فلسفه و هنر

#تجربه‌
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
فلسفه و هنر
▪️والتر بندیکس شونفلیس بنیامین فیلسوف، نویسنده و زیبایی‌شناس مارکسیست آلمانی-یهودی و از اعضای مکتب فرانکفورت @art_philosophyy
▪️#تجربه و #فقر

در کتاب قصه‌های کودکی‌مان حکایت پیرمردی نقل شده بود که در بستر احتضار پسرانش را با کلک متقاعد می‌کرد که گنجی در تاکستان مدفون است. آنها صرفاً باید زمین را می‌کندند. هر چه کندند هیچ نشانی از گنج نیافتند. اما پاییز که از راه رسید، تاکستان محصولی به بار داد که در سرتاسر آن منطقه سابقه نداشت. آنگاه پسران دریافتند که پدرشان تجربۀ گرانبهایی در اختیارشان گذاشته بود: برکت نه در طلا بلکه در کار سخت نهفته است. وقتی داشتیم بزرگ می‌شدیم، این درس عبرت‌های برگرفته از تجربه را یا به عنوان تهدید یا نصیحت‌های محبت‌آمیز در اختیار ما می‌گذاشتند: «هنوز دهانش بوی شیر می‌دهد، آن وقت به ما می‌گوید چی به چیست!»، «خودت خیلی زود ملتفت خواهی شد!». وانگهی همه دقیقاً می‌دانستند تجربه چیست: قدیمی‌ها همواره آن را به جوان‌ترها منتقل کرده بودند. با اقتدار و مرجعیتی که سن و سال بالا به همراه داشت، تجربه در شکل کوتاه و مختصر ضرب‌المثل‌ یا با فصاحت اغلب پر طول و تفصیل در قصه‌ها برای بچه‌ها و نوه‌ها به ارث گذاشته می‌شد – گاهی اوقات به شکل قصه‌هایی از سرزمین‌های دور و ناشناخته که گرد آتش نقل می‌شد. چه بر سر این رسم آمد؟ آیا هنوز هم هستند کسانی که براستی می‌دانند چگونه قصه بگویند؟ دیگر کجا کلماتی از دهان محتضری می‌شنوید که همچون انگشتری ذی‌قیمت و اجدادی از نسلی به نسل بعد منتقل می‌شود؟ چه کسی هنوز می‌تواند در صورت نیاز به ضرب‌المثلی متوسل شود؟ و چه کسی اصلاً به خودش زحمت می‌دهد تا جوانان را از تجربۀ خود بهره‌مند سازد؟

نه، ماجرا تا این حد روشن است: برای نسلی که بین سال‌های 1914 تا 1918 مجبور شد یکی از فجیع‌ترین رویدادها در تاریخ جهان را از سر بگذراند، ارزش سهام تجربه سقوط کرده است.
شاید این موضوع آنچنان که به نظر می‌رسد مایۀ شگفتی نباشد. مگر در آن زمان همگان متوجه نشدند که اکثر افراد در سکوت از جبهه باز می‌گشتند؟ نه غنی‌تر بلکه فقیرتر در بیان تجربۀ انتقال‌پذیر؟ و آنچه ده سال بعدتر در سیل کتاب‌های در مورد جنگ سرازیر شد همه چیز بود مگر تجربه‌ای که دهان به دهان منتقل می‌شود. نه، هیچ چیز شگفتی‌آوری در آن نبود. زیرا تجربه هیچگاه تا این اندازه تمام و کمال نقض نشده بود: جنگ سنگر به سنگر تجربۀ استراتژیک را ابطال کرده بود، تورم تجربۀ اقتصادی را، گرسنگی تجربۀ جسمانی را، قدرت‌های حاکم تجارب اخلاقی را. نسلی که با واگن اسبی به مدرسه رفته بود حال خود را زیر آسمان باز و در میان چشم‌اندازی می‌دید که در آن هیچ چیز مثل سابق نبود مگر ابرها؛ در مرکز همۀ اینها، در میدان نیرویی مملو از انفجار و امواج ویرانگر، پیکر نحیف و شکنندۀ انسان ایستاده بود.

همراه با این توسعۀ عظیم و سرسام‌آور تکنولوژی، فقری یکسره نو بر سر بشریت نازل شده است. روی دیگر این فقر، وفور سنگین و طاقت‌فرسای ایده‌هاست که میان مردم شایع شده است، یا به عبارتی بهتر، کاملاً آنها را در خود غرق ساخته، ایده‌هایی که با احیا و اشاعۀ مجدد طالع‌بینی و حکمت یوگا، علم مسیحی و کف‌بینی، گیاه‌خواری و گنوسیس، حکمت مَدرسی و روح‌گرایی (spiritualism) از راه رسیده‌اند. این نه یک احیای راستین بلکه یک گالوانیزاسیون است.

نقاشی‌های شکوهمند #جیمز_انسور (نقاش بلژیکی) را مد نظر قرار دهید که در آنها خیابان‌های شهرهای بزرگ مملو از اشباح است: جماعت انبوه خرده‌بورژواهای خوش‌گذران در لباس‌های مبدل کارناوال که یکریز از خیابان‌ها سرازیر می‌شوند، صورتک‌های کج و معوج پوشیده از آرد بر چهره دارند و تاج‌هایی مقوایی بر سر. این نقاشی‌ها شاید بیش از هر چیز انعکاس آن نوزایی دهشتناک و پر آشوبی باشند که مردمان بسیاری بدان امید بسته‌اند. اما در اینجا می‌توانیم کم‌و‌بیش به روشنی ببینیم که فقرمان در تجربه صرفاً بخشی از فقیری عظیم‌تر است که یکبار دیگر سیمایی به همان وضوح و روشنی سیمای یک گدا در قرون وسطی یافته است. براستی ارزش تمامی فرهنگ‌مان چیست اگر ارتباطش با تجربه قطع شده باشد؟ پیامدهای حاصله از تجربه‌ای جعلی یا متظاهرانه، که ملغمه‌ای است از سبک‌ها و ایدئولوژی‌های تولید‌شده در طی قرن گذشته، بر ما روشن شده است، آنچنان روشن که حتی به صرافت نمی‌افتیم تا ورشکستگی خود را اعلام کنیم. بیایید اذعان کنیم که فقرمان در تجربه صرفاً فقری در سطح شخصی نیست، بلکه فقری است در تجربۀ بشر به طور کل.
از این رو، نوع جدیدی از #بربریت است.


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺اول اینکه ، آیا #فشارهای اجتماعی و #روان‌شناختی می‌تواند توضیح دهد چرا این همه آدم لذت‌های پست‌تر را به لذت‌های برتر #ترجیح می‌دهند؟ چرا نپذیریم که انتخاب واقعی مردم همین است؟ شاید به این دلیل لذت‌های پست‌تر را ترجیح می‌دهند که هر دو نوع لذت را چشیده‌اند و پست‌ترها را راضی‌کننده‌تر یافته‌اند. اگر به انتخاب‌ها و ترجیح‌های واقعی مردم نگاه کنیم، شاید دقیق‌تر این باشد که بگوییم مردم یک زندگی را که ترکیبی از لذت‌های برتر و پست‌تر باشد ترجیح می‌دهند. این‌که #استوارت_میل ترجیح مردم را رد می‌کند را می‌توان به عنوان اسنوب و افاده‌ای بودن یا نخبه‌گرا بودنش تفسیر کرد. در چنین شرایطی شاید بهتر است به میل بگوییم «اختاپوس نباش!»

