📚 آرمان‌شهر 📚

Channel
Logo of the Telegram channel 📚 آرمان‌شهر 📚
@globalutopiaPromote
3.46K
subscribers
478
photos
18
videos
40
links
📚درنگی برای خواندن📚 در مورد بیشتر علایقم از هنر و ادبیات و فلسفه تا علم و اقتصاد و علوم اجتماعی می‌نویسم و از میان کتبی که می‌خوانم گزیده به اشتراک می‌گذارم. 🔴کانال حرف‌های بی‌سروته من: @ArmansNonsense 🔵Twitter: Friend_of_hume
دربارهٔ تسلط ایدئولوژی مارکسیسم بر آکادمی و فضای روشنفکری ایران


📚دههٔ چهل خورشیدی، با ژرف‌تر شدن بحران جامعهٔ در حال گذار ایران، سال‌های همهٔ خطرها نیز بود. به اجمال می‌توان گفت که، از سویی، امتناع تدوین فلسفهٔ سیاسی مشروطیت خلأی در قلمرو نظر ایجاد کرده بود و از سوی دیگر، علوم اجتماعی دانشگاه مادر، زیر تأثیر ایدئولوژی‌های سیاسی که از غرب وارد می‌شد، و مارکسیسم مبتذل روسی، به نوعی از مارکسیسم در صورت جامعه‌شناسی مسخ می‌شد. این راه مسخ جامعه‌شناسی به عنوان بِئس‌البدل مارکسیسم را امیرحسین آریانپور در نخستین سال‌های دههٔ چهل هموار کرد و از آن پس نیز با رساله‌پراکنی‌های «اجتماعی- مردم‌شناسی» آل‌احمد، و برخی از هم‌پیالگان او، مانند غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی، و برخی دیگر از مارکسیست‌های شرمگین، که در «موسسهٔ تحقیقات اجتماعی» دانشگاه تهران جمع شده بودند، علوم انسانی و اجتماعی کشور به نوعی جانشین مارکسیسمی شد که به طور رسمی ایدئولوژی دشمن نظام به شمار می‌آمد. این استتار مارکسیسم در زندگی علوم انسانی و اجتماعی و در سنگر التقاطی از همهٔ ایدئولوژی‌های سیاسی عقب‌ماندهٔ جهان‌سومی، که امثال آل‌احمد استادان آن به شمار می‌آمدند، زمینهٔ آشوب ذهنی گسترده‌ای را فراهم آورد و نخستین کسی که توانست از همهٔ امکاناتی که این آشوب ذهنی در اختیار او می‌گذاشت بهره‌برداری کند علی شریعتی بود که نه جامعه‌شناس بود و نه مارکسیست، اما خطابه‌های او، که ژرفای خلأ فکری آن‌ها با عمق فاجعهٔ عقب‌ماندگی جهان‌سومی پهلو می‌زد، اگر بتوان گفت، تجسدی مسخ شده از آن دو بود که در وجود فعال سیاسی مخالف‌خوان آشوب‌طلب او تثلیث رقت‌انگیزی را می‌آفرید و با همین جاذبهٔ رقت‌انگیز از ساده‌دلان همهٔ گروه‌های اجتماعی دل می‌برد.
نیازی به گفتن نیست که شریعتی، و بسیاری از روشنفکران دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی، اهل تحقیق نبودند که بتوان از آنان انتظار حرف سنجیده و دانش‌پژوهانه داشت؛ با این همه، اشکال از آنان نیست که سخن سنجیده‌ای نمی‌گفتند، زیرا آنان به عنوان روشنفکران، اهل پیکار سیاسی بودند و مکانی در مناسبات قدرت می‌جستند. اشکال از کسانی بود که جایگاه روشنفکری را با مقام اهل علم سودا کرده بودند؛ حتی می‌توان گفت که اشکال از مشتریان بساط روشنفکری نیز نبود که آنان در روشنفکران چیزی را پیدا می‌کردند که خود آنان می‌دانستند که ندارند. در کشوری که نظام علمی وجود نداشته باشد، و جایگاه علم معلوم نباشد، بدیهی است که مردم آن به نقالان و رمالان روی می‌آورند. اینکه نقالان به مرجع مردم تبدیل شوند، در کشورهایی که نظام علمی جایگاهی داشته باشد، چندان اشکالی ندارد، اما آن‌جا که حدود و ثغور علم و ایدئولوژی روشن و متمایز نباشد، در چنین کشورهایی، چنین خلط‌هایی می‌تواند پیامدهای بسیار نامطلوب داشته باشد.



از کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون»
جواد طباطبایی
ص ۲۳-۲۵

آرمانشهر
@globalutopia
دربارهٔ تسلط ایدئولوژی مارکسیسم بر آکادمی و فضای روشنفکری ایران

آرمانشهر
@globalutopia
✍🏻در رسالهٔ «ضیافتِ» افلاطون، الکبیادس از سقراط گله می‌کند و او را جادوگر می‌خواند چرا که هربار سخنانش را می‌شنود قلبش به تپش می‌افتد و اشکش سرازیر می‌شود و مدهوش می‌گردد. او سقراط را از برون دیوانه اما از درون فرشته می‌یابد.
به گمانم مفهوم «رند» در شعر حافظ نیز به این تصویر نزدیک است.



*نقاشی «آلکیبیادس در حال آموزش توسط سقراط» اثر فرانسیس آندره وینسنت (۱۷۷۶)


آرمانشهر
@globalutopia
خوابیدن، رویادیدن، مغز، فرهنگ، قانون و آزادی!!!

بخش ۲/۲


بنابراین تقلید و گرته‌برداری از همان نهادها و قوانین برای جوامع دیگر، بدون توجه به این تفاوت‌های مغزی (چه از نظر آناتومیک و فیزیولوژیک و چه از نظر روانی)، عاقلانه نیست.
برای آنکه نهادهای برآمده از فرهنگ غربی در جوامع غیرغربی کارایی داشته باشند باید ابتدا سنت‌ها و ارزش‌های جوامع غربی به طور کامل پذیرفته و جاافتاده بشود. این امر در کوتاه‌مدت ممکن نیست و باید حین قانون‌گذاری و سیاست‌گذاری به فرهنگ جامعهٔ پذیرنده نیز توجه بشود تا نهادها و قوانین توسط مردم پس زده نشوند.

