📚 آرمان‌شهر 📚

#برگی_از_کتاب
Канал
Книги
Искусство и дизайн
Образование
Экономика и финансы
Персидский
Логотип телеграм канала 📚 آرمان‌شهر 📚
@globalutopiaПродвигать
3,46 тыс.
подписчиков
478
фото
18
видео
40
ссылок
📚درنگی برای خواندن📚 در مورد بیشتر علایقم از هنر و ادبیات و فلسفه تا علم و اقتصاد و علوم اجتماعی می‌نویسم و از میان کتبی که می‌خوانم گزیده به اشتراک می‌گذارم. 🔴کانال حرف‌های بی‌سروته من: @ArmansNonsense 🔵Twitter: Friend_of_hume
#برگی_از_کتاب

تلاش‌های ابن‌مقفع در دو قرن سکوت

📚«...با مقایسه‌ای میان آنچه در رساله‌های تصنیفی ابن‌مقفع (روزبه پور دادویهٔ ایرانی)، مانند "رسالة في الصحابة"، و ترجمه‌های او از پهلوی به عربی آمده (مانند "نامهٔ تنسر") می‌توان گفت این است که ابن‌مقفع در دوره‌ای که آن را «دو قرن سکوت» نامیده‌اند به کوششی بی‌سابقه به تجدید نوعی از اندیشیدن ایرانی دست زد تا راه استقلال دیگربارهٔ ایران از خلافت را هموار کند. تردیدی نیست که پایداری ایرانیان در برابر چیرگی سیاسی دستگاه خلافت برای استقلال ایران دارای اهمیت بسیاری بوده اما اگر ایرانیان توان احیای زبان و اندیشیدن باستانی خود را نمی‌داشتند ایران نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگری که به اسلام گرویدند در امپراتوری عربی ادغام می‌شد. تأکید مکرر ما بر اینکه خلافت در میان نخبگان ایرانی نظریه‌پردازی نداشت، از این حیث اهمیت دارد که ایرانیان به رغم گرویدن به اسلام از همان آغاز، علاقه‌ای به بحث‌هایی که به دنبال رحلت پیامبر اسلام در گرفت نشان ندادند و با احیای میراث باستانی خود در مقولات و با مفاهیمی اندیشیدند که از دورۀ باستان به آنان به ارث رسیده بود.»

تاریخ اندیشه سیاسی در ایران
اثر جواد طباطبایی

آرمانشهر
@globalutopia
نامه تنسر.pdf
3.3 MB
#برگی_از_کتاب

📚«عهد من با آیندگان آن است که خِدم و مصالح خود را به عقلا سپارند، اگرچه کارهای حقیر باشد، و اگر جاروب‌داری یا راه را آب‌زدن باشد، عاقل‌ترین را فرمایند که نفع با عقل است ‌و مضرّت و مَهانَت با جهل. و عاقلان گفتند که جاهلْ اَحْوَل باشد، کژْ راست ببیند و شکستْ درست پندارد و چیزِ بزرگْ چیزِ خُرد انگارد و خُرد بزرگ شُمَرد. از صور جهل پیش و پس نتواند دید، و از کارهای آخر، که به زیان آورد و تدارک آن میسر نشود، و معلوم او گردد، و اندک‌اندک مضرّت را جاهل درنیابد، تا چنان نشود که به دانش آن را درنشاید یافت.»

نامهٔ تنسر
به تصحیح مجتبی مینوی

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #ادبیات

📚نیکولاس گفت: «لازم نیست به خودتان زحمت بدهید، قربان. این نکته‌های کتابی از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج می‌شود. فایده‌ای به حالم ندارد. قبل از اینکه من و هامپر کلاهمان برود توی هم سرپرست کارگاه مدام به گوشش می‌خواند که من کارگرها را تحریک می‌کنم که حقوق بیشتری بخواهند و یک روز هامپر در حیاط کارخانه با من ملاقات کرد. کتاب کم حجمی دستش بود و به من گفت: هیگینز، شنیده‌ام تو یکی از آن احمق‌های لعنتی هستی که فکر می‌کنند با تقاضا کردن حقوقشان بالا می‌رود و وقتی به اجبار این کار را کردند بالا هم می‌ماند. حالا می‌خواهم به تو فرصتی بدهم که نشان بدهی عقل توی کله‌ات داری یا نه این کتابی است که یکی از دوستان من نوشته و اگر بخوانی متوجه می‌شوی که چطور حقوق‌ها خودشان بالا می‌روند و نه دست ارباب است و نه دست کارگر؛ جز اینکه کارگرهای سرگشته خودشان با اعتصاب کردن گلوی خودشان را می‌بُرند. خب قربان حالا می‌خواهم از شما سؤال کنم که زمانی که کشیش بودید و کارتان وعظ کردن بوده و مجاب کردن انسان‌ها برای انجام کاری که فکر می‌کردید درست است، بگویید به من؛ آیا حرفتان را با احمق خطاب‌کردن آنها شروع می‌کردید یا ترجیح می‌دادید اول حرف‌های مهربانانه بزنید که برای شنیدن حرف‌ها و متقاعد‌شدن آماده شوند؟ یا وقتی موعظه می‌کردید آیا گه‌گاه ساکت می‌شدید و بعد هم به آن‌ها و هم به خودتان می‌گفتید «اما شما جماعت آن قدر ابله‌اید که مطمئنم گفتن این حرف‌ها هیچ فایده‌ای به حالتان ندارد و نمی‌توانم عقل به کله‌تان فرو کنم.» خودم می‌پذیرم که بهترین شرایط روحی را نداشتم که بخواهم بدانم دوست هامپر چه گفته و چه نوشته، اما با خودم فکر کردم «بیا و ببین این آقایان چه برای گفتن دارند تا معلوم شود کی احمق است من یا آنها.» کتاب را گرفتم و نگاهی به آن انداختم. خدا پدرتان را بیامرزد! کتاب از سر تا ته درباره‌ی سرمایه و کار بود و کار و سرمایه و آن قدر ادامه داشت که من خوابم گرفت. هیچ وقت نمی‌توانستم فرق این‌ها را از هم تشخیص دهم و در این کتاب طوری درباره‌شان توضیح داده که انگار مزیت و عیب بودند. اما آنچه من می‌خواستم بدانم حقوق افراد بود چه فقیر و چه غنی فقط انسان بودنشان برایم مهم بود.»
آقای هیل گفت: «تمام این‌ها درست علاوه بر این، نحوه‌ی صحبت‌کردن آقای هامپر با شما و توصیه به خواندن کتاب دوستش، بسیار توهین‌آمیز اشتباه و غیرمسیحی بوده با وجود این، شما در کتاب همانی را خواندید که او میگفته؛ اینکه حقوق و دستمزد خود سطح‌شان را مشخص می‌کنند و اینکه موفق‌ترین اعتصابات کارگری هم برای مدتی باعث افزایش دستمزدها می‌شود و بعد دقیقاً در نتیجه‌ی همان اعتصاب حتی از قبل هم پایین‌تر می‌آیند و بنابراین کتاب حقیقت را به شما گفته بود.»