دوم اینکه، تأکید روی این قضیه که #فشار_اجتماعی و #روان‌شناختی انتخاب‌های مردم را توضیح می‌دهد، خودش ادعایی است که میل نمی‌تواند کاملا اثبات کند. قبل از این‌که بتوانیم این ادعا را ارزیابی کنیم، باید بدانیم در چه شرایطی ابطال خواهد شد. برای مثال، اگر شخصی تأکید کند همبرگر خرچنگی را به استیک ترجیح می‌دهد، آن هم نه به دلایل روان‌شناختی، بلکه به خاطر این‌که مزه‌اش را بیشتر دوست دارد، چرا باید به جای پذیرش حرفش فرض کنیم که انتخابش تحت تأثیر شرایط اجتماعی است؟ اگر #میل بگوید که بدون توجه به نظر هر شخص، انتخاب لذت‌های پست‌تر به دلیل شرایط اجتماعی است و به همین دلیل می‌توان گفت اشتباه است، به صورت جزم‌اندیشانه دیدگاهش را از بازبینی تجربی مصون می‌کند.

ایراد دیگر به تفاوت بین #تجربهٔ لذت و #ظرفیت لذت برمی‌گردد. اگر شخصی با قوای عالی به طور مدام و پی‌درپی چند لذت سطح بالای محدود را تجربه کند، این چه ظرفیتی است؟ خودِ امکان تجربه کردن لذت‌های برتر، دست‌کم در #مکتب_سودانگاری_لذت‌گرا، به اندازهٔ تجربه کردن آن لذت مهم نیست. این مخالف اگر باعث تناقض در آرای میل نشود لااقل ایجاد تنش می‌کند. جایی که برای تجربهٔ واقعی #لذت ارزش قائل می‌شویم، ظرفیت تنهای لذت‌های برتر ارزشش را از دست می‌دهد.

یک #سقراط خیلی #ناراضی (یا شلدون پلانکتون،‌ مثلا) ممکن است واقعا کمتر از یک #ابله_خوشحال (همین آقای شلوارمکعبی شاد و دوست‌داشتنی خودمان) احساس شادی کند، حتی اگر دومی فقط بتواند لذت‌های پست را تجربه کند. اگر آقای میل به این قضیه این‌گونه پاسخ بدهد که چنین فردی ادعای بالاتر بودن کیفیت لذت‌های برتر را جدی نگرفته است و هیچ حجمی از لذت‌های پست‌تر نمی‌تواند با هر حجمی از لذت‌های برتر برابری کند، پس می‌توانیم ایراد اول را این‌بار جدی‌تر مطرح کنیم. به نظر می‌رسد چنین دیدگاهی دقیقا برخلاف‌نظر داوران شایسته است. از سوی دیگر، اگر میل تأکید کند که ظرفیت لذت‌های برتر مهم‌تر است، دیگر مشخص نیست که چگونه می‌تواند ادعا کند که لذت و فقدان درد (که تجربی حس می‌شوند) تنها چیز خیر به خودی خود است.

▫️چگونه می‌توانم بر نبوغ غلبه کنم؟

بیشتر #سودانگاران معاصر روی تفاوت‌گذاری بین لذت‌های برتر و پست‌تر میل تکیه نمی‌کنند. در عوض، تأکید می‌کنند که ظرفیت بالاتر ارزشمند است چون دست‌کم در بیشتر موارد، این ظرفیت‌ها برای صاحب‌شان از لحاظ کمی زندگی لذت‌بخش‌تری را به ارمغان می‌آورند. شاید پاتریک شلوارهوشمندِ ناراضی کمتر از پاتریک راضی ابله (پاتریک همیشگی) شاد باشد، اما این موارد معدود است و اگر رضایت را فقط در لذت‌های #پست‌تر نجوییم زندگی بهتری خواهیم داشت.
بر این اساس، حتی اگر هیچ تفاوت کیفی بین انواع لذت نباشد، هنوز دلیلی برای زیر سوال بردن تصمیم پاتریک داریم. همان‌طور که شادی زندگی یک ساده‌لوح ممکن است راضی‌کننده‌تر و بادوام‌تر و لذت‌بخش‌تر باشد تا نارضایتی‌هایی که اکثرا در زندگی عقلانی پیش می‌آید.


تیموتی دان
@art_philosophyy
#مقاله
🔺برای خیلی از ما این ادعا کمی عجیب به نظر می‌رسد. چگونه می‌توانیم مشخص کنیم یک لذت یا یک نوع لذت از دیگری #برتر است؟ اصلا معنی دارد؟ #استوارت_میل این اعتراض بالقوه را پیش‌بینی کرده بود و تلاش کرد با به‌کارگیری آموزهٔ قضاوت شایسته از دیدگاهش دفاع کند:

از دو لذت، اگر یکی باشد که همه یا تقریبا تمام کسانی که تجربه‌اش کرده‌اند، صرف‌نظر از هر احساس اجبار اخلاقی برای انتخاب کردنش، ترجیح‌اش دهند، آن لذت مطلوب‌تر است.
اگر یکی از آن دو تا را، کسانی که کاملا به هر دو آشنایند خیلی بالاتر از دیگری قرار دهند، حتی اگر بدانیم منجر به نارضایتی بیشتری خواهد شد، و از آن برای هر میزان لذت دیگری که قادر به تجربه‌اش هستند از آن دست نخواهند کشید. ما برای مشخص کردن لذت مطلوب به کیفیت در برابر کمیت برتری می‌دهیم.

به بیان دیگر، فقط کسانی که هر دو نوع لذت را #تجربه‌ کرده‌اند می‌توانند تصمیم بگیرند که کدام نوع لذت از دیگری برتر است. برای مثال، تجربهٔ تماشای فیلمی که خلاقیت ام را درگیر می‌کند، مجبورم می‌کند باورهایم را به چالش بکشم یا به ارزش‌هایم دوباره توجه کنم ، واکنش‌های احساسی پیچیده‌ای در من برمی‌انگیزد، و چیزهایی از این دست، از لحاظ کیفی برتر از دیدن فیلم اکشن یا کمدی رمانتیکی توخالی، قابل پیش‌بینی، فرمول‌بندی‌ شده و بدون خلاقیت است. هنگامی برتر است که کسانی که هر دو فیلم را دیده‌اند، یا دست‌کم از هر دو نوع فیلم چیزی دیده‌اند، #قضاوت کنند که برتر است. آن‌هایی که فقط یک نوع لذت را تجربه کرده‌اند برای تعیین کردن لذت مطلوب‌تر #شایسته نیستند. و اگر اختلاف نظری بین داورهای شایسته وجود داشته باشد، نظر اکثریت تعیین‌کنندهٔ نهایی ارزش است.

بر همین اساس، این واقعیت که کسی حباب ساختن را به کاراته ترجیح می‌دهد نتیجه نمی‌دهد که حباب ساختن کیفیت بهتری از کاراته دارد، شخصی که حباب ساختن را ترجیح می‌دهد شاید صلاحیت نداشته باشد، یا شاید توسط اکثریت داوران شایستهٔ دیگر رد شود.