در دنیای امروز به دلیل گسترش تکنولوژی و ارتباطات سریع، تمام جوامع، کم‌وبیش، در حال همگرایی به سمت فرهنگ غربی (امروز بیشتر آمریکایی) هستند.
به بیانی حتی اگر یک فرد ژاپنی آمریکا را ندیده باشد، با ارزش‌های فرهنگ غربی آشناست و چه بسا فرهنگ غربی بر روی بینش و ساختار مغزی/روانی‌اش تاثیر هم گذاشته باشد.‌ اگر این فرد به جوامع غربی برود نسبت به مثلاً یک فرد بی‌سواد که در یک کشور دیکتاتوری بسته بوده کمتر احساس غریبی می‌کند و با توجه به توانایی ذهنی‌اش برای تطبیق خودش تلاش می‌کند‌. اما فردی که تحت حکومت یک گروه تروریستی ویژگی‌های مغزی و روانی‌اش شکل گرفته و بی‌سواد است و قدرت تطبیق چندانی ندارد؛ وقتی مثلاً وارد بریتانیا شود، تلاش می‌کند سنت‌ها و ارزش‌های خودش را به مردمان آن‌جا غالب کند و حتی دیگران را بابت پیروی‌نکردن از به اصطلاح فرهنگ خودش تنبیه کند. (مثلا با حملهٔ انتحاری).

مطلب بالا از دو جهت حائز اهمیت است: یکی در سطح فردی؛ اینکه بدانیم چقدر توانایی تغییر داریم و می‌توانیم با تمرین، مطالعه، ورزش، ساختن عادت‌های مطلوب و... مغزم و روان‌مان را تغییر بدهیم و در سطح فردی رشد کنیم و اینکه چطور باید توانایی‌ها و مهارت‌های‌مان را حفظ و تقویت کنیم‌.

و دوم در سطح بزرگ‌تر و اجتماعی اهمیت دارد. اینکه از اهمیت تأثیر تمایزات فرهنگی در زمینه‌های حقوق، قانونگذاری و... آگاه باشیم و بدانیم که با تقلید و گرته‌برداری صِرف، کاری پیش نمی‌رود. قوانین و نهادها باید با فرهنگ عمومی مردم که به نوعی فاکتوری تاثیرگذار بر شکل‌گیری مغز و روان‌شان است سازگار باشد تا توسط مردم پس زده نشود و همچنین باید به قدری منعطف باشد که بتواند تغییر کند و به مرور و بدون تنش زیاد اصلاح شود و بهترین کارکرد را نسبت به مردمانی که کاربرانش هستند داشته باشد.
و همینطور کمک می‌کند تا فهم بهتری از تفاوت‌های عمیق بین نسلی قرن جدید نیز داشته باشیم.

پایان


منابع این نوشته:

-انسان کژگونه- ژوزف هنریچ
-چرا می‌خوابیم؟ - متیو واکر
- The brain- David Eagleman
-The tell-tale brain- Rama Chandran
-Live wired - David Eagleman
-The brain that changes itself - Norman Doidge


اگر به این زمینه بیشتر علاقه‌مند بودید:

https://t.me/globalutopia/1322


آرمانشهر
@globalutopia
خوابیدن، رویادیدن، مغز، فرهنگ، قانون و آزادی!!!

بخش ۱ از ۲

📚تمامی حیوانات به خواب نیاز دارند. با این حال خواب در همهٔ رده‌های مهره‌داران ماهیت یکسانی ندارد. نقطهٔ اشتراک همهٔ حیوانات این است که مرحلهٔ حرکت غیرسریع چشم (NREM) را تجربه می‌کنند که در این مرحله حیوان رویا نمی‌بیند. فقط دو ردهٔ پرندگان و پستانداران هستند که مرحلهٔ حرکت سریع چشم (REM) را تجربه می‌کنند و رویا می‌بینند. مغز همهٔ پستانداران و پرندگان حین مرحله REM بدن را فلج می‌کند تا از حرکت‌کردن بدن حین رویادیدن جلوگیری کند. (دو استثنا وجود دارد: نهنگ‌ها و دلفین‌ها با این‌که پستاندار هستند اما به دلیل آبزی‌بودن مرحلهٔ REM خواب را تجربه نمی‌کنند و رویا نمی‌بینند. چون باید هرچندوقت یک‌بار برای دریافت اکسیژن به سطح آب بیایند، بنابراین مغز بدن را فلج نمی‌کند.)

از این جهت ماهیت مغز پرندگان و به خصوص پستانداران (مثل انسان‌ها) با بقیهٔ رده‌ها متفاوت است.
معمولا تصور می‌شود که هر بخش از مغز مسئول کنترل یک اندام یا بخش از بدن است و اگر آن اندام از کار بیفتد یا مثلاً قطع بشود، آن بخش مخصوص در مغز بلااستفاده باقی می‌ماند. برای مثال مغز خزنده‌ای مثل تمساح واقعا همین‌طور است.
اما مغز حیوانی مثل انسان یا شامپانزه متفاوت است. درست است که هر ناحیه در مغز مسئول کنترل اندام یا فعالیتی خاص است ولی تفاوت اساسی این است که اگر اندام به‌خصوصی در بدن انسان از کار بیفتد یا قطع بشود (البته در صورت زنده ماندن!) آن بخشِ مسئول در مغز همینطور بی‌کار نمی‌ماند. بلکه مشغول پردازش یا کمک به کنترل اندام یا فعالیت دیگری می‌شود.

برای نمونه اگر فردی نابینا بشود، بخش مسئول کنترل و پردازش بینایی، به تدریج، مشغول کمک به دیگر فعالیت‌ها می‌شود. مثلاً به شنوایی یا بویایی کمک می‌کند و درک و پردازش این حس‌ها را قوی‌تر می‌نماید. نکتهٔ خارق‌العاده این است که این تغییر می‌تواند به نحوی آناتومیک نیز رخ دهد و شکل ارتباط نورون‌ها را دستخوش تغییر کند و در مواردی حتی تعداد نورون‌ها را افزایش دهد.

هنوز کاملاً دلیل اصلی رویادیدن مشخص نیست و نظریات متفاوتی در این زمینه ارائه شده است. اما یکی از نظریه‌ها بر این نکته تأکید می‌کند که علت خواب دیدن این است که بخش مسئول پردازش بینایی (و شنوایی) برای اینکه نورون‌هایش غیرفعال نشوند و به بخش‌های مربوط به فعالیت‌های دیگر نپیوندند؛ درگیر رویادیدن می‌شود تا آن بخش از مغز را حفظ کند و برای پردازش در زمان بیداری فعال نگه دارد!

