📚 آرمان‌شهر 📚

#اقتصاد
Канал
Книги
Искусство и дизайн
Образование
Экономика и финансы
Персидский
Логотип телеграм канала 📚 آرمان‌شهر 📚
@globalutopiaПродвигать
3,46 тыс.
подписчиков
478
фото
18
видео
40
ссылок
📚درنگی برای خواندن📚 در مورد بیشتر علایقم از هنر و ادبیات و فلسفه تا علم و اقتصاد و علوم اجتماعی می‌نویسم و از میان کتبی که می‌خوانم گزیده به اشتراک می‌گذارم. 🔴کانال حرف‌های بی‌سروته من: @ArmansNonsense 🔵Twitter: Friend_of_hume
#برگی_از_کتاب #اقتصاد #سیاست

شهروندان؛ دارای صلاحیت یا فاقد صلاحیت؟

📚پروفسور لودویگ فون میزس، بسیار زیرکانه به موقعیت متناقض بسیاری از «مترقیانی» اشاره کرده است که ادعا می‌کنند مشتریان به اندازه‌ای بی‌توجه یا بی‌صلاحیت هستند که نمی‌توانند هوشمندانه محصولات را خریداری کنند. حال آنکه آن‌ها هم‌زمان فضایل دموکراسی را نیز مورد ستایش قرار می‌دهند. جایی که همان مردم به سیاستمدارانی که نمی‌شناسند و به سیاست‌هایی که به دشواری می‌فهمند رأی می‌دهند.
در واقع، حقیقت دقیقاً عکس ایدئولوژی عمومی است. مشتریان همه چیزدان نیستند ولی دست به آزمون‌هایی می‌زنند که از راه آن‌ها دانش خود را به دست می‌آورند. آن‌ها مارک خاصی را برای وعده غذایی صبحانه می‌خرند و آن را نمی‌پسندند، بنابراین مجدداً آن را نمی‌خرند. آن‌ها نوع خاصی از خودرو را خریداری می‌کنند و عملکرد آن را نمی‌پسندند پس خودرو دیگری می‌خرند. در هر دو نمونه، آن‌ها به دوستان‌شان دربارۀ این دانش اخیر خود خواهند گفت. مشتریان دیگر از سازمان‌های تحقیقاتی مشتریان حمایت می‌کنند که می‌توانند از پیش به آن‌ها هشدار بدهند یا توصیه کنند. اما در همه موارد مشتریان برای راهنمایی خود، تجربه شخصی خود را از این نتایج دارند. بنگاه‌های اقتصادی که مشتریان خود را راضی نگه می‌دارند توسعه می‌یابند و موفق می‌شوند حال آنکه بنگاه‌های اقتصادی که در راضی نگه‌داشتن مشتریان خود ناموفق هستند از عرصه تجارت خارج می‌شوند. از سوی دیگر، رأی دادن به سیاستمداران و سیاست‌های عمومی، موضوعی کاملاً متفاوت است. هیچ نوع آزمون شخصی برای موفقیت یا شکست وجود ندارد؛ نه سودوزیان، نه مصرف رضایت‌بخش یا غیررضایت‌بخش. برای فهم پیامدها به ویژه پیامدهای غیر‌مستقیم تصمیم‌های دولت به درک زنجیره پیچیده‌ای از دلایل رفتارشناسانه نیاز است. تعداد بسیار کمی از رأی دهندگان قادر یا علاقه‌مند به دنبال کردن چنین دلایلی هستند. به ویژه آن‌گونه که شومپیتر در موقعیت‌های سیاسی به آن‌ها اشاره می‌کند. چرا که در موقعیت‌های سیاسی، تأثیر بسیار ناچیزی که هرشخص بر نتایج دارد و نیز دور دست بودن اعمال موجب می‌شود مردم علاقه خود را به مباحث و مسائل سیاسی از دست بدهند. به دلیل نبود آزمون شخصی برای موفقیت و شکست، رأی‌دهندگان به سمت سیاستمدارانی که بر اساس ارزیابی آن‌ها بهترین شانس موفقیت را دارند گرایش پیدا نمی‌کنند. بلکه گرایش آن‌ها به سمت آنهایی است که توانایی قبولاندن شعارهای تبلیغاتی خود را دارند. بدون درک کامل زنجیره منطقی استنتاج‌ها، رأی‌دهنده معمولی هرگز قادر نخواهد بود اشتباهی را که طبقه حاکم مرتکب می‌شود، کشف کند. فرض کنیم دولت در عرضه پول بی‌محابا عمل کند و سبب افزایش اجتناب‌ناپذیر قیمت‌ها شود. دولت می‌تواند تقصیر افزایش قیمت را متوجه محتکران نابکار یا دلالان ناشناس بازار سیاه کند. به استثنای این فرض که عموم مردم علم اقتصاد بلد باشند، قدرت فهم مغالطه‌های موجود در مباحثات طبقه حاكم [برای مردم] وجود نخواهد داشت.


قدرت و بازار | مورای روتبارد
ترجمه متین پدرام و وحیده رحمانی


آرمانشهر
@globalutopia
#فلسفه #اقتصاد

📚«تاریخ علوم طبیعی فهرستی از نظریه‌ها و فرضیه‌های کنارنهاده شده‌است، چراکه تجربه آن‌ها را نفی کرده است. سرنوشت نظریهٔ فلوژیستون یا نقادی گالیله از توضیحات نادرست مکانیک قدیمی و کنارنهادن آن‌، مثال‌هایی در این مورد است. اما هیچ مورد مشابهی در تاریخ اقتصاد وجود ندارد. مدافعان نظریه‌هایی که هیچ همخوانی باهم ندارند، وقایع مشابهی را به عنوان دلیل بر اینکه تجربه دیدگاه آن‌ها را ثابت کرده است، مورد استفاده قرار می‌دهند. واقعیت این است که تجربهٔ یک پدیده پیچیده (تمام تجربه‌ها در زمینهٔ اعمال انسانی از این نوع‌اند)، همیشه ممکن است توسط تئوری‌های گوناگون مخالف هم مورد تفسیر قرار گیرد. قبول یا رد این تفسیر، بستگی به قبول یا رد تئوری‌های مربوطه دارد و این تئوری‌ها از قبل بر اساس استدلال ماقبل تجربی بنا شده‌اند.»

کنش انسانی | لودویگ فون میزس


آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #اقتصاد #سیاست #جامعه‌شناسی

در باب خردگرایی صنع‌گرا و خردگرایی تحولی

📚 برخلاف آنچه اغلب تصور می‌شود، منشأ انتزاع فعالیت آگاهانهٔ ذهن بشر نیست، بلکه الگوها یا قواعد رفتاری‌ای است که در فرایند سازگاری انسان با محیط اطراف خود و دیگر انسان‌ها به طور خودجوش پدید می‌آیند. هایک به شیوایی بیان می‌کند که انتزاع محصول ذهن نیست بلکه چیزی است که ذهن از آن تشکیل یافته است. از واقعیت تقدم انتزاع به ذهن آگاهانهٔ انسان این نتیجه حاصل می‌شود که بخش مهمی از قواعد انتزاعی رفتار انسان‌ها و در نتیجه نهادهای بشری مانند زبان، اخلاق، بازار و غیره نظم‌های خودجوشی هستند که ذهن انسان در طراحی عامدانهٔ آن‌ها نقشی نداشته است.این نظم‌ها در جریان سازگاری انسان با محیط از طریق فرایند آزمون و خطا و بقای اصلح به صورت تحولی شکل گرفته‌اند، از این رو هایک رویکرد تحلیلی خود را «خردگرایی تحولی می‌نامد. در مقابل این رویکرد، «خردگرایی صنع‌گرا» قرار دارد که طبق آن انتزاع صرفاً به عنوان خاصیت اندیشهٔ آگاهانه تصور می‌شود. بر اساس این رویکرد، همهٔ نهادهای بشری برای نیل به اهداف معینی توسط ذهن بشری ابداع شده‌اند، بنابراین همهٔ نهادهای نامطلوب و ناکارآمد را می‌تواند کنار گذاشت و نهادهای جدیدی را جایگزین آن‌ها کرد. یعنی کل جامعه را می‌توان در تمام ابعاد و اجزای آن از نو عامدانه طراحی کرد و ساخت. از این رو هایک بر این عقیده است که مهم‌ترین چالش‌های دنیای کنونی، از عرصه‌های علمی گرفته تا سیاست و ایدئولوژی، ناشی از اختلافات فلسفی این دو مکتب فکری است.

