View in Telegram
اندیشهٔ سیاسی قدیم و جدید در ایران بخش ۱/۲ 📚در نخستین سده‌های دوره اسلامی، به‌ویژه در سرزمین‌هایی از جهان اسلام، که در درون مرزهای ایران بزرگ قرار داشتند، سه گروه از منابع تأمل در اخلاق و سیاست در دسترس اهل نظر قرار داشت. نخست کتاب و سنت و نیز مباحثی که با رحلت پیامبر اسلام درباره جانشینی او در گرفته بود؛ دیگر منابع ایرانی بازمانده از شاهنشاهی ساسانی که برخی از آن‌ها به زبان عربی ترجمه‌شده بود، اما بسیاری از آن رساله‌های دوره ساسانی در محافلی به زبان پهلوی نیز در دسترس بود؛ سه دیگر، منابع یونانی اعم از ترجمه‌های متنهای اصلی فیلسوفان یونانی و شرحهایی که در دوره یونانی‌مآبی و مسیحی بر آن رساله‌ها نوشته شده بود. بدین سان اهل نظر بر پایه این منابع سه گانه سه نوع از تأمل در اندیشه سیاسی و اخلاق بسط دادند که به ترتیب میتوان آنها را شریعت‌نامه، سیاست‌نامه و فلسفه‌سیاسی خواند. [...] نویسندگان تاریخ اندیشه دو دورهٔ اساسی در تاریخ اندیشه را به تبع دوره‌های تحول تاریخی از هم تمیز داده و، در تاریخ اروپایی سده‌های طولانی از یونان تا پایان سده‌های میانه را دوران قدیم خوانده‌اند. دوران جدید تاریخ غربی با نوزایش سده‌های پانزدهم و شانزدهم آغاز می‌شود که «انقلابی» در همه قلمروهای اندیشه را به دنبال آورد. برخی از نویسندگان بر آنند که با آغاز دوران جدید تاریخ اروپایی، در قلمرو اندیشه، «گسستی» از مبنای نظری دوران قدیم صورت گرفته و هر دورانی دارای ویژگی‌هایی است که از سویی در تمایز با دوران دیگر قرار دارد و از سوی دیگر نیز وجه مشترکی با دوره‌های یک دوران تاریخی دارد. به عنوان مثال، فیلسوف سیاسی آلمانی لئو اشتراوس که این مطالب را از او نقل می‌کنیم، بر آن است که منطق یگانه‌ای بر اندیشه سیاسی دو دوره یونانی و مسیحی در اروپا حاکم است که سرشت اندیشه سیاسی دوران قدیم را متعین می‌کند. هم او اعتقاد دارد که این همسانی را میتوان در ساختار گفتار (discourse) فیلسوفان دوره اسلامی و یهودی نیز نشان داد چنانکه به اعتقاد اشتراوس، منطق یگانه‌ای بر فلسفه سياسیِ افلاطون یونانی، فارابی مسلمان، توماس قديس مسیحی و ابن‌ميمون یهودی حاکم است که آن چهار تن را از به عنوان مثال، ماکیاوللی در آغاز دوران جدید جدا می‌کند. با ماکیاوللی دوران جدیدی در تاریخ اندیشه اروپایی آغاز می‌شود که آن را تجدد یا modernity خوانده‌اند و بدیهی است که اشتراوس آن را صرف نو شدن یا نوسازی (modernisation) نمی‌داند، بلکه تجدد، چنان‌که تاریخ‌نویسان جدید توضیح داده‌اند، «انقلابی» در ساختارهای اندیشیدن و رویکرد به عالم و آدم است که در فلسفه با فرانسیس بیکن انگلیسی و بویژه با رنه دکارت فرانسوی و با این گفتهٔ او که انسان را موجودی می‌دانست که در طبیعت تصرف می‌کند آغاز شده است. اشتراوس به «گسست» میان اندیشهٔ دو دوران اعتقاد داشت و، در حالی‌که دوران قدیم را دوران استقرار «سنت» می‌دانست، بر آن بود که در تاریخ اندیشۀ اروپایی سه موج پی‌درپیِ تجددْ نظام سنت را برای همیشه نابود کرده است. [...] طرح پرسش از دوران تاریخی مبتنی بر رویکردی تاریخی و ناظر بر اصالت امور تاریخی نیست، بلکه پرسشی فلسفی است. نسبت اندیشه با دوران تاریخی از این حیث فلسفی است که کوشش می‌کند ماهیت دوران را نه به اعتبار حیثیت تاریخی و تاریخیت آن، بلکه از دیدگاه اندیشه‌ای لحاظ کند که دوران‌های تاریخی متفاوت را از همدیگر متمایز می‌سازد. با چنین رویکردی در اندیشه سیاسی باید از دو روش ورود در آن اعراض کرد: نخست روش تاریخی که اندیشه را امری بالعرض و فرآورده تحول تاریخی می‌داند. این روش اصالت و استقلال اندیشه از تحول تاریخی، و نیز انسجام درونی مستقل آن را نفی می‌کند. دیگر روش غیر-و-ضد تاریخی است که اندیشه را نه تنها مستقل از تحول تاریخی می‌داند بلکه نسبت آن با پرسش‌های دوران تاریخی را انکار می‌کند. اگرچه نمی‌توان اندیشه را به امر بالعرض و فرآورده تحول تاریخی فروکاست اما نفی نسبت آن با دوران تاریخی نیز رویکردی فلسفی نیست: هر اندیشمندی به ضرورت در ماهیت دوران تاریخی و الزامات آن می‌اندیشد، هر چند که نسبت او با دوران تاریخی می‌تواند به سلب یا به ایجاب باشد، زیرا تفکر امری اصیل است و از این حیث که نظام گفتاری با منطق درونی خود است، صرف توضیح تاریخی قادر به تبیین آن نیست. (ادامه در پست بعد) آرمانشهر @globalutopia
Telegram Center
Telegram Center
Channel