این‌ها همه فوق‌العاده است. اما قضیه زمانی شگفت‌آور می‌شود که اهمیت و تأثیر این ویژگی را در طول تاریخ بشر و اثرگذاری‌اش را بر سیر تطور فرهنگ‌ها در طی تاریخ بررسی کنیم.

گفتیم که مغز انسان بسته به فعالیت‌هایی که درگیرشان می‌شود می‌تواند تغییر ساختاری بدهد. حتی تغییر آناتومیک‌.
مغز انسان‌ها فرد به فرد بسته به نوع زندگی‌شان بایکدیگر متفاوت است. مثلاً ما می‌دانیم که جسم پینه‌ایِ (رابط بین دو نیم‌کره مغز) افرادی که باسواد هستند کمی ضخیم‌تر از افراد بی‌سواد است. این تفاوت‌ها در سطح فردی مهم‌اند اما تفاوت‌های ذهنی و ساختاری مغز در سطح جوامع نیز به نحو معناداری قابل مشاهده هستند. جسم پینه‌ای افراد جامعه‌ای که ۹۵درصد جمعیتش باسواد هستند ضخیم‌تر از جسم پینه‌ای مردمان جامعه‌ای است که ۵درصد جمعیتش باسوادند. از طرف دیگر سنت‌ها، ارزش‌ها، نوع روابط اجتماعی و... بر ساختار مغزی افراد یک جامعه تأثیر می‌گذارد. بنابراین مغز و روان افراد هم‌فرهنگ شباهت بیش‌تری به یکدیگر دارد.
برای نمونه با گسترش فرهنگ برآمده از مسیحیت کاتولیک، تک‌همسری (به دلایل مفصلی که در اینجا نمی‌توان به آن پرداخت) رواج پیدا کرد و تبدیل به ارزش و سنت در جوامع غربی شد. این اتفاق، نظام تک‌همسری را در جوامع غربی غالب کرد و به تدریج تغییرات مغزی و روانی در افراد جامعه پدیدار گشت. مغزِ (و به تبع فیزیولوژی و روان) افراد جوامعی که نظام تک‌همسری در آن‌ها رواج پیدا کرده است تفاوت‌هایی با مغز افراد جوامعی دارد که در آن‌ها نظام چندهمسری رواج دارد. برای مثال مغز مرد پرورش‌یافته در نظام تک‌همسری بعد از سکس، احساس ارضا و رفع نیاز بیشتری می‌کند، نسبت به مرد در نظام چندهمسری. (حتی میزان فعالیت بیضه‌ها تحت فعالیت مغز
تغییر می‌کند.)
ژوزف هنریچ در کتاب «انسان کژگونه» می‌نویسد که لیبرالیسم، کاپیتالیسم و دموکراسی غربی (به همراه تمامی نهادهای‌شان) حاصل فرهنگ مسیحی‌ای هستند که در آن‌ها سواد‌آموزی و تک‌همسری (و چند مورد دیگر) رایج گشته و مغز مردمان آن جوامع تحت این ارزش‌ها و سنت‌ها تغییر کرده است.

ادامه در بخش بعدی

آرمانشهر
@globalutopia
خوابیدن، رویادیدن، مغز، فرهنگ، قانون و آزادی!!!

در ۲ بخش پی‌درپی

آرمانشهر
@globalutopia
دربارهٔ اهمیت واژگان در فرایند تفکر و فهم احساسات

📚اگر دایرهٔ واژگان فعال فرد محدود باشد، در وهلهٔ نخست عمق تفکرش کاهش می‌یابد و در مراتب وخیم‌تر اساساً تفکر را برایش ناممکن می‌کند. دایرهٔ واژگان گستردهٔ فعال در یک یا چند زبان مختلف، ابزار تفکر را برای فرد خواهان تفکر فراهم می‌سازد.
از سوی دیگر، شخصاً، بر روی ریشه‌شناسی واژگان هم تأکید دارم. داشتن شناخت از ریشه و تاریخ واژگان بینش بهتری برای انتخاب واژهٔ درست و درخور موقعیت به فرد خواستار تفکر می‌دهد.
موردی که ذکرش رفت، از چالش‌هایی است که فرایند تفکر را، به معنای دقیق کلمهٔ آن، دشوار می‌سازد؛ چنانکه بسیاری از ما به همین دلیل توانایی بالایی در تفکر چندجانبه و عمیق نداریم. خصوصا این‌که تفکر معمولاً به نحوی جدی با مفاهیمی که واژگان بازنمایی‌شان می‌کنند سروکار دارد.

از طرفی به همین دلیل بسیاری‌مان درک عمیقی از «واژه» نداریم و به مفهوم بازنمایی، چنان‌که باید، توجه نمی‌کنیم. (نمی‌خواهم بگویم که کسب دانش در زمینهٔ نشانه‌شناسی یا فلسفهٔ ذهن و زبان لازمهٔ داشتن تفکر است. اما توجه به مفاهیم بنیادین آن‌ها کاربر زبان را هشیار نگه می‌دارد.)
از این‌رو بسیاری از ما وقتی متنی را مطالعه می‌کنیم، پرسش‌هایی را مطرح می‌کنیم که پاسخش درست مقابل چشمان‌مان و درون متن است.
یا اینکه زمان نوشتن یا سخن‌گفتن ابداً در انتخاب واژه حساسیت به خرج نمی‌دهیم: از سر عادت واژه‌ها جاری می‌شوند بدون آنکه واقعاً قصد و نیتی در پس واژه‌ها وجود داشته باشد.

از این جهت، کلیشه‌های کلامی برای غالب مردم بسیار جذاب است. مارسل پروست این کلیشه‌ها را ترفندی برای عدم تفکر و عدم تلاش برای کاوش و درک احساسات فردی قلمداد می‌کند. این روزها آدم‌ها می‌توانند ده‌ها احساس اساساً متفاوت را با گفتن «پشمام!» ابراز کنند و از این‌رو در بسیاری از موارد خودشان هم نمی‌دانند که واقعاً دارند چه احساسی را تجربه می‌کنند؛ اول چون دایرهٔ واژگان فعال محدودی دارند و دوم چون عدم تلاش برای کاوش احساسات و درک مفاهیم را، در این مورد، با ترفندِ به عاریه‌گرفتنِ کلیشه‌های کلامی جبران می‌کنند.

پا فراتر می‌گذارم و می‌گویم اگر آدمی نتواند به نحو درخوری احساساتش را با واژگان برای خودش یا دیگران بازنمایی و تفکیک کند، توان «همدلی کردن» (empathy) را که از بنیان‌های اخلاق است از دست می‌دهد و ناچار نمی‌تواند یا حداقل سخت می‌تواند آدمی اخلاق‌مدار باشد.

