همیشه فکر میکردم معلم کسی ست که سر کلاس درس میدهد، امتحان میگیرد، کم و زیاد نمره میدهد و تمام!! اما با گذر زمان فهمیدم معلمها قدرت عجیبی دارند آنها میتوانند دید آدمها را به زندگی تغییر دهند. فهمیدم معلمها همیشه در مدرسه نیستند.معلم میتواند همان کودکی باشد که تمام ناراحتی و دلخوری اش به چند دقیقه نرسیده تمام میشود. کودکی که کینه به دل نمیگيرد و درس بخشش میدهد. معلم میتواند همان جوانی باشد که برای آرزوهایش میجنگد و درس تلاش میدهد. معلم میتواند همان سالمندی باشد که به فرزندان و نوه هایش بیانتها عشق میورزد و هیچکس مهربانی و عشق را به خوبی او یاد نمیدهد. دنیا پر از معلم است... معلمهایی که جدا از سن و سال؛ جدا از تحصیلات؛ درس زندگی میدهند. هر کدام از ما میتوانیم حتی برای یک نفر معلم باشیم، به شرط آنکه در زندگی چیزی برای یاد دادن داشته باشیم.
🌱رموز سر اناالحق چه داند آن غافل که منجذب نشد از جذبه های سبحانی (حافظ)
یکی از تجربه های دل انگیزی که فرد در زندگی اش می آزماید این است که دیداری، نگاهی و یا کلامی گاه ساده و عادی تحولی عمیق را در نهان شخص رقم می زند. در اثر این ارتباط است که امری پنهانی و درونی بر وی مکشوف می شود. گویی که چراغ هایی درونش را روشن ساخته است. شور و شیدایی که پیش از این بر وی مخفی بود، اینک به سطح آمده و وجودش را پر آشوب و فتنه می سازد. فتنه ای مبارک که فرد را اسیر خود ساخته:
🌱سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست (حافظ)
فتنه ای که گرچه درون را در زیر و زبری پیوسته نگاه داشته اما او را از بسیاری آشوب ها و اضطراب های دیگر ایمن می سازد:
🌱از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم (حافظ )
اما از این ابیات و معنای ابتدایی فتنه که بگذریم، واژه فتنه در اصل به معنای خالص کردن طلا از طریق حرارت بسیار است. کسی میتواند ما را به تامل و تعمق وادارد و درون ما را متحول سازد که درونش بر اثر مراقبت ها و ریاضت های ( ریاضت در لغت به معنای رام کردن اسب وحشی است) بسیار از ناخالصی ها پاک گشته و مس جانش بدل به زر شده باشد. به آن میزان که معدن وجود فرد طلایی تر، میزان اثر گذاریش نیز بیشتر خواهد بود. این شفافیت و نورانیت باطن نیز از طریق مطالعات و دانش اندوزی صرف میسر نمیشود. نه مال و نه اندیشه ورزی های فیلسوفانه اینجا سودی ندارد.....
🌱یاد الناس معادن هین بیار معدنی باشد فزون از صد هزار معدن لعل و عقیق مکتنس بهترست از صد هزاران کان مس احمدا اینجا ندارد مال سود سینه باید پر ز عشق و درد و دود (مولانا)
اما پیشنهادی که مولانا در این مسیر میدهد، سکوتی عارفانه است. سکوتی که از یک سو تو را در شناخت نفس رهنمون می سازد و از سوی دیگر زمینه تحول را در تو مهیا می سازد تا از اسارت رهایی یابی و سفری عاشقانه را آغاز کنی.... به نظرم این ابیات زنده یاد یداللهی میتواند خلاصه و شرح این حادثه باشد:
🌱یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت تا از خیال گنگ رهایی رها شوم بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت .
● گذر از این ابهام انتخاب زیستن – انتخاب ادامهی زندگی – پیشدرآمدی است به خلق تعریف شخصی فرد از معنای زندگی. در بوتهی آزمون خودکشی، ما به یک دلیل تصمیم میگیریم که زنده بمانیم. هر دلیلی، حتی اگر این دلیل صرفا این باشد که نمیخواهیم بمیریم.