📚سوسیالیسم در اشکال گوناگون آن بارزترین مصداق صنع‌گرایی در عصر جدید است اما همانگونه که هایک خود بارها خاطرنشان کرده‌است، تنها مصداق آن نیست. صنع‌گرایی می‌تواند از نوع چپ، راست یا حتی محافظه‌کار باشد. همچنان که پاسکال سالَن تاکید می‌ورزد، در خصوص صنع‌گرایی، تمایز میان چپ و راست معنای خود را از دست می‌دهد. زمانی که راست‌ها همانند چپ‌ها می‌خواهند جامعه را بر حسب دیدگاه‌های خاص خود و اهداف مشخص طراحی کنند همگی در جبههٔ صنع‌گرایان قرار می‌گیرند. محافظه‌کاران می‌خواهند وضع موجود را حفظ کنند و ترقی‌خواهان مایل به تغییر آن هستند اما هر دو با تحدید حقوق و آزادی‌های فردی شهروندان به اهداف خود نائل می‌شوند. صنع‌گرایی عبارت است از فرایندی که طی آن به جای اعتماد به آزادی‌ها و ابتکارات فردی که منتهی به شکل‌گیری نظم‌های خودجوش می‌شود، نظم‌های سازماندهی شده و هدفمند به کلیهٔ آحاد جامعه تحمیل می‌شود. در این فرایند هرکس و هرگروهی، چه چپ و چه راست، می‌خواهد طبق دیدگاه‌ها و اهداف خود جامعه را «بسازد». میل به ساختن جامعه یا صنع‌گرایی موجب می‌شود که افراد تبدیل به وسیله‌ای برای سازماندهی جامعه شوند و پیروی از قواعد کلی و همه شمول که در نتیجه آن آزادی‌ها و حقوق فردی و نیز نظم‌های خوجوش شکل می‌گیرند، جای خود را به اطاعت از دستورات حکومتی بدهد. با تبدیل جامعه از نظم خودجوش به نظم سازماندهی شده نه تنها آزادی محو می‌شود بلکه به عللی که هایک توضیح می‌دهد جامعه به شدت دچار فقر اطلاعاتی شده و توان استفاده از استعدادهای فردی را از دست می‌دهد. هایک هشدار می‌دهد که با غلبه‌یافتن تدریجی صنع‌گرایی، آزادی به عنوان مهمترین دستاورد تمدن جدید و به تبع آن کل این تمدن در معرض مخاطرات جدی قرار گرفته است.



منبع:
از مقدمهٔ مترجمان کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی»
اثر فردریش فون هایک
ترجمه مهشید معیری و موسی غنی‌نژاد
نشر دنیای اقتصاد




کانال تلگرام آرمانشهر
@globalutopia
#اقتصاد #حقوق
📚خلاصه بحث کتاب «راز سرمایه»

✍🏻«مانع مهمی که بقیهٔ جهان را از استفاده از نظام سرمایه‌داری بازمی‌دارد، عدم توانایی آنها در تولید سرمایه است. سرمایه عاملی است که بهره‌وری نیروی کار را افزایش می‌دهد و ثروت ملل را خلق می‌کند. سرمایه نیروی حیات‌بخش نظام سرمایه‌داری، مایهٔ پیشرفت و تنها نیرویی است که گویا کشورهای فقیر جهان نمی‌توانند خودشان به تنهایی تولید کنند، صرف‌نظر از اینکه مردم این کشورها تا چه حد مشتاقانه مشغول تمامی فعالیت‌های دیگری هستند که وجه مشخصهٔ اقتصاد سرمایه‌داری است.
[...] اکثریت مردم فقیر کشورهای آسیا، آفریقا، خاورمیانه و آمریکای لاتین، پیشاپیش دارایی‌های لازم را برای فراهم کردن موجبات موفقیت سرمایه‌داری در تملک دارند. حتی در فقیرترین کشورها فقرا پس‌انداز می‌کنند. در حقیقت، ارزش پس‌اندازهای فقرا زیاد است: چهل برابر ارزش تمامی کمک‌های خارجی دریافت شده در سراسر جهان از سال ۱۹۴۵ به بعد. به عنوان مثال، در مصر ارزش ثروتی که فقرا انباشت کرده‌اند چهل‌وپنج برابر مجموع ارزش تمامی سرمایه‌گذاری خارجی مستقیمی است- از جمله کانال سوئز و سد اسوان- که تاکنون در آنجا ثبت شده است.
[...] اما مردم کشورهای فقیر این منابع را به شکل معیوب نگهداری می‌کنند: خانه‌ها روی زمین‌هایی ساخته می‌شوند که حقوق مالکیت آن‌ها به طور مناسب ثبت نشده، کسب‌وکارها غیرشرکتی و مسئولیت‌ها تعریف نشده هستند و صنایع در مکان‌هایی به دور از دید سرمایه‌داران و سرمایه‌گذاران مستقر شده‌اند. از آنجا که حقوق اینگونه مایملک به طور مناسب ثبت نمی‌شوند،این دارایی‌ها فوراً قابل تبدیل به سرمایه نیستند، در خارج از محیط‌های محدود محلی که مردم یکدیگر را نمی‌شناسند و به هم اطمینان نمی‌کنند قابل مبادله نبوده، به عنوان وثیقه برای وام گرفتن قابل استفاده نیستند و همچنین به عنوان سهم در برابر سرمایه‌گذاری به کار گرفته نمی‌شوند.
در مقابل در غرب هر قطعهٔ زمین، هر ساختمان، هر قطعه از تجهیزات یا ذخیرهٔ موجودی انبار یک سند مالکیت دارد که علامت آشکار یک فرایند گستردهٔ پنهانی است که تمامی این دارایی‌ها را به بقیهٔ اقتصاد ارتباط می‌دهد. به خاطر این فرایند نمادین [اسناد مالکیت] که دارایی‌ها می‌توانند در کنار موجودیت مادی خود هویت نامرئی هم داشته باشند. آن‌ها را می‌توان به عنوان وثیقه برای دریافت اعتبار بانکی استفاده کرد. در ایالات متحده مهم‌ترین منابع مالی برای یک کارآفرین جهت راه‌اندازی کسب‌وکار جدید، دریافت وام بانکی به اعتبار مسکن شخصی وی می‌باشد. این دارایی‌ها همچنین می‌توانند رابطی به سابقهٔ اعتباری مالک باشند، مرجعی پاسخگو برای مجموعه دیون و مالیات‌ها، تکیه‌گاهی برای ایجاد امور عام‌المنفعه همگانی و همچنین پایه‌ای برای انتشار اوراق بهادار (مثل اوراق قرضه‌ای که پشتوانهٔ آنها وام بانکی است) که می‌توانند مجدداً تنزیل و در بازارهای ثانوی به فروش برسند. از طریق این فرایند، غرب به دارایی‌ها حیات می‌بخشد و آن‌ها را وادار به تولید سرمایه می‌کند.
جهان سوم و کشورهای کمونیستی سابق این فرایند نمادین را ندارند.
در نتیجه، اکثر آن‌ها با سرمایهٔ ناکافی روبه‌رو هستند، مانند بنگاهی که سرمایهٔ کافی ندارد زیرا نمی‌تواند اوراق بهادار بیشتری نسبت به آنچه درآمد و دارایی‌هایش اجازه می‌دهد، منتشر کند. بنگاه‌های مردم فقیر خیلی زیاد شبیه شرکت‌هایی هستند که نمی‌توانند سهام یا اوراق قرضه انتشار دهند تا سرمایه‌گذاری جدید و تأمین مالی به دست آورند. بدون این فرایند نمادین، دارایی آنها سرمایه‌های راکد است.
اکثر مردم فقیر این کشورها صاحب دارایی هستند اما فرایندی ندارند که مالکیت آنها را نشان داده و سرمایه ایجاد کند. آن‌ها خانه دارند ولی نه حق مالکیت، محصول دارند اما نه سند فروش، کسب‌و‌کار دارند اما نه شخصیت حقوقی آن را. فراهم نبودن این نمادهای ضروری عاملی است که توضیح می‌دهد چرا مردمی که هرگونه اختراع غربی از گیرهٔ کاغذ تا راکتور اتمی را اقتباس کرده‌اند، نتوانسته‌اند سرمایهٔ کافی تولید کنند تا سرمایه‌داری داخلی خود را به کار بیاندازند.
حل این راز مستلزم درک این نکته است که چرا غربی‌ها، با بازنمایی دارایی‌ها از طریق اسناد مالکیت قادر به دیدن و بیرون کشیدن سرمایه از آنها هستند.

کتاب «راز سرمایه» | هرناندو دوسوتو | ترجمه فریدون تفضلی

آرمانشهر

@globalutopia
#برگی_از_کتاب #اقتصاد

📚برداشت غلط از درس‌های چین

بخش ۱/۲

بسیاری از تاریخ‌دانان تأکید کرده‌اند که بیشتر اقتصادهای معجزهٔ آسیایی در سال‌های اولیهٔ خود از سوی دولت‌های مستبد و کنترل‌کننده اداره می‌شدند. اما این داستان نکات دقیق و ظریفی دارد. جو استادول در کتاب «آسیا چگونه عمل می‌کند» می‌نویسد که از دوران تودور در انگلستان در قرن شانزدهم، هیچ ملتی بدون کمک چشمگیر و حمایت دولت از همان مراحل اولیه، شرکت‌های صنعتی رقابتی خلق نکرد. ایالت متحد، فرانسه و آلمان از انگلستان تودور پیروی کردند. سپس آلمان الهام‌بخش ژاپن و ژاپن الهام‌بخش کره شد و به زودی تایوان و چین از ژاپن پیروی کردند. استادول اضافه می‌کند که همهٔ این کشورهای فعال و موفق به روشی «سیاست صنعتی» را دنبال کردند که با زیرکی از نیروهای بازار بهره می‌برد. به طور مثال در کرهٔ جنوبی، پارک چانگ‌هی در ۱۹۶۰ به قدرت رسید و از اهرم‌های دولتی برای بازتوزیع زمین از اشرافیان به دهقانان استفاده و طبقه‌ای جدید و گسترده از زمین‌داران مولد و خلاق ایجاد کرد. به جای فقط التفات به متحدان تجاری خاص، بین غول‌های عمده‌ای که در نهایت به تعدادی قهرمان ملی بخش صنعت تبدیل می‌شدند مانند سامسونگ که از کرهٔ جنوبی یک قدرت صادراتی پیشتاز ساخت، رقابت ایجاد کرد.