می‌شود به همین روش اهمیت دروس ادبیات و انشاءنویسی را نتیجه گرفت.

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب

تلاش‌های ابن‌مقفع در دو قرن سکوت

📚«...با مقایسه‌ای میان آنچه در رساله‌های تصنیفی ابن‌مقفع (روزبه پور دادویهٔ ایرانی)، مانند "رسالة في الصحابة"، و ترجمه‌های او از پهلوی به عربی آمده (مانند "نامهٔ تنسر") می‌توان گفت این است که ابن‌مقفع در دوره‌ای که آن را «دو قرن سکوت» نامیده‌اند به کوششی بی‌سابقه به تجدید نوعی از اندیشیدن ایرانی دست زد تا راه استقلال دیگربارهٔ ایران از خلافت را هموار کند. تردیدی نیست که پایداری ایرانیان در برابر چیرگی سیاسی دستگاه خلافت برای استقلال ایران دارای اهمیت بسیاری بوده اما اگر ایرانیان توان احیای زبان و اندیشیدن باستانی خود را نمی‌داشتند ایران نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگری که به اسلام گرویدند در امپراتوری عربی ادغام می‌شد. تأکید مکرر ما بر اینکه خلافت در میان نخبگان ایرانی نظریه‌پردازی نداشت، از این حیث اهمیت دارد که ایرانیان به رغم گرویدن به اسلام از همان آغاز، علاقه‌ای به بحث‌هایی که به دنبال رحلت پیامبر اسلام در گرفت نشان ندادند و با احیای میراث باستانی خود در مقولات و با مفاهیمی اندیشیدند که از دورۀ باستان به آنان به ارث رسیده بود.»

تاریخ اندیشه سیاسی در ایران
اثر جواد طباطبایی

آرمانشهر
@globalutopia
نامه تنسر.pdf
3.3 MB
#برگی_از_کتاب

📚«عهد من با آیندگان آن است که خِدم و مصالح خود را به عقلا سپارند، اگرچه کارهای حقیر باشد، و اگر جاروب‌داری یا راه را آب‌زدن باشد، عاقل‌ترین را فرمایند که نفع با عقل است ‌و مضرّت و مَهانَت با جهل. و عاقلان گفتند که جاهلْ اَحْوَل باشد، کژْ راست ببیند و شکستْ درست پندارد و چیزِ بزرگْ چیزِ خُرد انگارد و خُرد بزرگ شُمَرد. از صور جهل پیش و پس نتواند دید، و از کارهای آخر، که به زیان آورد و تدارک آن میسر نشود، و معلوم او گردد، و اندک‌اندک مضرّت را جاهل درنیابد، تا چنان نشود که به دانش آن را درنشاید یافت.»

نامهٔ تنسر
به تصحیح مجتبی مینوی

آرمانشهر
@globalutopia
اندیشهٔ سیاسی قدیم و جدید در ایران

بخش۲/۲

📚با تکیه بر این ملاحظات اجمالی می‌توان از باب نتیجه‌گیری موقت گفت که اندیشه سیاسی، به اعتبار نسبت آن با دوران‌های تاریخی، یا به دوران قدیم تعلق دارد و یا به دوران جدید؛ برحسب معمول اندیشه سیاسی را به اعتبار نسبت آن با دورانِ قدیم اندیشۀ سیاسی قدیم و به اعتبار تعلق آن به دوران جدید اندیشه سیاسی جدید می‌نامیم. اندیشه سیاسی ایران تا تشکیل دار‌السلطنه تبریز و اصلاحات عباس‌میرزا به دوران قدیم تعلق دارد. در فاصلهٔ شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه‌خواهی بحرانی در آگاهی ایرانیان پدیدار شد و با این بحران، زمانِ کُند و طولانیِ نظامِ سنت قدمایی در اندیشه سیاسی، کـه بـه هـر سده‌هایی پیش از آن دستخوش تصلبی بی‌سابقه شده بود، به پایان رسید. در این که تاریخ اندیشه سیاسی در ایران دوران قدیمی داشته است، تردیدی نیست. این دوران دو دورۀ باستان و اسلامی را شامل می‌شود اما، به رغم تمایزهایی که میان آن‌ها وجود دارد به لحاظ مبنایی، تمایزی میان آن‌ها وجود ندارد. سده‌هایی پیش از آنکه با تکوین نطفه آگاهی در میان گروه‌هایی از رجال سیاسی و نخبگان ایرانی، با آشنایی اجمالی اینان با دگرگونی‌های دنیای جدید، اندیشیدن کهن از درجه اعتبار ساقط شود، نظام سنت قدمایی توان طرح پرسش‌های جدید را از دست داده بود. اما از آنجا که دامنه تحولات جدید هنوز به ایران نرسیده بود و تخالفی میان اجتماع کهن و اندیشه سنتی پدیدار نشده بود این توهم وجود داشت که اندیشیدن در نظام سنت قدمایی هنوز از درجه اعتبار ساقط نشده است. در سده‌هایی که ما دوره گذار نامیده‌ایم، به شرحی در دفتر نخست تأملی درباره ایران بازگفته‌ایم، به رغم آشنایی‌های اجمالی با تحولات در مناسبات جهانی که به تدریج دامنه آن به ایران نیز می‌رسید نه تنها در اندیشیدن ایرانی دگرگونی مهمی روی نداد، بلکه حتی رساله‌ای نیز نوشته نشد که بتوان آن را با سیاست‌نامه‌های سده‌های پنجم و ششم مقایسه کرد. در فاصلهٔ یورش مغولان تا برآمدن صفویان به تدریج پیوندهای اندیشیدن سیاسی ایرانی از دگرگونی‌های واقعیت‌های تاریخی گسسته بود و نخستین شاهان صفوی نیز که مشروعیت خود را از مقام معنوی خویش می‌گرفتند نیازی به اندیشه سیاسی نداشتند. اگرچه مشروعیت معنوی صفویان در نخستین سدهٔ فرمانروایی آنان کمابیش در پیش‌برد کار آنان کارساز بود، اما در عصر شاه عباس ایران یکی از طرف‌های مناسبات اروپا و عثمانی به شمار می‌آمد و اگر شاه عباس می‌خواست سیاست خارجی ایران را با پشتوانهٔ سیاستنامه‌نویسی رایج سده‌های متأخر مدیریت کند، تردیدی نیست که بسیاری از منافع «ملی» فوت می‌شد. شاه عباس، که به رغم اینکه به باور خلق خرقهٔ زهد و سلطنت معنوی را بر دوش می‌کشید، اما زیر آن خرقه «زُنّارِ [سیاستِ جدید] می‌کشید». او به خلاف اسلاف خود، در تدبیر امور کشور به یکسان به باورهای آنان و نیز به دیدگاه‌های سیاست‌نامه‌نویسان کهن بی‌اعتنا بود و برای تأمین مصالح کشور تا جایی که مانع مفقود و مقتضی موجود بود منطقِ در «عملِ» واقعیت‌های رابطهٔ نیروها را کار می‌بست. در فاصلهٔ میان عصر عباسی تا شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس، تدبیر امور با تکیه بر این منطقِ در عملِ واقعیت‌های رابطهٔ نیروها جز در موارد نادری ممکن نشد، اگرچه پی‌آمدهای این گسست میان پیوندهای اندیشیدن و واقعیت مناسبات سیاسی نیز تا شکست ایران در جنگهای ایران و روس نمی‌توانست بازتابی در آگاهی نخبگان ایرانی پیدا کند.

