود، یک مسابقه فوتبال،‌ آن هم در روزی که جدالی سخت بین امید و ناامیدی بود، اهمیت زیادی داشت.

آنقدر مهم بود که بچه‌های دبیرستانی، برای زودتر تعطیل کردن کلاس درس به مدیر مدرسه التماس کنند و یک رادیوی جیبی هم محض احتیاط همراه داشته باشند!

این فوتبال آنقدر مهم بود که یکی به زور سرفه کند تا خانواده‌اش مجاب شوند که بیمار است و باید در منزل استراحت کند! و وقتی فوتبال شروع شد، یادش برود که باید سرفه‌های ممتدی داشته باشد و بعد هم دعوای پدر را به جان بخرد...

اینجا بحث یک ملت بود، بازی آنقدر هیجان داشت که تخمه‌ای هم در کار نباشد. ندای قلب میلیونها ایرانی به خدا رسید. ملتی که چراغ علاءالدینی را روشن کرده و تا سر زیر پتو رفته، می‌خواست تیمش نبازد، یک مساوی می‌خواست، امید بود اما انگار هم نبود، دوست داشت تیمش نبازد اما انگار آرزویی محال بود، آنقدر دست نیافتنی که وقتی بازی دو بر صفر به سود استرالیا شد، خیلی‌ها تلویزیون را خاموش کردند.

ایران به دست خود، شانس‌های راحت‌تر را برای صعود از دست داده بود تا لقمه‌ای که خیلی راحت به دهان می‌رسید را دور سرش بچرخاند و بعد آماده خوردن کند.

مقابل ژاپن با وجود جانفشانی‌های #عابدزاده، ایران ۳بر ۲ مغلوب شد تا سرنوشت فوتبال ملی‌مان با نام استرالیا گره بخورد.

بازی رفت در آزادی یک بر یک مساوی شد و استرالیا کار خود را برای صعود در ملبورن با تماشاگران خودی راحت می‌دید.

بازی ظهر روز هشت آذر (به وقت تهران) با هجوم وحشتناک استرالیایی‌ها در مقابل دیدگان نزدیک به ۸۵ هزار تماشاگر در ورزشگاه کریکت ملبورن شروع شد.

« بسم‌الله الرحمن‌الرحیم. عزیزان صدای مرا از ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن می‌شنوید...
در همین ابتدای کار فرصت برای رابی اسلیتر...»

بازی اینگونه با صدای #جواد_خیابانی آغاز شد. اگر هم امیدی بود، با این هجوم بی‌امان به یاس تبدیل می‌شد.

استرالیایی‌ها می‌زدند و عابدزاده می‌گرفت، دو تایش هم درون دروازه جای گرفت، هری کیول و ویدمار گلزنان میزبان بودند.

بازی ۲ بر صفر به سود استرالیا بود و این تنها یک معنی داشت:

خداحافظ جام‌جهانی

اما...کاری که تاریخ‌ساز شد👇👇👇

#پیترهور تماشاگرنمای استرالیایی که شاید هم برای مردمش تماشاگرنما نبود،‌ با کارد به جان قفس توری افتاد، نمی‌دانست همان هجوم تاریخ را رقم می‌زند...

#احمدرضا_عابدزاده کاپیتان تیم ملی ایران بود، از آن سوی میدان، امواج مثبت را برای هم‌تیمی‌هایش ارسال می‌کرد.

مرد برزیلی که سرمربی چند هفته‌ای تیم ملی ایران بود، پک محکمی به سیگار زد و آن را به گوشه‌ای انداخت...

در آن شرایط سخت و بحرانی که همه از صعود قطع امید کرده بودند، او همچنان می‌خندید، تماشاگرنما با عصبانیت تور دروازه ایران را پاره کرده بود اما عابدزاده خونسرد، گویی که هیچ نگرانی و استرسی ندارد، بی‌اعتنا به جو سنگین ورزشگاه، خودش را گرم کرد، با مدافعانش حرف زد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، بازی از نگاه او ادامه داشت، همچنان که زندگی در بیرون از این چارچوب سبز جریان داشت.

بازی برای ایران از نو شروع شده بود، استرالیا با تری ونه‌بلز مغرورش، بلیت فرانسه را برای خود رزرو کرده بود.