البته در دهه‌های اخیر، هیچ کشور نوظهور مهم و جدیدی به چنین موفقیتی دست نیافت. البته بسیاری خواهند پرسید، پس چین چه می‌شود؟ همان‌گونه که برندهٔ نوبل اقتصاد، رونالد کوز خاطرنشان کرده است، داستان رایج دربارهٔ چین روایت اشتباهی دارد. چین فقط پس از اینکه حکومت فراگیر کمتر در اقتصاد دخالت کرد، در مسیر تبدیل شدن به ابرقدرت صنعتی گام برداشت. حول‌وحوش ۱۹۸۰ دولت چین به تدریج دست از گلوی اقتصاد برداشت و همیشه در واکنش به فشار از پایین، هر بار یک قدم به عقب برداشت. در ابتدا، دهقانان می‌خواستند میزان بیشتری از محصولات خود را بفروشند، سپس روستاییان در پی ادارهٔ کسب‌وکار محلی خود برآمدند و بالاخره افراد برای به دست آوردن حق مالکیت و ادارهٔ آن شرکت‌ها، دولت را تحت فشار قرار دادند.

بر اساس تحقیق دویچه بانک، از اوایل دههٔ ۱۹۸۰ خروجی شرکت‌های خصوصی در چین ۳۰۰برابر، یا پنج برابر سریع‌تر از خروجی شرکت‌های دولتی رشد کرده است. در نتیجه، سهم تولید ناخالص داخلی تولید‌شده به وسیلهٔ شرکت‌های دولتی از حدود ۷۰ درصد در اوایل دههٔ ۱۹۸۰ به ۳۰ درصد کاهش یافته است. غالب آن تغییر نتیجهٔ این بود که اصلاحات بازار در دههٔ ۱۹۸۰ و ۹۰ به اوج رسید‌.

این روند گسترده، قدرت دولت چین را به عنوان کارفرما و رواج‌دهندهٔ بازار به میزان زیادی کاهش داد، حداقل تا سال‌های اخیر. در سه دههٔ قبل از ۱۹۸۰، شرکت‌های دولتی ۷۰ درصد اشتغال شهری را تشکیل می‌دادند. اما این سهم تا ۲۰۱۰ به طور مداوم تا فقط ۲۰ درصد کاهش یافته بود. آن‌گونه که ایوان آزنوس خبرنگار و نویسنده در کتاب «دوران جاه‌طلبی» نوشت، بین ۱۹۹۳ و ۲۰۰۵، شرکت‌های دولتی چین رقم سرسام‌آور ۷۳ میلیون شغل را حذف و همهٔ آن کارگران را به حال خود رها کردند تا منبع دیگری برای درآمدشان پیدا کنند.

صنعت خصوصی ثابت کرده که بسیار پویاتر است و تا اواخر دههٔ ۲۰۰۰ تولید ۹۰ درصد محصولات صنایع سبک مانند منسوجات، مبلمان و تولید مواد غذایی را بع عهده داشت. این روند را در سرمایه‌گذاری هم مشاهده می‌کنیم- هزینه برای تولید کارخانه‌های جدید، تجهیزات و زیرساخت‌ها- که محرک اصلی رونق چین در سال‌های اخیر بوده‌اند. فقط یک دههٔ قبل، شرکت‌های دولتی ۵۵درصد سرمایه‌گذاری در چین را به عهده داشتند، اما در ۲۰۱۴، این سهم به ۳۰ درصد کاهش یافت.

(ادامه در قسمت بعدی)

آرمانشهر
@globalutopia
#اقتصاد #برگی_از_کتاب

«انتزاع در نظریه‌های اقتصادی»


📚یک گزاره انتزاعی در اقتصاد رابطهٔ مقداریِ پول است که یک اقتصاد پولی را تصویر می‌کند:
M.V=P.Q

یعنی مجموع تولید ضربدر سطح عمومی قیمت‌ها برابر است با حجم کل پول ضرب در سرعت گردش پول. این رابطه ظاهر جذابی دارد و خواننده را به یاد قوانین محکم و جهان‌شمول فیزیک می‌اندازد. قوانین فیزیک همیشه رابطه چند متغیر با یک ثابت را نشان می‌دهند در حالی که این معادله رابطهٔ چهار متغیر را نشان می‌دهد! این متغیرها به صورت مجموع‌هایی کاملا همگن فرض شده‌اند تا میانگین گرفتن از آن‌ها ممکن و معنادار باشد. این رابطه نیز یک اتحاد کاملا ذهنی و انتزاعی همیشه درست است و مانند همهٔ اتحادهای ریاضی، هیچ واقعیتی را توضیح نمی‌دهد. برای قابل استفاده کردن چنین رابطه‌ای باید با رجوع به واقعیت، یکی دو فرض تجربی به آن اضافه کرد؛ فرض‌هایی مثل اینکه سرعت گردش پول در کوتاه مدت ثابت است یا قیمت‌ها در کوتاه‌مدت چسبندگی دارند. اگر این دو فرض تجربی را بپذیریم نتیجه خواهیم گرفت که افزایش حجم پول در کوتاه مدت تولید را افزایش می‌دهد. ولی اگر در کشوری زندگی کنیم که حجم پول آن سالانه ۲۵ درصد زیاد می‌شود و رشد تولید آن در چندین فصل متوالی صفر یا منفی است، آنگاه انگشت حیرت به دهان خواهیم گرفت که پس چرا قوانین اقتصاد کار نمی‌کند! در حالی که آنچه واقعا باید ما را متحیر کند این است که چطور کسانی انتظار دارند یک اتحاد ریاضی در انتزاعی‌ترین سطح ممکن بتواند پیچیدگی واقعیت اقتصاد را توضیح دهد.
تحلیلی با سطح انتزاع کمتر از آن جان مینارد کینز است. او مجموع تولید (درآمد کل یا مخارج کل) را به دو دسته مصرف و سرمایه‌گذاری تقسیم می‌کند و مخارج مصرفی را باثبات‌تر می‌داند. همچنین تقاضای پول را نیز کاملا همگن نمی‌گیرد و بین تقاضای معمالاتی و احتیاطی و سفته‌بازی تمایز قائل می‌شود. به این ترتیب، سطح انتزاع تحلیل او پایین‌تر می‌آید و قدری به واقعیت نزدیک‌تر می‌شود. در نتیجه، این تحلیل قدرت بیشتری برای توضیح واقعیات اقتصادی می‌یابد و دست کم می‌تواند امکان بروز بحران در اقتصاد را نشان دهد: یک شوک کاهش درامد، ابتدا مخارج سرمایه‌گذاری را کاهش می‌دهد و بنابراین کاهش درآمد بیشتر در آینده را سبب خواهد شد (با فرض ثبات سایر شرایط؛ این در حالی است که در دو تحلیل کاملا ساده و انتزاعی قبل، حتی امکان بروز بحران در یک اقتصاد را نمی‌توان تبیین کرد؛ مگر با پذیرش فرض‌هایی تجربی. با وجود این سطح، انتزاعِ تحلیل کینز همچنان بالاتر از آن است که بتوان تصویر منسجمی از واقعیت را در آن دید. بر پایه همین تصویر نامنسجم، کینز به ناکارامدی اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد حکم می‌دهد و مداخلات گسترده و دائمی دولت را برای جلوگیری از سقوط آن ضروری می‌شمرد.
سطح پایین‌تری از انتزاع را می‌توان در تحلیل اقتصادی مکتب اتریش یافت. اقتصاددانان مکتب اتریش، تولید کل اقتصاد را به چند مرحله مختلف تقسیم می‌کنند و برای کالاها مراتب مختلفی در نظر می‌گیرند. به این ترتیب از نظر آن‌ها یک شوک مثبت یا منفی سرمایه‌گذاری، همه بخش‌های تولید آینده را به یکسان تحت تاثیر قرار نمی‌دهد. آن‌ها همچنین مفهوم کاملا انتزاعی سطح عمومی قیمت‌ها را کنار می‌گذارند و تلاش می‌کنند تا اثر افزایش حجم پول بر قیمت‌های نسبی کالاهای مختلف را بررسی کنند و به بازنمایی واقعی‌تری از تحولات اقتصادی برسند. این کاهش سطح انتزاع، اتریشی‌ها را به نتایج متفاوتی می‌رساند: مداخلات پولی دولت، عامل ایجاد رکودهای اقتصادی هستند، نه درمانی برای آن‌ها.
کمترین سطح انتزاع از آن اقاصاددانان مکتب تاریخی آلمان است که به هیچ نظریه اقتصادی معتقد نبودند و اقتصاد را علم مطالعه موردی تاریخ اقتصاد در جوامع مختلف می‌دانستند. چنین پژوهشگرانی امکان هرگونه نظریه پیشینی و قابل تعمیم در مورد کارایی یا ناکارایی بازار را مردود می‌شمردند و معتقد بودند شناخت هر محیط اقتصادی مستلزم مطالعه هرچه بیشتر اطلاعات تاریخی و تجربی خاص مربوط به آن است.



