قدم ڪه میزنی ڪنارم شعرے جدید آغاز می شود قدمهایمان چقدر قافیه اند ڪنار هم و دستهایمان چقدر ردیف من و تو یک شعر تازه ایم.. نو و سپید ڪوتاه و عاشقانه چیزے شبیه یڪ بوسه ے یواشڪی در خواب.!!
بیا خاص باشیم بیا وسط یک جمع دوستانه چشم ها را گرد کنیم من ابروی راستم را که بالا انداختم تو چشمهایت را کمی غمگین کنی! و هیچ کس نداند که من پرسیده ام... دورت بگردم؟؟
امشب از دنیا یک پنجرهی نیمه باز رو به مهتاب میخواهم! که دست عطر گل شب بو را بگیرم و با نسیم میهمان خوابت شویم! تو بخواب من تماشایت میکنم نفس هایت را می نویسم! این ناب ترین شعر عاشقانهی جهان خواهد بود.
بنوش مرا، تلخم، گَسَم، همچون شراب یا شعرِ ناب، در دستهای تو چون تیغِ آفتاب در چشم ماهتاب بنوش مرا تلخم ولی قسم به عشق تو را مست میڪنم تا تو تمامِ شب آواز سَر ڪنی من دوست دارَمَت!..
به من فکرکن چون شعر به شراب شراب به آغوش آغوش به بوسه و بوسه به شعر به من بیاندیش مانند، شعر به من من به عشق عشق به ما و ما به هم به من فکر کن،حادثه این است به من بیاندیش،عشق این است!
بیا باران را تویِ پاکت نامه بگذاریم! رویش تمبر بچسبانیم، پُست کنیم برای خدای عزیز! تا بداند، تو که باشی... برای عاشق شدن باران به کار نمی آید دست هایت کافی ست!
تلخم ولی قسم به عشق تو را مست میکنم! بنوش مرا با چشمهای نیمهباز چون بوسههای بیهوا، یک نفس، بدون فکر، دیوانهوار، من دوست داشتنت را جرعه جرعه مست میکنم بنوش مرا، تلخم، گَسَم، همچون شراب یا شعرِ ناب، در دستهای توووووو چون تیغِ آفتاب در چشم ماهتاب بنوش مرا تلخم ولی قسم به عشق تو را مست میکنم تا تو تمامِ شب آواز سَر کنی من دوست دااااارمت.
چه میکند این عشق... تو را آرام در دل صدا می زنم؛ شمعدانی ناز می کند اطلسی لبخند می زند رویا بافته میشود! و تو میرسی از خیابانی که به سمت آغوشم یک طرفه است!
از من سلام بر تو ای باران تمامقَد ایستاده بر، اِنحنای خیالت ای آتش، وامدارِ نگاهت ای چون من هزار شاعر،در بند رویایت ای چون خدا خودی ای معجزه، قداستِ مستیِ شراب از من سلام بر تو که معشوقهی منی
از من سلام بر تو ای باران تمامقَد ایستاده بر، اِنحنای خیالت ای آتش، وامدارِ نگاهت ای چون من هزار شاعر،در بند رویایت ای چون خدا خودی ای معجزه، قداستِ مستیِ شراب از من سلام بر تو که معشوقهی منی
. دیشب ؛ سرم را روی بازویت نگذاشتم تا هوایت در سرم نپیچد خواستم بی تو بودن را تجربه کنم اما... خواب مرا نبرد شعر متولد نشد سحر نیامد بوسه کال ماند آغوش نرسید عاشقانه گم شد لبخند یخ زد و در تب سوختم! چقدر بی تو سخت و بی لذت است دنیا؛ حتی در خواب. . .
چشم هایم را که بستم عطر بهشت مرا برد به ... جایی که گناه متولد نمی شد! پر از بوسه و نگاه های عاشقانه جایی که هرم یک نفس تنم را تب دار می کرد لبالب از ستاره، رنگین کمان و باران! جایی که باید گم شد به امید پیدا نشدن خنکای نسیم که پلکهایم را بوسید و چشم هایم را باز کرد دیدم بهشت تویی که در آغوشم گرفته ای بخوابم! رو به نماز شکر ایستادم قنوتم که عطر تنت را به خدا پیشکش کرد کسی با صدای تو آرام در گوشم گفت: خوب خوابیدی عشق من؟!