#حقوق #فلسفه #برگی_از_کتاب دربارهٔ فلسفهٔ حقوق سیاسیبخش ۱ از ۲
«فلسفه
حقوق سیاسی مدعی است که سؤال از نحوه تأسیس اقتدار سیاسی کلید فهم ماهیت نظم حقوقی است و این آن را از دیگر نظریههای حقوقی ممتاز میکند. بیشتر نظریهپردازان بر فرض اقتدار نظم حقوقی ابتناء میکنند؛ فرضی که بیشترین صراحت را در پوزیتیویسم حقوقی دارد. پوزیتیویسم حقوقی که از نیمه دوم قرن نوزدهم خود را به عنوان مکتب غالب تثبیت کرد نوعاّ
حقوق را نه به عنوان هنجار در بردارندهٔ یک ارزش، بلکه یا به عنوان موضوعی که باید به صورت تجربی مطالعه شود یا به عنوان مجموعه هنجارهای منطقاً خوداقتداگر تعریف میکند. وقتی اقتدار نظم حقوقی فرض گرفته میشود و
حقوق بدل به موضوع واقعیت یا منطق میشود، گسترهٔ فلسفه
حقوق محدود میشود به کار شرح شکل ساختاری
حقوق موضوعه.
فهم دلیل این روند دشوار نیست. اگر فلسفه
حقوق شامل سوالهایی باشد درباره درستی اشکال حکومتهایی که از طریق آنها قانون وضع میشود، پس لاجرم یا علىالقاعده بحث درباره ماهیت
حقوق پایانی نخواهد داشت. اما این همه چیز نیست؛ اگر روش فراختری بکار گرفته شود پس هیچ ادعای معتبری مبنی بر اینکه
حقوق شاخهای از دانش علمی است، قابل طرح نخواهد بود.
یکی از اولین حامیان این محدودیت در حیطه فلسفه
حقوق فردریش کارل فن ساوینی است ساوینی در سخنرانیهای خود درباره روش
حقوق در ۱۸۰۲-۱۸۰۳ اعلام میکند «به هیچوجه
حقوق عمومی- طرح نظاممند تأسیس دولت- نمیتواند در مفهوم فلسفه
حقوق گنجانده شود» گرچه او سپس در این رأی خود تجدید نظر کرد؛ بسیاری از حقوقدانان این خط فکری را دنبال کردند و استدلال میکنند که
حقوق اساسی بخشی از فلسفه
حقوق نیست.
این نظر اساس رویکرد سنتی فلسفه
حقوق مدرن است که وجود دولت را فرض میگیرد. وقتی این نظر اتخاذ شد، علم فلسفهٔ
حقوق میتواند به مجموعهای از موضوعات فنی درباره شکل و روشهای ساختاری تفسیر قوانین موضوعه دولت تخصیص یابد.
از نظر حقوقدانان سیاسی این یک اشتباه است. این رویکرد، گستره تحقیق حقوقی را به درجهای محدود میکند که فهم شکل و کارکرد مدرن
حقوق را تحریف میکند. چنین رویکردی به این فرض راه میبرد که
حقوق نظامی خودمختار از قواعد است که از متنِ فرهنگیِ شکلدهندهٔ ویژگیاش به عنوان نظم نهادی، مستقل است اما حقوقدانان سیاسی میگویند
حقوق منطق نیست؛ تجربه است؟
حقوقدانان سیاسی به صراحت پوزیتیویسم حقوقی را رد میکنند. آنها همچنین این ادعای برجسته در آثار بیشتر حقوقدانان معاصر مخالف پوزیتیویسم را مرود میشمارند که
حقوق دارای اقتدار اخلاقی ذاتی است. تفاوتها در اینجا ظریفتر است؛ بهویژه به این دلیل که حقوقدانان سیاسی میپذیرند که تأسیس نظم نهادی پیامدهای خوبی تولید میکند. حقوقدانان ضدپوزیتیویست، استدلال میکنند که نمیتوان هیچ خط تمایز قاطعی میان توصیف (آنچه که
حقوق هست) و توجیه (آنچه که
حقوق باید باشد
حقوق ترسیم کرد اما چون آنها نظم حقوقی را با نظم درست معادل میانگارند، ادعایشان شامل این نیز میشود که
حقوق دارای یک خصیصه اخلاقی ذاتی است. آنها مدعی هستند
حقوق صرفاً یک کنش تفسیری نیست، بلکه به منظور فهم آن، باید از اختلاف خاص پیش رو، یک «صعود تئوریک» به سمت یک «خوانش اخلاقی» از نظم اساسی صورت گیرد. حقوقدانان ضدپوزیتیویست همواره مروج یک فلسفه
حقوق هنجاری مبتنی بر برداشت انتزاعی و ملهم از اخلاق
از «قانونی بودن» هستند. قانونی بودن فیالفور بر اقتدار خودِ عقل بنا میشود. از نقطه نظر فلسفه
حقوق سیاسی، این موقف ضدپوزیتیویستی، ناراست است. این رویکرد، تحلیل حقوقی را به سمت یک خوانش الگو محور، خواه رهایی باشد، خواه لیبرال یا جمهوریخواهانه، منحرف میکند و در نتیجه تفسیر حقوقی را به استدلال اخلاقی بدل میکند این طرز تلقی بر یک قرائت آرمانی از قانونی بودن متکی است که به وسیلهٔ مجموعهای از قواعد اخلاقی همگانی ایجاد شده است.
(ادامه در بخش بعدی)
آرمانشهر
@globalutopia