نبض شعررویایی من♡♡♧♤

بــه کــجا مےشـود از معـرڪه ے عشـق گــریــخت



#قاسم_صرافان




🤍

.



ستاره ها سوسو میزنند در
ژرفای تیله ی چشمانش
نگاهم نهایت کلامیست که
که از او با شب سخن می گوید
در انتهای این شب من هستم
و
آسمانِ تاریک چشمانش



#مینو_پناهپور






🤍

پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست

شب لحظه‌ای به سایهٔ خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی....

#فروغ_فرخزاد




🤍

دنیا به
#ڪام
من #شد از وقتی ڪه #گشتی

هم #دوش من #در شاهراهِ #زندگانی

#مهنازنجفی



🤍

هر شبی کز خم گیسوی توام یاد آید
در خیالم گذرد خواب پریشان همه شب

بخیال رخ و زلف تو بود تا دم صبح
بستر خواب من از لاله و ریحان همه شب


#خواجوی_کرمانی




🤍

در دلِ
من بشکفد از بوے تو صدبوته گل

بس که ز عشقت همه دَم ابرے و بارانی ام

#مهنازنجفی







🤍

تو در میان
نانوشته های من موج می زنی
گاهی هم از
چشم های من سرازیر می شوی

تو در میان
بغض قدم های عاشقانه می شوی
گاهی هم میان
کلافگی ام مشت به شیشه می شوی

#محمـد_بشیرے





🤍

مثلا
اگر شب هم بودم
دوست داشتم
فقط برای آسمان #تـــو اتفاق بیفتم...

#محمــدبشیـرے






🤍

.



ای عشق شکسته ایم مشکن مارا
اینگونه به خاک ره میفکن مارا
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن مارا

#فریدون_مشیری





🤍

.
آدم ها ...
می آیند...
آدم ها می روند..
هر کسی که می آید....
چیزی برایت می آورد....
هر آن کس که می رود ...
چیزی از تو را می بَرد .آدم ها ...
می آیند، آدم ها می روند .سالها ...
بعد خواهی فهمید چیزی که از "تو" ...
بر جای مانده، خودت نیست! تکه هایی است...
جمع شده از آدم هایی که آورده بودند و در ازایش...
آرام آرام تو را تکه تکه بُردند..

➰حمید_جدیدی


🤍

همه برگ‌ها آتش سرخ،
همه شاخه‌ها شعله‌ی زرد،
درختان، همه دودِ پیچان
به تاراج باد!
و برگی که می‌سوخت،
می‌ریخت،
می‌مرد.
و جامی _سزاوار چندین هزار آفرین_
که بر سنگ می‌خورد!

من از جنگل شعله‌ها می‌گذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو می‌نشست.
و باد غریب،
عبوس، از بر شاخه‌ها می‌گذشت،
و سر در پی برگ‌ها می‌گذاشت
‌
#فریدون_مشیری




🤍

‌‌

از طلوع خورشید
تا غروب ماه
از پگاه تا شامگاه
پرم از دوست داشتنت
و عشـــق تــو
هر روز در من
متولد می شود ،،،

#امیر_عباس_خالق_وردی


‌‌


🤍

نمیدانم این غروب لعنتے
ڪہ نہ شب دارد،نہ روز....
چہ نسبتے با تــــــــــودارد
ڪہ يك دنــــــيا را
بے تــــــــــو
تنگ ڪردہ براے من.






🤍

‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌ ‌


ايستاده ايم
دست در دست هم
با خورشیدى در سينه
و دستان پر از آرزو
تا غروب
فرصتى است
كه با هم طلوع كنيم

#ژیلافراهانی


‌


🤍

.

من خیابان زرد پاییزم 
برگ برگ از فراق لبریزم

    ڪوچه هایم همیشه دلتنگ اند
من، تو را هی به شهر می ریزم


   #اڪــرمـ_نورانی

‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌




🤍

.

   ظهر در نهایت انتظار
امدنت
قد میڪشد
منو
پنجره  نگاهمان
بیقرارانه رو به کوچه در انتظار
امدنت هستیم

#محمدسامی‌_جلالی
  ‌  
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌





🤍

.


ظهر یعنی لب هر پنجره‌ی رو به زمان

تو بتابی و به من خنده تـعارف بکنـی

#شهرام حسینی



‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌



🤍

‌
من
عابر خیابانِ بی‌کسی‌ام
که از وحشتِ تنهایی خود
فریاد می‌زند...!


#احمد_شاملو





🤍