بهار آفرینش را
نگاری نیست غیر از تو
نگار این گلستان را بهاری نیست غیر از تو
[تاسیس 1400/2/31]
تماس با مدیران کانال برای پیشنهاد یا مشورت به این ایدی تماس بگیرید@SAmafari674
بڪَذار صبح دست بڪشد بر صورتِ سبزِ باغچه باران بریزد برچشمان بنفشهو نیلوفر لبخند بڪارد بر ڪَونهے آفتاب، بڪَذار نسیم بوے تو را بنشاند روے طاقِ شانههایم بوسههایت را بنشاند بر دهان لحظهها قدّ بڪشم تا بلنداے دوست داشتنت.
ای لبخندِ آفتاب طلوع کن بر حافظه ی عریان دلتنگی! طلوع کن بر استخوان ترک خورده ی پنجره طلوع کن بر تاریکی سکوتم و بگذار عشق را با تمام کم و کاستی هایش در آغوش بگیرم تا به آنهایی که عشق را کتمان کردند نشان بدهم عشق چه رنگی دارد طلوع کن و بگذار ببوسمت نزدیک شو؛ «اگر چه حضورت ممنوع است »
آه از آن نگاه واژه می شوم،مرا مرور می کند سنگ می شوم ، مرا بلور می کند شیشه می شوم،ز من عبور می کند تا که پشت می کنم به آفتاب مثل سایه رو به روی من ظهور می کند آه از آن نگاه عاقبت تمام هستی مرا ذرّه ذرّه نور می کند