شعر ، ادبیات و زندگی

#چرو
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥

برمی‌گردی به قاب
و خاک را آهسته کنار می‌زنی
از حوالی شانه‌ای مدفون در اضلاع چوبی
می‌ترسی از دریچه‌ی خشکی که روییده بر دیوار
و خالکوبی اسمی که نمی‌شناسی،
کبود شده بر ترقوه‌ات

می‌ترسی از صورتی شکسته
در خطوط پنجه کلاغی‌ات
که چنگ انداخته بر چشم‌ها
از کرمی که باید ترمیم کند دور دهانت را
و صابونی مصمم
که می‌خواهد پوستی شفاف برویاند
لبخندت، ماهیچه‌ای‌ست غیر ارادی
کش آمده در آرواره حرف

برگشته‌ای به خانه حالا
از گورستان‌های کنیا
با جانِ چندمت
و شعری که جا گذاشته‌ای در جمجمه بوفالوها
دهان به دهان می‌شود در اندوه جانوران
شیرهای گرسنه دست تکان می‌دهند
برای استخوان‌هایت

آرام بگیر در جانِ چندمت
در رقص پای رتیل‌های مخملی
که پروار کرده ابری را در گلو

اندام‌هایت عبور می‌کند
از منطقه‌ی حفاظت شده
عبور می‌کنی از اسکنِ استخوان تیغه‌ی بینی
و رادیولوژی این بند،
عنکبوتی رسم کرده در جناق سینه
و توری که سمت دریچه‌ی خشکیده می‌کشد تو را

خواب این پنجره کدام طرفی است
که هیچ بادی انگشتانت را پیدا نمی‌کند زیر این قاب
تا کنار بزند آهسته مرگ را
از صورتِ تازه‌ات.

#مارال_عظیم‌_پور

مجله#چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

به تصحیح خون


حالا
به خواناترین شکل
وسط میدان ایستاده‌ام
با غمی که سال‌ها بعد کاج‌ها را دیوانه می‌کند
غمی که منتشر است در سایه‌هامان به وقت هول
به وقت گشادشدن ابدی مردمک‌ها

تو از بالا آمدن دریا در شب نمی‌ترسی؟
نمی‌ترسی از برخورد جسم سخت با خواب‌های مشترک؟
می‌ترسم و در روایت پنجره‌های تاریک دست می‌برم
بعد نوبت سرزمین دیگری است
که حکومت نظامی اعلام کند
و سهراب را پیچیده در ترمه
و سیاوش را پیچیده در دیبا
روی دست ببرند


از بند مسلولین هرچه برایت نامه بنویسم
دیوانه‌تر نخواهی شد
کوهی کاغذی میان ماست
که با پچپچه فرو نمی‌ریزد

همیشه خرداد، زیرِزمین منتظر است
و عکس‌های سه‌درچهار گمشدگان
به اضافه‌ی کشوهای مبهوت سردخانه
یعنی به پشت سر نگاه نکن
یعنی گذر سیاوش از میدان ولیعصر غیر ممکن است

نمی‌خواهم به نفس‌های عمیق ایمان بیاورم
نشستن روبه‌روی تلویزیون و بخارشدن عادی نیست
این غم که در صدایم می‌ترکد
وضعیت قرمز است
این غم
که از چشمِ چپِ اسفندیار می‌ریزد
روی صحنِ علنی خیابان
و مانکن‌های پشت ویترین را لیلا می‌کند
با قامت افراشته‌ی بی سر

اگر هنوز می‌توانی بخندی و سنگ نشوی
به من زنگ بزن.


#آنا_رضایی
مجله#چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

دیدم‌ خدا چگونه مانند دیوانه‌‌ای شهر‌ به‌ شهر رانده‌‌ می‌شد
دیدم که ملوانان او را در جزایر دور‌دست رها‌ کرده‌اند
دیدم که چگونه دهان بسته‌اش نیشتری بود و می‌بُرید
دست فرو کردم در دهانش
در چشم‌هایش به گِل نشستم
خودم را کشیدم بیرون
جان بود که از بازوان بخار می‌شد
زن بود که از بلور نمک می‌چکید
.
می‌خواهم با سینه‌ی لختِ کبودم کنارت بنشینم
دستت را بگذار این‌جا و این‌جا و این‌جا
برای تو باشد
لگد کوبش کن
مثل خوشه‌‌ی انگور
مثل شاتوتِ جدا شده از شاخه‌ی درخت
.
خودم را به سرو‌صورت دنیا می‌کوبم
به جانِ کهن‌سالم در رویاهایِ باکره‌یِ بی‌مهلت،
جان ِ به‌دربرده از دهان خدایان،
چه‌ بگویم؟
بگویم درخت گلابی
زیباییِ زنِ میان‌سالی‌ست* و
جوانی‌اش را در آینه ندیده است؟
به زنِ پریده از اندامم چه‌ بگویم؟
تنم را در کدام کمد بیاویزم؟
کجاست بستری پذیرنده؟
.
موهایم را به بوته‌ها بدهم،
باد دست نوازش‌گرش را پیدا خواهد کرد؟
.
#پریسا_امامی

