فلسفه

Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
К первому сообщению
▪️آنارشیسم چیست؟

همه فکر میکنند که هرج و مرج است، ولى نیست.
واقعیت اینست که انارشیسم یعنى جامعه اى بدون سلسله مراتب (هیرارشى)
برخى میگویند آغازش در دوران باستان‌ (یونان و چین و جاهاى دیگر) است، ولى در دوره معاصر با #پرودون اغاز شد که اولین شخصى بود که خود را انارشیست نامید
از زمان جنگ جهانى دوم که فاشیسم بین المللى علیه انارشیسم متحد شد، انارشیسم در سکوت فرو رفت.
در این دوران فیلسوفانى مثل چامسکى و بوکچین تئورى انارشیسم را غنى تر کردند. تا اینکه در دور جدید انقلابات، انقلاب چیپاس در مکزیک اغاز شد و نو زاپاتیستها با شعار آزادى به مبارزه برخاستند.
و در خاورمیانه، درمیانه جنگ سوریه که گروههاى بسیارى درگیر آن هستند، کردهاى سوریه تحت تاثیر افکار اوجالان که از نظر فکرى به بوکچین قرابت دارد نمونه جدیدى از تلاش براى بوجود اوردن جامعه بدون هیرارشى در روژاوا را تجربه میکنند.‏