دربارهٔ این‌که کدام مدل از داورهای شایسته برتر فرض می‌شوند، #میل ادعا می‌کند که:

این واقعیتی غیرقابل خدشه است که کسانی که به طور یکسان با هر دو آشنا باشند و بتوانند تحسین‌شان کنند و از آن‌ها لذت ببرند، چیزی را ترجیح می‌دهند که قوای برترشان را به کار بگیرد … هیچ #انسان هوشمندی نمی‌خواهد #ابله باشد، هیچ شخص ساختارمندی نمی‌خواهد بی‌دروپیکر باشد، هیچ انسان بااحساس و بامحبتی نمی‌خواهد خودخواه و خودمحور باشد، حتی وقتی که فریب خورده باشند که ابله‌ها، کودن‌ها یا حقه‌بازها از خودشان راضی‌ترند تا آن‌ها از خودشان!

میل اکثرا نویسنده بسیار واضح و قاطعی است، اما در این بحث لذت‌های برتر و پست‌تر همیشه نمی‌تواند بین لذت به مثابه حالت ذهنی آگاهانه و لذت به مثابه ظرفیت، یا شاید ظرفیت لذت تمایز ایجاد کند.
شخصی ممکن است ظرفیت لذت بردن داشته باشد بدون آن‌که واقعا لذت را تجربه کند. اختاپوس و پلانکتون برای مثال، به نظر می‌رسد هیچ لذتی را در زندگی تجربه نکرده‌اند، اما همچنان ظرفیت تجربه کردن چنین احساساتی را دارند. حتی وقتی راجع به لذت‌های پست‌تر هم صحبت می‌کنیم این قضیه درست است. کسی که در یک بشقاب کاملا تر و تمیز غذا می‌خورد، در آن لحظه، ظرفیت لذت بردن از کیف‌های چشایی را دارد، اما اگر مشغول خوردن سس، پیاز و بستنی بادام‌زمینی مخصوص باب‌اسفنجی (بستنی عجیب باب اسفنجی در اپیزود «یک چیزی بو می‌دهد») باشد آن ظرفیت استفاده نمی‌شود. برای مقصود ما بهتر است که ادعای میل را به شکل ظرفیت #لذت تفسیر کنیم.

این جملهٔ معروفش هم شاهدی بر این مدعاست که «بهتر است #سقراط باشیم و ناراضی تا #ابله و راضی» اینکه سقراط لذت کمی می‌برد خیلی مهم نیست؛ چیزی که مهم است این است که ظرفیت لذت‌های برتر را داشت.

با درک لذت به عنوان ظرفیت، حالا در جایگاهی هستیم که بفهمیم چرا میل احتمالا می‌گفت پاتریک اشتباه وحشتناکی کرده است. پاتریک در یک آن از یک ابله نادان به نابغه‌ای روشنفکر و بافرهنگ تبدیل شد. دیگر نمی‌توانست مثل باب‌اسفنجی از لذت‌های ابتدایی بهره ببرد (طناب‌بازی، لی‌لی، گرگم به هوا و با آروغ حرف زدن)، بلکه رضایت را فقط در کارهایی می‌دید که توانایی‌های پیشرفته‌اش را به چالش بکشد (مسئلهٔ ریاضی هم که سندی را درگیر کرده بود برایش یک تمرین ساده محسوب می‌شد). پاتریک به مرور از دیگران فاصله گرفت، ولی این فقط به دلیل توانایی‌های بالاترش نبود – با دیگران هم سخت‌گیری و افاده رفتار می‌کرد.

البته میل نمی‌گوید ظرفیت برای لذت‌های برتر شخص را از لحاظ اخلاقی هم برتر می‌کند. پاتریک احتمالا می‌توانست تجربهٔ برتری از لذت را هم با دوستی با افرادی که از نظر ذهنی هم‌سطحش بودند و هم آن‌هایی که ساده‌تر بودند داشته باشد.

@art_philosophyy
ادامه🔻
لطفا بدون #ماسک وارد نشوید ⛔️

اول
خانم محترمی وارد مطب میشود به محض سلام و علیک‌، ماسکش را برمیدارد و شروع به شرح بیماری اش می کند.
می گویم: لطفا ماسکتان را بر ندارید!
می گوید: آخه با ماسک نمیتوانم حرف بزنم
میگویم :پس من چطور چهارساعتست دارم با ماسک حرف می زنم؟
میگوید: چشم !
بعد از دو کلمه.. دوباره ماسکش را پایین می کشد و حرف می زند و میگوید به خدا با ماسک نمی توانم !
دوم
وارد مطب میشود صندلی بیمار را که تا دو متر عقب برده ام سه متر جلو میکشد تا صورتش کاملا به صورت من بچسبد!
میگویم :لطفا عقب تر !
میگوید: آخه دکتر یک چیز مهمی باید بگویم!
میگویم: یعنی از فاصله دومتری نمی شود چیز مهمی گفت؟ در ضمن مگر منشی نگفت بدون ماسک وارد نشوید!؟
میگوید: بله .. گفت و رفتم ماسک خریدم...
از جیبش ماسکش را در می آورد..
میگویم: پس چرا ماسکت را نمیزنی ؟
می گوید: نفسم می گیرد.. نمیزنم ولی شما گفتید بدون ماسک نیا ! ببین این هم ماسک!.. دارم ..ولی نمی زنم.. نمی توانم
سوم
سرفه کنان وارد میشود..
می گوید :دوسالست سرم درد می کند
میگویم: چرا با این سرفه و بدون ماسک راه افتادی بیرون؟ آنهم بخاطر سردردی که از دوسال پیش داشتی؟
می زند زیر خنده و کمی از آب دهانش موقع خنده به طرف من پرت می شود
خودم را عقب می کشم
می گوید: نه! نترس دکتر! من کرونا نمی گیرم!
میگویم: از کجا مطمئنی؟
میگوید: من معتادم و معتادها کرونا نمی گیرند!
میگویم: خوش به حالت!
ماسکم را سفت تر می کنم و شیلدم را پایینتر می کشم و وقتی میرود مثل دیوانه ها همه میز را با اسپری خیس می کنم چند پاف هم روی سر و کله ام میزنم
به سرفه می افتم
چهارم
منشی: یک نفر هست که ماسک ندارد و می گوید بعد از دادن ویزیت دیگر پولی ندارد که ماسک بخرد!
میگویم: با چهارتومن میشود ماسک خرید ...سرم را می خارانم و می گویم: باشه یک ماسک از مطب بهش بده!
داخل میشود معاینه اش که تمام میشود و می خواهم داروهایش را بنویسم
میگوید :دکتر! خارجی بنویس!
میگویم :خیلی گران میشود اشکالی ندارد؟
می گوید: نه!...
خون، خونم را میخورد
پنجم
پدری با پسر جوانش که سرش باند پیچی شده وارد می شود هیچکدام ماسک نزده اند
میگویم: چرا ماسک نزدید؟
پدر ،چهره اش عوض میشود ، انگار به او بر خورده باشد ..
می گوید : ماسک داریم ...نیاورده ایم
انگار دلش خنک نمی شود.. میگوید: ببخشید شما که به ما می گویید باید ماسک بزنید برای ماشینتان کپسول آتش نشانی دارید؟ میگویم: نه
میگوید :من تخصصم در کپسول آتش نشانی ست و به نظرم همه ماشینها باید داشته باشند!
ماتم می برد!!!
نمیدانم چه باید بگویم؟
خودش هم ظاهرا از چیزی که گفته شرمنده شده ..سریع میپرسد ماشینتان چیست تلفنتان را بدهید من یک کپسول تقدیمتان کنم!
هنوز دارم روی ارتباط ماسک نزدن بیمار با نداشتن کپسول آتش نشانی در ماشینم فکر می کنم و تا همین الان هم به نتیجه ای نرسیده ام.