*غلام‌رضا بروسان

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

سردم بود
یا
بار دوم بود
آن روز که صبح و تاریکی
از شهر می‌گریختند
مخالف گرما بودم
و لاجرم
پیراهن‌ام
پوست‌ بود
من
به علاوه‌ی استخوان‌ام بودم
یک جایی از پوست
جایی از سرخ بود
و این دو در تشت
به هم چنگ می‌زدند
چنگی به سمت پوست
چنگی به سوی سرخ
و عده‌ای به ضرب برف
می‌باریدند
داشتم
روی رفتار خاک
کار می‌کردم‌و سنگ
رفتار عجیبی داشت
من
تنگ‌نظر بودم‌وُ چشم
مشغول عبور از حباب‌های رنگین‌اش بود
و مرگ
در ذهنم طنینی سه ضرب داشت
ضرب ساسانی
ضربِ اشک
و من به ضرب سنگ
ایستاده بودم هنوز
او نمی‌تپید
و مرگ در گوش‌ام
ضربانی نامنظم داشت
سه ضرب ناآرام
سه ضربِ محمدصلاح
ضربه‌های روح‌الارواح
او نمی‌تپید
نمی‌دردید
او نمی‌ضرب او
نمی‌رقصید
و طبل
بی‌امان به دست
می‌کوبید
صدای‌ام بلند بودوُ
در شمارِ
مردان بودم
و مِنهای مادرم آن روز
پسر بودم .

#اسماعیل_مهرانفر

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

کلمه به کار ما نمی‌آید
سیاه می‌بینی
امید نمی‌پاشی بر زمینه تاریک
این سرزمین شاعر می‌خواهد چکار؟
کمی قران بخوان!
نحسی می‌آوری
باران نمی‌زند
رود خانه خشک سرا زیر نمی‌شود
لیلا به خانه نمی‌رسد
زنی تنش را
به آب
به خواب
نمی زند.

جنون دارند ..!
عصیان را از دکمه‌های روی سینه آغاز می‌کنند
دست می‌برند میان زلف‌های آفتاب سوخته
چنگ می‌اندازند بر پوست گندمی.
بسم الله اناء الحق
روایت بر دار شدن است
قتلی است ناموسی
دست‌هایت را از گلوی هابیل بردار.
صدای من است که از گلوی شما زده بیرون
صدای مسح شده
صدای دردآلود
صدای دختری ده ساله از دل کپر
که به زنیِ،
شویی شصت ساله در آمده
کاردت را به آب بزن.

بگذارید مرثیه‌ای برای همین رودخانه خشک بسرایم
سیاووش کفن بپوشد
من از روی اخگرهای داغ بگذرم
بگذارید نخل بکارم
نخل بشوم
گل یاس که در این برهوت خاموش
دوام نمی‌آورد .
بگذارید شعری عامیانه باشم
در سطرهایم
بازی ده ساله‌ها به هم نخورد
صورت لیلا رنگ‌ و روغنی نشود
شب نشود
جیغ لیلا در نیاید
اصلا
بگذارید لیلا مادر نشود.

لطفا یکی بیاید
با لهجه خودمان بگوید
برو
بمیر
نبینیمت
این سرزمین شاعر می خواهد چکار...


#اسحق_رمشکی

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

و در صبحی باستانی دویدم که بیوولف را فریاد می‌زد سرمست از دستی جدا شده
طلسم لمس بود، لمس تو...
بیدارشدم که در کوچه می‌دویدند از پی یک آواز دینی
یونس را گم کرده بودند
در آن طوفان هلهله پسرانی را گلو بریدم که ورد طلسم قومی بود.
دستم را بریدم، برانگیختم/شان، که صورتشان گناهی موقتی نبود
من با لوط رفیق بودم
در باغ های انگور دهان دختری را می‌لیسیدم
رقص سماع بود و هق هقِ در پستو...
دویدم که برقصم با زنانگی انگشتم، پوستم،زنان ایل،تردید،زنان تفنگ هایِ دهان ها،زنان تابستانی،لمیده به خون و آگاهی و آفتاب...

زنان زنبیل به دستِ گشتِ محله به محله، زنان در صف، زنان خیابانی/خانگی شده،زنان راُی،زنان سوتین بسته/نبسته در صفِ انتخابات شورای شهر
با شعار زنان علیه دوچرخه سواری زنان،
نیمه مدرن، همه یک به یک به دیوارهای شهر می‌رفتند.
قبلِ لمسِ... لمس تو بود...
با رضاخان از سرستون ها گریختیم
پریدم و در دهان نهنگی افتادم که مرا تف کرد به آزادی
آی آفریدگارا، آفریدگار اودسیوس، حالا مرا با دلبرهای تهران امتحان کن، مرا به ادکلن و تیشرت مشکی و عبادت آتنا شاخ دعوت کن، مرا به کافه های بالاشهر و کاهنه های سکسی دعوت کن، خون و منی دعوت کن.
بدوم برای سینه های لیمویی
بروم به بیلبوردهای تبلیغ لب
بدوم بدوم به راهپیمایی ساندیس و کیک
بدوم بدوم بدوم به صف مرغ و هویج و وطن
بدوم بدوم بدوم بدوم به بانک های شلوغ صبح
بدوم بدوم بدوم بدوم از "خون جوانان وطن"
از کودکی که در سطل زباله‌ی خیابان انداخته بودند پرسیدم:
پس قوم من کجاست؟ کجاست؟

#محمد_شریفی_سده

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

نجات دهنده در شيشه الكل چنبره زده است"
(باباچاهي)

با من عربي برقص
خلخال در پا
پاي‌كوبان
روي اين زمينِ نرم
انحناي يساريم را هنوز نديده‌ام
راستاي يميني‌ام را
نكير و منكر
مسيل و مضطر

پشت سر ساربان حال ما جا مانده
لوك هاي مست.
جان ما؛ديوانه برگرد
خواهم آنجا بود
از رودي كه صاف مي خورد به يك باتلاق

من اين راه را بلدم
بلدها را اما غلط آمده ام

مرا از اين مرداب نجات بده داد
چه كسي مي داند دست مرا بگير گرفته
شايد من او را غرق كرده ام
بالا آورده ام.