هیگینز با سرسختی پاسخ داد: «خب قربان، شاید حقیقت باشد و شاید هم نباشد. این سکه دو رو دارد. اما فکر کنید محکم‌ترین و قطعی‌ترین حقیقت هم بود، برای من که نمی‌توانستم درکش کنم حقیقتی نداشت. به جرئت می‌توانم بگویم در این کتاب‌های لاتینی که توی کتابخانه‌تان چیده‌اید حقیقت را گفته‌اند. اما تا وقتی من معنای کلمه‌ها را ندانم برایم فرقی با مزخرفات بی‌معنا ندارد. قربان اگر شما یا هر مرد دانشمند و صبور دیگر بیاید سراغ من و معنای این کلمه ها را یادم بدهد، نه اینکه طوری با من رفتار کند انگار یک احمقم یا فراموش نکند ارتباط چیزها را بگوید، بالاخره یا می‌فهمیدم یا نه. من مجبور نیستم مثل بقیه‌ی آدم‌ها فکر کنم من از آنها نیستم که فکر کنم حقیقت چیزی است که با کلمات شکل می‌گیرد. مثل قطعه‌ای تراشیده‌شده از ورقه‌ی فولاد. یک استخوان برای دو نفر یک جور پایین نمی‌رود. ممکن است توی گلوی یکی‌شان گیر کند. علاوه بر این، وقتی استخوانه پایین هم می‌رود یکی راحت هضمش می‌کند و یکی سخت. آدم‌هایی که می‌خواهند جهان را با حقیقتِ خاص خودشان اصلاح کنند، باید آن را برای ذهن‌ها و آدم‌های مختلف تنوع بخشند و با ملایمت و لطافت آن را به خورد دیگران دهند وگرنه فقرا و احمق‌ها و بدبخت‌ها آن را تف می‌کنند توی صورتشان. بعد هامپر در کارخانه اول یکی زد در گوشم، بعد غذای جویده شده‌ی توی دهانش را انداخت به سمت من و گفت به گمانش این کتاب هیچ به کار من نمی‌آید چون من یک احمقم اما به هر حال کتاب را پرت کرد
به سمتم.

- ای کاش بعضی از خردمندترین و دل رحم‌ترین ارباب‌ها با مردانی چون شما ملاقات می‌کردند و می‌توانستید گفت‌وگویی مفصل درباره‌ی این موارد با آن‌ها داشته باشید. بی‌تردید این بهترین راه برای پشت سر گذاشتن دشواری‌های شماست که به باور من ریشه در ناآگاهی شما درباره‌ی این مسائل دارد؛ این به نفع هر دو طرف - هم ارباب‌هاو هم کارگران- است که درک بهتری از هم دیگر داشته باشند.


از کتاب «شمال و جنوب»
اثر الیزابت گسکل
ترجمه ثمین نبی‌پور | نشر افق


آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

📚اسطوره، داستانی نیست که بتوان آن را در قالبی پیش‌پاافتاده یا معمولی بازگو کرد. چون حامل معرفت قدسی است، همواره در شرایط آئینی بازگو می‌شود که آن را از تجربهٔ عرفی معمول جدا می‌کند، و فهم آن تنها در بستر تحولی و روان‌شناختی امکان‌پذیر است. اسطوره گفتمانی است که در مواقع بحران به آن نیاز داریم. باید اجازه دهیم که یک اسطوره برای همیشه ما را تغییر دهد. همراه با آئین‌هایی که موانع میان شنونده و داستان را از میان برمی‌دارند و به شنونده کمک می‌کنند تا داستان را از آن خود کند، یک روایت اسطوره‌ای طراحی شده است تا ما را به فراسوی یقین‌های دنیای آشنا ببرد و وارد قلمروهای ناشناخته کند. قرائت یک اسطوره بدون مناسک تحول‌بخشی که با آن همراه است، تجربه‌ای همان‌قدر ناقص است که خواندن غزل‌های یک اپرا بدون موسیقی. اسطوره چنانچه به مثابه فرایندی از بازآفرینی، یا مرگ و باززدان تلقی نشود، بی‌معنا خواهد بود.»