ایده ها و تفکرات پیش رس آنارشیستی تقریباً در هر دورانی از تاریخ از جمله در اندیشه هایِ حکیمِ چینی، لائو تسه، و فیلسوفانِ یونانی پس از او، در میانِ اپیکوری ها، کلبیون و دیگر پیروانِ به اِصطلاح حقوقِ طبیعی، و به خصوص، در زنون، بنیان گذارِ مکتبِ رواقی دیده می‌شود و هرچند نمونه های قابل توجهی از جوامع آنارشیستی ابتدایی وجود دارد؛ اما فعالیت فکری اصلی در خصوص آنارشیسم در سال‌های پایانی قرن هجدهم و متاثر از انقلاب کبیر فرانسه آغاز شد.
پیر ژوزف پرودون، که می‌توان گفت فلسفه‌ی آنارشیسم جدید با او شروع می‌شود، در بزانسون فرانسه به سال ۱۸۰۹ متولد شد و در ۱۸۶۵ بدرود حیات گفت. همانطور که گفته شد ریشه‌ی آراءِ او را در متفکران خیلی پیش از او حتی در متفکران باستان، که نام برده شد نیز می‌توان یافت. از پیشروان او در عصر جدید ویلیام گادوین (۱۷۵۶-۱۸۳۴) متولد ویسبگ Wisbeck انگلستان است. گادوین در کتاب «تحقیق در عدالت سیاسی» ، که در ۱۷۹۳ منتشر شد، از برافتادن هرگونه دولت جانبداری کرد  اما آنارشیسم به صورت جنبش اجتماعی با انتشار «مالکیت چیست» (۱۸۴۰) پرودون آغاز شد.
آنارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعه‌ای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی و سلسله مراتب قدرت است.
واژه “Anarchism” از “Anarkia” گرفته شده، که در زبان یونانی به‌معنای بی‌سروری است و از جمله شعارهای آنارشیستها نه خدا و نه سرور است.
آنارشیسم،‌ یک جنبش سیاسی و نظریه‌ای است که هوادار برافتادن هرگونه دولت و نشستن انجمن‌های آزاد و همیاری داوطلبانه افراد و گروه‌ها به‌جای هر شکلی از دولت است و وجود هرگونه قدرت سازمان‌یافته اجتماعی و دینی را نیز ناروا می‌شمارد و از اهداف آنارشیسم جلوگیری از تمرکز قدرت در دست فرد ، گروه ، و طبقه ، یا آزادی حداکثر ممکن برای فرد است و آنارشیسم قوانین دولت‌ها را سرچشمه تجاوز و خاستگاه همه بدی‌های اجتماعی می‌داند، و به این دلیل خواستار از میان رفتن همه دولت‌هاست. آنارشیست‌ها، جامعه‌ای بی‌سامان نمی‌خواهند، بلکه به نظامی می‌اندیشند که بر اثر همکاری آزادانه پدید آمده باشد، که بهترین شکل آن، از نظر آنارشیستها، ایجاد گروه‌های خودگردان است.
به عبارت دیگر آنارشیسم را می‌توان اقتدارگریزی نامید و «اقتدارگریزی یعنی بی‌حکومتی» و نقطه مقابل اقتدارگریزی، سلسله‌مراتب است. در سلسله‌مراتب، واحدها به ترتیبی سازمان یافته‌اند که یک واحد حق فرمان‌راندن دارد و دیگران موظف به فرمان‌بردن هستند. هر نظامی را که واحدهایش رسماً‌ مستقل از یکدیگر باشند می‌توان اقتدارگریز خواند. به این معنی هیچ کانون اقتدار غالبی وجود ندارد که حق داشته باشد دستور دهد تا واحدها مطابق میل او رفتار کنند.
در کل می توان گفت که آنارشیسم مخالف هر گونه اعمال اقتدار دولت ( با همه ارگان ها و قوانین سرکوبگرش) ,مذهب ,سرمایه داری, سنن (فرهنگی یا مذهبی ) و اجتماع بر علیه فرد انسان است و برخلاف دولتها, سرمایه داری و مذاهب که انسان و حیوانات و محیط زیست برای آنها در اولویت قرار ندارد و تا مرز نابودی انسان و حیوانات و محیط زیست پیش می روند و هر سه را در خدمت منافع خود قرار می دهند اما برای آنارشیسم این هر سه حائز اهمیت است و قوانین ,رفتارها و تصمیمات ما باید منطبق بر منافع انسان, حیوانات و محیط زیست باشد.
سیر حوادث تاریخ بشر نشان می دهد که همیشه حکومتها منشأ ظلم و ستم بوده اند و در عین حال همیشه با محدود کردن آزادیهای فردی باعث ایجاد عدم تعادل در اجتماع شده و میشوند و لاجرم بایستی از میان بروند.افراد جامعه بدون داشتن نیروهای مسلح، دادگاه دولتی، زندان و قوانین مدون دولتی بهتر میتوانند زندگی کنند.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️عملکرد در مرحله عملکردی و تجربی فلسفه نوافلاطونی، ادراک از همان راهی که آمده‌است به عقب بر می‌گردد تا به وجودیت مطلق خود برسد. در ابتدای امر باید ادراک خود را دریابد و به وجودش برسد که این امر با حسنات، که تجلی وجودیت مطلق است، محقق می‌شود. اما این حسنات…
▪️قرون وسطا و فلسفه نوافلاطونی

این فلسفه در بسیاری از مسیحیان تأثیرگذار بود. به عنوان مثال آگوستین. آگوستین معتقد بود که شیطان و بدی دارای وجود مستقل است و خداوند از ماده ساخته شده‌است. بعد از تأثیر گرفتن از نوافلاطونی‌ها وی متوجه شد که خداوند وجودی مستقل از ماده است. با توجه به مرکزیت فلسفهٔ نوافلاطونی در باورهایشان، نوافلاطونی‌ها این باور عرفان را که خدا خالق کیهان و جهان مادی را در فلسفهٔ افلاطون تأکید می‌کرد تکذیب نمودند و فلسفه نوافلاطونی را نوع قاعده مند و درست فلسفهٔ افلاطونی خواندند. بعد از بسته شدن مدرسه آتن توسط جانشینان اول، این فلسفه به صورت مادی در مدارس اسکندریه مورد مطالعه قرار گرفت.