با من عربي برقص

آسمان ،
آفتاب و ديوانه
تباهي
يك قزل آلاي عاشق واين رودخانه

در آهي كه بازدم گرفته:

ليلي كله بند باز كرده "
" مجنون گله‌ها دراز كرده

سگ‌دو‌زدن‌هاي ماضي
كاروان
دندان قروچه‌هاي اعصاب و روان
در تيمارستان آقاي مجنون بايگاني مي شود.

قيس بن عامري
شما به جرم گرسنگي ناي رفتن نداريد در متن
به جرم تاريكي از سطرِ چند راه افتاده ايد
نطعي از خون گرفته و دوباره با
هزار ويك
هزار دو
هزار سه
هزار چار بوسه
احيا شده ايد.

ديوانه برگرد و از آفتاب رو بگردان
در حصار فرو شو
در جهل مركب
مضارع متداول:

((در افسردگي شما فكر نمي كنيد كه يك حجاب تيره روي خودتان كشيده‌ايد و از پشت اين حجاب داريد نگاه مي‌كنيد . فكر مي كنيد كه حجاب خوشبختي را از رويتان برداشته اند و داريد همه چيز را درست مي بينيد))

راوي
بگفته بود:
باز خودش از دستش در رفته

ناديده بگير اين حجاب ظلماني را
ظلم هايي را كه؛
عشق هايي را كه به آن تب مي كند شاعر؛دليل نا بلدي دارند
تن بده به مجموعه اي از نيستي/ندانستن
تا ته اين قصه را خواستن
راه به جايي نمي بردم
من فقط بلدم
لم يلد هارا
فكت بگيرم از كن فيكون ها
اِلا لواي تو
راي تو

"گفتند به اتفاق يكسر
كز كعبه گشاده گردد اين در"

عشق است مبارزه با تاريكي
ديوانه برگرد به جاي يكي
چقدر باید با من عربي برقصی:

أيتها الوردة والريحانة والياقوتة والسلطانة والشعبية والشرعية بين جميع ملکات

و کلمات تو
بیا
بلد ها را گم كن
تسلسل از تو
تنهاها
و راه هاي بعد از استغاثه را
من مي‌برم
به جاهايي كه صاف مي‌خورند به يك كوه
يك پرتگاه
چند كلمه جا مانده از تو
سرخي تو از من.

نجات دهنده نقاب زده است
در انتزاع ها غوطه خورده است
ماسكه شده
و سر از حفره‌هايي درآورده
پر از تخمير
حول يك محور
يك راهبر
مضارع مضطر:

((يك حس ترس و واهمه دائمي است اما حتي نمي داني كه نگران چه چيزي هستي
آن موقع بود كه به اين فكر افتادم كه زنده بودن خيلي دردناك است و تنها دليل خودكشي نكردن آسيب نزدن به ديگران است))

_آقا!!!شما به جرم قتل خودتان مظنون شماره يك ما هستيد
تا تكميل شدن اين پرونده جنازه شما حق خروج از اين متن را ندارد

#حسین_معاصر

مجله #چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

نمیتوانم بپرم
از الف‌الف تنت،
که یک شعر بلند است
ترکه‌ای می‌کوبد به تنم
من که سکون مشدّدم
گناه حروفم.
تنی که اعتراف نمیکند
بابایی که هرگز به خانه برنمیگردد
بایی که در دریاهای پشت سر من غرق شده
بایی که به سمت تو پارو میزند
پایی که در کفش‌های خودش گم شده‌‌است
نشانی‌ام را نوشته‌ای
خیابان الف
خانه‌ی الف
سِیلی از سیلی‌های دست‌های الف
گذاشته‌ای در جیبم
که بریزم
بپاشم از نامم
سپس به دنیا بیایم از کلمات
سپس در دهان تو زبان باز کنم
صدا کنم تو را،
به این دو حرف الفبا قناعت کنم
به بابا که رفته‌است، دودِ کارخانه‌ها شده
و من که گلویم گرفته
از رفته
از نیامده
از مرگی که سرفه‌های آخرش در راه پله‌هاست.
که پا بگیرم از دهان تو
بدوم
و کلمات کارگر را دهان به دهان برسانم به او
او که مصادف است با تولدم
من که مصادفم با نفس‌نفس های آخرش
این الف بای شاعر که رفته‌است دود کارخانه‌ها شده‌است.
دود سفیدِ قدبلند،
بابای کبودِ کشیده‌ای
که به صورتم می‌خورد.


#گیتا_شمسی

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

قرار بود
رنگ و روی دیگری داشته باشد
اما
پوست‌ اندازی را فراموش کرد

چند سکه در جیب صدای مدام است
چکه صدای مدام
این زخم این نمک
برای بیداری نیست اما
انگار
طبلی به وقت سحر
در شهر کران می‌کوبد

به عزت و شرف لا الا...
که جنازه سُر می‌خورد از شانه‌ها
رو می‌گیرند که نخندند
رو می‌گیرند که نبینند
و شانه‌های لرزان دروغ می‌گوید نمی‌گوید؟

از چشم سفیدی کلاغ نیست
که اینگونه آرام نشسته است کنار گنجشکان؟

از چشم سفیدی کلاغ نیست
که با این صدا تنها اوست که نمی‌پرد؟

نشان دادیم گفتند کجاست
نشان دادیم وُ به سبابه اگر بود
نه سیاه نه سفید
ابری می‌گذشت
که باد شکلش را
که باد شک.........لش..... را
-کدام ابر کدام؟

برای آخرین بار صورت جنازه را ببین
قرار است زنده شود
قرار است حرف بزند بخنند
قرار است هلهله کنند برقصی

می رقصی وُ شاباش می ریزند بر سرت
می ریزند بر سرت.