تاریخ مختصر اسطوره | کارن آرمسترانگ
ترجمه عباس مخبر


آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #اقتصاد #سیاست

شهروندان؛ دارای صلاحیت یا فاقد صلاحیت؟

📚پروفسور لودویگ فون میزس، بسیار زیرکانه به موقعیت متناقض بسیاری از «مترقیانی» اشاره کرده است که ادعا می‌کنند مشتریان به اندازه‌ای بی‌توجه یا بی‌صلاحیت هستند که نمی‌توانند هوشمندانه محصولات را خریداری کنند. حال آنکه آن‌ها هم‌زمان فضایل دموکراسی را نیز مورد ستایش قرار می‌دهند. جایی که همان مردم به سیاستمدارانی که نمی‌شناسند و به سیاست‌هایی که به دشواری می‌فهمند رأی می‌دهند.
در واقع، حقیقت دقیقاً عکس ایدئولوژی عمومی است. مشتریان همه چیزدان نیستند ولی دست به آزمون‌هایی می‌زنند که از راه آن‌ها دانش خود را به دست می‌آورند. آن‌ها مارک خاصی را برای وعده غذایی صبحانه می‌خرند و آن را نمی‌پسندند، بنابراین مجدداً آن را نمی‌خرند. آن‌ها نوع خاصی از خودرو را خریداری می‌کنند و عملکرد آن را نمی‌پسندند پس خودرو دیگری می‌خرند. در هر دو نمونه، آن‌ها به دوستان‌شان دربارۀ این دانش اخیر خود خواهند گفت. مشتریان دیگر از سازمان‌های تحقیقاتی مشتریان حمایت می‌کنند که می‌توانند از پیش به آن‌ها هشدار بدهند یا توصیه کنند. اما در همه موارد مشتریان برای راهنمایی خود، تجربه شخصی خود را از این نتایج دارند. بنگاه‌های اقتصادی که مشتریان خود را راضی نگه می‌دارند توسعه می‌یابند و موفق می‌شوند حال آنکه بنگاه‌های اقتصادی که در راضی نگه‌داشتن مشتریان خود ناموفق هستند از عرصه تجارت خارج می‌شوند. از سوی دیگر، رأی دادن به سیاستمداران و سیاست‌های عمومی، موضوعی کاملاً متفاوت است. هیچ نوع آزمون شخصی برای موفقیت یا شکست وجود ندارد؛ نه سودوزیان، نه مصرف رضایت‌بخش یا غیررضایت‌بخش. برای فهم پیامدها به ویژه پیامدهای غیر‌مستقیم تصمیم‌های دولت به درک زنجیره پیچیده‌ای از دلایل رفتارشناسانه نیاز است. تعداد بسیار کمی از رأی دهندگان قادر یا علاقه‌مند به دنبال کردن چنین دلایلی هستند. به ویژه آن‌گونه که شومپیتر در موقعیت‌های سیاسی به آن‌ها اشاره می‌کند. چرا که در موقعیت‌های سیاسی، تأثیر بسیار ناچیزی که هرشخص بر نتایج دارد و نیز دور دست بودن اعمال موجب می‌شود مردم علاقه خود را به مباحث و مسائل سیاسی از دست بدهند. به دلیل نبود آزمون شخصی برای موفقیت و شکست، رأی‌دهندگان به سمت سیاستمدارانی که بر اساس ارزیابی آن‌ها بهترین شانس موفقیت را دارند گرایش پیدا نمی‌کنند. بلکه گرایش آن‌ها به سمت آنهایی است که توانایی قبولاندن شعارهای تبلیغاتی خود را دارند. بدون درک کامل زنجیره منطقی استنتاج‌ها، رأی‌دهنده معمولی هرگز قادر نخواهد بود اشتباهی را که طبقه حاکم مرتکب می‌شود، کشف کند. فرض کنیم دولت در عرضه پول بی‌محابا عمل کند و سبب افزایش اجتناب‌ناپذیر قیمت‌ها شود. دولت می‌تواند تقصیر افزایش قیمت را متوجه محتکران نابکار یا دلالان ناشناس بازار سیاه کند. به استثنای این فرض که عموم مردم علم اقتصاد بلد باشند، قدرت فهم مغالطه‌های موجود در مباحثات طبقه حاكم [برای مردم] وجود نخواهد داشت.