📖#درباره_کتاب ● نویسنده در کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند از ارسطو، بیکن و نیچه گرفته تا سارتر، کامو و ویتگنشتاین، در یک گشت فلسفی-تفریحی، به مسائل فلسفی درون و بیرون زندگی میپردازد. این کتاب درِ ورودی مطالعه فلسفه برای خیلی از خوانندگان خواهد بود. چراکه به دور از پیچیدگی و سخت فهم بودن فلسفه ابتدا شیرینی آن را برای خواننده به تصویر میکشد و فرد را جذب متون فلسفی و دیدگاههای فلاسفه مختلف میکند.
جایی در همین نزدیکی دانهی پیچکی مدفون است. دانه بر خود میپیچد تا پوستهاش را بترکاند و ببالد و هوای آزادِ بیرون از خاک را به درون خویش بکشد. لحظهی باشکوهی باید باشد. لحظهای که آخرین مقاومت خاک و شن میشکند و نرمهی نازکِ سرِ پیچک به نور و نسیم سلام میگوید. دیدن روشنی و احساس لطافت هوا و تنفس بوی آشنا همیشه دیدهنواز و راحتافزاست. پیچک سربرهنه بیرون میآید، بر روشنایی میپیچد و بالا میرود. پیچک نور میشود و از دریچهها به درون میخزد. پیچک بوسه میشود و بر لبهای زنی تنها مینشیند. پیچک لبخند میشود و به آرامی بر گونههای غمگین دخترکان دست می کشد. عطر میشود و در لای موهای خیس گم میشود. گنجشک میشود و بر کف دستها مینشیند. باران میشود و بر سر شهر میبارد. مهربانی میشود و دلها را به هم نزدیک میکند. دانهی پیچک در همین نزدیکی است.
" How Sour Sweet Music Is " How sour sweet music is When time is broke and no proportion kept! So is it in the music of men's lives. William Shakespeare
شکسپیر در آثار خود مکرر به این نکته اشاره کرده که زندگی ما، همچون یک قطعه موسیقی، نیازمند وزن و آهنگ و هم آهنگی است و اگر سیم انسانیت از کوک بیفتد زندگی زشت و ناخوش می شود و رو به فساد می رود.
برگرفته از کتاب " در قلمرو زرین " ترجمه و توضیح: #حسین الهی قمشه ای
اثری کلاسیک و خوشخوان برای نوجوانان... کتاب جک جنگلی نوشتهی جان کریستوفر ماجرایی در انگلستان قرن بیستوسوم را روایت میکند؛ دورانی هولناک و دیکتاتوری که مقامات شهر لندن مردمشان را درون شهر محصور کردهاند و آنها را از دنیا و آدمهای بیرون از آنجا میترسانند. اما پسری نوجوان، در مقابل تمام آنها میایستد و به این وضع اعتراض میکند. این کتاب داستان شجاعت، رفاقت و آزادی است.
در قرن بیستویکم فاجعهای بزرگ رخ داده و دنیا کاملاً تغییر کرده و بسیاری از شهرها و مردم از بین رفتهاند. حالا در قرن بیستموسوم، دولتشهرهایی شکل گرفته که به دور خود دیوارهایی کشیدهاند تا از دنیای بیرون و «وحشیهایی» که آنجا پنهان هستند، محفوظ بمانند.
کلایو اندرسون، پسری نوجوان از خانوادهای سیاسی، متنفذ و قدرتمند است و در لندن که یکی از همین شهرهاست، زندگی میکند. او غرق در رفاه و آسایش است و کاری به وحشیهای بیرون ندارد. شبی در یک مهمانی، یکی از دوستان کلایو به نام برایان موضوعی را مطرح میکند. او با اشاره به پیرمرد خدمتکار خانه میگوید با اینکه خدمتکاران از وحشیهای بیرون از شهر هستند اما حقوقی برابر با آدمهای شهر دارند و کسی حق ندارد به آنها بیاحترامی کند. این جملات خلاف قوانین و اعتقادات شهر است و باعث حیرت و ترس همهی مهمانان میشود. یکی از مهمانان این صحبتها را به پلیس اطلاع میدهد. روز بعد پلیس در مدرسه بهسراغ همهی مهمانان شب پیش، از جمله کلایو میرود و از آنها میخواهد در مورد آن بحث توضیح دهند.