دو دسته
یکی سوگ و یکی لبخند

دو رویه
یکی شیر و یکی خط بود.
و قمار بر شماره‌ی نفس هاست
که پیش از مشت شدن یک دست می‌میرد

بر لبه می‌چرخد سکه‌ای
می‌چرخند و پا می‌کوبند پا می‌کوبند
یکی پرسید
نمی‌رقصی؟

روایت است که دف
دست به دست می‌شد وُ او می‌رقصید
اگرچه به دشنام اگرچه به اشک
روایت است که اسکناسی از میان لبانش افتاد
و کودکی قاپید آن را

و روایت است روایت نکردند
که غروب
با خروس قندی در دهان
در راه خانه
ترانه‌ای زمزمه کرد

از قند و شکر ساخته‌ام جوجه خروس
آقایون یکی یه پول خروس
بابا جون یکی یه پول خروس

#ساجد_فضل_زاده
مجله #چرو
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

"نام نخستین"


«اگر زندگی را با نام حقیقی‌اش صدا کنیم، زندگی به جلوه می‌آید. کافکا»


... عریانش عبور می‌کرد.
اما خاموشی پاکیزه بود.

شب بود و باد
بادِ موافق
کشتی‌های بی‌بادبان را
به زهدان‌های بی‌کنار می‌برد
و خداوندِ بی‌نیاز و نوازش
تو را به دست‌هام
مرا به لنگرگاه سینه‌ات
می‌خواند.
و هنوز آن کودک مرده در من گریه می‌کرد
و هنوز آن پرنده‌ی مردد
روی بادبانی بلند
در گلویم می‌خواند:
«تا تو گر خواهی، تو گر خواهی...»
خیال تو در خاطرم می‌سوخت
صبح نمی‌شد.

چرا رها کنم؟
در نام تو پنهان است
آن نام نخستین
که از یاد برده‌ام.

و سرانجام
روزی‌ از روزها
در لنگرگاهی آرام،
صبح روشن تابستان،
از خواب مردگان
برخاست خواهیم
به روی هم لبخند زد خواهیم،
زیر تیغ هزار‌رنگِ آفتاب
موهام را شانه می‌زنم
و در اضلاع تو
گوشه‌ی امنی پیدا می‌کنم.

#افسانه_نجم‌_آبادی
مجله #چرو
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

"ذبح اصوات"

سرم را می‌شویم، از دست می‌رود
دست‌هایم را می‌شویم، از دست می‌روند
پاهایم را می‌شویم، از دست می‌روند


در بند حمام
از دست می‌روم
صدای تو
از سرم
از دست‌هام
از پاهام
بخار می‌شود

جدار ران‌هات بشارت صبح بود
"خدا سلوک من در پوستت را بیامرزد" بلند می‌شود از سرم
از دهانم می‌ریزد

طلوع می‌کند آوازی از حنجره‌ات
و در خلال خواهش
انحنای عضلاتت واضح است

در کردستان گلویت ناقوس چاقوها بلند می‌شود
در کردستان گلویت ناقوس اندام‌ها بلند می‌شود
در کردستان گلویت ناقوس کشته‌ها بلند می‌شود

خانه دارم در شاخ‌های کرگدنی
در مهمانی نعش‌ها
هراس منتشر می‌شود
و در قیلوله اتفاق
لغت اختلال در ورطه افتاده است

در ذبح اصوات
به رسم اقرار
مستمر است حضور یاد در سنگ سینه‌ام

جریان نور
از ساق های درخت به کِتف کتاب‌ها می‌ریزد
کلمات خِلط خونی‌اند
در سیالیت خیابان
در تَرَک اناری حاضر می‌شوم
آهنگ حیرانی از جدار حنجره‌ام دفاع می‌کرد

آواز می‌خواند شتری در کلاهم
گوسفندی در کمربندم
گاوی در کفش‌ام

سوگند به کیفیت علف‌ها
الواح اوراد در سنگ سینه‌ام مستمر است

در ذبح اصوات
ماده سگی
خیزان خیزان
سخاوت پهلوهایم را لیس می‌زند
بیرون می‌جهد از پهنای پیکرم
صراحت خون
و کشته‌های معاصر از سینه‌ام بیرون می‌ریزند.


#رسول_رضایی

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

مرده بر خاک خویش
ماغ کشیدم
رو به ماه
آنجا که می‌مردند گله‌های فاتح
تا بسامد دشت
و جلگه‌هایی
که با هولِ آمدنت گم می‌شدند
شیهه بودم در ‌‌حزنی مُفصل
که جز همان یک شبِ بالنده
تمام سال را گریستم
و دانستم
_صلاح میان ما، همیشه رفتن بود_‌
بی‌کلمه می‌رفتم از دست‌های میرغضب‌‌ات
در تدارک آن خانه‌ی گور به گور