حالا فهمیدید چرا آمار تلفات کادر پزشکی در ایران اینقدر بالاست؟
چون ما کادر درمان ،جانمان را از سر راه آورده ایم تا در پای آنهایی که با ماسک نفسشان میگیرد فدا کنیم.
لابد به قول صدا و سیما ما برای رضای خدا و خدمت به خلق جانمان را در طبق اخلاص گذاشته ایم.
اگر نخواهیم جانمان را فدا کنیم چه؟ اگر از طبق اخلاص گذاشتن بدمان بیاید چه؟
آیا میشود از کسانی که جان ما را با بی خیالی به خطر می اندازند شکایت کرد؟
آیا میشود کسانی را که ماسک نمیزنند و توی صورت ما سرفه میکنند تنبیه و جریمه کرد؟
آیا اگر نظام پزشکی حکومت ایران اعلام کند: " از فردا با بیمارانی که در مطبها ماسک نمی زنند برخورد قانونی خواهد شد!" چیزی عوض خواهد شد؟
جواب منفیست.
چون در جایی زندگی میکنیم که هیچ کسی برای قانونهایی مثل قانون ماسک زدنِ اجباری (به فرض اینکه اصلا قانونگذاران ما اهمیتی به چیزهای پیش پا افتاده ای مثل حفظ جان کادر درمانی کشورشان بدهند)، تره هم خُرد نمیکنند!
در جایی زندگی میکنیم که تلف شدن بخاطر اشتباه دیگران، آدم را به مقام والای شهادت نائل میکند.
پزشک و غیر پزشک هم ندارد اگر مهندس هم باشید و هواپیمایتان را اشتباهی در آسمان بزنند و خاکستر شوید نه تنها اشکالی ندارد بلکه باید خوشحال باشید که شهید شده اید.
در اینجا برای آنهایی که نمی فهمند و اشتباه میکنند و با اشتباهشان دیگران را می کشند، هیچ جریمه ای نمی نویسند.
اینجا هیچکسی از اشتباه کردن حتی اگر به قیمت جان کسی تمام شود دچار عذاب وجدان نمیشود.
اینجا دنده عقب زدن در بزرگراه موجب شرمندگی نیست فقط اشتباهست
اینجا نفهمیدن و اشتباه کردن جرم نیست
ولی مجازات #فهمیدن گاهی ، بسیار سنگین است!
پس
بیچاره آن کسی که گرفتار عقل شد
خوشبخت آنکه کره خر آمد الاغ رفت
و اینجا جاییست که بوعلی سینا
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد...!


#تجربه_شخصی

@art_philosophyy
فلسفه و هنر
#هنر ▪️عشاق (The Lovers) اثر؛ #رنه_مگریت ▫️این اثر الهام بخش #استنلی_کوبریک در ساخت آخرین فیلم سینمایی اش بنام "چشمان کاملا بسته" بود. کوبریک در این فیلم، نسخه سکسِ بدون استمرار را از مسیر زدن نقابی بر چهره (به طور نمادین ) نمایش میدهد .. یعنی مناسبات جنسی…
#هنر
▫️نقاشی های من نمایش تصاویری هستند که هیچ چیز را پنهان نمیکنند، تداعی کنندهٔ رموز و اسراراند و زمانی که مخاطب با آنها مواجه می شود از خود یک سوال ساده میپرسد: این چه معنی می دهد؟ نقاشی های من هیچ معنای خاصی نمی دهند چرا که اسرار نیز معنای خاصی ندارند. آن ها ندانستنی هستند!

#رنه_ماگریت


▪️سورئالیسم‌ یا فرا واقعگرایى‌ جنبشى‌ در هنر و ادبیات‌ است‌ که‌ طى‌ دهه‌هاى‌ ۱۹۳۰ – ۱۹۲۰ در فرانسه‌ شکل‌ گرفت. بناى‌ این‌ مکتب‌ ادبى‌ و هنرى‌ بر اصالت‌ خیال، رویا و تداعى‌ آزاد و تصورات‌ ضمیر ناخودآگاه‌ است.‌ واقعیت‌ برتر نزد هنرمندان‌ سوررئالیست‌ نه‌ تصاویر و ترکیبات‌ عالم‌ واقعى‌ و مادى‌ بلکه‌ توهمات، تداعى‌ ترکیبات‌ و تصورات‌ نامتجانس‌ و غیر معقول‌ ناخودآگاه‌ است. این‌ جنبش‌ بر خلاف‌ #دادائیسم‌ که‌ نگرشى‌ #نهیلیستى‌ دارد داراى‌ نگرشى‌ مثبت‌ است‌، اگر چه‌ هر دو جنبش‌ ضد عقلانى‌ هستند.

به‌ گفته‌ «آندره‌ برتون» نظریه‌ پرداز جنبش‌ سوررئالیسم، هدف‌ از این‌ جنبش‌ رفع‌ تناقض‌ و مشکلات‌ پیشین‌ خیال‌ و واقعیت‌ به‌ نفع‌ یک‌ «واقعیت‌ برتر» یا «واقعیت‌ ناب» است. هدف‌ سوررئالیست‌ها این‌ است‌ که‌ نیروى‌ تخیل‌ خود را از نظارت‌ و کنترل‌ عقل‌ و اراده، خارج‌ و از هر قید و بند منطقى‌ رها سازند تا از ثمره‌ تداعى‌هاى‌ ذهنى‌ خیالى‌ و مکاشفه‌هاى‌ توهمى‌ خود در حالت‌هاى‌ مختلف‌ در خواب‌ و بیدارى‌ و خلسه، بتوانند مضامین‌ و شکل‌هاى‌ جدید و نوظهورى‌ را براى‌ آفرینش‌ و خلق‌ اثر هنرى‌ خویش‌ به‌ دست‌ آورند.به‌ بیان‌ دیگر سوررئالیسم‌ در هنر مبنى‌ است‌ بر پویش‌ و کند و کاو در سرتاسر قلمرو #تجربه‌_انسانى‌ و بسط‌ و گسترش‌ عرصه‌ واقعیات‌ منطقى‌ از طریق‌ نظم‌ بخشیدن‌ به‌ واقعیت‌ غریزى‌ و رویایی.