شاید آژانس‌های مسافرتی هم در فکر سودهای کلانی بودند که از سفر تماشاگران به فرانسه عایدشان می‌شد.

کدام هتل، کدام پرواز؟ اما این پایان داستان بازی پلی‌آف آسیا نبود.

#کریم_باقری با پاس #خداداد_عزیزی دروازه مارک بوسنیچ را باز کرد، دوباره امید، اما استرالیا همچنان خودش را در فرانسه می‌دید، لحظاتی بعد خداداد عزیزی...

«باز هم #خداداد، باز هم روی زمین، این غزال تیزپای فوتبال ایران»

صدای #خیابانی صدای ماندگاری شد که با این بازی عجین گشت.

حماسه #ملبورن، حماسه جواد خیابانی هم بود!

پرچم ایران بر فراز دستان #علی_دایی و احمدرضا عابدزاده...

سکوت بود و ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن

بچه‌های آن روز پاییزی که مرگ و امید را در یک نود دقیقه‌ فراموش نشدنی تجربه کردند، حالا هر کدام برای خودشان کسی شده‌اند، شاید دیگر به اندازه آن هشت آذر،‌ فوتبال را دوست نداشته باشند اما هنوز هم به موفقیت تیم ملی امید دارند...


#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
۸ آذر ۱۳۷۶ مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که #احمدرضا_عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
ظهری‌ها "از جلو نظام" می‌کردند هنگامی که #مهدی_پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صف‌ها به سمت کلاس‌ها روانه شدند.
بی‌رحم‌ترین آدم‌های روی زمین معلمانی بودند که کلاس‌های درس را تعطیل نکردند!
چه آموزش و پرورشی بالاتر از همدلی و خواست یک ملت برای پیروزی و موفقیت و صعود و البته مهربان‌ترین معلم‌های دنیا همان اساتیدی بودند که با شنیدن صدای رادیوها در زیر نیمکت‌های مدرسه تسلیم شدند و فرمان تعطیلی صادر کردند، بدون بخشنامه و مجوز!

بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازه‌داران کسی را غریبه نمی‌دانستند.
دنیای ورزش و کیهان ورزشی شنبه‌ها منتشر می‌شدند و در کنار ابرار ورزشی رسانه‌های مکتوب و مطمئن زمانه خود بودند اما آن روز زردترین هفته‌نامه‌های وقت هم روی دکه‌های مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راه‌یافته به #جام_جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، #هری_کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او می‌دوید و شادی می‌کرد، این فقط خنده‌های احمدرضا بود که بسان باتری‌های پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی می‌گذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگ‌های شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیل‌های ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس و مقدور نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت...

دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با #جواد_خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با #عادل_فردوسی‌پور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که دراین مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشم‌ها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید...
مسابقه متوقف شد. دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره! همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا...
نمایشنامه‌نویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کله‌معلق‌های عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که

«این بهترین نمایش قرن بود!»

احمدرضا می‌دوید و کله معلق می‌زد و عجیب‌تر آنکه می‌خندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود...
اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل #کریم_باقری هم قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه #مارک_بوسنیچ می‌ایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک #خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد!
لحظه‌ای که وزن زمین سبک شد. میلیون‌ها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمه‌شب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد ازانقلاب فقط در روز آزادسازی #خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی، نه فراخوانی داده شد و نه برنامه‌ریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آئینه نرفت و لباس‌ها هویدای این اتفاق تاریخی بود.
بعدها پلیس اعلام کردکه در آنروز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربه‌ها حتی در پیاده‌روها هم در امان نبودند!
یک خاطره شخصی از ۸آذر۷۶، تصویر تمام‌قدی از شرایط آن روز ایران را نشان می‌دهد:
لحظه‌ای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار درآن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند...

به نشانه تولد ۲۱ سالگي اين شادي بزرگ و به پاس مردمي كه شاديهاي اين‌چنيني كمترين حق آنها از دنياست، اما براي جستجوي آن بايد تا خاطرات دور و درازشان سفر كنند...

فوتبال، خودِ خودِ خودِ زندگیه...