مأموران به کلایو میگویند چون از خانوادهای بزرگ و متنفذ است، اگر مخالفتش را با گفتههای برایان ابراز کند و همهی تقصیرها را به گردن او بیاندازد، او را میبخشند. اما کلایو تصمیم میگیرد از دوستش دفاع کند. کلایو بازداشت و به جزیرهای دور تبعید میشود و در آنجا با جک جنگی، رابین هود دنیای آینده، آشنا میشود...
کتاب جک جنگلی (Wild Jack) داستانی در مورد آزادی است. کلایو، پسری که در رفاه غرق شده ناگهان در وضعیتی بغرنج گیر میکند اما به واقعیت پی میبرد. میفهمد آنچه در مورد دنیایش فکر میکرده، درست نبوده. داستان در دههی 1970 و اوج جنگ سرد و ترس از وقوع جنگ اتمی نوشته شده. درست زمانی که دنیا بهسرعت بهسوی مدرن شدن پیش میرفت و ابرقدرتها همه چیز را تحتسیطرهی خود گرفته بودند. مهمترین درونمایهی داستان، یعنی آزادی، واکنشی به این موضوعات است. جان کریستوفر (John Christopher) معتقد است آزادی فکر بهترین موهبت است و باید برای آن جنگید و فداکاری کرد. فضای ضدآرمانشهری داستان تداعیگر کتاب «دنیای قشنگ نو»ی آلدوس هاکسلی و کتاب «ما» نوشتهی یِوگنی زامیاتین است. با همهی اینها کریستوفر تلاش میکند به مخاطب نوجوانش امید دهد و به آنها بیاموزد که آزادی ارزش همهی سختیها را دارد.
جان کریستوفر کتاب جک جنگلی را در سال 1974 نوشته و حسین ابراهیمى (اِلوند) آن را ترجمه و نشر افق منتشر کرده است.
نوجوانانی که به داستانهای علمی-تخیلی علاقه دارند، احتمالاً از خواندن این رمان لذت خواهند برد. این کتاب میتواند انتخاب مناسبی برای آنها باشد.
بهار پُرهیاهو، همان که دیگربار به زندگیام آمد با خندههای بسیارش، وَ ساعتهایش که مالامال از رُزهای بیخیالند! شعلهی غروبِ آسمان با بوسههای سرخِ برگهای نوزادهی آشوکا حالا دزدانه به خلوتم میآید از میان کوچههای تنها، همراه با سایههای سربرآوردهی سنگین با سکوت! و هنوز در ایوان من مینشیند خیره در پهنای دشت! جایی که سبزیِ زمین، هلاک از هوش میرود در رنگپریدگیِ بیچون و چرای آسمان!
و من با درخت توت یکی شوم تا کرم ابریشمی زمن، تار پرنیان کند تا در روزن سوزن زنی شوم _از نسل آن زنان که در اساطیر زیستند_ و زان پس همراه شال با باد آزاد می پرم
این کتاب، حاصل تلاش چند ساله غلامرضا محمدی و حسین مسرت در باب آثار و زندگی مبارزاتی شاعر لب دوخته راه آزادی، فرخی یزدی (1318 – 1267 ش) است. او اولین مبارزه خود با ظلم و استبداد را در پانزده سالگی، در جشن نوروزی مدرسه مرسلین بروز داد و انتقاد او از مدیر منجر به اخراج وی و بعدها سرودن شعری علیه حاکم یزد نیز سبب زندانی شدن و لب دوختگی وی شد. فرخی بعد از آن به تهران آمد و از مشروطه خواهان شد. سپس روزنامه طوفان را برای بیان انتقاد به سیاست دربار، تأسیس کرد که مقالات تند او در عزل بزرگان و نخست وزیران وقت مؤثر بود. اما دولت استبدادی پهلوی او را برنتافت و سرانجام در زندان، با تزریق آمپول هوا، به زندگی او خاتمه دادند. آوردن مفاهیم و مبارزات سیاسی در قالب غزل از ابتکارات این شاعر آزادی خواه بود که شعر او را در میان معاصرین، شاخص و در غزل سیاسی سرآمد کرد. در این تحقیق، روزشمار زندگی، آثار و نشریات و روزنامه های وی تهیه شده و دیدگاههایی که در کتابهای مختلف توسط صاحبان اندیشه و قلم درباره این شاعر نامی بیان شده، جمع آوری شده است. همچنین فهرست اعلام، کتابها، نشریات و مجلات، احزاب، گروهها و ملیت ها نیز در پایان، تهیه شده است.