پایان

از کتاب «تاریخ اندیشه سیاسی در ایران»
اثر جواد طباطبایی

آرمانشهر
@globalutopia
اندیشهٔ سیاسی قدیم و جدید در ایران

بخش ۱/۲

📚در نخستین سده‌های دوره اسلامی، به‌ویژه در سرزمین‌هایی از جهان اسلام، که در درون مرزهای ایران بزرگ قرار داشتند، سه گروه از منابع تأمل در اخلاق و سیاست در دسترس اهل نظر قرار داشت. نخست کتاب و سنت و نیز مباحثی که با رحلت پیامبر اسلام درباره جانشینی او در گرفته بود؛ دیگر منابع ایرانی بازمانده از شاهنشاهی ساسانی که برخی از آن‌ها به زبان عربی ترجمه‌شده بود، اما بسیاری از آن رساله‌های دوره ساسانی در محافلی به زبان پهلوی نیز در دسترس بود؛ سه دیگر، منابع یونانی اعم از ترجمه‌های متنهای اصلی فیلسوفان یونانی و شرحهایی که در دوره یونانی‌مآبی و مسیحی بر آن رساله‌ها نوشته شده بود. بدین سان اهل نظر بر پایه این منابع سه گانه سه نوع از تأمل در اندیشه سیاسی و اخلاق بسط دادند که به ترتیب میتوان آنها را شریعت‌نامه، سیاست‌نامه و فلسفه‌سیاسی خواند.
[...]

نویسندگان تاریخ اندیشه دو دورهٔ اساسی در تاریخ اندیشه را به تبع
دوره‌های تحول تاریخی از هم تمیز داده و، در تاریخ اروپایی سده‌های طولانی از یونان تا پایان سده‌های میانه را دوران قدیم خوانده‌اند. دوران جدید تاریخ غربی با نوزایش سده‌های پانزدهم و شانزدهم آغاز می‌شود که «انقلابی» در همه قلمروهای اندیشه را به دنبال آورد. برخی از نویسندگان بر آنند که با آغاز دوران جدید تاریخ اروپایی، در قلمرو اندیشه، «گسستی» از مبنای نظری دوران قدیم صورت گرفته و هر دورانی دارای ویژگی‌هایی است که از سویی در تمایز با دوران دیگر قرار دارد و از سوی دیگر نیز وجه مشترکی با دوره‌های یک دوران تاریخی دارد. به عنوان مثال، فیلسوف سیاسی آلمانی لئو اشتراوس که این مطالب را از او نقل می‌کنیم، بر آن است که منطق یگانه‌ای بر اندیشه سیاسی دو دوره یونانی و مسیحی در اروپا حاکم است که سرشت اندیشه سیاسی دوران قدیم را متعین می‌کند. هم او اعتقاد دارد که این همسانی را میتوان در ساختار گفتار (discourse) فیلسوفان دوره اسلامی و یهودی نیز نشان داد چنانکه به اعتقاد اشتراوس، منطق یگانه‌ای بر فلسفه سياسیِ افلاطون یونانی، فارابی مسلمان، توماس قديس مسیحی و ابن‌ميمون یهودی حاکم است که آن چهار تن را از به عنوان مثال، ماکیاوللی در آغاز دوران جدید جدا می‌کند. با ماکیاوللی دوران جدیدی در تاریخ اندیشه اروپایی آغاز می‌شود که آن را تجدد یا modernity خوانده‌اند و بدیهی است که اشتراوس آن را صرف نو شدن یا نوسازی (modernisation) نمی‌داند، بلکه تجدد، چنان‌که تاریخ‌نویسان جدید توضیح داده‌اند، «انقلابی» در ساختارهای اندیشیدن و رویکرد به عالم و آدم است که در فلسفه با فرانسیس بیکن انگلیسی و بویژه با رنه دکارت فرانسوی و با این گفتهٔ او که انسان را موجودی می‌دانست که در طبیعت تصرف می‌کند آغاز شده است. اشتراوس به «گسست» میان اندیشهٔ دو دوران اعتقاد داشت و، در حالی‌که دوران قدیم را دوران استقرار «سنت» می‌دانست، بر آن بود که در تاریخ اندیشۀ اروپایی سه موج پی‌درپیِ تجددْ نظام سنت را برای همیشه نابود کرده است.
[...]

طرح پرسش از دوران تاریخی مبتنی بر رویکردی تاریخی و ناظر بر
اصالت امور تاریخی نیست، بلکه پرسشی فلسفی است. نسبت اندیشه با دوران تاریخی از این حیث فلسفی است که کوشش می‌کند ماهیت دوران را نه به اعتبار حیثیت تاریخی و تاریخیت آن، بلکه از دیدگاه اندیشه‌ای لحاظ کند که دوران‌های تاریخی متفاوت را از همدیگر متمایز می‌سازد. با چنین رویکردی در اندیشه سیاسی باید از دو روش ورود در آن اعراض کرد: نخست روش تاریخی که اندیشه را امری بالعرض و فرآورده تحول تاریخی می‌داند. این روش اصالت و استقلال اندیشه از تحول تاریخی، و نیز انسجام درونی مستقل آن را نفی می‌کند. دیگر روش غیر-و-ضد تاریخی است که اندیشه را نه تنها مستقل از تحول تاریخی می‌داند بلکه نسبت آن با پرسش‌های دوران تاریخی را انکار می‌کند. اگرچه نمی‌توان اندیشه را به امر بالعرض و فرآورده تحول تاریخی فروکاست اما نفی نسبت آن با دوران تاریخی نیز رویکردی فلسفی نیست: هر اندیشمندی به ضرورت در ماهیت دوران تاریخی و الزامات آن می‌اندیشد، هر چند که نسبت او با دوران تاریخی می‌تواند به سلب یا به ایجاب باشد، زیرا تفکر امری اصیل است و از این حیث که نظام گفتاری با منطق درونی خود است، صرف توضیح تاریخی قادر به تبیین آن نیست.