▪️فلسفه نوافلاطونی و اسلام

فلاسفهٔ مسلمان زیادی از افکار نوافلاطونی در دیدگاه‌های خود استفاده کرده‌اند. تلاش آن‌ها برای توافق فلسفه نوافلاطونی و محدودیت‌های توحیدی اسلام بود. سه دلیل برای به‌کارگیری فلسفهٔ نوافلاطونی توسط دنیای اسلامی وجود دارد: ۱_در دسترس بودن کتب این فلسفه برای اعراب ۲_نزدیکی مرزی کشورهای اسلامی و مرکزیت فلسفه نوافلاطونی ۳_نگرش عرفانی نوافلاطونی‌ها که مانند نگرش‌های اسلامی چون صوفی‌ها بود.
فلسفه نو افلاطونی اسلامی با نوافلاطونی سنتی در این تفاوت دارد که فلسفه اسلامی آن را با دین‌شناسی مخلوط کرد و تعریف آن از موجودیت مطلق را به خدا معرفی شده در کتب مذهبی و آسمانی خود نسبت داد. آنها مفهوم واحد را به خدای کتاب آسمانی خود نسبت دادند و او را هوشی معنوی خواندند. پلوتینوس با ایدهٔ جهان هوشمند مخلوق یک قدرت معنوی مخالف بود.

▪️رنسانس و نوافلاطونی‌ها

فلسفه نوافلاطونی نه تنها بازگردان افکار افلاطون بلکه ترکیب و سازهٔ افکار پلوتینوس بود که شامل کارهای افلاطون، ارسطو، فیثاغورس و فلاسفهٔ یونان می‌شد. نوزایی در ایتالیا بازیابی علوم یونان باستان پس از سقوط امپراتوری بیزانس بود که مجموعه‌ای عظیم از کتب و دست نوشته‌های یونانی داشت. مارسیلیو فینیچی از افراد برتر این عصر به‌شمار می‌آید که ترجمه بسیاری از کتب یونانی را به لاتین عهده‌دار بود. شخص برتر بعدی پیکو دلامیر ندولا بود که علاوه بر علمش به زبان یونانی و لاتین به زبان عربی و عبری نیز مسلط بود اما به دلیل اینکه جبههٔ مخالف کلیسا را داشت کارهای او با ممنوعیت مواجه شد. فلاسفهٔ نوافلاطونی مدرن مانند گوته، هگل، شیلر، شلینگ و… به این دلیل به این نام خوانده می‌شوند که از سنت‌های فلسفی مادی‌گرایانهٔ غرب جدا شده‌اند.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️فلسفه نوافلاطونی فلسفه نوافلاطونی یا فلسفه افلاطونی نوین (Neoplatonism)، آخرین مکتب فلسفهٔ یونان است و بیش‌تر به کارها و شرح‌ها و تعلقات فیلسوفانی چون فلوطین و شاگرد ش فرفوریوس بر کارهای افلاطون و ارسطو اشاره دارد. شکل قطعی این فلسفه را فلوطین، فیلسوف…
▪️عملکرد

در مرحله عملکردی و تجربی فلسفه نوافلاطونی، ادراک از همان راهی که آمده‌است به عقب بر می‌گردد تا به وجودیت مطلق خود برسد. در ابتدای امر باید ادراک خود را دریابد و به وجودش برسد که این امر با حسنات، که تجلی وجودیت مطلق است، محقق می‌شود. اما این حسنات برای بازگشت کافی نیستند، بعد از اینکه ادراک خود را دریافت نوبت به تهذیب می‌رسد. با این کار ادراک (روح) از متعلقات ساقط و دوباره به حالت معنویت بازمی‌گردد. اما هنوز مرح