گفته‌ شده‌ است‌ که‌ سوررئالیسم‌ زبان‌ حل‌ تشنجات‌ و آشفتگى‌هاى‌ دنیاى‌ معاصر است. نوعى‌ دعوت‌ به‌ #عصیان‌ و #فریاد_اعتراضى‌ بر ناهماهنگى‌ تمدن‌ جدید و این‌ خود حاصل‌ شرایط‌ پس‌ از جنگ‌ جهانى‌ اول‌ و ادامه‌ جنبش‌هاى‌ دادائیسم‌ و فوتوریسم‌ است.
جنبش‌ سوررئالیسم‌ طى‌ دو جنگ‌ جهانى‌ به‌ فراگیرترین‌ و بحث‌ برانگیزترین‌ جنبش‌ زیبایى‌ شناسانه‌ بدل‌ شد و سرتاسر اروپا را فرا گرفت. سوررئالیسم‌ با تاکید بر تخیلات‌ نامتعارف‌ و بیانى‌ تغزلى‌ رویکرد جدیدى‌ را جایگزین‌ فرمالیسم، کوبیسم‌ و انواع‌ مختلف‌ هنر انتزاعى‌ کرد.

هنرمندان‌ سوررئالیست‌ رویکردهاى‌ متمایزى‌ را در کارهایشان‌ نشان‌ داده‌اند.
در این‌ نوع‌ از اسلوب‌هاى‌ سنتى‌ چون‌ واقع‌ نمایى‌ براى‌ نمایش‌ دنیاى‌ آشفته، وهم‌آمیز و رویایى‌ استفاده‌ مى‌شود،دور نماهاى‌ خیالى‌ که‌ در آن‌ چیزهاى‌ غیرمتجانس‌ در کنار هم‌ قرار گرفته‌اند. پاره‌هاى‌ تشریح‌ شده‌ موجودات‌ که‌ به‌ صورت‌ پدیده‌هاى‌ غریب‌ از نوبه‌ ترکیب‌ درآمده‌اند، دستگاه‌ها و ساختارهاى‌ صنعتی، موجودات‌ هیولاوار، صور آلی- انتزاعى‌ و تصویرهایى‌ آشفته‌ از این‌ قبیل‌ در این‌ نقاشى‌ها به‌ چشم‌ مى‌خورند. «رنه‌ ماگریت» نیز به‌ عنوان‌ یک‌ هنرمند سوررئالیست‌ از این‌ دسته‌ است. ماگریت اشیاى‌ نامتجانس‌ را در فضایى‌ پرابهام‌ و به‌ طور غریبى‌ کنار هم‌ قرار مى‌دهد.

▪️رنه ماگریت معروف به #فیلسوف_نقاش در روز بیست‌ و یکم‌ نوامبر سال‌ ۱۸۹۸ در بلژیک‌ به‌ دنیا آمد. او چهارده‌ ساله‌ بود که‌ مادرش‌ خود را به‌ رودخانه‌اى‌ انداخت‌ و خودکشى‌ کرد. این‌ واقعه‌ سبب‌ شد که‌ خانواده‌اش‌ به‌ شهر دیگرى‌ براى‌ زندگى‌ نقل‌ مکان‌ کنند.

او نقاش فرا واقعگرا و هنرمند راوی رازهایی چند مجهولی و نویدبخش زبان بصری جدید در قرن بیستم بود. او در میان هنرمندان فراواقعگرا به «انسان نامرئی» شهرت داشت.

ماگریت اشیاء را به جهانی وارد میکند که در آن اشیاء برای خود، چشم دارند. ماگریت دقیقا می دانست که اشیاء عادی را کجا از بعد طبیعی شان خارج کند و طول و عرض و عمق آنها را از ابعاد معمولی خود به نوعی شگفتی غیرطبیعی بدل نماید.

در آثار ماگریت واقعیت و توهم در هم تنیده اند و #انسان موجودی است معلق در فضایی گنگ و ابهام انگیز و آدم ها همواره در جستجوی هویت و اشیاء در جستجوی جوهره پنهان خویش در جهان معماگونه خود منجمد گشته اند!

«رنه مگریت» در سال ۱۹۲۶ تابلوى‌ معروف‌ و بحث‌ برانگیز خود با نام‌ #این‌_یک‌_چپق‌_نیست را خلق‌ کرد. تصویر یک‌ چپق‌ (پیپ) برروى‌ بوم‌ نقاشى‌ که‌ بوضوح‌ زیر آن‌ نوشته‌ شده‌ است‌ «این‌ یک‌ چپق‌ نیست» این‌ تابلو در حقیقت‌ نشان‌ دهنده‌ ایده‌ و ذهنیت‌ ماگریت‌ است‌ و سبک‌ سوررئال‌ مختص‌ او را بیان‌ مى‌کند.چرا که‌ با نگاهى‌ به‌ این‌ تابلو بایداز خود بپرسیم‌ اینجا چه‌ کسى‌ سخن‌ مى‌گوید؟

#میشل‌_فوکو فیلسوف فرانسوی در کتابى‌ به‌ همین‌ نام‌ نقدى‌ درباره‌ این‌ تابلو نوشته‌ است‌ که‌ در حقیقت‌ «ماگریت» را شاید بالاتر از یک‌ سورئالیست‌ مى‌داند و نظریات‌ اورا قابل‌ بحث‌ در مراتب‌ بالاتر از آن‌ میداند.


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺آنارکوفمینیست‌ها یا فمینیست‌های‌آنارشیست، مخالف #زن‌سالاری هستند

آنها می‌گویند که ستم‌جنسی یکی از ستم‌های گوناگون و اشکال قدرت است و تنها لغو مردسالاری کافی نیست تا زنان از هرگونه ستم آزاد شوند و وظیفه فمنیسم‌انقلابی است که تمام انسان‌های تحت‌ستم را باهم متحد سازد تا علیه هرگونه ستم‌طبقاتی، نژادی، جنسی و غیره مبارزه نمایند

آنها جنسیت‌گرایی را یک انتقاد و عیب بزرگی برای جنبش بورژوازی‌فمنیستی می‌دانند و می‌گویند با کار از پایین و کار در جامعه مانند تشکیل کمون‌های تولید، خانه های پناه برای زنان کتک‌خورده، و غیره باید پوکی و ناتوانی نظام حاکم را نشان داد، همانطورکه تجربه‌های انقلاب اسپانیا و جنبش‌دانشجویی سال ۶۸ در اروپا نشان داد

در نظر آنان، «بازی و آزادی» دو ضرورت مهم برای انقلاب هستند.

آنها اشاره می‌کنند که انقلاب حتما نباید بدون خشونت باشد و سه نوع فعالیت عملی را ممکن می‌دانند.

اول اینکه، فعالیت تربیتی یعنی تبادل #تجربه و #ایده

دوم اینکه، فعالیت اقتصادی و سیاسی ضد رژیم یعنی اعتصاب، بایکوت، خرابکاری، و فعالیت خصوصی‌سیاسی، یعنی زندگی غیرهیرارشی، آلترناتیو و شرکت در اشکال جدید کار

سوم اینکه، آنارکوفمنیست‌ها خواهان سازمان‌های مستقل زنان نیز هستند.

فمنیست‌ها و آنارکوفمنیست‌ها حتی مسائل و مشکلات خصوصی زمان خود را سیاسی می‌دانند
به این دلیل فمنیسم باید خود را در یک تئوری چپ جامع مطرح نماید.

