فردا که چشم بگشایم از تپهٔ روبهرو سرازیر خواهی شد
ـ به آنسوی دامنه اما ـ و پنجرهام برای ابد گشوده خواهد ماند سپیده دم زنبقها بیدار میشوند/ غوطهور در شبنم و بوی آویشن و بابونه از آغوشم خواهد گریخت (کجای این درهٔ پرسایه خوابیده بودیم که جز صدای تیهوها و بوی آویشن بر شانههایم چیزی به یاد نمیآورم؟) همیشه دلهرهٔ گمشدنت را داشتم یقین داشتم وقتی بیدار شوم تو رفتهای و زمین دیگرگونه میچرخد یقین دارم اما/ که خواب ندیدهام که تو در کنارم بودهای که با تو سخن گفتهام به سایهسار دره که رسیدهایم تو ساقهٔ مرزنگوشی زیر دماغمان گرفتهای و دیگر چیزی به یادم نمانده است هزار فرسنگ راه بریدم ـ به یک لمحه ـ صد اسب زیرِ رانم بخار شدند تا به چشم سار رسیدم (از دور دیده بودمت به جامهٔ پریان روستا و در آب زلال لرزان چشمه که نگریستم ماهی قرمز شتابناکی/ به درون بیشهها خزید) هزار فرسنگ و صد اسب به یک لمحه خستگی مفرطم از این سفر طولانی است به یک لمحه
سپیدهدم که دیده گشودم از تپهٔ روبهرو سرازیر شدی ـ به آنسوی دامنه اما ـ و پنجرهام برای همیشه گشوده ماند
تکرار کن تکرار کن ، فراغت را و رهایی را تکرار کن خندهی بلند شاخسار بی تاب را بر پرواز بی گاه پرنده ها که صیادی در میان نبوده است جز باد تکرار کن پرنده ای را که چون اندیشهی سپید و شاد من جز دل ابرها آشیان گرم هیچ باغی را نپذیرفته است تکرار کن نفس های شکوفه را زیر منقار سنگین مرغ بهار تکرار کن پرپر شدن را و شکفتن را تکرار کن خزان شدن را و رستن را
ژاکوب به نشانه منفی سرش را تکان داد: " این عبارتهای قلمبه سلمبه این حقیقت را پنهان نمیکند که شما قوانین بنیادی یهود را زیر سؤال میبرید. میمونیدس به ما آموخته است کسانی که از فرمانهای الهی تورات پیروی کنند، در آخرت خداوند به آنها رستگاری و سعادت پاداش خواهد داد. با گوشهای خود شنیدم که خاخام مورتریا با قاطعیت اعلام کرد هر کسی که اولوهیت تورات را نپذیرد، از زندگی فناناپذیر و جاودانی در نزد خداوند محروم خواهد شد. "
ژاکوب پافشاری کرد: " پس ، درست شنیدم که وجود آخرت را انکار میکنی؟ "
" تکرار میکنم، دیار باقی و زندگی سعادتمندانه پس از مرگ ، و همه عبارتهایی مانند اینها را خاخامها ابداع کردند. "
ژاکوب سماجت کرد: " منکر این هستی که اعمال درست سبب سعادت جاویدان و نزدیکی به خداوند خواهد شد و اعمال نادرست مجازات ابدی در پی خواهد داشت؟ "
" خلاف عقل است که فکر کنیم پس از مرگ مانند اکنون خود باقی خواهیم ماند . بدن و ذهن دو جنبه از یک فرد هستند. امکان ندارد ذهن پس از مرگ جسم باقی بماند. "
ژاکوب که اکنون آشکارا سراسیمه شده بود، با صدای بلند گفت: " اما می دانیم که بدن دوباره زنده خواهد شد. همه خاخامها این موضوع را به ما آموخته اند. میمونیدس این مسئله را آشکارا بیان کرده است. یکی از سیزده اعتقاد راسخ یهود و بنیان ایمان ماست. "
" ژاکوب، یقینا راهنمای ضعیفی هستم. تصور میکردم کاملا توضیح دادم که چنین چیزهایی ممکن نیستند. با این وجود، یکبار دیگر در سرزمین معجزه سرگردان ماندید. دوباره به شما یادآور میشوم که همه اینها دیدگاههای انسان هستند. اینها هیچ ارتباطی با قوانین طبیعت ندارند. و ممکن نیست بر خلاف قوانینِ ثابتِ طبیعت هیچ اتفاقی روی بدهد. طبیعت، که نامتناهی و جاودانه است و تمام جوهره هستی را در بر دارد، بر اساس قوانین منظم عمل میکند و ممکن نیست شیوههای فراطبیعی جایگزین آن شود. جسمِ فاسد شده ای که به خاک بازگشته است، ممکن نیست دوباره احیا شود. در سفرِ پیدایش این مسئله را به روشنی گفتهاند: " تا آخر عمر به عرق پیشانیات خواهی خورد و سرانجام به همان خاکی بازخواهی گشت که از آن گرفته شدی، زیرا تو از خاک سرشته شدی و به خاک هم برخواهی گشت. "
" معجزه ها فقط به واسطه جهل انسان وجود دارند. در دوران باستان هر رویدادی که ممکن نبود با علتهای طبیعی آن را توضیح داد، آن را معجزه در نظر میگرفتند. و هر چه جهل تودهها درباره کار طبیعت بیشتر بود، شمار معجزه ها هم بیشتر میشد. " " اما معجزههای بسیاری وجود دارند که افراد بسیاری آنها را دیدند: دو نیم شدن دریای سرخ برای حضرت موسی، بیحرکت ماندن خورشید برای یوشع. " " اینکه می گویند تعداد بسیاری آن را دیدند، نوعی شیوه گفتار است، روشی برای اثبات صحت ادعای خود درباره رویدادهای باورناپذیر. درباره معجزهها دیدگاه من این است که هر چه تعداد بیشتری ادعا کردند آن را دیدهاند، آن رویداد کمتر باورپذیر است. "
مثل عزیزی که از سفر بازگشته، مثل رفیقی که بعد مدتها به دیدنت آمده، مثل بخار برخاسته از چای داغی که با لذت و اشتیاق مینوشی، مثل عطر خاک باران خورده، مثل طعم گس خرمالو در هوایی ابری، مثل بوی تند و گیرای نارنگی، مثل صدای باران در شبی سرد، مثل هیجان نخستین نگاه، نخستین لبخند، نخستین آغوش...
اول خود آرام باش تا بتوانی دیگران را آرامش به ارمغان آری. انسان آرام بیش از انسان بسیار فاضل، نافع است. انسان بیقرار حتی نیکی را به بدی بدل میسازد و به آسانی پلیدی را گوش میسپارد. اما انسان نیک و آرام همه چیز را به نیکی مبدل میکند. آن کس که حقیقتا در آرامش به سر میبرد به احدی بد گمان نیست اما کسی که بیقرار باشد از سوء ظن بی حد و حصر در عذاب میافتد. او نه خود در آرامش است و نه دیگران را رخصت آرامش میدهد. او مراقب است که دیگران به تکالیف خود عمل کنند اما از تکالیف خویش غفلت می ورزد. پس، پیش از همه در انجام امور خویش ساعی باش، آنگاه بر تو رواست که دلواپس همسایه ات نیز باشی.
ای طبیعت محبوب ادراکم همه ی فصل ها را با حضور تو پشت چشمانم متصور شده ام آنجا که انگشتان کشیده ی عشق مدام سرنوشت را به فصلی گره زد به پای فصل پر مهر پاییز