له بالاتری نیز وجود دارد. در این مرحله نهایی فرد به خود وجودیت مطلق تبدیل شده و با آن یکی می‌شود. لازمه این کار ابتدا تمجید و درک وجودیت مطلق است به عبارت دیگر با دید عرفان باید وجودیت مطلق را نگریست. تفکر توانایی دستیابی به این وجودیت را ندارد و تنها راه ممکن مجهول بودن وجدایی کامل از متعلقات است. این مرحله نیز با تمجید و تفکر موجودیات مادی در تنوع و هماهنگی آن‌ها شروع می‌شود، روح و ادراک در خود فرورفته و به خود بازمی‌گردد. سپس به نقاط عمیق وجودی خود وارد شده و وارد دنیای آرمان‌ها و انگاره‌ها می‌شود. در نهایت بازهم ندای فراتر به گوش می‌رسد که در این مرحله، بالاترین نقطهٔ تنش و تمرکز، در سکوت و جدایی از متعلقات، درک خود را رها می‌کند. وجودیت مطلق در این لحظه (عرفان) ظاهر می‌شود.

▪️طبقه‌بندی آسمانی

فلسفه مذهبی فلوطین برای وی کافی بود اما تلاش می‌کرد تا در مکاتب دیگر نیز نقطهٔ تکیه پیدا کند. مفهوم کلی وجودیت مطلق (خدا) و وجود ابتدایی است که همه چیز گونه‌ای از تجلی اوست. طبق نظر پلوتینوس خداوند وجودیت مطلق است که در طبقات مختلف تجلی او می‌باشد. فیلسوفان نوافلاطونی بعد از پلوتینوس چند طبقه مانند فرشتگان، اهریمن، خدایان و موجودات دیگر به این طبقه‌بندی اضافه کردند.

وجودیت واحد

خداوند، خوبی مطلق، پایه وغیر قابل توصیف.

خدایان فرا کیهانی

کسانی که ذات، زندگی و روح را می‌سازند.‌.

خدایان کیهانی

آفریننده ماده، طبیعت وجهان و خدایان مذاهب قدیمی.

▪️رستگاری

نوافلاطونی‌ها معتقد بودند که تکامل و شادی، نیاز به زندگی پس از مرگ، در این زندگی امکان‌پذیر است. این تکامل با تفکر فلسفی قابل دسترسی می‌باشد. آنها به وجود مستقل بدی و شیطانی باور نداشتند. بلکه آن را مانند تاریکی می‌دیدند و وجود آن‌ها را نسبی و به علت عدم وجود خوبی یا نور (در مورد تاریکی) می‌دانستند. این ایده به نوبه خود از مسائل مهم آموزشی در فلسفه نوافلاطونی برای بیان بازگشت به سوی وجودیت مطلق است. نوافلاطونی‌ها به وجود از قبل روح و فناناپذیری آن معتقدند. روح آدمی از دوبخش عقلانی و غیرعقلانی تشکیل شده که قسمت بیشتر آن را بخش عقلانی ومنطقی تشکیل می‌دهد. به هنگام بازگشت به سوی وجودیت مطلق پس از مرگ فیزیکی روح وارد مرحله‌ای از پس زندگی می‌شود که طبق قاعده حلول عمل می‌کند. ارواح بسیار پاک در مراحل بالاتری می‌مانند اما ارواحی که کامکلا پاک نیستند به صورت موجودات دیگر تحقق میابند تا دوباره پاک شوند. طبق نظریه پلوتینوس یا به صورت انسان‌های دیگر یا حیوانات. اما پورفیری معتقد بود که روح آدمی تنها در انسان‌های دیگر تجلی میابد و بعد از پاک شدن و تهذیب کامل با روح جهانی یکی شده و دیگر به دنیای فانی سقوط نمی‌کند.