@oldkingofebrighestan
این قاب معرکه از خبرگزاری آناتولی. از لحظه‌ای که #حامد_لک پنالتی چهارم را گرفت...
چند فریاد شادی رفته باشد بالا در این لحظه؟ خدا می‌داند! فقط خدا...
همان که هفت ماه است فکر می‌کنیم ولمان کرده. نه ما را. همه این جهان را. انگار که نعوذ بالله خسته شده باشد و یک گوشه بنشیند و به هیچ دعا و ندایی گوش نکند.
امشب [دیشب] اما انگار زیر چشمی نگاهی کرده بود به این ملت و بعد نگاهی به ورزشگاه جاسم بن حمد. انگار پیش خودش خوانده بود شعر #شفیعی_کدکنی را که "طفلی به نام شادی دیری است گمشده" و خواسته بود دوباره خدایی کند برای ما. نه اینکه خدا، فقط خدای ما باشد البته اما چه باک اگر بگوییم که خدای جهان امشب بیشتر ما را دوست داشت یا دست کم بیشتر دلش برای ما سوخته بود.
برای این قاب البته حرف‌های دیگری هم می‌توان زد. می‌توان به یادآورد همه بازی‌های مهم این مملکت را که در آن خاطرات خوش ما نه از گلزن‌ها که از دروازه‌بان‌هاست...
در آن پنج‌شنبه ظهر هشتم آذر تصویر #خداداد در ذهن ما هست ولی من یکی هم‌چنان دلم قرص است به #عابدزاده که آدامس می‌جوید و می‌خندید و یک دستی توپ می‌گرفت. در ۲۰۱۴ آنکه دل جماعتی را، به خصوص از میان خواهران چشم و دل سیرم گرفته بود، #علیرضا_حقیقی بود و چهار سال بعد، وقتی علی بیرو خوابیده بود روی توپی که از #رونالدو گرفته بود، ما جام جهانی را بردیم حتی اگر در پایان آن بازی از جام خداحافظی کردیم.
همه ما به یکی مثل حامد لک نیاز داریم. سی و یک ساله، بچه الیگودرز. به کسی که حتی اگر #عیسی_آل_کثیر زندگی‌مان را محروم کردند، بپرد به راست و توپ بازیکن برزیلی النصر را بگیرد. به یکی که در روزهای سخت کمکمان کند گل نخوریم که گل نخوردن نصف راه پیروزی است و تازه اگر خوب بخواهی حساب کنی، زندگی گاهی آنقدر سخت می‌شود که همین که گل نخوری، بردی.

#مصطفی_آرانی
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@Oldkingofebrighestan
" ۸ آذر ۷۶ "

یک پسر بچه ۴ ساله که بعد سوت ساندروپل، پدرش از فرط خوشحالی اونو به آسمون انداخت شاید چیزی از اون روز ندونه ولی خیلی چیزارو شنیده...

شنیده ، دستهای احمدرضا آنقدر بزرگ بود و او به قدری شجاعت داشت که یک دستی توپها را جمع می‌کرد و وقتی ۲۰ سال بعد احمدرضا را از نزدیک دیده بود راز آن دستها را فهمید .

شنیده ، از مهدی پاشا که روی خط دروازه صورتش را سپر کرده که تیمش گل نخورد ، که ملتش را خوشحال کند.

شنیده، از آقا کریم که قرار بوده جلوی صف مدافعین باشد اما هر زمان که ناجی خواستند در صف اول بوده.

شنیده ، از مخوف ترین زوج خط حمله تاریخ کشورش یعنی علی آقا و #خداداد، که برایش گفته اند علی آقا روزی با طحال پاره در زمین جنگیده و خداداد غزال تیزپای آن بازی ماندگار است...

همین چند لحظه پیش دوباره گل خداداد را به پدرش نشان داده است؛ صورت پدر سرخ شده و بغضش را پنهان کرده و فقط گفته ای کاش همه چیز مثل آن موقع‌ها بود، آن روزها شادتر بودیم و حداقل خودمان با خودمان مهربانتر بودیم .
آن روزهایی که فقط ۲۲ سال از آن گذشته...

حالا نه تنها حسرت ندیدن آن بازی را دارد بلکه حسرت می‌خورد که روزگار بهتر مردمش را هم ندیده است، مردمی که این روزها غمگین‌تر از همیشه‌اند...