جوان بودم‌ که‌ می‌گذشتم از صدا
جوان بودم که آسمان‌ می‌ریخت
در خطبه‌های سینه‌ام
به آن جناغِ گود افتاده
جناغِ‌ پریده از رنگ
گوزن زاده می‌شدم جایی
رو به رخ ندادن
جایی دیگر آهو و می‌گریستم
با فواره‌های سرخ
به آنانِ دیگر
به آنان که متأخر به آمدن‌اند
به آنان که از تو‌ می‌گفتند و
از سرچشمه‌های خنک
تاریخ‌ات را بهم می‌زدند
من
خونِ سنگ‌
در لحظه‌ی اَدا
با شاخ‌های متمایل
در جانِ کامل‌ات
_آنجا که ابزار مرگ‌ همیشه فراتر از زیستن بود_

حالا رنجی مسطر از خون بخوان
شاهدی از پوست و دیوار
با همان نام
که در دهانت مانده بود
در تکه‌هایی از بدن
در مزارع گندم و گل
پرهیب خیال در شتاب شاخه
و آنچه که بی‌وقفه بر تو می‌افتد
کجاست آنکه بر ما مرثیه‌ای بخواند؟
از هزار حرف که بیاید و یکی به گفتن نشود
آنکه با دو نیم‌رخ
در تسامح خاک و کشتگان
حرف‌های تازه بگوید


#‌صوفیا_آهنکوب

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

مگر این امتداد وحشتناک
در کدام جزیره‌ی نامسکون
شراع می‌بندد!؟
که تو، در اسارت ابتدایی‌ترین انگیزه
مرغان آوازه‌خوان دریا را
سلام می‌گویی!


آه...
ای مراد روزهای دردآلود
مگر آن لحظه
صلابت کدام ارابه را بر دوش می‌کشید
که خزه‌های سالیان
پیکر تمامی‌ی دیواره‌های آشنایی را
فروپوشیدند؟

•••


شتاب
        آیا
           حدیث فرزانگی‌ی شکوفه‌های یاس
                                                          بود؟

شتاب
       آیا
           نشان بیهودگی بود
                     در اعتلای صعود؟

                                                                             
مبدأت بی‌گمان   
             فرود
             یقین
             را
             بر جمازه‌های رخوت دیدی
که از اختفای افیون و بنگ
که از اختفای کاهلی
تالاب را نشانه می‌رود.

                                                              
اکنون
به گرگ‌ومیش شهر
شاید حس غریبی‌ست
که می‌پرسد:
                لیلا کجاست؟
و من......
که نام نامی‌ی خود را
بر دروازه‌های متروکه
حک کرده‌ام
و من
که در انزوای بی‌دغدغه
- با آیه‌ی شریفه‌ی صم‌بکم -
سنگ وزین مهر را
بر دوش می‌کشم
چگونه می‌توانمش گفت:
لیلا کجاست!؟


#علی_مقیمی
از کتاب #تراشه‌ی_شمشاد
انتشارات #ارغنون
پاییز ۱۳۵۱

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

خون از کجا سرایت می کند
خون از کجا ریخته تا کجا میشود
از شب های بی کفیل کشتارگاه
آویخته خویشانش را بر قناره ها
بی سر
بی سر
بی سر...
ما لاله عباسی های واژگون
ما لوسترهای بی میهمان
ما چراغ زنبوری های در باد
ما آباژورهای بی سر
کبریت های نمور
شمع های بی قامت
ما خیابان های بی تیر
ما شب های خاموش سیاه قیر...


گاو پروار خوشبختی را بدرود داده ام
و از آن جای ویران
سری دارم انباشته از گوساله های ابلق بی ولد،

چه گاودوش های سرخ از لخته غنی
چه گاودوش های تهی
چه گاودوش های قنات شده ی بی براتی،
هزار هزار سُم بریده مرا کجا خواهد برد
هزار اصله شاخ بریده ی مقهور کدام نبرد را پیروز خواهدم کرد
چند کلمه ی ادا نشده از زبانهای باز ایستاده خواهم شنید
از چشم ها، قرنیه های ماسیده ی بی رویا تحقق کدام روشنی را خواهم دید
و نشان آن مرتع نامسجل را
از پوکه ی جمجه های پشته پشته در پسین حیات خواهم یافت آیا؟

چه سهمگین شماتتی در استخوان نهفته ام
که پای هر دیوار این شهر نامنظوم بایستانم خویش را
بی شمار شاخ های درفش شده را به جانب سینه ام بفشارم
ژرف و بی ارفاق بفشارم
موکد و کاری بفشارم...

تو را به ثبت رسانده اندوهم
بر سنگ ها گریسته ام
به موازات رودها
بر استخوان های نیاکانم
به قاعده ی دریاها

که رگ هایم را طنابی بریسم
آن چنان مقدر تا به تحقق آن دستهای فرو ریخته رساندم
(دست های تو پل های خشتی هزار ساله بودند
نامیرا نامیرا)
از طبقه ی چندم بمیرم
از طبقه ی چندمِ این وهم هفتاد متری
شام آخر بی میهمان را با سری سنگین به خیابانی که جانب تو را کذب میدارد بمیرم من
که رمه ای از گوزن های محزون تو را به نام صامتت ماغ بکشند؟

دست بکش بر شب سنگ ها
دست بکش بر لبه ی قسی سنگ ها
از شکاف صخره ها برویانم
بر ماه قرینه ی سینه هایت بپیچانم
و آن کدورت مستتر در سفیدی دندانهای ضمیمیه ی خنده هایت را در پسین من پنهان کن

زیستن جراحت است
شکافته تا زردپی ها تا مغز استخوان ها
مرگ آن جراحت ژرف را بهبودی می بخشد
مرگ بی مهابا دایه است
مرگ بی رحمانه مادر است

چه شاخه ها شکسته
چه شاخ ها بریده
چه ساق ها دریده در تحقق درمانگاه آغوشی
چه چشم ها ایستاده در یاس خوابگاهی
بر کلوخ ها دویدن بر سنگ ها صخره ها شنزار ها
از تهران بریده کتف شانه خواستن
و سر بر خون خفتن
اگر خفتن

چند تن از خویش شهید را در خیابان جا گذاشتن
چند پاره ی تن را در اتوبوس ها جا گذاشتن
و گریه ها به خانه بردن
گریه ها به گرگ و میش چشم ها فشردن، فسردن.

