آسمان ، آبی تر آب، آبی تر من در ایوانم، رعنا سر حوض رخت میشوید رعنا برگها میریزد مادرم صبحی میگفت : موسم دلگیری است من به او گفتم : #زندگانی_سیبی_است#گاز#باید#زد#با#پوست زن همسایه در پنجرهاش ، تور میبافد ،می خواند من « #ودا » میخوانم ، گاهی نیز طرح میریزم سنگی ، مرغی ، ابری
آفتابی یکدست سارها آمدهاند تازه لادنها پیدا شدهان من اناری را ، میکنم دانه ، به دل میگویم : #خوب_بود_این_مردم ، #دانههای#دلشان#پیدا#بود میپرد در چشمم آب انار : اشک میریزم مادرم میخندد رعنا هم #سهراب_سپهری