#علیرضا_بابک

ویدئو:
لحظه بیاد ماندنی کنترل یک‌دستی #احمدرضا_عابدزاده در بازی تاریخی ایران و استرالیا

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
‍ برای نسلی که تفریحش لی‌لی، هفت‌سنگ،‌ گل کوچک و ... بود، یک مسابقه فوتبال،‌ آن هم در روزی که جدالی سخت بین امید و ناامیدی بود، اهمیت زیادی داشت.

آنقدر مهم بود که بچه‌های دبیرستانی، برای زودتر تعطیل کردن کلاس درس به مدیر مدرسه التماس کنند و یک رادیوی جیبی هم محض احتیاط همراه داشته باشند!

این فوتبال آنقدر مهم بود که یکی به زور سرفه کند تا خانواده‌اش مجاب شوند که بیمار است و باید در منزل استراحت کند! و وقتی فوتبال شروع شد، یادش برود که باید سرفه‌های ممتدی داشته باشد و بعد هم دعوای پدر را به جان بخرد...

اینجا بحث یک ملت بود، بازی آنقدر هیجان داشت که تخمه‌ای هم در کار نباشد. ندای قلب میلیونها ایرانی به خدا رسید. ملتی که چراغ علاءالدینی را روشن کرده و تا سر زیر پتو رفته، می‌خواست تیمش نبازد، یک مساوی می‌خواست، امید بود اما انگار هم نبود، دوست داشت تیمش نبازد اما انگار آرزویی محال بود، آنقدر دست نیافتنی که وقتی بازی دو بر صفر به سود استرالیا شد، خیلی‌ها تلویزیون را خاموش کردند.

ایران به دست خود، شانس‌های راحت‌تر را برای صعود از دست داده بود تا لقمه‌ای که خیلی راحت به دهان می‌رسید را دور سرش بچرخاند و بعد آماده خوردن کند.

مقابل ژاپن با وجود جانفشانی‌های #عابدزاده، ایران ۳بر ۲ مغلوب شد تا سرنوشت فوتبال ملی‌مان با نام استرالیا گره بخورد.

بازی رفت در آزادی یک بر یک مساوی شد و استرالیا کار خود را برای صعود در ملبورن با تماشاگران خودی راحت می‌دید.

بازی ظهر روز هشت آذر (به وقت تهران) با هجوم وحشتناک استرالیایی‌ها در مقابل دیدگان نزدیک به ۸۵ هزار تماشاگر در ورزشگاه کریکت ملبورن شروع شد.

« بسم‌الله الرحمن‌الرحیم. عزیزان صدای مرا از ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن می‌شنوید...
در همین ابتدای کار فرصت برای رابی اسلیتر...»

بازی اینگونه با صدای #جواد_خیابانی آغاز شد. اگر هم امیدی بود، با این هجوم بی‌امان به یاس تبدیل می‌شد.

استرالیایی‌ها می‌زدند و عابدزاده می‌گرفت، دو تایش هم درون دروازه جای گرفت، هری کیول و ویدمار گلزنان میزبان بودند.

بازی ۲ بر صفر به سود استرالیا بود و این تنها یک معنی داشت:

خداحافظ جام‌جهانی

اما...کاری که تاریخ‌ساز شد👇👇👇

#پیترهور تماشاگرنمای استرالیایی که شاید هم برای مردمش تماشاگرنما نبود،‌ با کارد به جان قفس توری افتاد، نمی‌دانست همان هجوم تاریخ را رقم می‌زند...

#احمدرضا_عابدزاده کاپیتان تیم ملی ایران بود، از آن سوی میدان، امواج مثبت را برای هم‌تیمی‌هایش ارسال می‌کرد.

مرد برزیلی که سرمربی چند هفته‌ای تیم ملی ایران بود، پک محکمی به سیگار زد و آن را به گوشه‌ای انداخت...