▪️فلاسفه

آمونیوس ساکاس (تولد نامشخص_مرگ۲۶۵پس از میلاد) از پایه‌گذاران فلسفه نوافلاطونی بود. اطلاعات زیادی از او در دسترس نیست اما او معلم پلوتینوس بود و معتقد بود که فلسفه افلاطون و ارسطو بایکدیگر هماهنگ است. پلوتینوس۲۷۰ _۲۰۵ او را به عنوان پایه‌گذار و پدر فلسفه نوافلاطونی می‌دانند. وی در دوران زندگی تحت تأثیر آموزه‌های یونان باستان، هندو و مصری قرار گرفت و تفکرات متافیزیکی اش توسط مسیحیت، اسلام و یهودیت تحلیل شده‌است. به اعتقاد او یک وجودیت احد و مطلق وجود دارد که از همه چیز برتر است و همه چیز تجلی از اوست. این وجودیت به دور از هرگونه اصول وجود است و این مفهوم «وجودیت» را ما با توجه به تجربیات انسانی انتخاب کرده‌ایم. این موجودیت واحد و مطلق نمی‌تواند یک موجود ویا جمع تمامی موجودات باشد.

▪️پور فیری

شاگرد پلوتینوس که نوشتن زندگی‌نامه او را نیز به عهده داشت. پورفیری در زمینه‌های مختلف مانند دین‌شناسی، موسیقی و فلسفه فعالیت داشته و یکی از مخالفان مسیحیت بود.
▪️فلسفه نوافلاطونی

فلسفه نوافلاطونی یا فلسفه افلاطونی نوین (Neoplatonism)، آخرین مکتب فلسفهٔ یونان است و بیش‌تر به کارها و شرح‌ها و تعلقات فیلسوفانی چون فلوطین و شاگرد ش فرفوریوس بر کارهای افلاطون و ارسطو اشاره دارد. شکل قطعی این فلسفه را فلوطین، فیلسوف اسکندرانی، در قرن سوم میلادی به آن داد. فیلسوفان جهان کهن و همچنین فیلسوفان دوره نوزایش، که امروز جزو فلسفه‌دانان «نوافلاطونی» به شمار می‌روند، خودشان را «افلاطونی» می‌خواندند.

▪️خاستگاه اصطلاح نوافلاطونی

فلسفه نوافلاطونی به بسط دادنِ فلوطین نگره‌های فلسفی افلاطون را در سده سوم پس از میلاد مسیح گفته می‌شود. تحلیل و بررسی نگره‌های افلاطون بی‌درنگ در زمان او و پس از آن با ارسطو آغاز شد. میان زمان افلاطون تا فلسفه نوافلاطونی کمابیش ۶ سده فاصله است، که به این دوره، فلسفه میان‌-افلاطونی می‌گویند.
فلسفه نوافلاطونی تازگی تحلیل‌های فلوطین را در بر دارد. هرچند پیش از فلوطین نیز رسم تحلیل اندیشه‌های افلاطون وجود داشت، اما گمان این است، که تحلیل‌های فلوطین تفاوت‌های اساسی با تحلیل‌های پیشین داشته. تا مدت‌ها گمان بر این بود، که فلسفه نوافلاطونی همان فرضیات افلاطون است. تا در آغاز سده نوزدهم دین‌شناس آلمانی «فردریش شلایرماخر» نحستین اندیشمندی شد، که باور داشت فلسفه نوافلاطونی متفاوت از فلسفه افلاطونی است.

▪️آموزه‌ها

موضوع اصلی فلسفه نوافلاطونی مابعدالطبیعه‌ و هستی‌شناسی است. نوعی از وحدت و چندخدایی. به عنوان نوعی از عرفان، فلسفه نوافلاطونی شامل بخش‌های نظری و عملی است که بخش اول به وجود جهان غیر مادی و نشئت انسان از منبعی غیر مادی و معنوی اشاره دارد و بخش دوم شامل راهکارهای بازگشت به سوی این منبع است. در این فلسفه جهان مادی تنها تقلیدی از جهان معنوی یا واحد است.