قدرت و بازار | مورای روتبارد
ترجمه متین پدرام و وحیده رحمانی


آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

📚«در ذهنی گمراه، فلسفه جایی ندارد. اما من همان‌طور که از زنده بودنم اطمینان دارم، مطمئن هستم که گمراهی یکی از تمایلات اولیهٔ سرشت بشری است- یکی از احساسات یا نیروهای بنیادی و لاینفکی که به شخصیت انسان سمت‌وسو می‌دهد. کیست که خود را بارها و بارها در حال ارتکاب عملی احمقانه یا نفرت‌انگیز ندیده باشد، آن هم کاری که فقط و فقط به این دلیل انجام می‌شود که نباید بشود؟ آیا ما در بهترین قضاوت‌هایمان، تمایلی همیشگی به نقض قانون نداریم، تنها به این دلیل که قانون است؟»

داستان گربهٔ سیاه | ادگار آلن پو
ترجمه گنجی و سلیمان‌زاده

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

📚‏«نمی‌خواهم چنین القا کنم که هرچه سختی بکشید، نتیجهٔ بهتری عایدتان می‌شود‌. اگر زندگی را بی‌رنج و محنت سپری کنید، چه بهتر. می‌دانم سختی هیچ‌چیز خوشایندی نیست- می‌تواند آدم را چنان به پستی بکشاند که هرگز کمر راست نکند. با این‌حال اگر با روزگارِ ناموافق روبرو شدید و افکار دردبار در پی آن آمد، این حرف را از من داشته باشید که آنچه حالا از سر می‌گذرانید شاید در راه ثمر بدهد. نمی‌دانم این حرف کمکی می‌کند، یا نه. اما باید بکوشید به خاطر بسپرید و به پیشرفت ادامه دهید.»

حرفه رمان‌نویس | هاروکی موراکامی
ترجمه مهدی غبرائی

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

📚‏«من هیچ دوست ندارم که مالک نصفه‌نیمهٔ چیزی باشم، ترجیح می‌دهم کاملاً در ردیف بی‌چیزها قرار بگیرم، در آن صورت دست‌کم هنوز روحم مال خودم است.»

بچه‌های تانر | روبرت والزر
ترجمه علی عبداللهی

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

📚«... با خدایی آشنا شده بود که نمی‌دیدی‌اش، اما او تو را می‌دید؛ خدایی ساکن در کوه که هم‌زمان ناپیدا بر سر صندوقی در دو پهلوی دو تیرکِ حملْ درون خیمه‌ای نشسته بود و فال می‌گرفت و هم به حکم فال سرنوشت پیشگویی می‌کرد. یهوه در کیشِ فرزندانِ مدیان خدایی بود از جملهٔ دیگر خدایان، پس در خدمت به او به خود سختی نمی‌دادند و تنها محض اطمینان بود اگر در ضمن حرمت او را هم نگاه می‌داشتند. گمانشان این‌که میان خدایان شاید خدایی هم باشد که به چشم نمی‌آید؛ خدایی بی‌کالبد. پس همین‌قدر در راهش قربانی می‌کردند که کوتاهی‌ای در کار نباشد، هیچ خدایی نرنجد و از هیچ سویِ ممکن مشکلی در کارشان پیش نیاید.
اما موسی با دیدی نه بر این قرار، بلکه به پشتوانهٔ شوق خود بر آنچه مقدس می‌دانست و پاک، سخت به سِحرِ ابهتِ ناپیدایی یهوه درآمده بود و می‌یافت هیچ‌یک از خدایان کالبدمند در تقدس با او هم‌ترازی نمی‌توانند. پس شگفتش می‌آمد که فرزندان مدیان به این صفتِ او بهایی نمی‌دادند، جایی که در چشم خودش چنین صفتی بی‌کران دلالت‌ها داشت.»


خَنوخ و قانون | اثر توماس مان
ترجمهٔ محمود حدادی

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

📚«داستان راهی است برای بیان آنچه که فقط با داستان و نه چیز دیگر می‌توان بیانش کرد و نویسنده از هر واژه‌اش استفاده می‌کند تا حرف دل خود را به خواننده‌اش برساند. نویسنده به داستان متوسل می‌شود زیرا بیانیه و حرف را ناکافی می‌بیند‌. وقتی کسی می‌پرسد این داستان دربارهٔ چیست بهتر است به او بگوییم خودت بردار آن را بخوان. معنای داستان نه چیزی مجرد بلکه معنایی تجربی است و منظور از تجزیه و تحلیل داستان فقط کمک‌کردن به خواننده است تا بهتر متوجه این معنای تجربی بشود.»

فلانری اوکانر | ترجمه احمد اخوت (از کتاب تفنگ چخوف)