چشمی نیست
چشمه ای نیست
کوهی نیست
رودی اگر به دریا میرود
از شاخ بریده ی کرگدنیست محزون

کدام دیوار فرو ریخته بود
که زمستان با لشکری بر شقیقه هامان دوید
کدام سجل بر درگاه زمستان باز مانده بود
کدام بهمن چنین بی مماشات بود؟
آن درخت که در کدورت خویش خموده است از برف و خون
اندوه کدام عابر را بر شانه دارد؟


ما در تسامح ناتوان بودیم
ما در نسیان ناتوان بودیم
ما در نقاهت بی عقوبتِ زیستن ناتوان بودیم...

تو می دانستی آن مادیان سیاه رمیده از گیسوانت
به جانب نسیان می وزد
می دانستی و در مسیر باد افراشته بودی..‌‌.

خون از کجا سرایت می کند
از پیراهن های گلوله خورده ی ما بر بند ها
از شکاف جراحت ها
از جمجمه ی گاو منتفی خوشبختی؟
نور از کجا سرایت می کند؟
نور
نور ناتوان از کجا می چکد
خون از کجا بند نمی آید
که تاریکی چنین لایزال  و مستولیست،
و آن بیرق که در تصرف دستهای بی مرز تو بود
بر کدام خاک مقهور خاتمه یافت...؟

ما جریح نبودیم
شرحه بودیم خسته بودیم
خانه داشتیم
با بارانی های آویخته بر دیوار،
کارد بود
کارد بود بر جگرهامان
و شوکتی که خفیف بود
روز اگر چه از پس کسالت شانه های فسرده بر می آمد
در مشیت گیسوان تو زیستن بخت یاری لایزال بود
و هر کلمه که از دهان صامت تو زاده میشد رکنی بود ستبر
پیوست شانه های ویرانم...

از دریچه های فاقد روز بادی نمی وزد به درون
شب مطلق است و موکد،
سر بر کناره های خاموش دارد این رویا
سر بر اضلاع بی فلق دارد.

#امیرعباس_فرجی
#چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

از تهران برایت می‌گویم
از فعولن فعولن فعول
نگهم دار
برای پایین رفتن
و از دکتر حاتم، سراغ جن‌هایم را بگیر
تا یکی از ما مدام سرگردان باشد.
نیمه‌ی جوانی‌ام
آیتِ حیرت
هفت‌حوضِ نشکسته
سمنگان بی‌سهراب
از دوستانِ زنده و مرده‌ام بگو
⁃ پیام‌های تلفن‌خانه


ساعت یازده
باغ‌های شمیران
در پوست ساختما‌نی درشت حلول کرده‌اند
ساعت یازده
بی‌بی مریم
فاتح پشت بامِ بهارستان
ساعت یازده
جای خالی ما در شب
جای خالی حشرات
و پرندگانی که نرفته‌اند
_پر بزنم؟

مرغ حق، شاه بوف
به شکار ایوان که‌ می‌روی
از تن دوستان‌ات بگو
و غشای چوبی‌شان را بخوان
بریده ‌و منقطع

من از سرباز‌های زند ترسیده‌ بودم
و آقا محمد خان ــــ از شهر‌ی معمولی

آخ قَرابه‌ی شکسته
فاتح ملی
فاتح عشرت آباد
عصرِ ولیعصر
آدم‌های زیاد
آدم‌های کم
صدا مبرهن است
و خون و سیمای شما بر آیینه
به واسطه‌ی نعمت
مکیده می‌شود

«ما به تهران نمی‌رسیم»
جوان می‌میریم.

#الهام_گردی

#چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

در من قبری بکَنید
که تصادفا به قبری بخورد
و یکی دو استخوان مهدی را
با من عوض کنید
حرفهای ما تمام نشده بود

اخیراً
«امورات»م عین بی شرفها می گذرد
مرد محترمی شده ام
بعد ِ کنکور
از من چیزی نپرسیده کسی
سوسه ی درخت از سرم پریده
گنجشکها، واقعاً خیره در من
به مرافعه می رود گفتگو
                         در استخوانها

می خواهم
مثل آدم ، مرده باشم
خبرم
از بام هیات بولفضلی
با دهان چهار نیلوفر آهنی
بر پنبه زارهای نِزِشت* بپاشد که:
      « ایهَم حَسِن غُلُنرَضا اکبِرحاجی» *
و تیتراژ از بالا بیاید
با نام ِ یکایک ِ بچه محلها،
دود از چپق پیری ها
با قوس پریزادان بخیزد
محرم به شهریور افتاده باشد
و جواب تست ها همه از دم « الف »

می خواهم عجالتا
پیاده باشم از خراسی خرمن
بی دوار مطول چارشاخ ِ دو گاو
قوطی نامم پیش پای رهگذران افتد
با در هر دستم استخوانی لنگه
خیلی مرده باشم
که رفیقا مرگ
که برادری کو جز مرگ
که جواب هر تست از دم، مرگ

*کشتزاری در خوسف
*گویش خوسفی

#حسن_متین_راد

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

دو شعر از #آزیتا_قهرمان

۱)

بهار رفته بود در احوال رابعه شمعی برایم روشن کند
نخل‌ها نوحه می‌خواندند
در پای هر درخت بارانِ را بگو ببارد و جنگاجرنگ باد
شب عجیبی بود

انگار تن را به غرق می‌زدی در کبوتران
انگار لاله می‌رفت بالا و شعر می‌نوشت
انگار دلتنگی آسان بگیرد با این صدا
سطرهای پیچک در قرمز آهسته و خدا ابرها را هِی کند.