(ادامه در پست بعد)

آرمانشهر
@globalutopia
صورت‌های اندیشهٔ سیاسی قدیم و جدید در ایران

آرمانشهر
@globalutopia
وابستگی کشورهای صادرکننده نفت به فروش نفت و چالش‌های آن و فساد دولت‌ها

قسمت ۲/۲

📚کشور صادر کننده نفت در دایره اقتصادی واحدی محصور می‌ماند. حوزه های دیگر اقتصاد بهرهٔ زیادی از صنعت نفت نمی‌برند قدرت اشتغال‌زایی آن نیز اندک است. در چنین کشوری دولت به رانت‌خواری معتاد می‌شود. مقصود از رانت درآمدی‌ست که سال به سال از محل صدور نفت عاید دولت می‌شود. قشر متحرک و فعال جامعه در چنین شرایطی ضرورتی برای تقلا در جهت پیدا کردن منابع دیگر درآمد احساس نمی‌کند و لاجرم اقتصاد تک محصولی نفت بر کشور حاکم می‌شود. گروه بالنسبه اندکی که حلقه‌وار گرداگرد دولت را فرا‌گرفته‌اند از گنجی بادآورد به میزانی حداکثر برخوردار می‌گردند و قشرهای اجتماعی هر چه فاصله‌شان از دولت بیشتر می‌شود نصیب کمتری دریافت می‌دارند. نفت در این کشورها قلمروی خارج از حیطهٔ اقتصاد ملی به وجود می‌آورد. توسعه سریع این صنعت که روی در صادرات دارد بهترین منابع انسانی جامعه را به خود جذب می‌کند و مایهٔ تشویق هزینه‌های غیرمولد می‌شود و بوروکراسی دولت را قوام می‌بخشد، فعالیت‌های زیربنایی را در محاق قرار می‌دهد و مانع به وجود آمدن یک اقتصاد سالم و قابل رقابت می‌گردد. این وابستگی اقتصادی به نفت که اصطلاحاً «بیماری هلندی» نامیده می‌شود غالباً توأم با فساد است. دولت به یک دستگاه تقسیم رانت تبدیل می‌شود. راه‌یافتن به دستگاه دولت تنها راه دستیابی به ثروت و مکنت می‌گردد. مردم برای آنکه پولدار شوند خود را به ارباب دولت و مراکز قدرت نزدیک می‌کنند و قواعد دموکراسی سست می‌شود. دغدغه عظیم حاکمان در اینگونه کشورها آن است که باشند و قدرت خود را حفظ کنند. بافتِ حکومت‌ها نیز نوعاً تنیده از تاروپود احساس‌های مبهم و درهم است: احساس رخوتی حاصل از انحطاط و ضعف تاریخی، احساس نیاز و حقارت حاصل از وابستگی شدید به جهان صنعتی و شرکت‌های چند‌ملیتی و این سردرگمی وحشتناک در برخی از کشورهای صادرکننده نفت توأم است با احساس غروری کاذب نسبت به هویت ملی مجعولی که بر اثر تبلیغات جهت‌دار غرض‌آلود و مرزبندی‌های سیاسی حاصل از تقسیم غنایم در دو جنگ جهانی در قرن بیستم به آن‌ها القا گردیده است. واقعیت ژئواستراتژیکی حوزه خلیج فارس که دو سوم ذخایر نفت جهان در آن است چنان مقتضی بوده است که عمل کمپانی‌های نفتی با منافع سیاسی قدرت‌های بزرگ تطابق داشته باشد. اما در خارج از حوزه خلیج فارس این تطابق همیشه ملحوظ نبوده است، مثلاً در انگولا، که مستعمره پرتغال بود، کمپانی گالف در آن فعالیت داشت پس از ۱۹۷۵ که پرتغالی‌ها انگولا را رها کردند و رژیمی مارکسیستی در آن کشور مسلط شد آن فعالیت همچنان ادامه یافت. در اوج جنگهای داخلی انگولا سربازان کوبایی که برای حمایت از دولت مارکسیستی به آن کشور اعزام شده بودند حفاظت تأسیسات نفت را در برابر شورشیان اونیتا، که مورد حمایت آمریکا بودند، بر عهده داشتند و در تمام این مدت عمده نیازهای مالی رژیم مارکسیستی از درآمد نفت تأمین می‌شد و دولت آمریکا هیچگاه در صدد برنیامد که در آن راه مانعی ایجاد کند. این واقعه شاهدی بر ابهام و پیچیدگی خاص ارتباط نفت با سیاست است.

پایان

مجموعهٔ خواب آشفتهٔ نفت (جلد نخست-از قرارداد دارسی تا سقوط رضاشاه)
اثر محمدعلی موحد

آرمانشهر
@globalutopia
وابستگی کشورهای صادرکننده نفت به فروش نفت و چالش‌های آن و فساد دولت‌ها