همه اختلافات زن و مرد، غیر از اختلافات جنسی، دلیل‌ اجتماعی دارند.
فمنیست‌ها، زن را موجودی اجتماعی، دلسوز و غیرفنی می‌دانند که نیمی از عمر خودرا با مشکلاتی مانند حاملگی، زایمان، شیردادن بچه، و خونریزی قائدگی و غیره دست به گریبان است. حتی اگر اختلافات بیولوژیک وجود داشته باشند، نیاید آنها موجب ستم و هیرارشی گردند. یعنی بجای کنار زدن اختلافات، باید هیرارشی مردها بر زنان را بکنار زد.

در نظر آنان حذف نظام‌های سلطه‌گر امکان رشد یک جامعه مدافع محیط زیست رانیز می‌دهد. دولت‌ها و سیستم‌های اقتصادی-سرمایه‌داری، کوشش می‌کنند که طبیعت را نیز استثمار نمایند.

آنارکوفمنیست‌ها مخالف اصلاحات فمنیستی در کنار تحمل دولت حاکم هستند، آنها شرکت در سازمان‌های دولتی را نیز رد می‌کنند.

#مورای‌بوکچن می‌نویسد که، کمونیسم دمکرات آنارکوفمنیست‌ها، خواهان فمنیست اجتماعی مدافع محیط زیست و مخالف سرمایه‌داری و دولت مرکزی انحصارگر است

#مویرس‌لیبرس، یک سازمان اسپانیایی، می‌نویسد که خواسته‌های فمنیستی موجب می‌شوند که بتوان زنانی قوی و مبارز را نیز جلب جنبش آنارشیسم نمود، و آنگونه زنانی که مسائل جنسی را بجای مشکلات طبقاتی و یا نژادی عمده کنند، در خدمت تجزیه جنبش درمی‌آیند .

آنارشیست‌ها فشار جنسی در میان جنبش را از جمله مسائل خصوصی و رفتار غلط بعضی از مردها می‌دانند.

آنارکوفمنیست‌های مدرن، اهمیت خاصی برای آنارشیسم‌کمونیستی، #کروپتکین قائل هستند چون در نظر آنان او جنبه‌های اجتماعی و شخصی طبیعت انسان را مورد توجه قرار داد که برای فمنیست‌ها اهمیت خاصی دارند و پایه بعضی از توانایی‌های آنان هستند.

در مورد وحدت آنارشیسم و فمنیست اشاره می‌شود که فمنیست‌ها، آنارشیست‌های واقعی هستند و اتحاد آنان باعث قدرت و تکمیل هم می‌شود، چون آنان روی انقلاب مداوم تاکید می‌کنند.

آنارشیست‌ها به فمنیست‌ها درس‌انقلاب می‌دهند تا جامعه اتوریته و هیرارشی را منحمل کنند، و ضرورت یک جنبش عمومی بجای انقلابیون حرفه‌ای و آوانگارد را گوشزد می‌کنند

فمنیست ها با کمک نیمی از جمعیت جامعه یعنی زنان، موجب قدرت آنارشیست‌ها می‌شوند، فمنیست‌ها از طریق آنارشیست‌ها متوجه می‌شوند که تمام فشارها و ظلم و ستم‌ها باهم رابطه دارند، و فشار اقتصادی و فشار سیاسی، غیر از فشار جنسی، در جامعه طبقاتی سرمایه‌داری، شامل وضعیت زنان نیز می‌گردد...


@art_philosophyy
▪️ #جان_لاک فیلسوف انگلیسی، محقق و پژوهشگر دانشگاهی و پزشکی بود که، معاشرت او با آنتونی آشلی کوپر (اولین کنت شافتسبری) باعث شد تا عهده دار مسئولیت های #سیاسی شود. بیشتر نوشته های او به دلیل مخالفت با قدرت مطلقه در حکومت، شهرت زیادی دارند. این مخالفت هم شامل افراد و هم شامل نهادهایی از قبیل دولت یا کلیسا می شود. او معتقد است که در پذیرش دعاوی افراد و نهادها، هر فردی باید از روی پژوهش #عقلانی و با توجه به شواهد و مدارک تصمیم بگیرد. در مورد نهادها نیز باید به کارکرد آن ها توجه کرد.

به نظر لاک استفاده از #عقل برای فهم حقایق و تمدید کارکرد درست نهادها، گامی است در جهت بهینه سازی و توسعه زندگی افراد و جوامع، هم از بعد مادی و هم از بعد معنوی. این خود پیروی از قانون طبیعی و تحقق اهداف الهی برای بشر است.

مهم ترین نوشته او یعنی «پژوهش در باب فهم انسانی» به بررسی حدود دانش بشری در مورد خدا، فرد، انواع طبیعی و مصنوع و انواع ایده ها و تصورات، می پردازد. از دیگر آثار مهم او در باب سیاست، دین و آموزش عبارت است از «دو رساله در باب حکومت مدنی» ، «جستارهایی پیرامون تسامح» ، «عقلانیت مسیحیت» و «اندیشه هایی پیرامون آموزش» . در «دو رساله در باب حکومت مدنی» ابتدا به نظریه #حق_الهی که از طرف سر رابرت فیلمر مطرح شده بود اعتراض کرد، و در رساله دوم به بسط نظریه #سیاسی خود پرداخت. آنچه لاک در تقریر نظریه سیاسی خود گفته تا به امروز یکی از مهم ترین گفتارها در تاریخ #آزاداندیشی محسوب می شود، درست به همان گونه که کتاب «پژوهش» در زمره بهترین تصانیف در تاریخ تجربه گرایی جای دارد.


حدود فهم انسانی

صرف نظر از بیکن و هابز، جان لاک را می توان نخستین #تجربه_گرای انگلیسی نامید. اگرچه قبل از او برخی اندیشمندان به اهمیت بررسی و تحلیل حدود معرفت انسان اشاره کرده بودند، اما این لاک بود که این پروژه را به نحوی دقیق عملی ساخت. در چهار فصل کتاب «پژوهش» لاک به بررسی منابع و #طبیعت معرفت می پردازد. در فصل اول لاک به این نکته می پردازد که ما معرفتی فطری نداشته و در بدو تولد ذهن بسان لوح نانوشته ای است که تجربه به تدریج به آن شکل می دهد. در فصل دوم لاک تصورات را علل #مادی معرفت به شمار می آورد که این تصورات تماماً از تجربه حاصل می شوند. تجربه بر دو قسم احساس و تأمل است. احساسات، اشیاء و فرآیندهای بیرون ذهن را گزارش می کنند، در حالی که تأمل نحوه کارکرد ذهن را روشن می سازد، لذا تأمل را می توان نحوی از حس درونی به شمار آورد. ما تصوراتمان را یا از طریق احساس، یا تأمل یا هر دو به دست می آوریم. لاک در مورد تصورات تئوری اتمی یا ذره ای را می پذیرد؛ بدین مضمون که میان ترکیب اتم ها برای پدید آوردن اشیاء مرکب و تصورات برای ایجاد تصورات دیگر شباهت وجود دارد. تصورات یا بسیط یا مرکب هستند. ذهن در پدید آوردن تصورات مرکب از تصورات بسیط از حیث فعال خود استفاده می کند. فصل سوم شامل بررسی طبیعت #زبان و ارتباط اش با تصورات و نقش آن در شناخت و معرفت است. طبیعت و حدود شناخت، بحث احتمال در معرفت، ارتباط عقل و ایمان موضوعات مورد بحث در فصل چهارم کتاب است.