آهنگ چشم‌های ما به ابتدای زمین رفت
به ساعت شکوفه برف و نمک
به گوش آسمان در قطره‌ها

مثل آب‌ها داشتم با خودم راه می‌رفتم
مثل آب‌ها می‌نشستم در برج‌های فراموش
مثل آب‌ها تا گم شدن آیین من شود

رودها تمام‌قد روبه‌رویت پروانه
در همین هوای قشنگ هزار بار مرده بود
طرحی که می‌کشیدیم با شعله‌ها
چه‌قدر دلم تنگ و جزایر مجنون در این حدود زنجیری‌اند
هی هی هی در گویی که گفت
در گفتی که گو
این جمله‌ها از ناتمام بی‌صاحب و ریخته بین ما
چه‌قدر سر و پله‌های بی‌در
بربط در خوابِ سنگ دست با تلفظ ای کاش

وگرنه ای ماه
من همان دیوانه‌ام که بود و هستم هنوز
اما در گِل نشست غروب و نیزارم

شما بیایید!
از دیشب و کجا تا با این حروف سریانی کبود
از نو قایق نوشته باشیم در وصف کارونِ گمشده


۲)

حقیقت را  به شکل ابری دیوانه
یا گلی که می‌خزد در شکاف سنگ
حقیقت را به هوش نوازش و شانه
یا آفتابی  که ذوب شد در آغوشم
با استخوان و گوشت وخونت
خواستی نو‌شته باشم؟
اما عزیزم
بعد از تنی که در تن دیگر آینه را پیمود
   روحی که تکثیرشد و عین ستاره تابید
دیگر نمیتوانم از همان راه پرت خاکی
یا با آن دست‌خط صبور ساده
از  کلمه  به لب‌هایی که بوسید  
از  سکوت به  لکه‌های کبود آبی
و نیم‌رخ غایب تو
پشت این‌همه تاریکی رسیده باشم.  

برای شروعی که ناگاه  
  دوباره ایستاد
سپیداری که سبز    
در آتش قد کشید  
بیا راه دیگری در این داستان پيدا کنیم  
ایوان دل‌گشایی رو به آن صبح قشنگ فیروزه
در شهری که شاید دیگر هرگز نباشیم
یا دو باغ نرگس از غروب چشم‌ها
در انتهای  یک شعر...

برای همین گیج و منتظر
هنوز به ساعتی که بی‌صدا رفتی...
 می‌ریزم

چیزی ندارم تا برایت نوشته باشم
جز هق‌هق  سرخوردن حروف زخمی
که خوابی عجیب را باید
روی صفحه سیاه نقاشی کنند

#آزیتا_قهرمان

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥
دو شعر از #سحر_اسدی

۱
دروازه های تنت
پناه گاهِ اسب هاست
با شیهه های پراکنده

در فصلِ ملایمِ دشت هات
مانند گیاهی وحشی
غریب مانده ام
مصیبتِ معصومت را بغل کن

این خونِ خو گرفته به خُنیات
تمکین نمی کند
در تن
با یک لالاییِ بی پایان
ذائقه ی شب هام را عوض کن
و نامم را مانند آهی بلند
در شریعتِ شُش هات بگنجان

که
حروفِ نامت
مدفنِ اشک هاست.

۲)

مانندِ یک گناه به تو آویختم
تا گلوگاهِ بی کلام
با تبرّکِ نامِ تو تاب بیاورد

اگرچه حافظه در رنج وُ
تن، در منگیِ روزمره گی
و روح در کارزارِ چشم تو تحلیل می رود
مرگی اگر برسد،
از شانه هات تماشایی ست
که خونِ حوصله در آوندهات سر نمی رود
ای خونِ من با خرامِ تو سر به سر

تا یک تنه
جمعیت جهان را بپریشانی بلند پیشانی
من به شانه ی دیوانه ی تو دخیل بسته ام
تا زخم های دریده
شعر شوند وُ
داد از گریه بگیرند.

#سحر_اسدی
#چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

ای پر از آیه‌ها در رقصِ شبانه با شریان‌های متورم
از پناهِ دارالحمد کو‌ مَهِ برودتی
که یان‌ها به تنهایی از فرق به کنج‌های تن     رود
و این‌گونه‌های متورم به شریان آیه از دستانی بلند
بی‌تاب‌ترین‌ نیل را بر کومه‌های پهلو به پهلو روبه‌رو برقصیم که بگویند:
[ این‌گونه تن شیرین‌تر از تاریخ قربانی می‌گیرد. تا در بلند دستی چیزی کم نداشته باشد]
حالا کنج‌هایی خراشیده از اصطکاکِ روده‌ها زبانه از ناف می‌کشد بیرون به رون تا     
تکوین حمد در نیل‌ترین حالت به چاک می‌زند تن
ای پناهنده‌ی رقص‌های شبانه حتی با گره‌های کور!
فرقی ندارد! کور شوند که نمی‌بینند بازوی حمد از چاکِ سینه ها بر پوست های مور مور
این عورترین شریان‌های سوزان به شیری رنگ می‌بازند
و بازند که بتابند دورِ چه شیرین از بند فر را        هاد
در بند بازی مورها تن به چاک می‌رود مگر یان‌ها با رقصِ پا پای کدام نیل
که موریانه‌ها به مرمت باز روی کدام پا
پا‌به‌پا‌ی ما تا دار
عور برقصانند تن را با کوکوی آیه‌ها