در آن شرایط سخت و بحرانی که همه از صعود قطع امید کرده بودند، او همچنان می‌خندید، تماشاگرنما با عصبانیت تور دروازه ایران را پاره کرده بود اما عابدزاده خونسرد، گویی که هیچ نگرانی و استرسی ندارد، بی‌اعتنا به جو سنگین ورزشگاه، خودش را گرم کرد، با مدافعانش حرف زد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، بازی از نگاه او ادامه داشت، همچنان که زندگی در بیرون از این چارچوب سبز جریان داشت.

بازی برای ایران از نو شروع شده بود، استرالیا با تری ونه‌بلز مغرورش، بلیت فرانسه را برای خود رزرو کرده بود.

شاید آژانس‌های مسافرتی هم در فکر سودهای کلانی بودند که از سفر تماشاگران به فرانسه عایدشان می‌شد.

کدام هتل، کدام پرواز؟ اما این پایان داستان بازی پلی‌آف آسیا نبود.

#کریم_باقری با پاس #خداداد_عزیزی دروازه مارک بوسنیچ را باز کرد، دوباره امید، اما استرالیا همچنان خودش را در فرانسه می‌دید، لحظاتی بعد خداداد عزیزی...

«باز هم #خداداد، باز هم روی زمین، این غزال تیزپای فوتبال ایران»

صدای #خیابانی صدای ماندگاری شد که با این بازی عجین گشت.

حماسه #ملبورن، حماسه جواد خیابانی هم بود!

پرچم ایران بر فراز دستان #علی_دایی و احمدرضا عابدزاده...

سکوت بود و ورزشگاه کریکت بیرین ملبورن

بچه‌های آن روز پاییزی که مرگ و امید را در یک نود دقیقه‌ فراموش نشدنی تجربه کردند، حالا هر کدام برای خودشان کسی شده‌اند، شاید دیگر به اندازه آن هشت آذر،‌ فوتبال را دوست نداشته باشند اما هنوز هم به موفقیت تیم ملی امید دارند...


#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
۸ آذر ۱۳۷۶ مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که #احمدرضا_عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
ظهری‌ها "از جلو نظام" می‌کردند هنگامی که #مهدی_پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صف‌ها به سمت کلاس‌ها روانه شدند.
بی‌رحم‌ترین آدم‌های روی زمین معلمانی بودند که کلاس‌های درس را تعطیل نکردند!
چه آموزش و پرورشی بالاتر از همدلی و خواست یک ملت برای پیروزی و موفقیت و صعود و البته مهربان‌ترین معلم‌های دنیا همان اساتیدی بودند که با شنیدن صدای رادیوها در زیر نیمکت‌های مدرسه تسلیم شدند و فرمان تعطیلی صادر کردند، بدون بخشنامه و مجوز!

بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازه‌داران کسی را غریبه نمی‌دانستند.
دنیای ورزش و کیهان ورزشی شنبه‌ها منتشر می‌شدند و در کنار ابرار ورزشی رسانه‌های مکتوب و مطمئن زمانه خود بودند اما آن روز زردترین هفته‌نامه‌های وقت هم روی دکه‌های مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راه‌یافته به #جام_جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، #هری_کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او می‌دوید و شادی می‌کرد، این فقط خنده‌های احمدرضا بود که بسان باتری‌های پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی می‌گذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگ‌های شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیل‌های ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس و مقدور نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت...

دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با #جواد_خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با #عادل_فردوسی‌پور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که دراین مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشم‌ها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید...
مسابقه متوقف شد. دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره! همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا...
نمایشنامه‌نویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کله‌معلق‌های عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که

«این بهترین نمایش قرن بود!»

احمدرضا می‌دوید و کله معلق می‌زد و عجیب‌تر آنکه می‌خندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود...
اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل #کریم_باقری هم قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه #مارک_بوسنیچ می‌ایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک #خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد!
لحظه‌ای که وزن زمین سبک شد. میلیون‌ها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمه‌شب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد ازانقلاب فقط در روز آزادسازی #خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی، نه فراخوانی داده شد و نه برنامه‌ریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آئینه نرفت و لباس‌ها هویدای این اتفاق تاریخی بود.
بعدها پلیس اعلام کردکه در آنروز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربه‌ها حتی در پیاده‌روها هم در امان نبودند!
یک خاطره شخصی از ۸آذر۷۶، تصویر تمام‌قدی از شرایط آن روز ایران را نشان می‌دهد:
لحظه‌ای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار درآن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند...