قسمت ۱/۲

📚وابستگی متقابل کشورهای صادرکنندهٔ نفت به فروش نفت رقت‌انگیز و باورنکردن‌یست. آن‌ها در وهلهٔ اول برای تهیهٔ سرمایه و تکنولوژی لازم در تولید نفت محتاج شرکت‌های بزرگ نفتی‌اند. برای خرید تسلیحات برای تهیه لوازم ضروری اولیه زندگی مردم خود از قبیل دارو و مواد غذایی و صنعتی محتاج جهان صنعتی هستند و این همه درگرو پول نفت است. پس باید نفت را بفروشند تا آن نیازها برآورده شود. وابستگی متقابل جهان صنعتی و کشورهای صادرکننده به نفت اگر از یک مبدأ عقلایی شروع می‌شد و یک مسیر منطقی را تعقیب می‌کرد می‌توانست به نفع هر دو طرف تمام شود ولی متأسفانه چنین نشده است. روابط طرفین از نقطه‌ای که هر دو طرف در وضعی برابر و متعادل قرار گرفته باشند آغاز نیافته است. شرایط بازی توسط یک طرف به طرف دیگر تحمیل گردیده و طرف قوی‌تر در پیچ و خم حوادث جز به تحکم، زور و قدرت نیندیشیده است.
کشورهای صاحب نفت امکانات اندکی برای تحرک دارند. آنها اگرچه در اوپک گرد هم آمده‌اند اما با گرفتاری‌های متفاوت دست به گریباناند و منافع‌شان یکسان نیست.
مثلاً نیجریه را در نظر بیاورید و قیاسش کنید با امارات متحده عربی؛ هر دو عضو اوپک‌اند و هر دو تقریباً به یک میزان (روزانه دو میلیون بشکه نفت) تولید می‌کنند، اما نیجریه باید شکم جمعیتی بیش از ۱۲۵ میلیون را سیر کند. درآمد سرانه آن ۲۸۰ دلار است، در حالی که امارات با جمعیتی کمتر از سه میلیون نفر درآمد سرانه ای بیش از ۱۸,۰۰۰ دلار دارد. در طول تاریخ فعالیت اوپک کشورهایی چون عربستان و امارات متحده عربی در برابر قیمت نفت حساسیت زیاد نشان نداده‌اند و حال آنکه کشورهایی چون ایران عراق و الجزایر همواره نسبت به آن حساس بوده‌اند به طور کلی سه عامل مختلف سبب شده است که اعضای اوپک رویکردهایی متفاوت در برخورد با مسائل مهم پیدا کنند: اول جمعیت؛ دوم میزان ذخایر و سوم وضعیت اقتصادی خاص هر کشور عضو. این سه عامل ناگزیر در ملاحظات سیاسی کشورها مؤثر می‌افتد. با وجود درآمد قابل توجهی که از فروش نفت عاید کشورهای صادرکننده می‌شود هیچ یک از کشورهای عضو اوپک نتوانسته‌اند خود را به کشورهای شرق آسیا چون ژاپن و کره برسانند که برای هر قطره نفت مورد نیاز خود باید پول بپردازند. برنارد لوئیس با استناد به مطالعات بانک جهانی آورده است که اگر نفت را کنار بگذاریم مجموع صادرات همۀ جهان عرب حتی از صادرات کشور کوچکی مثل فنلاند با پنج میلیون جمعیت کمتر است.

(ادامه در پست بعد)

آرمانشهر
@globalutopia
وابستگی کشورهای صادرکننده نفت به فروش نفت و چالش‌های آن و فساد دولت‌ها


آرمانشهر
@globalutopia
ویکیپدیای یونان باستان!

📚معبد بزرگ دلفی، مهم‌ترین معبد یونان باستان، به آپولون (خدای نور، هنر و پیشگویی) تعلق داشت. مردمان از سراسر یونان و حتی تمدن‌های مجاور به این معبد می‌آمدند تا از آپولون نظرخواهی کنند. اعتقاد بر این بود که آپولون به واسطهٔ «پوتیا»، کاهن معبد خود، با مردم سخن می‌گوید و آنان را راهنمایی می‌کند. این پوتیاها اغلب از میان زنان دهقان برگزیده می‌شدند که قابلیت متمایزکننده‌ٔ چندانی نداشتند. با این حال مردمان همیشه راهنمایی‌ها و پیش‌گویی‌های درخوری از آنان می‌گرفتند و به درگاه آپولون به پاس قدردانی قربانی می‌کردند. از راه همین قربانی‌ها هزینه‌های زندگی پوتیاها تأمین می‌شد. اما آن‌ها چگونه چنین راهنمایی‌ها و پیشگویی‌هایی به مراجع‌کننده‌ها ارائه می‌کردند؟
تئودور گمپرتس در کتاب برجستهٔ خود، متفکران یونان، چنین می‌نویسد که آتن به سبب موقعیت جغرافیایی، شکوفایی ابتدایی فرهنگی، رونق تجارت و برگزاری مسابقات المپیک در المپ، مقصد بسیاری از مردمان از سراسر یونان و تمدن‌های مجاوری چون مصریان و بابلی‌ها بود. افراد در طول زمان به این شهر می‌آمدند و تجارب و دانسته‌های خود را با یکدیگر به اشتراک می‌گذاشتند. پوتیاها این گفته‌ها را جمع‌آوری و آن‌ها را حفظ می‌کردند. وقتی مراجعه‌کنندگان از آپولون راهنمایی یا پیشگویی‌ای دربارهٔ کشاورزی، جنگ، دریانوردی، دامداری و... می‌خواستند، این پوتیاها با استفاده از تجاربی که در طی سال‌ها سینه به سینه حفظ کرده بودند به آنان پاسخ می‌دادند و در ازای آن قربانی‌ها را می‌پذیرفتند.

آرمانشهر
@globalutopia
ویکیپدیای یونان باستان!

آرمانشهر
@globalutopia
در ستایش حافظ و شعرش

📚«شعر حافظ در عذوبت و لطافت و طراوت و سلاست و ملاحت و انسجام و مطبوعی و بی‌تکلفی به تصریح شاعر بزرگ قریب‌العصر او، جامی در «بهارستان»، قریب به سر حد اعجاز است. و وجود او نه فقط باعث افتخار ایرانیان بلکه مایهٔ مباهات نوع بشر است و فی‌الحقیقه اگر هر چندگاهی در طی قرون و ادوار و تعاقب‌دُهور و اعصار، یکی از این وجودهای خارق‌العاده که مظهر الطاف رحمانی و مَهبِط فیوضات روحانی و صفوت نوع انسانی‌اند، از کَتمِ عدم به عرصهٔ وجود قدم ننهادندی و این دنیای تاریک زشت را به ظهور سراسر سرور و حُبور خود مزین و منور نساختندی و به افکار و آثار و اقوال و افعال و رفتار و کردار و گفتار خود نوع ضعیف انسان را مایهٔ سَلوَتی و اُسوَتی فراهم نساختندی، هرآینه، مرد خردمند را از زندگی در این غمکدهٔ خراب‌آباد و معاشرت با ابنای لئام اوغاد این گندپیرِ عروس هزارداماد به کلی ننگ و عار بودی و عدم هزار بار او را از این وجود خوشتر نمودی و نوع بشر را از آلام و مصائب این دار پرمحن و کدر اصلاً و ابداً دلخوشی و سَلوَتی به دست نبودی.»