آرمانشهر
@globalutopia
#حقوق #فلسفه #برگی_از_کتاب

دربارهٔ فلسفهٔ حقوق سیاسی

بخش ۱ از ۲

«فلسفه حقوق سیاسی مدعی است که سؤال از نحوه تأسیس اقتدار سیاسی کلید فهم ماهیت نظم حقوقی است و این آن را از دیگر نظریه‌های حقوقی ممتاز می‌کند. بیشتر نظریه‌پردازان بر فرض اقتدار نظم حقوقی ابتناء می‌کنند؛ فرضی که بیشترین صراحت را در پوزیتیویسم حقوقی دارد. پوزیتیویسم حقوقی که از نیمه دوم قرن نوزدهم خود را به عنوان مکتب غالب تثبیت کرد نوعاّ حقوق را نه به عنوان هنجار در بردارندهٔ یک ارزش، بلکه یا به عنوان موضوعی که باید به صورت تجربی مطالعه شود یا به عنوان مجموعه هنجارهای منطقاً خوداقتداگر تعریف می‌کند. وقتی اقتدار نظم حقوقی فرض گرفته می‌شود و حقوق بدل به موضوع واقعیت یا منطق می‌شود، گسترهٔ فلسفه حقوق محدود می‌شود به کار شرح شکل ساختاری حقوق موضوعه.
فهم دلیل این روند دشوار نیست. اگر فلسفه حقوق شامل سوال‌هایی باشد درباره درستی اشکال حکومت‌هایی که از طریق آنها قانون وضع می‌شود، پس لاجرم یا على‌القاعده بحث درباره ماهیت حقوق پایانی نخواهد داشت. اما این همه چیز نیست؛ اگر روش فراخ‌تری بکار گرفته شود پس هیچ ادعای معتبری مبنی بر اینکه
حقوق شاخه‌ای از دانش علمی است، قابل طرح نخواهد بود.
یکی از اولین حامیان این محدودیت در حیطه فلسفه حقوق فردریش کارل فن ساوینی است ساوینی در سخنرانیهای خود درباره روش حقوق در ۱۸۰۲-۱۸۰۳ اعلام می‌کند «به هیچ‌وجه حقوق عمومی- طرح نظام‌مند تأسیس دولت- نمی‌تواند در مفهوم فلسفه حقوق گنجانده شود» گرچه او سپس در این رأی خود تجدید نظر کرد؛ بسیاری از حقوقدانان این خط فکری را دنبال کردند و استدلال می‌کنند که حقوق اساسی بخشی از فلسفه حقوق نیست.
این نظر اساس رویکرد سنتی فلسفه حقوق مدرن است که وجود دولت را فرض می‌گیرد. وقتی این نظر اتخاذ شد، علم فلسفهٔ حقوق می‌تواند به مجموعه‌ای از موضوعات فنی درباره شکل و روش‌های ساختاری تفسیر قوانین موضوعه دولت تخصیص یابد.
از نظر حقوقدانان سیاسی این یک اشتباه است. این رویکرد، گستره تحقیق حقوقی را به درجه‌ای محدود می‌کند که فهم شکل و کارکرد مدرن حقوق را تحریف می‌کند. چنین رویکردی به این فرض راه می‌برد که حقوق نظامی خودمختار از قواعد است که از متنِ فرهنگیِ شکل‌دهندهٔ ویژگی‌اش به عنوان نظم نهادی، مستقل است اما حقوقدانان سیاسی می‌گویند حقوق منطق نیست؛ تجربه است؟
حقوقدانان سیاسی به صراحت پوزیتیویسم حقوقی را رد می‌کنند. آنها همچنین این ادعای برجسته در آثار بیشتر حقوقدانان معاصر مخالف پوزیتیویسم را مرود می‌شمارند که حقوق دارای اقتدار اخلاقی ذاتی است. تفاوت‌ها در اینجا ظریف‌تر است؛ به‌ویژه به این دلیل که حقوقدانان سیاسی می‌پذیرند که تأسیس نظم نهادی پیامدهای خوبی تولید می‌کند. حقوقدانان ضدپوزیتیویست، استدلال می‌کنند که نمی‌توان هیچ خط تمایز قاطعی میان توصیف (آنچه که حقوق هست) و توجیه (آنچه که حقوق باید باشد حقوق ترسیم کرد اما چون آن‌ها نظم حقوقی را با نظم درست معادل می‌انگارند، ادعایشان شامل این نیز می‌شود که حقوق دارای یک خصیصه اخلاقی ذاتی است. آن‌ها مدعی هستند حقوق صرفاً یک کنش تفسیری نیست، بلکه به منظور فهم آن، باید از اختلاف خاص پیش رو، یک «صعود تئوریک» به سمت یک «خوانش اخلاقی» از نظم اساسی صورت گیرد. حقوقدانان ضدپوزیتیویست همواره مروج یک فلسفه حقوق هنجاری مبتنی بر برداشت انتزاعی و ملهم از اخلاق
از «قانونی بودن» هستند. قانونی بودن فی‌الفور بر اقتدار خودِ عقل بنا می‌شود. از نقطه نظر فلسفه حقوق سیاسی، این موقف ضدپوزیتیویستی، ناراست است. این رویکرد، تحلیل حقوقی را به سمت یک خوانش الگو محور، خواه رهایی باشد، خواه لیبرال یا جمهوری‌خواهانه، منحرف می‌کند و در نتیجه تفسیر حقوقی را به استدلال اخلاقی بدل می‌کند این طرز تلقی بر یک قرائت آرمانی از قانونی بودن متکی است که به وسیلهٔ مجموعه‌ای از قواعد اخلاقی همگانی ایجاد شده است.

(ادامه در بخش بعدی)

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #سیاست

📚«امر سیاسی را نباید با سیاست خلط کرد. سیاست مجموعه‌ای از رویه‌ها است که برای مدیریت تعارض‌هایی تکوین یافته که بین اشخاص و گروه‌ها بروز می‌کند. امر سیاسی، برعکس، به پدیده تعیین‌کننده و بنیادی‌تری اشاره دارد؛ اینکه شکل غالب واحد سیاسی یعنی دولت، در ساختارهای اقتدار و اطاعتی جای گرفته، که قدرتش چنان است که درک اعضای خود از عدالت و بی‌عدالتی، درست و نادرست، آزادگی و بردگی و خوب و بد را شکل می‌دهد.»

