خوابیدن، رویادیدن، مغز، فرهنگ، قانون و آزادی!!!بخش ۱ از ۲
📚تمامی حیوانات به خواب نیاز دارند. با این حال خواب در همهٔ ردههای مهرهداران ماهیت یکسانی ندارد. نقطهٔ اشتراک همهٔ حیوانات این است که مرحلهٔ حرکت غیرسریع چشم (NREM) را تجربه میکنند که در این مرحله حیوان رویا نمیبیند. فقط دو ردهٔ پرندگان و پستانداران هستند که مرحلهٔ حرکت سریع چشم (REM) را تجربه میکنند و رویا میبینند. مغز همهٔ پستانداران و پرندگان حین مرحله REM بدن را فلج میکند تا از حرکتکردن بدن حین رویادیدن جلوگیری کند. (دو استثنا وجود دارد: نهنگها و دلفینها با اینکه پستاندار هستند اما به دلیل آبزیبودن مرحلهٔ REM خواب را تجربه نمیکنند و رویا نمیبینند. چون باید هرچندوقت یکبار برای دریافت اکسیژن به سطح آب بیایند، بنابراین مغز بدن را فلج نمیکند.)
از این جهت ماهیت مغز پرندگان و به خصوص پستانداران (مثل انسانها) با بقیهٔ ردهها متفاوت است.
معمولا تصور میشود که هر بخش از مغز مسئول کنترل یک اندام یا بخش از بدن است و اگر آن اندام از کار بیفتد یا مثلاً قطع بشود، آن بخش مخصوص در مغز بلااستفاده باقی میماند. برای مثال مغز خزندهای مثل تمساح واقعا همینطور است.
اما مغز حیوانی مثل انسان یا شامپانزه متفاوت است. درست است که هر ناحیه در مغز مسئول کنترل اندام یا فعالیتی خاص است ولی تفاوت اساسی این است که اگر اندام بهخصوصی در بدن انسان از کار بیفتد یا قطع بشود (البته در صورت زنده ماندن!) آن بخشِ مسئول در مغز همینطور بیکار نمیماند. بلکه مشغول پردازش یا کمک به کنترل اندام یا فعالیت دیگری میشود.
برای نمونه اگر فردی نابینا بشود، بخش مسئول کنترل و پردازش بینایی، به تدریج، مشغول کمک به دیگر فعالیتها میشود. مثلاً به شنوایی یا بویایی کمک میکند و درک و پردازش این حسها را قویتر مینماید. نکتهٔ خارقالعاده این است که این تغییر میتواند به نحوی آناتومیک نیز رخ دهد و شکل ارتباط نورونها را دستخوش تغییر کند و در مواردی حتی تعداد نورونها را افزایش دهد.
هنوز کاملاً دلیل اصلی رویادیدن مشخص نیست و نظریات متفاوتی در این زمینه ارائه شده است. اما یکی از نظریهها بر این نکته تأکید میکند که علت خواب دیدن این است که بخش مسئول پردازش بینایی (و شنوایی) برای اینکه نورونهایش غیرفعال نشوند و به بخشهای مربوط به فعالیتهای دیگر نپیوندند؛ درگیر رویادیدن میشود تا آن بخش از مغز را حفظ کند و برای پردازش در زمان بیداری فعال نگه دارد!
اینها همه فوقالعاده است. اما قضیه زمانی شگفتآور میشود که اهمیت و تأثیر این ویژگی را در طول تاریخ بشر و اثرگذاریاش را بر سیر تطور فرهنگها در طی تاریخ بررسی کنیم.
گفتیم که مغز انسان بسته به فعالیتهایی که درگیرشان میشود میتواند تغییر ساختاری بدهد. حتی تغییر آناتومیک.
مغز انسانها فرد به فرد بسته به نوع زندگیشان بایکدیگر متفاوت است. مثلاً ما میدانیم که جسم پینهایِ (رابط بین دو نیمکره مغز) افرادی که باسواد هستند کمی ضخیمتر از افراد بیسواد است. این تفاوتها در سطح فردی مهماند اما تفاوتهای ذهنی و ساختاری مغز در سطح جوامع نیز به نحو معناداری قابل مشاهده هستند. جسم پینهای افراد جامعهای که ۹۵درصد جمعیتش باسواد هستند ضخیمتر از جسم پینهای مردمان جامعهای است که ۵درصد جمعیتش باسوادند. از طرف دیگر سنتها، ارزشها، نوع روابط اجتماعی و... بر ساختار مغزی افراد یک جامعه تأثیر میگذارد. بنابراین مغز و روان افراد همفرهنگ شباهت بیشتری به یکدیگر دارد.
برای نمونه با گسترش فرهنگ برآمده از مسیحیت کاتولیک، تکهمسری (به دلایل مفصلی که در اینجا نمیتوان به آن پرداخت) رواج پیدا کرد و تبدیل به ارزش و سنت در جوامع غربی شد. این اتفاق، نظام تکهمسری را در جوامع غربی غالب کرد و به تدریج تغییرات مغزی و روانی در افراد جامعه پدیدار گشت. مغزِ (و به تبع فیزیولوژی و روان) افراد جوامعی که نظام تکهمسری در آنها رواج پیدا کرده است تفاوتهایی با مغز افراد جوامعی دارد که در آنها نظام چندهمسری رواج دارد. برای مثال مغز مرد پرورشیافته در نظام تکهمسری بعد از سکس، احساس ارضا و رفع نیاز بیشتری میکند، نسبت به مرد در نظام چندهمسری. (حتی میزان فعالیت بیضهها تحت فعالیت مغز
تغییر میکند.)
ژوزف هنریچ در کتاب «انسان کژگونه» مینویسد که لیبرالیسم، کاپیتالیسم و دموکراسی غربی (به همراه تمامی نهادهایشان) حاصل فرهنگ مسیحیای هستند که در آنها سوادآموزی و تکهمسری (و چند مورد دیگر) رایج گشته و مغز مردمان آن جوامع تحت این ارزشها و سنتها تغییر کرده است.
ادامه در بخش بعدی
آرمانشهر
@globalutopia