#برگی_از_کتاب #ادبیات
📚نیکولاس گفت: «لازم نیست به خودتان زحمت بدهید، قربان. این نکتههای کتابی از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج میشود. فایدهای به حالم ندارد. قبل از اینکه من و هامپر کلاهمان برود توی هم سرپرست کارگاه مدام به گوشش میخواند که من کارگرها را تحریک میکنم که حقوق بیشتری بخواهند و یک روز هامپر در حیاط کارخانه با من ملاقات کرد. کتاب کم حجمی دستش بود و به من گفت: هیگینز، شنیدهام تو یکی از آن احمقهای لعنتی هستی که فکر میکنند با تقاضا کردن حقوقشان بالا میرود و وقتی به اجبار این کار را کردند بالا هم میماند. حالا میخواهم به تو فرصتی بدهم که نشان بدهی عقل توی کلهات داری یا نه این کتابی است که یکی از دوستان من نوشته و اگر بخوانی متوجه میشوی که چطور حقوقها خودشان بالا میروند و نه دست ارباب است و نه دست کارگر؛ جز اینکه کارگرهای سرگشته خودشان با اعتصاب کردن گلوی خودشان را میبُرند. خب قربان حالا میخواهم از شما سؤال کنم که زمانی که کشیش بودید و کارتان وعظ کردن بوده و مجاب کردن انسانها برای انجام کاری که فکر میکردید درست است، بگویید به من؛ آیا حرفتان را با احمق خطابکردن آنها شروع میکردید یا ترجیح میدادید اول حرفهای مهربانانه بزنید که برای شنیدن حرفها و متقاعدشدن آماده شوند؟ یا وقتی موعظه میکردید آیا گهگاه ساکت میشدید و بعد هم به آنها و هم به خودتان میگفتید «اما شما جماعت آن قدر ابلهاید که مطمئنم گفتن این حرفها هیچ فایدهای به حالتان ندارد و نمیتوانم عقل به کلهتان فرو کنم.» خودم میپذیرم که بهترین شرایط روحی را نداشتم که بخواهم بدانم دوست هامپر چه گفته و چه نوشته، اما با خودم فکر کردم «بیا و ببین این آقایان چه برای گفتن دارند تا معلوم شود کی احمق است من یا آنها.» کتاب را گرفتم و نگاهی به آن انداختم. خدا پدرتان را بیامرزد! کتاب از سر تا ته دربارهی سرمایه و کار بود و کار و سرمایه و آن قدر ادامه داشت که من خوابم گرفت. هیچ وقت نمیتوانستم فرق اینها را از هم تشخیص دهم و در این کتاب طوری دربارهشان توضیح داده که انگار مزیت و عیب بودند. اما آنچه من میخواستم بدانم حقوق افراد بود چه فقیر و چه غنی فقط انسان بودنشان برایم مهم بود.»
آقای هیل گفت: «تمام اینها درست علاوه بر این، نحوهی صحبتکردن آقای هامپر با شما و توصیه به خواندن کتاب دوستش، بسیار توهینآمیز اشتباه و غیرمسیحی بوده با وجود این، شما در کتاب همانی را خواندید که او میگفته؛ اینکه حقوق و دستمزد خود سطحشان را مشخص میکنند و اینکه موفقترین اعتصابات کارگری هم برای مدتی باعث افزایش دستمزدها میشود و بعد دقیقاً در نتیجهی همان اعتصاب حتی از قبل هم پایینتر میآیند و بنابراین کتاب حقیقت را به شما گفته بود.»
هیگینز با سرسختی پاسخ داد: «خب قربان، شاید حقیقت باشد و شاید هم نباشد. این سکه دو رو دارد. اما فکر کنید محکمترین و قطعیترین حقیقت هم بود، برای من که نمیتوانستم درکش کنم حقیقتی نداشت. به جرئت میتوانم بگویم در این کتابهای لاتینی که توی کتابخانهتان چیدهاید حقیقت را گفتهاند. اما تا وقتی من معنای کلمهها را ندانم برایم فرقی با مزخرفات بیمعنا ندارد. قربان اگر شما یا هر مرد دانشمند و صبور دیگر بیاید سراغ من و معنای این کلمه ها را یادم بدهد، نه اینکه طوری با من رفتار کند انگار یک احمقم یا فراموش نکند ارتباط چیزها را بگوید، بالاخره یا میفهمیدم یا نه. من مجبور نیستم مثل بقیهی آدمها فکر کنم من از آنها نیستم که فکر کنم حقیقت چیزی است که با کلمات شکل میگیرد. مثل قطعهای تراشیدهشده از ورقهی فولاد. یک استخوان برای دو نفر یک جور پایین نمیرود. ممکن است توی گلوی یکیشان گیر کند. علاوه بر این، وقتی استخوانه پایین هم میرود یکی راحت هضمش میکند و یکی سخت. آدمهایی که میخواهند جهان را با حقیقتِ خاص خودشان اصلاح کنند، باید آن را برای ذهنها و آدمهای مختلف تنوع بخشند و با ملایمت و لطافت آن را به خورد دیگران دهند وگرنه فقرا و احمقها و بدبختها آن را تف میکنند توی صورتشان. بعد هامپر در کارخانه اول یکی زد در گوشم، بعد غذای جویده شدهی توی دهانش را انداخت به سمت من و گفت به گمانش این کتاب هیچ به کار من نمیآید چون من یک احمقم اما به هر حال کتاب را پرت کرد
به سمتم.
- ای کاش بعضی از خردمندترین و دل رحمترین اربابها با مردانی چون شما ملاقات میکردند و میتوانستید گفتوگویی مفصل دربارهی این موارد با آنها داشته باشید. بیتردید این بهترین راه برای پشت سر گذاشتن دشواریهای شماست که به باور من ریشه در ناآگاهی شما دربارهی این مسائل دارد؛ این به نفع هر دو طرف - هم اربابهاو هم کارگران- است که درک بهتری از هم دیگر داشته باشند.
از کتاب «شمال و جنوب»
اثر الیزابت گسکل
ترجمه ثمین نبیپور | نشر افق
آرمانشهر
@globalutopia