از مقدمهٔ مترجم بر کتاب «سرمایه و ساختار آن»
اثر لودویگ لاخمان
ترجمه محمد جوادی و امیررضا عبدلی

آرمانشهر
@globalutopia
#اقتصاد #برگی_از_کتاب

🔎چرا سرمایه‌داری در غرب موفق می‌شود و در جاهای دیگر شکست می‌خورد؟


📚مانع مهمی که بقیهٔ جهان را از استفاده از نظام سرمایه‌داری بازمی‌دارد، عدم توانایی آنها در تولید سرمایه است. سرمایه عاملی است که بهره‌وری نیروی کار را افزایش می‌دهد و ثروت ملل را خلق می‌کند. سرمایه نیروی حیات‌بخش نظام سرمایه‌داری، مایهٔ پیشرفت و تنها نیرویی است که گویا کشورهای فقیر جهان نمی‌توانند خودشان به تنهایی تولید کنند، صرف‌نظر از اینکه مردم این کشورها تا چه حد مشتاقانه مشغول تمامی فعالیت‌های دیگری هستند که وجه مشخصهٔ اقتصاد سرمایه‌داری است.
[...] اکثریت مردم فقیر کشورهای آسیا، آفریقا، خاورمیانه و آمریکای لاتین، پیشاپیش دارایی‌های لازم را برای فراهم کردن موجبات موفقیت سرمایه‌داری در تملک دارند. حتی در فقیرترین کشورها فقرا پس‌انداز می‌کنند. در حقیقت، ارزش پس‌اندازهای فقرا زیاد است: چهل برابر ارزش تمامی کمک‌های خارجی دریافت شده در سراسر جهان از سال ۱۹۴۵ به بعد. به عنوان مثال، در مصر ارزش ثروتی که فقرا انباشت کرده‌اند چهل‌وپنج برابر مجموع ارزش تمامی سرمایه‌گذاری خارجی مستقیمی است- از جمله کانال سوئز و سد اسوان- که تاکنون در آنجا ثبت شده است.
[...] اما مردم کشورهای فقیر این منابع را به شکل معیوب نگهداری می‌کنند: خانه‌ها روی زمین‌هایی ساخته می‌شوند که حقوق مالکیت آن‌ها به طور مناسب ثبت نشده، کسب‌وکارها غیرشرکتی و مسئولیت‌ها تعریف نشده هستند و صنایع در مکان‌هایی به دور از دید سرمایه‌داران و سرمایه‌گذاران مستقر شده‌اند. از آنجا که حقوق اینگونه مایملک به طور مناسب ثبت نمی‌شوند، این دارایی‌ها فوراً قابل تبدیل به سرمایه نیستند، در خارج از محیط‌های محدود محلی که مردم یکدیگر را نمی‌شناسند و به هم اطمینان نمی‌کنند قابل مبادله نبوده، به عنوان وثیقه برای وام گرفتن قابل استفاده نیستند و همچنین به عنوان سهم در برابر سرمایه‌گذاری به کار گرفته نمی‌شوند.
در مقابل در غرب هر قطعهٔ زمین، هر ساختمان، هر قطعه از تجهیزات یا ذخیرهٔ موجودی انبار یک سند مالکیت دارد که علامت آشکار یک فرایند گستردهٔ پنهانی است که تمامی این دارایی‌ها را به بقیهٔ اقتصاد ارتباط می‌دهد. به خاطر این فرایند نمادین [اسناد مالکیت] که دارایی‌ها می‌توانند در کنار موجودیت مادی خود هویت نامرئی هم داشته باشند. آن‌ها را می‌توان به عنوان وثیقه برای دریافت اعتبار بانکی استفاده کرد. در ایالات متحده مهم‌ترین منابع مالی برای یک کارآفرین جهت راه‌اندازی کسب‌وکار جدید، دریافت وام بانکی به اعتبار مسکن شخصی وی می‌باشد. این دارایی‌ها همچنین می‌توانند رابطی به سابقهٔ اعتباری مالک باشند، مرجعی پاسخگو برای مجموعه دیون و مالیات‌ها، تکیه‌گاهی برای ایجاد امور عام‌المنفعه همگانی و همچنین پایه‌ای برای انتشار اوراق بهادار (مثل اوراق قرضه‌ای که پشتوانهٔ آنها وام بانکی است) که می‌توانند مجدداً تنزیل و در بازارهای ثانوی به فروش برسند. از طریق این فرایند، غرب به دارایی‌ها حیات می‌بخشد و آن‌ها را وادار به تولید سرمایه می‌کند.
جهان سوم و کشورهای کمونیستی سابق این فرایند نمادین را ندارند. در نتیجه، اکثر آن‌ها با سرمایهٔ ناکافی روبه‌رو هستند، مانند بنگاهی که سرمایهٔ کافی ندارد زیرا نمی‌تواند اوراق بهادار بیشتری نسبت به آنچه درآمد و دارایی‌هایش اجازه می‌دهد، منتشر کند. بنگاه‌های مردم فقیر خیلی زیاد شبیه شرکت‌هایی هستند که نمی‌توانند سهام یا اوراق قرضه انتشار دهند تا سرمایه‌گذاری جدید و تأمین مالی به دست آورند. بدون این فرایند نمادین، دارایی آنها سرمایه‌های راکد است.
اکثر مردم فقیر این کشورها صاحب دارایی هستند اما فرایندی ندارند که مالکیت آنها را نشان داده و سرمایه ایجاد کند. آن‌ها خانه دارند ولی نه حق مالکیت، محصول دارند اما نه سند فروش، کسب‌و‌کار دارند اما نه شخصیت حقوقی آن را. فراهم نبودن این نمادهای ضروری عاملی است که توضیح می‌دهد چرا مردمی که هرگونه اختراع غربی از گیرهٔ کاغذ تا راکتور اتمی را اقتباس کرده‌اند، نتوانسته‌اند سرمایهٔ کافی تولید کنند تا سرمایه‌داری داخلی خود را به کار بیاندازند. این همان راز سرمایه است. حل این راز مستلزم درک این نکته است که چرا غربی‌ها، با بازنمایی دارایی‌ها از طریق اسناد مالکیت قادر به دیدن و بیرون کشیدن سرمایه از آنها هستند.

کتاب راز سرمایه
اثر هرناندو دوسوتو
ترجمه فریدون تفضلی
نشر نی
گزینش از صفحات ۲۷ تا ۳۱

آرمانشهر
@globalutopia
#اقتصاد #برگی_از_کتاب

📢جامعه مدنی لیبرال

📚جامعهٔ مدنی در جایی قابل تصور است که انسان‌ها می‌توانند در چارچوب قانون و در پناه آن، فارغ از تحمیل اراده‌های خاص صاحبان قدرت آزادانه کار و زندگی کنند. آزادی‌های سیاسی و فرهنگی، تحزب، آزادی اندیشه و بیان، آزادی خلق آثار هنری بدون استقلال اقتصادی کنشگران (فعالان سیاسی و اقتصادی) از صاحبان قدرت سیاسی حاکم قابل تصور نیست. کنشگرانی که فعالیت آن‌ها از سوی دولت و ارکان قدرت سیاسی حاکم تأمین می‌شود نمی‌توانند آزادی عمل واقعی داشته باشند چون شریان حیاتی آن‌ها در اختیار خودشان نیست. استقلال اقتصادی شهروندان از دولت و قدرت حاکمه شرط لازم برای شکل‌گیری نهادهای جامعهٔ مدنی و در رأس آن‌ها آزادی‌های سیاسی و فرهنگی است. اگر همهٔ شهروندان مستخدمان و به نوعی جیره‌بگیران دولت و قدرت حاکم باشند سخن گفتن از جامعهٔ مدنی و نهادهای آزادی شعاری توخالی خواهد بود. مدعیان تقدم توسعهٔ سیاسی بر اصلاحات اقتصادی برای تحقق بخشیدن به نظام بازار آزاد در واقع سرنا را از طرف گشاد آن می‌زنند. کسی که منتقد «لیبرالیسم سرمایه‌داری» است و در عین حال از بنیادهای لیبرالیسم (آزادی، برابری و برادری) دفاع می‌کند در حقیقت ناتوان از درک مبانی مفهومی لیبرالیسم است. آزادی فردی روی دیگر سکهٔ مالکیت شخصی یا مالکیت خصوصی است و این سنگ بنای نظام بازار آزاد یا به اصطلاح سرمایه‌داری است. لیبرالیسم متضمن مفهوم آزادی مبادله است و بدون آن قابل تصور نیست. البته نباید ناامید بود، اگر چهل سال زمان لازم بود تا تئوریسین چپ اسلامی به این نتیجه برسد که نمی‌بایست زمان انقلاب اسلامی شعار «لیبرالیسم جاده‌صاف‌کن امپریالیسم» را طرح می‌کرد شاید چهل سال بعد بگوید که مقابل هم قرار دادن لیبرالیسم و سرمایه‌داری کار اشتباهی بوده است. اما پرسشی که در این میان بدون پاسخ می‌ماند این است که نظر این تئوریسین‌های انقلابی دربارهٔ هزینه‌های تاریخی سنگینی که به ملت ایران تحمیل کرده‌اند چیست؟ آن‌ها که کنش سیاسی را بازیچهٔ بی‌سوادی خود قرار دادند و مسئولیت سنگینی در بخشی از تاریخ ایران معاصر دارند، از لحاظ اخلاقی خود را هنوز موظف به پوزش‌خواهی از خیل عظیم زیان‌دیدگان نمی‌دانند؟

جامعه مدنی؛ آزادی، اقتصاد و سیاست
موسی غنی‌نژاد
صص ۳۴ و ۳۵

آرمانشهر
@globalutopia
#اقتصاد #برگی_از_کتاب

📚یک جنبهٔ مهم نظام‌های مالکیت کارآمد، افزایش حمایت از حقوق مالکیت است. واضح است که اگر اقتصادی بر انگیزهٔ فعالیت فردی و کارگزاران خصوصی برای انباشت سرمایه تکیه کند، سرمایه‌گذاران باید احساس امینی کنند و امنیتِ مالکیت شرط ضروری برای تداوم رشد اقتصادی است. این شرط اساسی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه از جمله ایران به صورتی که انتظار می‌رود، عمل نمی‌کند. در این کشور، از نقطه‌نظر تاریخی عدم امنیت مالکیت تا اندازه‌ای به علت غیررسمی بودن ترتیباتی است که حقوق مالکیت را اداره می‌کند و نهایتاً ناشی از عدم کارایی نظام قضایی و عدم احترام به قانون است. در ایران، قدرت اقتصادی معمولاً از قدرت سیاسی ناشی شده و بنابراین موقتی و ناامن بوده است. در این رابطه، موارد خاص حاجی‌میرزا آقاسی و سپس رضاشاه، که هر یک در دوران قدرت خود با جبر و زور هزاران روستا را به تملک خود درآوردند، آشکارترین و نه استثنایی‌ترین نمونه‌های تاریخی هستند. جالب اینکه در دوران سلطنت رضاشاه بود که برای نخستین بار دفاتر اسناد رسمی به منظور ثبت اسناد تأسیس شدند‌. بنابراین، صرف قانون‌گذاری- تغییرشکل رسمی محیط نهادی- لزوماً منجر به افزایش حقوق مالکیت نمی‌شود. بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی، تمامی ملی‌کردن‌ها در صنایع، مصادره‌های شتابزده و تصرف غیرقانونی گستردهٔ زمین به طور محسوس امنیت حقوق مالکیت را زیر پا گذاشت. میزان توزیع مجدد ثروت که از طریق اشکال مختلف سلب مالکیت، بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاد در تاریخ معاصر ایران بی‌سابقه بوده و آثار منفی آن بر سرمایه‌گذاری بخش خصوصی برای مدت زمان طولانی احتمالا ادامه خواهد یافت.

از مقدمه دکتر وحید نوشیروانی
بر کتاب راز سرمایه
اثر هرناندو دوسوتو
نشر نی


آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #اقتصاد

📚مهم است توضیح دهیم چرا و در چه صورتی هر مداخله‌ای، اعم از بزرگ یا کوچک در هر نقطه‌ای از جهان، در ساختارهای اجتماعی از هم گسیختگی ایجاد می‌کند، چنانکه بیننده ظاهربین و عامی مسحور نتیجه «مثبت» مداخله‌ای ویژه می‌شود و ممکن نیست این از هم‌گسیختگی را درک کند. به هر حال، این تاثیر منفی وجود دارد و با تاخیری اندک، مسائلی را در کالبد اجتماعی موجب می‌شود که بسیار بیشتر یا شدیدتر از مسأله‌ای است که مداخله اولیه در صدد حل آن بود. مثلاً، تاثیرات مشهود و مثبت سیاست‌های سوسیالیستی، مانند «قیمت‌های ارزان‌تر مواد غذایی»، «اجاره‌های پایین»، «رایگان بودن فلان کالا یا بهمان چیز»، مسائلی مثبت نیستند که کاملا تافته‌ای جدابافته باشند، بلکه پدیده‌هایی‌اند که باید به نوعی هزینه تولید آن‌ها پرداخت شود و این پرداخت به روش‌های گوناگونی صورت می‌گیرد: با کیفیت ناچیز یا کمتر مواد غذایی، کمبود مسکن، فساد و ایجاد محله‌های کثیف و فقیرنشین، تشکیل صف و رشوه‌دادن و علاوه بر آن، کاهش استانداردهای زندگی، که تشکیل سرمایه را کاهش و یا مصرف سرمایه را افزایش می‌دهد.

کتاب «سوسیالیسم و سرمایه‌داری»
اثر هانس هرمان هوپ
ترجمه متین پدرام
نشر دنیای اقتصاد

آرمانشهر
@globalutopia
#اقتصاد #برگی_از_کتاب

انسان‌های خودخواه اسمیتی

📚آدام اسمیت هیچ وقت ادعا نکرد انسان‌ها ذاتاً خودخواه هستند و به غیر خودشان به کس دیگری اهمیت نمی‌دهند. اسمیت فقط به این نکته اشاره کرد که حتی اگر افراد کاملاً خودخواهانه عمل کنند، هنوز سیستم اقتصادی [بازار] می‌تواند به خوبی کارا باشد. ایدهٔ اسمیت این بود که اگر افراد بخواهند پول زیادی به دست آورند، باید هرچه می‌خواهید به شما بدهند و فی‌نفسه نگران شما نشوند. نه بدین معنی که مردم نگران دیگران نیستند، بلکه حتی اگر نگران هم نباشند، می‌توانید چنان اقتصاد سرمایه‌داری مؤثری داشته باشید که هرچه را افراد می‌خواهند تولید کند.
‏[...] آدام اسمیت بد فهمیده شده است. مردم می‌گویند هی! آدام اسمیت اثبات کرده مردم نگران یکدیگر نیستند. آن‌چه اسمیت حدس زد و بعداً با ریاضی ثابت کرد، این بود که حتی اگر افراد نگران یکدیگر نباشند، بازار می‌تواند کار مناسب برای تولید کالای مفید ایجاد کند. ‏اما به طور عقلانی این بدان معنی نیست که افراد نگران یکدیگر نیستند.»


ریاضیات زیبا | تام سیگفرید | ترجمه مهدی صادقی | نشر نی | ص ۴۳


آرمانشهر
@globalutopia
#معرفی_کتاب
#اقتصاد

📚‏معرفی و خلاصهٔ کتاب «سوسیالیسم: ایدهٔ شکست‌خورده‌ای که هرگز نمی‌میرد» اثر کریستین نیمیتز با ترجمهٔ محمد ماشین‌چیان و حسین ماشین‌چیان را به قلم من در «وینش» بخوانید:

آرمانشهر
@globalutopia


👇👇👇
https://t.co/QM05UnJ36l
#اقتصاد

📚این واقعیت که کنترل قیمت‌ها منجر به کمبود می‌شود، با نظریه‌های اقتصادی فریدمنی یا هایکی ارتباطی ندارد. این موضوع در سطح دروس اقتصاد دبیرستان است. آگاهی از این واقعیت که یک دولت غارتگر، بدون هرگونه احترامی به حاکمیت قانون، از همهٔ فعالیت‌های اقتصادی جلوگیری به عمل می‌آورد، اصلا به علم اقتصاد ارتباطی ندارد. این تنها به عقل سلیم مربوط است. حتی لازم نیست قوهٔ تخیل بالایی داشته باشید تا بتوانید دریابید گسترش سریع برنامه‌های دولتی و هزینه‌های عمومی، در جهت افزایش دامن‌گیر فساد، تاراج و خویشاوندگماری حرکت می‌کند.


از کتاب «سوسیالیسم؛ ایدهٔ شکست‌خورده‌ای که هرگز نمی‌میرد»
اثر کریستین نیمیتز
ترجمه محمد و حسین ماشین‌چیان
نشر علم

کانال تلگرام آرمان‌شهر
@globalutopia
#اقتصاد


📚تفاوت میان سوسیالیسم و دموکراسی سوسیال شاید در کشورهایی نظیر هلند، آلمان و سوئد که یک حزب اصلی سوسیال‌دموکرات و یک حزب اصلی سوسیالیستی کنار هم دارند (و یا قبلاً داشتند)، واضح‌تر است. آن‌جا، یک حزب سوسیالیستی، نسخهٔ رادیکال‌تر حزب سوسیال‌دموکرات نیست. در عوض، چنین احزابی ممکن است موضع مشابهی در باب مالیات و هزینه‌های رفاهی داشته باشند، در حالی که به شدت دربارهٔ مسائل مربوط به ملی شدن، کنترل قیمت‌ها، مجوز انگیزهٔ سود و... تفاوت داشته باشند.

از کتاب «سوسیالیسم: ایدهٔ شکست‌خورده‌ای که هرگز نمی‌میرد»
کریستین نیمیتز
ترجمهٔ محمد و حسین ماشین‌چیان
نشر علم

پی‌نوشت ادمین:
دولت بزرگ و دولت مداخله‌گر لزوماً مترادف نیستند. معمولاً دول مداخله‌گر خود دولت‌های بزرگ هستند ولی هر دولت بزرگی مداخله‌گر نیست. با تقریبی کلی می‌شود گفت که اغلب دولت‌های مورد تأیید احزاب سوسیالیست، دولت‌های مداخله‌گر هستند ولی دولت‌های مطلوب احزاب سوسیال دموکرات دولت‌های بزرگ غیرمداخله‌گر هستند. (حالا این‌که می‌شود دولتی بزرگ باشد ولی مداخله‌گر نباشد بحث دیگری‌ست که باید در آن اشکال مداخلهٔ دولتی در اقتصاد را تعریف کرد)
البته عدم ترادف این دو به معنای مطلوب بودن دولت‌های بزرگ نیست‌.


کانال تلگرام آرمانشهر
@globalutopia
#اقتصاد #سیاست #جامعه‌شناسی

پوچی ادعای لزوم تقدم توسعهٔ سیاسی بر اصلاحات اقتصادی

📚جامعهٔ مدنی در شرایطی قابل تصور است که انسان‌ها می‌توانند در چارچوب قانون و در پناه آن، فارغ از تحمیل اراده‌های خاص صاحبان قدرت، آزادانه کار و زندگی کنند. آزادی‌های سیاسی و فرهنگی، تحزب، آزادی اندیشه و بیان، آزادی خلق آثار هنری، بدون استقلال اقتصادی کنشگران (فعالان سیاسی و فرهنگی) از صاحبان قدرت سیاسی حاکم قابل تصور نیست‌.
کنشگرانی که فعالیت آن‌ها از سوی دولت و ارکان قدرت سیاسی حاکم تأمین مالی می‌شود نمی‌توانند آزادی عمل واقعی داشته باشند چون شریان حیاتی آن‌ها در اختیار خودشان نیست. استقلال اقتصادی شهروندان از دولت و قدرت حاکمه شرط لازم برای شکل‌گیری نهادهای جامعهٔ مدنی و در رأس آن‌ها آزادی‌های سیاسی و فرهنگی است. اگر همهٔ شهروندان مستخدمان و به نوعی جیره‌بگیران دولت و قدرت حاکم باشند سخن گفتن از جامعهٔ مدنی و نهادهای آزادی شعاری توخالی خواهد بود. مدعیان تقدم توسعهٔ سیاسی بر اصلاحات اقتصادی برای تحقق بخشیدن به نظام بازار آزاد در واقع سرنا را از طرف گشاد آن می‌زنند. کسی که منتقد «لیبرالیسم سرمایه‌داری» است و در عین حال از بنیادهای لیبرالیسم (آزادی، برابری و برادری) دفاع می‌کند در حقیقت ناتوان از درک مبانی مفهومی لیبرالیسم است. آزادی فردی روی دیگر سکهٔ مالکیت شخصی یا مالکیت خصوصی است و این سنگ‌بنای نظام بازار آزاد یا به اصطلاح سرمایه‌داری است. لیبرالیسم متضمن مفهوم آزادی مبادله است و بدون آن قابل تصور نیست.



از کتاب «جامعهٔ مدنی: آزادی، اقتصاد و سیاست»
اثر موسی غنی‌نژاد
نشر مینوی خرد
صفحات ۲۴ و ۲۵


کانال تلگرام آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #فلسفه #اقتصاد

🔴اخلاق عقلانی حول مفهوم مالکیت خصوصی

📚روتبارد به دنبال پشتیبانی برای هدفش، مبنی بر امکان وجود اخلاق عقلانی و ادغام اخلاق و اقتصاد حول مفهوم مالکیت خصوصی بود و آن را در کارهای مدرسیون متأخر و نظریه‌پردازان «مدرن» حقوق طبیعی‌ِ پیروِ آن‌ها، نظیر گروتیوس، پوفندورف و لاک، پیدا کرد. روتبارد بر پایهٔ کار این فیلسوفان در کتاب «اخلاق آزادی» پاسخ زیر را به این پرسش که من الان و اینجا چه کاری می‌توانم انجام دهم، ارائه می‌کند: هر فردی مالک جسم فیزیکی خود و کالاهایی طبیعی است که پیش از هر فرد دیگری آن‌ها را با کمک بدن خود به کار می‌گیرد؛ این مالکیت به این معنی است که فرد می‌تواند دارایی‌هایش را هر طور که صلاح می‌داند به کار بگیرد، تا زمانی که موجودیت فیزیکی مالکیت فردی دیگر را علی‌رغم میلش به هم نزده، یا کنترل او بر دارایی‌هایش را بدون رضایتش محدود نکرده است. به خصوص وقتی که یک کالا برای اولین بار از راه «ترکیب شدن با نیروی کار فرد» با آن (به اصطلاح لاک) به صورت دارایی‌اش در می‌آید، تنها راهی که بتوان مالکیت آن کالا را به دست آورد، انتقال داوطلبانهٔ (قراردادی) مالکیت آن از مالک قبلی به مالک جدید است. این حقوق مطلق هستند. هرگونه نقض آن می‌تواند توسط قربانی یا وکیل او تحت پیگرد قانونی قرار بگیرد و [...] به تناسبِ جرم انجام شده مجازات گردد.

روتبارد با الهام‌هایی دیگر از همین منابع این اثبات نهایی را برای عادلانه بودن قواعد پیشنهاد می‌دهد: اگر فرد الف مالک جسمِ فیزیکی خود و کالاهایی که به عنوان اولین نفر در اختیار خود درآورده، تولید کرده، یا در مبادلهٔ داوطلبانه به دست آورده، نباشد، تنها دو امکان دیگر وجود دارد. یا فرد ب باید مالک الف یا کالاهای مذکور باشد، یا هر دو طرف الف و ب باید به‌طور مشترک مالک بدن‌ها و کالا‌هایشان باشند.
در مورد اول، الف بردهٔ ب خواهد بود و استثمار می‌شود، ب مالک بدن الف و کالاهایی است که او برای اولین نفر در اختیار گرفته، تولید کرده، یا به طور داوطلبانه به دست آورده، اما الف مالک کالاهایی که ب در اختیار درآورده، تولید کرده یا مبادله کرده نیست. به این ترتیب دو طبقهٔ متفاوت از افراد به وجود می‌آید- استثمارگران ب و استثمارشوندگان الف- که هر کدام مقید به «قانون» متفاوتی خواهند بود. پس این قاعده در «آزمون جامعیت» رد می‌شود و حتی در زمرهٔ اخلاق بالقوهٔ انسانی نیز قرار نمی‌گیرد، چون برای این‌که یک قاعده یک «قانون» (عدالت) به شمار بیاید، باید به طور جهانی- به طور برابر- برای همه معتبر باشد.

در مورد مالکیت همگانی، واضح است که لازمهٔ حقوق برابر برای همه رعایت شده است. با این حال این گزینه یک ایراد مرگبار دارد، چرا که هر فعالیت فردی نیازمند به کارگیری کالاهای کمیاب (حداقل بدن و مکانی که بدن اشغال کرده) است. با این حال اگر همهٔ کالاها تحت مالکیت مشترک همهٔ افراد باشند، پس هیچ‌کس در هیچ مکانی و زمانی نمی‌تواند بدون مجوز تمام مالکان مشترک کاری را که می‌خواهد انجام دهد. و در صورتی که فرد حتی تنها مالک بدن خود نیز نیست، چه‌طور می‌تواند چنین اجازه‌ای دهد؟ اگر افراد بخواهند قاعدهٔ مالکیت تمام و کمال و همگانی را رعایت کنند، بشریت بلافاصله از حیات باز می‌ماند. این مورد هرچه باشد، اخلاق انسانی نیست.

به این ترتیب تنها گزینهٔ موجود همان اصل اولیهٔ مالکیت خود و «اولین استفاده، اولین مالک» است؛ یا همان تصرف اولیه. این دو اصل از آزمون جامعیت -اعتبار برای همه به طور برابر- سربلند بیرون می‌آیند و هم‌زمان می‌توانند بقای بشر را نیز تضمین کنند. پس تنها همین اصول هستند که به طور غیرفرضیه‌ای و مطلق قواعد اخلاقی و حقوق انسانی درست تلقی می‌شوند.


از مقدمهٔ هانس هرمان هوپه بر کتاب «اخلاق آزادی» اثر مورای روتبارد
ترجمهٔ رضا زارع‌پور
چاپ شده در شمارهٔ ۴ و ۵ ماهنامهٔ «رخ‌نگار»

آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #اقتصاد

🔴برخی ریشه‌های مکتب اقتصادی اتریش

📚خوان دو ماریانا، فیلسوف مدرسی اسپانیایی، در کتاب «دگرگونی پول» که در سال ۱۶۰۵ انتشار یافت، پیامدهای اقتصادی خطرناک بی‌ارزش‌کردن پول و ور رفتن دولت با ارزش آن در بازار را این‌گونه ترسیم می‌کند:
«تنها یک احمق سعی می‌کند این ارزش‌ها را به شکلی جدا کند که قیمت قانونی و طبیعی با یکدیگر متفاوت باشند. حاکمی که دستور می‌دهد چیزی که افراد عادی ارزشش را مثلا پنج برآورد می‌کنند، حداقل به قیمت ده فروخته شود، ابله و بلکه ظالم است. انسان‌ها با برآورد مشترکی که بر ملاحظات مربوط به کیفیت اشیا و وفور یا کمیابی آن‌ها مبتنی است، هدایت می‌شوند. بیهوده است که پادشاهی سعی کند این اصول تجارت را تحلیل برد. بهترین کار آن است که به جای آن‌که به زور و به بهای خسران عموم مردم به این اصول حمله‌ور شویم، آن‌ها را سالم و دست نخورده رها کنیم.»

باید توجه کرد که ماریانا به این واقعیت که «برآورد مشترک» انسان‌ها ریشهٔ ارزش اشیا است، اشاره می‌کند و به این سان از مشرب ذهن‌گرایانهٔ مدرسی‌ها که نخستین بار توسط «دیگو دو کواروبیاس ای لیوا»(۱۵۱۲-۱۵۷۷) مطرح شده بود پیروی می‌کند. او در سال ۱۵۵۴ بهتر از هرکس دیگری پیش از خود، نظریهٔ ذهن‌گرایانهٔ ارزش را بیان کرد و گفت که «ارزش یک شی نه به سرشت ذاتی‌اش، بلکه برآورد ذهنی انسان‌ها از آن- حتی اگر این برآورد احمقانه باشد- بستگی دارد» و تز خود را با این مثال شرح داد که «هرچند گندم در اسپانیا و دنیای جدید (قاره آمریکا) ماهیتی یکسان دارد، اما قیمتش در آن سرزمین‌ها بیشتر از اسپانیاست، چون انسان‌ها در آن‌جا بیشتر به آن ارزش می‌نهند.»

این برداشت ذهن‌گرایانهٔ کواروبیاس توسط یکی دیگر از هم‌روزگاران مدرسی‌اش به نام «لوئیس ساراویا دو لاکال» که اولین کسی بود که نشان داد قیمت‌ها هزینه‌ها را تعیین می‌کنند نه برعکس، کامل شد. او در کتابش، «راهنمایی برای تجار»، می‌نویسد:

«آن‌هایی که قیمت عادلانه را با نیروی کار، هزینه‌ها و ریسکی که بر دوش تاجر بوده اندازه می‌گیرند، سخت اشتباه می‌کنند. قیمت عادلانه نه با محاسبهٔ هزینه، بلکه به واسطهٔ برآورد مشترک یافت می‌شود.»
برداشت ذهن‌گرایانه‌ای که با کواروبیاس آغاز شد، این امکان را به دیگر مدرسیان اسپانیایی هم داد که به بینشی روشن از ماهیت واقعی قیمت‌های بازار و عدم امکان حصول تعادل اقتصادی دست پیدا کنند. به این خاطر بود که «کاردینال خوان دو لوگوی» یسوعی با طرح این پرسش که قیمت تعادلی چیست، در سال ۱۶۴۳ به این نتیجه رسید که تعادل به چنان تعداد زیادی از شروط خاص وابسته است که تنها خدا می‌تواند از آن‌ها آگاه باشد. یسوعی دیگری به نام «خوان دو سالاس» با اشاره به امکان آگاهی از اطلاعات خاص بازار به این نتیجهٔ بسیار هایکی رسید که تعادل چنان پیچیده است که تنها خدا می‌تواند دقیقاً درکش کند، نه انسان.





گزینش از کتاب «بزرگان مکتب اتریش- مجموعه مقالات»
مقالهٔ نخست: خوان دو ماریانا: تاثیر مدرسیان اسپانیا
نوشتهٔ خسوس هورتا دوسوتو
ترجمه محسن رنجبر


پی‌نوشت ادمین: صرفاً برای مقایسه اشاره می‌کنم که آدام اسمیت بزرگ، که بسیاری شاید به اشتباه او را پدر علم اقتصاد می‌دانند، در سال ۱۷۲۳ به دنیا آمد و ۱۷۹۰ فوت گشت!

کانال تلگرام آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #اقتصاد

🔴داستان ناممکن بودن محاسبات سوسیالیستی در اقتصاد و پیامدهای آن بر مکتب اقتصادی اتریش

📚عامل مهمی که بین اقتصاد اتریشی و جریان اصلی فاصله انداخت بحث محاسبهٔ سوسیالیستی بود. در سال ۱۹۱۹ و اندکی بعد از پی‌ریزی اتحاد جماهیر شوروی، لودویگ فون میزس مقاله‌ای را در همایشی با حضور استادان فن ارائه کرد و در آن مدعی شد که اقتصادهای دارای برنامه‌ریزی متمرکز، محکوم به شکست هستند. میزس در آثار بعدی خود این ایده را پی گرفت و تا زمان مرگش در سال ۱۹۷۳ از این ادعای خود دفاع کرد. هایک آشکارا جانب میزس را گرفت، اما اغلب اقتصادانان از سمت مقابل وارد معرکه شدند و به این سان چیزی پدید آمد که بحث محاسبهٔ سوسیالیستی نامیده می‌شد. در میان اقتصاددانان، اجماع بر این بود که میزس اشتباه می‌کند و برنامه‌ریزی مرکزی نه تنها امکان‌پذیر است، بلکه در مقام روشی برای تخصیص منابع اقتصادی بر بازار برتری دارد. تصویری که از میزس، این سخنگوی سرشناس مکتب اتریش ایجاد شده بود، چنان ارتباط نزدیکی با موضعش در بحث محاسبه سوسیالیستی داشت که بر تمام اقتصاد اتریشی سایه انداخته بود. تا قبل از ۱۹۵۰ هر اقتصاددانی که وفاداری خود را به مکتب اتریش آشکار می‌کرد، به گونه‌ای در سمتی که عموما جانب بازنده این جدال نگاشته می‌شد، قرار می‌گرفت. و این چیزی بود که اقتصاددانان آکادمیک خیلی به آن تمایل نداشتند.

اقتصاد اتریشی از جایگاه نازل خود در میانهٔ قرن بیستم بیرون آمده و هم درون دنیای آکادمیک و هم بیرون آن بیش از پیش نمایان شده است. هایک جایزه نوبل اقتصاد را در سال ۱۹۷۴ نصیب خود کرد و به این ترتیب، مایه اعتبار مکتب اتریش و توجه به آن شد. در آن زمان نوزایی اتریشی کوچکی به رهبری کرزنر و روتبارد در جریان بود و جایزه نوبل هایک به این رواج تازه، سرعتی بیشتر داد. با این حال، این داغ بر پیشانی مکتب اتریش می‌خورد که در سمت بازندهٔ بحث محاسبهٔ سوسیالیستی ایستاده. در ۱۹۷۳، سالی که میزس درگذشت، پل ساموئلسن، یکی دیگر از برندگان نوبل اقتصاد و از برجسته‌ترین اقتصادانان آکادمیک جریان اصلی در کتاب درسی مقدماتی خود استدلال کرد که حتی اگر چه اتحاد جماهیر شوروی درآمد سرانه‌ای تقریباً برابر با نصف آن در آمریکا دارد، اما نظام اقتصادی برتر این کشور که بر برنامه‌ریزی متمرکز استوار است، رشدی سریع‌تر را به مردمان آن هدیه می‌دهد. بر این پایه، ساموئلسن، پیش‌بینی کرد که درآمد سرانه اتحاد جماهیر شوروی ممکن است تا سال ۱۹۹۰ به درآمد سرانه آمریکا برسد و تا سال ۲۰۱۵ تقریباً بی هیچ تردیدی این اتفاق خواهد افتاد. به خاطر داشته باشید که این پیش‌بینی ساموئلسن در کتاب درسی مقدماتی دانشگاهی او که در میان پرفروش‌ترین کتاب‌ها قرار داشت، بیان شده بود و معیاری بود که در آن روزگار در کلاس‌های درسی دانشگاه‌ها آموزش داده می‌شد. معلوم است که جریان اصلی، ایده‌های اقتصاد اتریشی را نپذیرفته بود. از قضای روزگار، بحث محاسبهٔ سوسیالیستی که اقتصاد اتریشی را چنین از جلا انداخته بود- چون هایک و میزس از پذیرش شکست سر باز زدند- با ریزش دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ و فروپاشی جماهیر شوروی در ۱۹۹۱ به یکی از بزرگترین پیروزی‌های اقتصاد اتریشی تبدیل شد. معلوم شد که میزس درست می‌گفته است و منتقدان مکتب اتریش که زمانی مدعیات عجیب و غریب آن را نادیده گرفته بودند، اگر نه طرفداران این مکتب، اما لااقل به افراد کنجکاو دربارهٔ آن تبدیل شدند. اقتصاددانانی که روزگاری مکتب اتریش را بی‌اهمیت می‌انگاشتند، در پی کشف این بودند که چه بینش‌هایی میزس و تنها تعداد انگشت‌شماری از افراد دیگر را بر آن داشته بود که با وجود مخالفت تقریبا یکپارچه اقتصاددانان دانشگاهی و حرفه‌ای، تا این اندازه از درستی باورهای خود مطمئن باشند.


از کتاب «بزرگان مکتب اتریش (مجموعه مقاله)»
جمع‌آوری از رندال جی.هولکام
ترجمهٔ محسن رنجبر
نشر دنیای اقتصاد
گزینش از صفحات ۱۸و ۱۹ و ۲۱ و ۲۲



کانال تلگرام آرمانشهر
@globalutopia
#برگی_از_کتاب #اقتصاد #سیاست

«لیبرالیسم و کاپیتالیسم»
✒️لودویگ فون میزِس


📚 معمولاً جامعه‌ای را که اصول لیبرال در آن به اجرا درآمده است، جامعهٔ کاپیتالیستی، و این وضعیت اجتماعی را کاپیتالیسم می‌نامیم. از آن‌جا که ما همه‌جا در سیاست اقتصادی تنها به طور تقریبی به لیبرالیسم نزدیک شده‌ایم، وضعیتی که امروز در جهان حکم‌فرماست، تنها تصویر ناقصی از آن‌چه نوعی کاپیتالیسم تکامل‌یافته می‌توانست معنا دهد و به اجرا درآورد، برایمان ترسیم می‌کند. اما همچنان کاملاً موجه است اگر زمانه‌مان را عصر کاپیتالیسم بنامیم، زیرا هر آن‌چه ثروت دوران ما را آفریده است، ریشه در نهاد‌های کاپیتالیستی دارد. این‌که تودهٔ بزرگی از مردم عصر ما امروزه می‌توانند زندگی و معیشتی داشته باشند که فراتر از زندگی و معیشتی است که چند نسل پیش‌تر برای ثروتمندان و ممتازان جامعه امکان‌پذیر بود، تنها مرهون ایده‌های لیبرالیستی زنده‌مانده در جامعه و محتوای کاپیتالیستی جامعه‌مان است.
البته در زبان عوام‌فریبان این قضیه کاملاً طور دیگری جلوه داده می‌شود. اگر کسی به این زبان گوش دهد گمان می‌کند تمام پیشرفت‌های فنون تولید منحصراً به نفع لایه‌ای نازک تمام می‌شود و در مقابل، توده‌ها فقیر و فقیرتر می‌شوند. اما تنها با دمی تأمل می‌توان دریافت که نتایج همهٔ ابداعات صنعتی و فنی بر بهبود تأمین نیازهای توده‌ها اثر می‌گذارد. همهٔ صنایع بزرگی که محصولات آماده تولید می‌کنند، به طور مستقیم، و همهٔ صنایعی که محصولات نیمه‌آماده و ماشین‌آلات تولید می‌کنند، به طور غیرمستقیم برای بهروزی توده‌های گستردهٔ مردم کار می‌کنند.
چه تحولات صنعتی بزرگ دهه‌های اخیر و چه تحولات صنعتی بزرگ سدهٔ هجدهم که با تعبیری نه چندان مناسب «انقلاب صنعتی» نامیده می‌شود، در وهلهٔ نخست تأمین بهتر نیاز توده‌ها را باعث شده است. توسعهٔ صنعت پوشاک، تولید ماشینی انواع کفش و صنعت مواد غذایی بر حسب سرشت خود به نفع گسترده‌ترین توده‌های مردم تمام شده است. همهٔ این صنایع باعث شده است که امروز توده‌ها بهتر از هر زمانی تا پیش از این می‌خورند و می‌پوشند. اما تولید انبوه نه فقط به خوراک، مسکن و پوشاک، بلکه به دیگر نیازهای انبوه نیز رسیدگی می‌کند. چه مطبوعات و چه صنعت فیلم صنایعی توده‌ای است و حتی تئاتر و اماکن هنری مشابه هر روز بیش‌تر از دیروز به پاتوق‌های بازدیدکنندگان توده‌ای بدل می‌شود.

به همین منوال، امروزه با تهییج‌گری احزاب ضدلیبرال که همه‌چیز را وارونه جلوه می‌دهند، تصور فلاکت‌زدگی روزافزون و فقیرسازی فزایندهٔ دنیا به مفاهیم لیبرالیسم و کاپیتالیسم ربط داده می‌شود. البته عوام‌فریبی هنوز هم موفق نمی‌شد تعابیر «لیبرال» و «لیبرالیسم» را آن‌گونه که آرزویش را داشت، به طور کامل بی‌ارزش کند. در هر حال نمی‌شد این را نادیده گرفت که در این تعابیر، فارغ از همهٔ تلاش‌های تهییج‌گران ضدلیبرال، طنینی از آن چیزی نهفته است که هر انسان سالمی با شنیدن واژهٔ «آزادی» حس می‌کند. از این رو، تهییج‌گری ضدلیبرال از به کارگیریِ زیادیِ واژهٔ «لیبرالیسم» خودداری می‌کند و ترجیح می‌دهد امور ننگینی را که گردن این نظام می‌اندازد، به واژهٔ «کاپیتالیسم» گره بزند. واژهٔ کاپیتالیسم تداعی‌کنندهٔ سرمایه‌دار سنگدلی است که به هیچ‌چیز مگر ثروت‌اندوزی برای خود نمی‌اندیشد؛ حتی اگر این کار تنها با بهره‌کشی از هم‌نوعانش امکان‌پذیر باشد. تنها شما بسیار اندکی هستند که وقتی تصویر سرمایه‌دار را نزد خود ترسیم می‌کنند، واقفند که نوعی نظم اجتماعی کاپیتالیستی با سازماندهی لیبرالیستی راستین به گونه‌ای است که در چارچوب آن برای سرمایه‌دار و کارفرما راه دستیابی به ثروت منحصراً از مسیر تأمین مناسب‌ترِ آن‌چه همنوعانش برای خود نیاز دارند، عبور می‌کند. تهییج‌گری ضدلیبرال وقتی از پیشرفت‌های عظیم در زندگی و معیشت توده‌ها یاد می‌کند، هیچ حرفی از کاپیتالیسم نمی‌زند؛ فقط وقتی از کاپیتالیسم سخن می‌گوید که از یکی از آن پدیده‌هایی یاد می‌کند که اتفاقاً فقط به دلیل پس‌زدن لیبرالیسم امکان‌پذیر شده بود. در این باره حرفی زده نمی‌شود که کاپیتالیسم در قالب کالایی چون شکر ماده‌ای خوراکی و مصرفی در اختیار توده‌های گسترده نهاده است؛ در ارتباط با شکر فقط زمانی از کاپیتالیسم صحبت می‌شود که در کشوری به واسطهٔ وجود یک کارتل، قیمت شکر از قیمت بازار جهانی آن فراتر رود. با اجرای اصول لیبرال چنین چیزی اصلا مگر قابل تصور است؟! در کشوری که به شیوهٔ لیبرال اداره می‌شود، عوارض گمرکی وضع نمی‌شود و در نتیجه جایی هم برای کارتل‌ها وجود ندارد که بتوانند قیمت کالایی را به بالاتر از قیمت بازار جهانی برسانند.


(ادامه در پایین)

کانال تلگرام آرمانشهر

@globalutopia
#برگی_از_کتاب #اقتصاد #سیاست #جامعه‌شناسی

در باب خردگرایی صنع‌گرا و خردگرایی تحولی

📚 برخلاف آنچه اغلب تصور می‌شود، منشأ انتزاع فعالیت آگاهانهٔ ذهن بشر نیست، بلکه الگوها یا قواعد رفتاری‌ای است که در فرایند سازگاری انسان با محیط اطراف خود و دیگر انسان‌ها به طور خودجوش پدید می‌آیند. هایک به شیوایی بیان می‌کند که انتزاع محصول ذهن نیست بلکه چیزی است که ذهن از آن تشکیل یافته است. از واقعیت تقدم انتزاع به ذهن آگاهانهٔ انسان این نتیجه حاصل می‌شود که بخش مهمی از قواعد انتزاعی رفتار انسان‌ها و در نتیجه نهادهای بشری مانند زبان، اخلاق، بازار و غیره نظم‌های خودجوشی هستند که ذهن انسان در طراحی عامدانهٔ آن‌ها نقشی نداشته است.این نظم‌ها در جریان سازگاری انسان با محیط از طریق فرایند آزمون و خطا و بقای اصلح به صورت تحولی شکل گرفته‌اند، از این رو هایک رویکرد تحلیلی خود را «خردگرایی تحولی می‌نامد. در مقابل این رویکرد، «خردگرایی صنع‌گرا» قرار دارد که طبق آن انتزاع صرفاً به عنوان خاصیت اندیشهٔ آگاهانه تصور می‌شود. بر اساس این رویکرد، همهٔ نهادهای بشری برای نیل به اهداف معینی توسط ذهن بشری ابداع شده‌اند، بنابراین همهٔ نهادهای نامطلوب و ناکارآمد را می‌تواند کنار گذاشت و نهادهای جدیدی را جایگزین آن‌ها کرد. یعنی کل جامعه را می‌توان در تمام ابعاد و اجزای آن از نو عامدانه طراحی کرد و ساخت. از این رو هایک بر این عقیده است که مهم‌ترین چالش‌های دنیای کنونی، از عرصه‌های علمی گرفته تا سیاست و ایدئولوژی، ناشی از اختلافات فلسفی این دو مکتب فکری است.

📚سوسیالیسم در اشکال گوناگون آن بارزترین مصداق صنع‌گرایی در عصر جدید است اما همانگونه که هایک خود بارها خاطرنشان کرده‌است، تنها مصداق آن نیست. صنع‌گرایی می‌تواند از نوع چپ، راست یا حتی محافظه‌کار باشد. همچنان که پاسکال سالَن تاکید می‌ورزد، در خصوص صنع‌گرایی، تمایز میان چپ و راست معنای خود را از دست می‌دهد. زمانی که راست‌ها همانند چپ‌ها می‌خواهند جامعه را بر حسب دیدگاه‌های خاص خود و اهداف مشخص طراحی کنند همگی در جبههٔ صنع‌گرایان قرار می‌گیرند. محافظه‌کاران می‌خواهند وضع موجود را حفظ کنند و ترقی‌خواهان مایل به تغییر آن هستند اما هر دو با تحدید حقوق و آزادی‌های فردی شهروندان به اهداف خود نائل می‌شوند. صنع‌گرایی عبارت است از فرایندی که طی آن به جای اعتماد به آزادی‌ها و ابتکارات فردی که منتهی به شکل‌گیری نظم‌های خودجوش می‌شود، نظم‌های سازماندهی شده و هدفمند به کلیهٔ آحاد جامعه تحمیل می‌شود. در این فرایند هرکس و هرگروهی، چه چپ و چه راست، می‌خواهد طبق دیدگاه‌ها و اهداف خود جامعه را «بسازد». میل به ساختن جامعه یا صنع‌گرایی موجب می‌شود که افراد تبدیل به وسیله‌ای برای سازماندهی جامعه شوند و پیروی از قواعد کلی و همه شمول که در نتیجه آن آزادی‌ها و حقوق فردی و نیز نظم‌های خوجوش شکل می‌گیرند، جای خود را به اطاعت از دستورات حکومتی بدهد. با تبدیل جامعه از نظم خودجوش به نظم سازماندهی شده نه تنها آزادی محو می‌شود بلکه به عللی که هایک توضیح می‌دهد جامعه به شدت دچار فقر اطلاعاتی شده و توان استفاده از استعدادهای فردی را از دست می‌دهد. هایک هشدار می‌دهد که با غلبه‌یافتن تدریجی صنع‌گرایی، آزادی به عنوان مهمترین دستاورد تمدن جدید و به تبع آن کل این تمدن در معرض مخاطرات جدی قرار گرفته است.



منبع:
از مقدمهٔ مترجمان کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی»
اثر فردریش فون هایک
ترجمه مهشید معیری و موسی غنی‌نژاد
نشر دنیای اقتصاد




کانال تلگرام آرمانشهر
@globalutopia
Ещё