فلسفه حقوق سیاسی | اثر مارتین لاگلین
ترجمه احمد رنجبر

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #حقوق

📚«برای مارتین لاگلین، حقوقدان برجستهٔ بریتانیایی، «امر سیاسی» مقدم بر حقوق است و بر این اساس او امیدوار است نشان دهد که چگونه سیاست به حقوق ارتقا می‌یابد و اینکه چگونه بدین واسطه نقش حقوق اساسی بهتر درک می‌شود. این ماهیت حذف ناشدنی «امر سیاسی» است که برداشت لاگلین از حقوق اساسی را به شرح او از ماکیاولی و مفهوم «عقل دولت» پیوند می‌دهد. از دید لاگلین قانون اساسی نمی‌تواند «منبع» حل همه درگیری‌های سیاسی باشد؛ مضافاً اینکه متن آن به وسیلهٔ قضات و حقوقدانان شرح و تفسیر می‌شود که همواره آمیخته به ایدئولوژی است. قانون اساسی حداکثر ابزار تعیین قواعد رفتار سیاسی است و بنابراین می‌تواند «یک میزان ثبات به آنچه در غیر این‌صورت می‌توانست یک اختلاف بی‌ثبات‌کننده باشد» ببخشد. قانون اساسی «پر از خلأها، سکوت‌ها و وقفه‌ها»ست و کار «قوه مجریه» به نمایندگی از حاکمیت پر کردن آن‌هاست. بنابراین دست کم در ارتباط با نظم حقوقی سیاسی داخلی، حاکم- قوه مجریه این چین و شکن‌های قانون را با عقل سیاسی مبتنی بر احتیاط و مصلحت‌اندیشی پر می‌کند. منبع الهام او در این کار نه صرفاً قانون بلکه چیزی‌ست که لاگلین با نقل‌قولی از ماکیاولی «سنت‌ها و عرف‌های قدیمی‌ای که مردم مدت‌ها در آن زیسته‌اند» می‌خواند.»

از مقدمهٔ احمد رنجبر بر کتاب «فلسفه حقوق سیاسی» اثر مارتین لاگلین

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

📚 مفیستوفلس (شیطان):
«وقتی که حقیقت را چنانکه هست
رک و راست به این جوان‌ها میگویی،
جغله‌ها از آن خوش‌شان نمی‌آید؛
ولی، پس از آن که تجربهٔ تلخ آن را از سر گذراندند،
پیش خود خیال میکنند که همه چیز از خودشان مایه می‌گیرد
و استادان‌شان مشتی احمق بوده‌اند.»

فاوست
اثر یوهان ولفگانگ فون گوته
برگردان از م. ا. به‌آذین
نشر نیلوفر
صفحه۲۱۰

کانال تلگرام آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

📚«هنر فعالیتی است که هم می‌ستاید و هم انکار می‌کند.
نیچه می گوید: «هیچ هنرمندی واقعیت را تحمل نمی‌کند» این درست است، اما هیچ هنرمندی نمی‌تواند واقعیت را نادیده انگارد.
آفرینش هنری طلب اتحاد و رد جهان است. اما، هنر جهان را به دلیل آنچه که فاقد آن است و به پشتوانهٔ آنچه که پاره‌ای از اوقات هست،‌ رد می‌کند.»

انسان طاغی | آلبر کامو| ترجمه ایرانی‌طلب | ص۲۷۱

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #سیاست

📚چهار دلیل ضرورت آزادی بیان را به اختصار ذکر می‌کنم:

اول: آنکه اگر عقیده‌ای را مجبور به خاموشی کنیم، آن عقیده ممکن است حق باشد و اگر منکر ‏این شویم قضاوت خود را مصون از خطا پنداشته‌ایم.

دوم: هرچند عقیدهٔ خاموش شده باطل باشد، ممکن است قسمتی از حقیقت را شامل باشد و اغلب چنین است. چون عقیدهٔ رایج یا عمومی در هر موضوعی هرگز همهٔ حقیقت نیست، تنها با برخورد عقاید مخالف است که همهٔ حقیقت فرصت تجلی خواهد داشت.

سوم: اگر هم عقاید مقبول نه تنها بر حق باشند بلکه همهٔ حقیقت باشند، اگر پیوسته آن را به مبارزه نطلبند، اعتقاد اغلب معتقدان به آن از نوع غیرعقلی خواهد بود و از اساس عقلانی آن بی‌خبر خواهند ماند.

چهارم: از این گذشته مفهوم حقیقی اعتقاد آن‌ها نیز در معرض خطر ضعف و تباهی ‏خواهد بود و اثر خود را در منش و رفتار آنان از دست خواهد داد. این اعتقاد تنها ایمان رسمی شخص خواهد گردید و قدرت نیکی کنندهٔ آن از میان خواهد رفت و عرصه‌ای را که باید در آن اعتقاد واقعی مبتنی بر ایمان یا عقل جای گزیند، بیهودگی اشغال خواهد کرد.


کتاب «دربارهٔ آزادی»
اثر جان استوارت میل
ترجمه محمود صناعی
نشر روشنگران و مطالعات زنان


آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

📚مشکل مدرسه روال خشک و منظمی بود که انگار با این هدف ساخته شده‌بود که کسی چیزی یاد نگیرد. باید سر یک ساعت مشخص می‌رسیدیم، می‌رفتیم داخل زیرزمین یا اگر هوا خوب بود، در حیاط صف می‌بستیم و حق نداشتیم حرف بزنیم. این چه مزخرفی بود؟ باید قدم‌رو تا کلاس می‌رفتیم. [...] اجازه نداشتیم شوخی کنیم، از زیر میز کاغذ رد کنیم یا هر کار دیگری که تلخی زندگی‌ بشر را قابل تحمل می‌کند. یادگیری با تکرار، که معنی‌اش این بود که هیچ چیز یاد نمی‌گیری. یکبار در هفته هم گردهمایی بود. [...] بعد هم یک دعای مزخرف که هیچ‌وقت هیچ جوابی از آن نگرفتیم. هیچ جوابی. حتی نمی‌گفت بگذارید بعداً خبرش را می‌دهم. همیشه می‌گفتم خدا که ساکت است، کاش کاری کنیم معلم‌ها خفه شوند.



بیخود و بی‌جهت (زندگینامه خودنوشت وودی آلن)
از وودی آلن
ترجمه لیلا صدرالعلمایی
صفحه ۳۷

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #ادبیات

📚برای رژیم‌های توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی به خاطر «درک ضرورت‌ها» از آزادی‌ات دست می‌کشی، یا به خاطر انضباط حزبی برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شده‌ای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرف‌نظر می‌کنی، آرام‌آرام، قطره‌قطره، زندگی‌ات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، می‌چکد و هرز می‌رود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمی‌آوری.

زیر تیغ ستارهٔ جبار | هدا مارگولیوس کووالی
ترجمه علیرضا کیوانی‌نژاد


آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #سیاست #علوم_اجتماعی


فارغ از ارزش بودن علوم اجتماعی


📚چون هدف علوم اجتماعی تعریف و توصیف زندگی انسانی و عمل انسانی است، باید گفت که «معنا» موضوع اصلی آن است. از سوی دیگر، ماکس وبر، چنان‌که همه می‌دانند، اصرار داشت که علوم اجتماعی فارغ از ارزش است و لازم به ذکر است که نه اینکه باید فارغ از ارزش باشد، بلکه فارغ از ارزش هست: هرچیزی که فارغ از ارزش نباشد، از نظر منطقی و شناخت‌شناسی، نمی‌تواند در رده علوم اجتماعی جای بگیرد. چون می‌دانیم که ارزش و معنا ربط مفهومی نزدیکی دارند، شاید این گفته به نظرمان ناساز بیاید، اما چنین نیست. علوم اجتماعی بنا به طبیعتش نمی‌تواند داوری ارزشی کند یا در معنایی غایی اعتباری به داوری‌های ارزشی ببخشد (وبر این داوری‌ها را داوری در مورد «مطلوبیت یا عدم مطلوبیت» پدیده‌ها تعریف می‌کند که بالاخص «واقعیات اجتماعی» را هم دربر می‌گیرد.)
روش‌های علوم اجتماعی، همانند همه علوم، عقلاً چنان تنظیم می‌شوند تا بگویند واقعیات چه بوده‌اند، یا چه هستند، و چه روابط علی یا روابط دیگری میان آن‌ها وجود دارد، اما به هیچ روی دنبال ارزش‌گذاری آن‌ها «از نظر اخلاقی، فرهنگی یا سایر جنبه‌ها» نیستند. علوم، و از جمله علوم اجتماعی، فقط در معنای ثانوی می‌توانند راهنمای عمل باشند؛ علوم می‌توانند نشان دهند چه ابزارها یا راه‌هایی برای تحقق هدف‌ها و مقاصد معین ضروری یا ممکن هستند، و نیز چه پیامدهایی احتمالا بر به کارگیری چنین وسایل و ابزارهایی مترتب خواهد بود. اما علوم نمی‌توانند پا را از این فراتر بگذارند: حتی نمی‌توانند استفاده از چنین ابزارها یا وسایلی، و از آن کمتر تعقیب هرگونه هدفی را، تجویز کنند، زیرا چنین تجویزهایی ضرورتاً مبتنی بر داوری‌های ارزشی فوق‌علمی است.
اگر علوم و از جمله علوم اجتماعی، بنا به طبیعت‌شان خود تجویزی علمی نمی‌کنند و از ارزش‌ها و اهداف هیچ‌گونه ارزیابی عقلانی به دست نمی‌دهند، آیا این می‌تواند بدین معنا باشد که هیچ نوع ارزیابی و ارزشیابی عقلانیِ ارزش‌ها اهداف مقدور نیست؟ در واقع نظر وبر همین بود. او می‌نویسد: «داوریِ اعتبارِ ارزش‌های غایی مسأله‌ای مربوط به ایمان است.» البته این بدان معنا نیست که داوری‌هایی ارزشی از این دست اهمیت و معنایی ندارند- برعکس، همین‌ها هستند که «رفتار ما را معین می‌کنند و به زندگی‌های ما معنا و اهمیتی می‌بخشند.»
اما چنین چیزی مستلزم آن است که بپذیریم هر معنایی ذهنی است و نه عینی، و آن هم نه فقط از دیدگاه علوم اجتماعی، بلکه همچنین از جنبه‌ای متافیزیکی و غایی. از جنبه‌ی عینی، جهان بی‌معناست. به زبانی دیگر، یعنی با واژگانی که وبر در تحلیل تاریخ تمدن غرب به کار می‌گیرد، جهان بی‌افسون است.