به نشانه تولد ۲۱ سالگي اين شادي بزرگ و به پاس مردمي كه شاديهاي اين‌چنيني كمترين حق آنها از دنياست، اما براي جستجوي آن بايد تا خاطرات دور و درازشان سفر كنند...

فوتبال، خودِ خودِ خودِ زندگیه...

@oldkingofebrighestan
۸ آذرماه ۷۶، سالروز بازی تاریخی ایران و استرالیا...

برای بچه‌هامون می‌تونیم تعریف کنیم که ما هم شاهد یکی از معجزات دوست داشتنی خدا بودیم...

روزی که موقع گل #خداداد، ۷۰ میلیون ایرانی به هوا پریدن و کره زمین برای لحظه‌ای، سبُک‌تر شد...

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan
۸ آذر ۱۳۷۶ مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که #احمدرضا_عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
ظهری‌ها "از جلو نظام" می‌کردند هنگامی که #مهدی_پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صف‌ها به سمت کلاس‌ها روانه شدند.
بی‌رحم‌ترین آدم‌های روی زمین معلمانی بودند که کلاس‌های درس را تعطیل نکردند!
چه آموزش و پرورشی بالاتر از همدلی و خواست یک ملت برای پیروزی و موفقیت و صعود و البته مهربان‌ترین معلم‌های دنیا همان اساتیدی بودند که با شنیدن صدای رادیوها در زیر نیمکت‌های مدرسه تسلیم شدند و فرمان تعطیلی صادر کردند، بدون بخشنامه و مجوز!

بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازه‌داران کسی را غریبه نمی‌دانستند.
دنیای ورزش و کیهان ورزشی شنبه‌ها منتشر می‌شدند و در کنار ابرار ورزشی رسانه‌های مکتوب و مطمئن زمانه خود بودند اما آن روز زردترین هفته‌نامه‌های وقت هم روی دکه‌های مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راه‌یافته به #جام_جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، #هری_کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او می‌دوید و شادی می‌کرد، این فقط خنده‌های احمدرضا بود که بسان باتری‌های پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی می‌گذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگ‌های شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیل‌های ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس و مقدور نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت...

دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با #جواد_خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با #عادل_فردوسی‌پور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که دراین مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشم‌ها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید...
مسابقه متوقف شد. دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره! همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا...
نمایشنامه‌نویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کله‌معلق‌های عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که

«این بهترین نمایش قرن بود!»

احمدرضا می‌دوید و کله معلق می‌زد و عجیب‌تر آنکه می‌خندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود...
اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل #کریم_باقری هم قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه #مارک_بوسنیچ می‌ایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک #خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد!
لحظه‌ای که وزن زمین سبک شد. میلیون‌ها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمه‌شب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد ازانقلاب فقط در روز آزادسازی #خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی، نه فراخوانی داده شد و نه برنامه‌ریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آئینه نرفت و لباس‌ها هویدای این اتفاق تاریخی بود.
بعدها پلیس اعلام کردکه در آنروز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربه‌ها حتی در پیاده‌روها هم در امان نبودند!
یک خاطره شخصی از ۸آذر۷۶، تصویر تمام‌قدی از شرایط آن روز ایران را نشان می‌دهد:
لحظه‌ای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار درآن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند...

به نشانه تولد ۲۱ سالگي اين شادي بزرگ و به پاس مردمي كه شاديهاي اين‌چنيني كمترين حق آنها از دنياست، اما براي جستجوي آن بايد تا خاطرات دور و درازشان سفر كنند...

فوتبال، خودِ خودِ خودِ زندگیه...

@oldkingofebrighestan
۲۱سال از ۸ آذرماه ۷۶، سالروز بازی تاریخی ایران و استرالیا گذشت...

برای بچه‌هامون می‌تونیم تعریف کنیم که ما هم شاهد یکی از معجزات دوست داشتنی خدا بودیم...

روزی که موقع گل #خداداد، ۷۰ میلیون ایرانی به هوا پریدن و کره زمین برای لحظه‌ای، سبُک‌تر شد...

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan