چشمان آسمان خشکیده بود زمان حبس در عقربه ها و زمین تشنه ی کامی نفس" از کجا آمده ام پرسش تلخ پدرش مادر اما شده حیران به کجا آمده ام خانه گویی تُهی از گرمی جان" ولی آن کودک خُرد گوشه ی خلوت خود به بلندای قَدَش خانه ی رویا می ساخت
صدای پای بهار میآید و من این را دیروز ... از آسمانی که به ضیافت ابرهای عجول نشسته بود فهمیدم . من و این لیوان چای که سردمان شده است، خنکای سر ظهر امروز را سر میکشیم مثل همهی روزهایی که دیر شدهاند، چه قدر دیر تو را دیدم....