◽️
ای مرزِ هر سو مِه! ای با نمایی از گوشه گیر!
مرطوب از زخم ها
مرطوب با تخدیر
عرق‌های فالش
به لهجه‌‌ی میوه‌های نافصل
که از شرِ این آب     
بریده بریده مستند
با لهجه مو‌به‌مو دیر‌به‌دیر پرسیدند
از کندو‌های‌ متمدن‌‌
از کندو‌های خصوصی
چه فصل گذاره‌ی قرمز بتراورد؟!
که مو برندارد دِیر در طول دوایر درد
چه فصل کالند فواره‌ فواره
مرض بر اصالت گوشه
چه فصل‌ها که مفصل ؟!
لای موها بگذرد
تا بلغزد بر گوشه
بر مرمری     
و بعد...
که نفس بریده جار بکشد
با طعم لیمو
با طعم عرق
مرکب
         و بعد...
ای شایعه!
بر تعلیق‌ها
از چموش
گوشه‌ها با میل
گذاره را از اصالت مرز       بریده بریده مَستند
تا صبح
تا له‌له
برای مجازات این شبِ مضر



#معصومه_فتحی
#چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

امروز که یقین‌ات سفید است و زمین‌ات سفید و اوین‌ات هم
از اینجا معلوم نیست کدوم سلولی، از اول
امروز که یقین‌ات سفید است و زمین‌ات سفید و اوین‌ات هم
شنیدی حالا که چطور از دیافراگم که بالای شکم است و پایینِ دنده‌ها
همان جا که شکست و چند تسبیحِ حاج آقا پایین
شنیدی که باز آتش به یقین، به اختیار
افتاده بیرون از همه جا که نیستی
نیستی وظیفه است و پاس می‌دهد سرِ برجک‌ات که الله اکبر
آستین بزن بالا که صبح
شنیدی؟
از اینجا اصلن سلولی معلوم نیست، جار نزن
نشنیده گرفته مرا حاج آقا که مادرم توی خاک منتظر
پدرم توی خاک، صدا به صدای مادرم نرسیده
پسرم اصلن از خاک جوانه نزده
دخترم، چشماش از پلنگی افتاده روی زمین
پلنگ به جانِ گربه افتاده، الو، مرکزِ دوفوریت‌های غیرپزشکی؟
شنیدی؟ اگه شنیدی، تصویب لطفن!
از اینجا سلول‌ها رو اجاره دادن، متری خدا تومن، خریداری، زنگ بزنم، مشتری دست به دست، دهن به دهن
محمد، محمد، یاسر، نخودچی‌ها تموم شده تو استادیوم، تماشاچی هم تموم شده
گربه دمش تکون می‌خوره، گوشاش نه
شنیدی؟
شنیدی که سفید شده یقین‌ات به قطعه‌ای که مادرت منتظر؟
شنیدی که سفید شده زمین‌ات به عمری که نمی‌کنیم خودمان را توش مستقر؟
شنیدی که سفید شده اوین‌ات به صدایی که الله اکبرِ مستتر؟
از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون
من همین یک پسر را که بیشتر از آن یکی پسرم و آن یکی پسرم و آن یکی پسرم و پسرم، شنیدی؟
میدان خیسِ آب است و گلوی ما چرکتاب
این صدا که چک چک چک، ملازمِ دربارِ بی‌در است
صحرای محشر است
دار از زمینه بریده، دست درآورده، زمین محشرِ سر است
گوشم به گوشی و گوشی که چک چک چک، چک می‌کنن تا فیها خالدونتو
از اینجا معلوم نیست، تو سلول کی بلند شعر خونده واسه عشقش
شنیدی؟
پاک کن عشقتو از تو کانتکت لیستت که پسرم بعدن اگه شیر مادرش سفید نباشه چی؟
مادر اگه سفید نباشه چی؟
پسرم اگه دختر بشه چی؟
شنیدی؟
شنیدی پلنگ را که دست‌هاش بالا، سیاه پوشیده وقتِ دریدنت؟
شنیدی جفنگ را که هر دو سرش بالا، سیاه پوشیده به گاه رقصیدنت؟
شنیدی تفنگ را که دست‌هاش بالا، سیاه پوشیده به هنگام شنیدنت؟
امروز که یقین‌ات سفید است
دو سوراخ توی کفن‌ات که الله اکبر!
که گوش اگر مانده برایت
چشمش کنی به اینجا که سلول
پایش کنی به اینجا که دویدن سخت است با اشک، خاصه «آور»اش
دستش کنی به اینجا که مرگ بر
قلبش کنی دو تا به اینجا که تنها کجا روی؟
من توی خانه به دیوار می‌خورم،
تو توی قبر، به دیدارِ گوش‌ها
شنیدی؟
از اول،
امروز که یقین‌ات سفید است و زمین‌ات سفید و اوین‌ات...

#حسن_جنت_مکان

مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو

https://t.center/alahiaryparviz38
Ещё