نظرات سیاسی- حکومتی

▫️دو رساله درباره حکومت:

مقدمه این اثر پس از متن اصلی، به منظور توجیه «انقلاب گلوریس» در سال ۱۶۸۸ به رشته تحریر درآمد. اکنون ما می دانیم که این دو رساله در طول «بحران محرومیت» ، احتمالاً به قصد تصدیق شورش مسلحانه عمومی که رهبران «حزب کشور» طراحی کردند و به قصد توضیح و دفاع از این طرح انقلابی در مقابل چارلز دوم و برادرش نوشته شد.

نخستین رساله درباره #حکومت، اثری مجادله آمیز است با هدف رد شرح پدر سالارانه «نظریه حقوق الهی پادشاهان» که توسط «رابرت فیلمر» عنوان شد. «لاک» این مجادله فیلمر را که مردان طبیعتاً آزاد نیستند، بعنوان مسأله کلیدی انتخاب می کند.رساله دوم لاک درباره حکومت، نظریه اثباتی حکومت وی را ارائه می دهد. او آشکارا بر این نظر است که انسان ها نباید دچار این عقیده خطرناک شوند که کل حکومت در جهان، صرفاً نتیجه زور و خشونت است. او با ابزاری چند از جمله «فلسفه سیاسی» ، «نظریه حقوق طبیعی» و «قرارداد اجتماعی» سروکار دارد که در قرون هفده و هجده رایج بود. حقوق طبیعی آن حقوقی است که ما به عنوان انسان قبل از اینکه هر حکومت به وجود آید، دارا بوده ایم که حق حیات از آن دسته است. زمانیکه لاک از چگونگی ایجاد حکومت صحبت می کند، معتقد است که افراد فکر می کنند شرایط شان در وضع طبیعی، نامطلوب است و از این رو مایلند که برخی از حقوقشان را به یک حکومت مرکزی با حفظ حقوق منتقل کنند واین نظریه قرارداد اجتماعی است.

شرح های بسیاری؛ برخی محافظه کار، برخی رادیکال بر نظریه حقوق طبیعی و قرارداد اجتماعی در #فلسفه_سیاسی اروپای قرن هفده و هجده وجود دارد.



@art_philosophyy
#شوپنهاور نیز همچون کانت و ارسطو بیشترین اهمیت را برای #هنر قائل است.

وی تصور ارسطویی هنر به مثابه شناخت را می پذیرد، اما از ارسطو فراتر می رود. به زعم وی هنر رازگشایی از سرشت واقعیتی است که حقایق مابعدالطبیعی را پیش روی ما قرار می دهد.

شوپنهاور همچون افلاطون و کانت پدیدار را از واقعیت فی نفسه جدا می کند. جهانی که در تجربه هر روزه بر ما آشکار می شود، باز نمود محض است. این جهان در سیطره اصول تفرد و جهت کافی قرار دارد
بر اساس اصل جهت کافی هر رویدادی جهتی دارد و بر اساس اصل تفرد هر شخص یا شیئی از دیگران مجزاست.
جهانی که به واسطه #علم رازگشایی می شود، صرفاً روایتی انتزاعی تر و نظام مند تر از همان جهان #تجربه است.
کانت معتقد است ما هرگز به شناخت واقعیت فی نفسه نائل نمی شویم. اما از نگاه شوپنهاور، چنین شناختی از طریق اراده بر ما گشوده است. با تامل در اراده در خواهیم یافت که واقعیت، جدالی بی پایان است و جهان پدیداری، جز وهم نیست.

زندگی بازی بیهوده ای است که در آن به خشنودی و خرسندی از جانب امیال نیازمندیم. اما خشنودی و خرسندی ناپایدار است و دوامی ندارد. حتی فردیت ساختگی ما نیز موهوم است چرا که در پس پدیدار تمایز، اراده همه را همسان و یکسان می سازد. بدبینی و تسلیم، نگرش هایی فلسفی هستند که با این رازگشایی همخوانند.

شوپنهاور با تزریق عناصری از اندیشه هندی به فلسفه کانت این دعاوی را طرح می کند. اگر شوپنهاور را نخستین فیلسوف غربی بدانیم که فلسفه غیرغربی را همچون انبانی از اندیشه های بزرگ ارج می نهد، از حقیقت چندان به دور نیستیم. وی تمایز انسان افلاطونی- کانتی را میان پدیدار و واقعیت نهایتاً روایتی دیگر از این آموزه هندویی باستانی می داند که جهان حس و میل، سراسر وهم است.

شگفتا که شوپنهاور با این بدبینی نسبت به واقعیتِ امور، چنان شاعرانه از نیروی هنر سخن می گوید!

این ویژگی ریشه در آن دارد که وی علم را ضرورتاً به قلمرو پدیدارها منحصر می داند، اما چنین می اندیشد که هنر از حقیقت مابعدالطبیعی راز گشایی می کند.

شوپنهاور نیز همچون کانت #نبوغ را اصل و کانون هنر می انگارد. اما از نگاه وی نبوغ نه تنها در خلق هنر، بلکه برای ارزیابی آن نیز ضروری است. نبوغ از دریچه هنر می تواند بر جریان درگیری های هر روزه چیره شود و به تامل بی طرفانه جهان آنگونه که در واقع هست، دست یابد. همان طور که ذهن برای ارزیابی هنر باید در حالتی خاص باشد، شیء هنری نیز وجود معمول و متعارف چیزها را باز نمی نماید. تمام هنرها، به جز موسیقی، تصورات را می نمایانند و نه چیزها را.
در اینجا شوپنهاور مولفه ای افلاطونی را به فلسفه هنر خویش وارد می کند.

#افلاطون صور را تصورات یا کهن الگوهایی می پندارد که چیزهای تجربی و طبیعی، صرفاً از آنها بهره می برند. نتیجه این نگرش کاملاً روشن است؛ جهان روح بر جهان ماده تقدم دارد.
از نگاه شوپنهاور، هنر صرفاً نمایاننده امور تجربی و مادی نیست، بلکه تصورات نهفته در آنها را نیز نشان می دهد. بدین سان یک اثر هنری ارجمند، با اندیشه ای کلی مربوط است که همچون واقعیت امر جزیی، در پس آن قرار دارد و نه با امر جزیی.

شوپنهاور به اراده همچون امری می نگرد که مراتب تفاوت عینیت را از ابتدایی ترین گیاهان تا جانوران عالی در اختیار دارد. به اعتقاد وی تصورات بازنماینده این مراتب متفاوت نزد ما هستند.
همان طور که پیشتر گفتیم، شوپنهاور #موسیقی را استثنا می داند. موسیقی به جای بازنمایی تصورات (یعنی مراتب عینیت بخشی اراده) ما را در مواجهه مستقیم با خود خواست قرار می دهد. موسیقی و اراده دو زبان ترجمه پذیر به یکدیگر هستند و هر آنچه در یکی از آنها گفتنی باشد، در دیگری نیز بیان پذیر است.