فیلسوفان سیاسی قرن بیستم
مایکل ایچ. لسناف
ترجمه خشایار دیهیمی


آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #اقتصاد #سیاست #جامعه‌شناسی

در باب خردگرایی صنع‌گرا و خردگرایی تحولی

📚 برخلاف آنچه اغلب تصور می‌شود، منشأ انتزاع فعالیت آگاهانهٔ ذهن بشر نیست، بلکه الگوها یا قواعد رفتاری‌ای است که در فرایند سازگاری انسان با محیط اطراف خود و دیگر انسان‌ها به طور خودجوش پدید می‌آیند. هایک به شیوایی بیان می‌کند که انتزاع محصول ذهن نیست بلکه چیزی است که ذهن از آن تشکیل یافته است. از واقعیت تقدم انتزاع به ذهن آگاهانهٔ انسان این نتیجه حاصل می‌شود که بخش مهمی از قواعد انتزاعی رفتار انسان‌ها و در نتیجه نهادهای بشری مانند زبان، اخلاق، بازار و غیره نظم‌های خودجوشی هستند که ذهن انسان در طراحی عامدانهٔ آن‌ها نقشی نداشته است.این نظم‌ها در جریان سازگاری انسان با محیط از طریق فرایند آزمون و خطا و بقای اصلح به صورت تحولی شکل گرفته‌اند، از این رو هایک رویکرد تحلیلی خود را «خردگرایی تحولی می‌نامد. در مقابل این رویکرد، «خردگرایی صنع‌گرا» قرار دارد که طبق آن انتزاع صرفاً به عنوان خاصیت اندیشهٔ آگاهانه تصور می‌شود. بر اساس این رویکرد، همهٔ نهادهای بشری برای نیل به اهداف معینی توسط ذهن بشری ابداع شده‌اند، بنابراین همهٔ نهادهای نامطلوب و ناکارآمد را می‌تواند کنار گذاشت و نهادهای جدیدی را جایگزین آن‌ها کرد. یعنی کل جامعه را می‌توان در تمام ابعاد و اجزای آن از نو عامدانه طراحی کرد و ساخت. از این رو هایک بر این عقیده است که مهم‌ترین چالش‌های دنیای کنونی، از عرصه‌های علمی گرفته تا سیاست و ایدئولوژی، ناشی از اختلافات فلسفی این دو مکتب فکری است.

📚سوسیالیسم در اشکال گوناگون آن بارزترین مصداق صنع‌گرایی در عصر جدید است اما همانگونه که هایک خود بارها خاطرنشان کرده‌است، تنها مصداق آن نیست. صنع‌گرایی می‌تواند از نوع چپ، راست یا حتی محافظه‌کار باشد. همچنان که پاسکال سالَن تاکید می‌ورزد، در خصوص صنع‌گرایی، تمایز میان چپ و راست معنای خود را از دست می‌دهد. زمانی که راست‌ها همانند چپ‌ها می‌خواهند جامعه را بر حسب دیدگاه‌های خاص خود و اهداف مشخص طراحی کنند همگی در جبههٔ صنع‌گرایان قرار می‌گیرند. محافظه‌کاران می‌خواهند وضع موجود را حفظ کنند و ترقی‌خواهان مایل به تغییر آن هستند اما هر دو با تحدید حقوق و آزادی‌های فردی شهروندان به اهداف خود نائل می‌شوند. صنع‌گرایی عبارت است از فرایندی که طی آن به جای اعتماد به آزادی‌ها و ابتکارات فردی که منتهی به شکل‌گیری نظم‌های خودجوش می‌شود، نظم‌های سازماندهی شده و هدفمند به کلیهٔ آحاد جامعه تحمیل می‌شود. در این فرایند هرکس و هرگروهی، چه چپ و چه راست، می‌خواهد طبق دیدگاه‌ها و اهداف خود جامعه را «بسازد». میل به ساختن جامعه یا صنع‌گرایی موجب می‌شود که افراد تبدیل به وسیله‌ای برای سازماندهی جامعه شوند و پیروی از قواعد کلی و همه شمول که در نتیجه آن آزادی‌ها و حقوق فردی و نیز نظم‌های خوجوش شکل می‌گیرند، جای خود را به اطاعت از دستورات حکومتی بدهد. با تبدیل جامعه از نظم خودجوش به نظم سازماندهی شده نه تنها آزادی محو می‌شود بلکه به عللی که هایک توضیح می‌دهد جامعه به شدت دچار فقر اطلاعاتی شده و توان استفاده از استعدادهای فردی را از دست می‌دهد. هایک هشدار می‌دهد که با غلبه‌یافتن تدریجی صنع‌گرایی، آزادی به عنوان مهمترین دستاورد تمدن جدید و به تبع آن کل این تمدن در معرض مخاطرات جدی قرار گرفته است.



منبع:
از مقدمهٔ مترجمان کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی»
اثر فردریش فون هایک
ترجمه مهشید معیری و موسی غنی‌نژاد
نشر دنیای اقتصاد




کانال تلگرام آرمانشهر
@globalutopia
Ещё