از مقدمهٔ محمد قزوینی بر کتاب «بحث در آثار و افکار و احوال حافظ»


آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #ادبیات

📚نیکولاس گفت: «لازم نیست به خودتان زحمت بدهید، قربان. این نکته‌های کتابی از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج می‌شود. فایده‌ای به حالم ندارد. قبل از اینکه من و هامپر کلاهمان برود توی هم سرپرست کارگاه مدام به گوشش می‌خواند که من کارگرها را تحریک می‌کنم که حقوق بیشتری بخواهند و یک روز هامپر در حیاط کارخانه با من ملاقات کرد. کتاب کم حجمی دستش بود و به من گفت: هیگینز، شنیده‌ام تو یکی از آن احمق‌های لعنتی هستی که فکر می‌کنند با تقاضا کردن حقوقشان بالا می‌رود و وقتی به اجبار این کار را کردند بالا هم می‌ماند. حالا می‌خواهم به تو فرصتی بدهم که نشان بدهی عقل توی کله‌ات داری یا نه این کتابی است که یکی از دوستان من نوشته و اگر بخوانی متوجه می‌شوی که چطور حقوق‌ها خودشان بالا می‌روند و نه دست ارباب است و نه دست کارگر؛ جز اینکه کارگرهای سرگشته خودشان با اعتصاب کردن گلوی خودشان را می‌بُرند. خب قربان حالا می‌خواهم از شما سؤال کنم که زمانی که کشیش بودید و کارتان وعظ کردن بوده و مجاب کردن انسان‌ها برای انجام کاری که فکر می‌کردید درست است، بگویید به من؛ آیا حرفتان را با احمق خطاب‌کردن آنها شروع می‌کردید یا ترجیح می‌دادید اول حرف‌های مهربانانه بزنید که برای شنیدن حرف‌ها و متقاعد‌شدن آماده شوند؟ یا وقتی موعظه می‌کردید آیا گه‌گاه ساکت می‌شدید و بعد هم به آن‌ها و هم به خودتان می‌گفتید «اما شما جماعت آن قدر ابله‌اید که مطمئنم گفتن این حرف‌ها هیچ فایده‌ای به حالتان ندارد و نمی‌توانم عقل به کله‌تان فرو کنم.» خودم می‌پذیرم که بهترین شرایط روحی را نداشتم که بخواهم بدانم دوست هامپر چه گفته و چه نوشته، اما با خودم فکر کردم «بیا و ببین این آقایان چه برای گفتن دارند تا معلوم شود کی احمق است من یا آنها.» کتاب را گرفتم و نگاهی به آن انداختم. خدا پدرتان را بیامرزد! کتاب از سر تا ته درباره‌ی سرمایه و کار بود و کار و سرمایه و آن قدر ادامه داشت که من خوابم گرفت. هیچ وقت نمی‌توانستم فرق این‌ها را از هم تشخیص دهم و در این کتاب طوری درباره‌شان توضیح داده که انگار مزیت و عیب بودند. اما آنچه من می‌خواستم بدانم حقوق افراد بود چه فقیر و چه غنی فقط انسان بودنشان برایم مهم بود.»
آقای هیل گفت: «تمام این‌ها درست علاوه بر این، نحوه‌ی صحبت‌کردن آقای هامپر با شما و توصیه به خواندن کتاب دوستش، بسیار توهین‌آمیز اشتباه و غیرمسیحی بوده با وجود این، شما در کتاب همانی را خواندید که او میگفته؛ اینکه حقوق و دستمزد خود سطح‌شان را مشخص می‌کنند و اینکه موفق‌ترین اعتصابات کارگری هم برای مدتی باعث افزایش دستمزدها می‌شود و بعد دقیقاً در نتیجه‌ی همان اعتصاب حتی از قبل هم پایین‌تر می‌آیند و بنابراین کتاب حقیقت را به شما گفته بود.»

هیگینز با سرسختی پاسخ داد: «خب قربان، شاید حقیقت باشد و شاید هم نباشد. این سکه دو رو دارد. اما فکر کنید محکم‌ترین و قطعی‌ترین حقیقت هم بود، برای من که نمی‌توانستم درکش کنم حقیقتی نداشت. به جرئت می‌توانم بگویم در این کتاب‌های لاتینی که توی کتابخانه‌تان چیده‌اید حقیقت را گفته‌اند. اما تا وقتی من معنای کلمه‌ها را ندانم برایم فرقی با مزخرفات بی‌معنا ندارد. قربان اگر شما یا هر مرد دانشمند و صبور دیگر بیاید سراغ من و معنای این کلمه ها را یادم بدهد، نه اینکه طوری با من رفتار کند انگار یک احمقم یا فراموش نکند ارتباط چیزها را بگوید، بالاخره یا می‌فهمیدم یا نه. من مجبور نیستم مثل بقیه‌ی آدم‌ها فکر کنم من از آنها نیستم که فکر کنم حقیقت چیزی است که با کلمات شکل می‌گیرد. مثل قطعه‌ای تراشیده‌شده از ورقه‌ی فولاد. یک استخوان برای دو نفر یک جور پایین نمی‌رود. ممکن است توی گلوی یکی‌شان گیر کند. علاوه بر این، وقتی استخوانه پایین هم می‌رود یکی راحت هضمش می‌کند و یکی سخت. آدم‌هایی که می‌خواهند جهان را با حقیقتِ خاص خودشان اصلاح کنند، باید آن را برای ذهن‌ها و آدم‌های مختلف تنوع بخشند و با ملایمت و لطافت آن را به خورد دیگران دهند وگرنه فقرا و احمق‌ها و بدبخت‌ها آن را تف می‌کنند توی صورتشان. بعد هامپر در کارخانه اول یکی زد در گوشم، بعد غذای جویده شده‌ی توی دهانش را انداخت به سمت من و گفت به گمانش این کتاب هیچ به کار من نمی‌آید چون من یک احمقم اما به هر حال کتاب را پرت کرد
به سمتم.

- ای کاش بعضی از خردمندترین و دل رحم‌ترین ارباب‌ها با مردانی چون شما ملاقات می‌کردند و می‌توانستید گفت‌وگویی مفصل درباره‌ی این موارد با آن‌ها داشته باشید. بی‌تردید این بهترین راه برای پشت سر گذاشتن دشواری‌های شماست که به باور من ریشه در ناآگاهی شما درباره‌ی این مسائل دارد؛ این به نفع هر دو طرف - هم ارباب‌هاو هم کارگران- است که درک بهتری از هم دیگر داشته باشند.


از کتاب «شمال و جنوب»
اثر الیزابت گسکل
ترجمه ثمین نبی‌پور | نشر افق


آرمانشهر
@globalutopia
📚گزیده‌ای از رمان اجتماعی «شمال و جنوب»، اثر الیزابت گسکل، از برجسته‌ترین متون ادبیات ویکتوریایی بریتانیا.


آرمانشهر
@globalutopia
More