به دو دلیل. اگر #امیرهوشنگ_ابتهاجنبود، #غزل_فارسیدر جایگاهی که امروز هست، نبود و اگر او نبود، #موسیقی_سنتی_ایراندر جایگاهی که امروز هست، نبود. من #حسین_منزویرا (بهعنوان پادشاه #غزل_نو)محصول عبور #ابتهاجاز مضمون #شعر_کلاسیک#ایرانمیدانم، کاری که #محمدرضا_شفیعی_کدکنینتوانست به انجام برساند و #سیمین_بهبهانیبا رفتن راهی متفاوت، اصولا در این مسیر قرار نگرفت. #محمدحسین_شهریارالبته بهعنوان خاتم #غزلسرایانکلاسیک نقشی تسهیلگر در این گذار داشت. اما در موسیقی، بعد از #پیرنیای بزرگ، موسیقی رادیو، بهعنوان تنها محمل #موسیقی_سنتی، راه قهقرا میپیمود. دوران اوج #گلهاسپری شده بود و عدهای از صاحبنامان #موسیقی_ایرانیرادیو را به انحصار و تکرار خود درآورده بودند که قاعدتا برای دیگران راهی برای نفوذ در آن متصور نبود. مدیریت توانمند و بیملاحظهی ابتهاج در قامت احیاکنندهی #برنامه_گلهاو سپس رئیس #موسیقی_رادیونسلی جوان را به رادیو کشاند که تا امروز آثار حضور درخشان و پربار ایشان در #موسیقی_سنتی_ایرانآشکار است. مهمتر از آن پایداری او در ادامهی مدیریت جوانهای آن روز موسیقی در قالب گروههای #عارفو #شیداو بعد از انقلاب #کانون_چاووشبود. تردید ندارم اگر مدیریت #هوشنگ_ابتهاجنبود، در آن اوضاع پرآشوب این گروهها یا شکل نمیگرفتند یا پایدار نمیماندند. بدیهی است در انجام چنین کارهای سترگی عدهای برکنار میمانند، وقتی ابتهاج حتی با #شجریانبزرگ هم مماشات نمیکند و زمانی که او درخواست دستمزدی بیش از دیگران میکند، او را هم از گلها کنار میگذارد تا یک سال بعد که #محمدرضا_شجریانخود به منزل سایه میرود و دوباره به رادیو بازمیگردد.
🔸پنهان ترین ویژگی اخلاقی آدمیزاد « #ظرفیت» هست. ظرفیت آدم ها به مرور زمان مشخص میشه وقتی صبر نداشته باشی برای شناخت آدم ها، تو اندازه ی ظرفیتشون اشتباه می کنی.
🔸اون وقت به کسی که فقط ظرفیت نگاه داره، لبخند می زنی. اون وقت به کسی که فقط ظرفیت ترحم داره، محبت می کنی. اون وقت به کسی که فقط ظرفیت یه سلام علیک داره، رفاقت می کنی و ...
🔸 هر جای زندگی احساس کردید کسی بی دلیل رفتارش با شما تغییر کرده، بدونید بیشتر از ظرفیتش باهاش رفتار کردید. بیشتر از چیزی که هست بهش بها دادید.
☝یادتون باشه قبل از اینکه خودتون رو، احساستون رو، زندگیتون رو برای کسی خرج کنید، اول ظرفیتش رو بشناسید.