شوپنهاور دقیقاً به همین دلیل موسیقی را والاترین صورت هنر می انگارد. موسیقی تجربه مستقیم اراده را همچون جوهره واقعیت نهایی و نیز در مقام امری سیری ناپذیر ممکن می سازد. با توجه به این نکته، تاکید جنبش رمانتیک در قرن نوزدهم بر موسیقی (که نماد برجسته آن #بتهوون بود) قابل توجیه است. شوپنهاور والاترین پیشه را بی اعتنایی کامل، یا همان تامل بی غرض در منظره جدال جهانی می انگارد. بر این اساس هنرمند در فضایی میان این قلمروها عمل می کند، یعنی پوچی اراده را به تصویر می کشد، اما هنوز بیهودگی تمامی رسالت ها بر وی غالب نشده است. بدین سان، شوپنهاور #هنرمند را شخصیتی #غم_انگیز می داند که باید #حقیقت جهان را باز گوید، اما سرنوشتی جز شکست پیش رویش نیست!


🗒شوپنهاور روایت غم انگیز حقیقت
امائول پاپارلا

@art_philosophyy
دیروز برای ناهار رفتم یک رستوران کج و کوله، ته خیابان چهاردهم. توی یک گُله جا، صد تا میز گذاشته بود و آدم‌ها مثل خرمای مضافتی توی بغل همدیگر همبرگر گاز می‌زدند.
سه تا مرد جوان و گنده نشسته بودند روی میز کناری. یک نفرشان داشت ماجرای بانجی رفتنش را برای دو نفر دیگر تعریف می‌کرد. در واقع آن‌قدر صدایش بلند بود که انگار داشت ماجرا را برای کل خیابان چهاردهم تعریف می‌کرد.

درست مثل یکی از این راننده نیسان‌هایی که با بلندگو جار می‌زنند و آبگرمکن کهنه و دمپایی پاره می‌خرند. داشت می‌گفت که رفته یک جایی توی کلورادو برای بانجی پریدن. رفته‌اند روی یک پل خیلی بلند. طناب‌پیچش کرده‌اند. بعد با لگد هلش داده‌اند پائین.

سی‌ثانیه سقوطش را ده دقیقه توضیح داد. احساساتش. ترس‌هایش. هیجانش. و هزار حس دیگرش را. آخرش هم گفت: "اه، اصلا ولش کن، نمی‌تونم توصیفش کنم". و رفت سراغ سیب‌زمینی‌هایش.

کاملا با جمله‌ی آخرش موافقم. این‌که یک چیز‌هایی قابل توصیف نیست.
تجربه‌ی #تنهایی است که فقط خود آدم آن را درک می‌کند. چند وقت پیش یک رفیقی بهم گفت که #مرگ واقعه‌ای است که آدم آن را به تنهایی #تجربه می‌کند. حتی اگر همه‌ی مردم جهان هم کنارش نشسته باشند، باز هم آدم آن را به تنهایی تجربه می‌کند.
با این هم موافقم.

اصلا تمام رویداد‌های مهم زندگی را آدم به تنهایی تجربه می‌کند. تولد. عشق. مرگ. بانجی. انتقام. مثل همان باری که با یوسف توی کوچه اصفهان دعوایم شد. با سگک کمربند کوبید توی سرم و خون پاشید بیرون. من از یوسف تنفر داشتم. نفهمیدم چطور شد که زدمش زمین و نشستم روی سینه‌اش. یک لحظه توی چشم‌های هراسانش نگاه کردم. حتی یادم است که قطره‌های خون از سرم چکه می‌کرد روی زیرپیراهن سفیدش. و با مشت کوبیدم توی دماغش. حس انتقامی که من به تنهایی تجربه‌اش کردم. حتی با وجود همه‌ی بچه‌هایی که آن‌جا جنگ قادسیه را راه انداخته بودند.

اتفاق‌های بزرگ زندگی چیزهایی هستند که آدم ها آن را به تنهایی تجربه می‌کنند. مثل تنفر و انتقام.
آن مرد خیلی سعی کرد تا بانجی رفتنش را تبدیل کند به کلمه. اما نتوانست. درست مثل آدمی که عاشق می‌شود. حتی معشوقش هم نمی‌تواند در تجربه‌ی آن عشق شریک شود. درست مثل یک مراسم بزرگ است که در انتهایی‌ترین لایه‌ی قلب آدم جاری است و تنها مهمان آن، خودِ آدم است و بس.
حتی دو تا آدم که بانجی را تجربه کرده‌اند هم نمی‌توانند حس‌شان را تمام و کمال به همدیگر منتقل کنند. این #سخت‌ترین بخش آدم بودن است...!

#فهیم_عطار
@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#هنر
#پرفورمنس_آرت (تجربه بحران)

مسعود نیکدل هنرمند مجسمه ساز در این اجرا به مدت سه ساعت پشت به برج میلاد، بر روی پله ها نشست و دوغ آب گِلی بر سر و روی او ریختند تا خشک شود.

#نیکدل اعتقاد دارد که از تمام تکنیک ها و رسانه ها برای انتقال #پیام_هنر باید استفاده کرد و برای بیان خواسته هایمان هیچ محدودیتی در دنیا نداریم.

او اکنون به هنرهای اجرایی روی آورده است و در این تجربه خودش را جای زمین قرار داده تا مردم به وضوح خشک شدن آن را ببیبنند.

قبل از اجرای ” #تجربه_بحران ” او تجربه خلق اثر هنری بر روی تنه درختانی که توسط شهرداری قطع شده بود را نیز دارد. درختانی که روزی به ما خدمت کرده اند و از این طریق، بعد از مرگشان جاودانه خواهند شد.

@art_philosophyy
وقتی گالیله را برای استغفار ِ کلیسا پسند به محکمه می بردند، تمامی پیروان و شاگردانش با دلهره و اضطراب در پشت ِ درب های بسته مدت ها به انتظار صف کشیده بودند که استادشان، بزرگشان و رهبر فکری شان علی رغم  فشارهای طاقت فرسای ارشادی ِ داخل دادگاه، سربلند و سرافراز با گام های استوار  پای به بیرون نهد و بگوید :

"... زمین هنوز می چرخد."

اما دریغ که استاد سرافکنده و پژمرده، رنجور از فشارهای تحمل کرده، سر به زیر از ابراز آنچه که خود هرگز به آن ایمان نداشت، آرام و آهسته با قرائت ِ استغفارنامه برای همه آنچه که بر خلاف عقیده کلیسا تا امروز گفته بود پرداخت.
آنچه  برای پیروانش مانده بود یاس بود، و سرشکستگی...
از شاگردان یکی فریاد زد:
بیچاره ملتی که قهرمانش را از دست بدهد
و در اینجا برتولت برشت از قول
گالیله چه زیبا می گوید:
بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز داشته باشد.

و ما می بینیم که چه غیر ِ زیبا،
سراسر تاریخمان مملوّ است از
قهرمان بازی و قهرمان پروری...

ملتی که #کتاب نمی خوانند،
باید تمام #تاریخ را #تجربه کنند.

@art_philosophyy