▪️جهان واحد (جهان ذات)

یکی از باورهای فلسفه نوافلاطونی جهان واحد یا جهان ذات است. طبق این نگرش واقعیت اول بسیار ساده و غیر قابل وصف و شناخت است. این واقعیت اول یا همان جهان واحد آفریننده این جهان مادی است که در ان واقعیت اول به دو صورت خرد و نفس تحقق می‌یابد. این واقعیت و جهان واحد بسیار ساده است که می‌توان گفت اصلاً به هیچ وجه نمی‌توان آن را تعریف کرد.

▪️خالق یا ادراک

وجود مطلق خود را به صورت ادراک نمایان می‌کند که تصویری عینی از وجود مطلق است. این تصویر هم‌زمان هم وجود است هم فکر، هم ایده و هم آرمان. ادراک به عنوان ایماژ کاملاً با وجود مطلق مطابق است اما از نظر اشتقاق کاملاً متفاوت، این ادراک برای پلوتینوس بیانگر توانایی ذهن آدمی بود. ادراک برای فلسفه آرمان‌گرایی چون نوافلاطونی بسیار مهم است. درک انرژی است که با سازمان دهی جهان خارج آن را قابل فهم می‌کند.

▪️نفس

تصویر درک نفس است. نفس مانند خرد و درک غیر مادیست و همان رابطه باخرد و درک را دارد که آن با وجود مطلق. نفس بین پدیده‌ها و درک و خرد قرار می‌گیرد و برخلاف درک و خرد که کاملاً مستقل است می‌تواند با هردو (جهان و خرد) آمیخته شود. به عنوان موجودیتی واحد به وجود مطلق تعلق دارد اما هم‌زمان می‌تواند با نفس‌های دیگر آمیخته شود و همه با هم در راه خرد و درک باشند و به موجودیت مطلق بپیوندد یا اینکه با جهان پدیده‌ها تلفیق شوند.

▪️جهان پدیده

نفس به عنوان گوهری فعال جهان پدیده را محقق می‌کند. این جهان از نظر تمام نقاط باید با نفس در هماهنگی باشد. تا زمانی که انگاره و فکر ماده را کنترل می‌کند این دنیای پدیده خوب است، تصویریست از وجودیت واحد هرچند تار-و درجات خوب و بد در آن برای هماهنگی با مطلق است. اما در جهان واقعی هماهنگی با اختلافات و تفاوت جابه‌جا می‌شوند و نتیجه شهود و از بین رفتن، کشمکش و در نتیجه وجود خیالی است. دلیل این توجه نفس و بدن به ماده است. ماده به تنهایی نامشخص است و در نتیجه بدون وجود. در صورت جدایی از فکر و انگاره نتیجه اهریمن است که به تنهایی خود وجود ندارد بلکه نتیجه جهانی است که «دیگری» نه تنها (مطلق) برای هماهنگی استفاده می‌کند.

ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️فلسفه در ایران فلسفه ایرانی به اندیشه‌ها و سنت‌های فلسفی ایرانی باستان برمی‌گردد که از اندیشه‌های باستانی هندوآریایی، آغاز می‌شود که بعدها همین اندیشه‌ها تحت تأثیر دین زرتشتی قرار گرفتند و مکتب زرتشت را تشکیل دادند. بر اساس دائرةالمعارف فلسفه آکسفورد…
🔹 فلسفه ایران- پس از اسلام

▪️مکتب مشاء

تقسیم فلسفه به مشائی و اشراقی در عین اینکه یکی از تقسیمات فلسفه اسلامی است. در حقیقت پیروان ارسطو عموماً مشائی و پیروان افلاطون اشراقی نامیده می‌شوند. در وجه تسمیه مشاء اقوال مختلفی گفته شده‌است. برخی علت این نامگذاری را عادت ویژه ارسطو در تدریس ذکر کرده‌اند. گفته می‌شود ارسطو به هنگام تدریس فلسفه قدم می‌زده‌است. برخی نیز وجه آن را این دانسته‌اند که چون عقل و اندیشه این فلاسفه پیوسته در مشی و حرکت بوده فلسفه آنان به فلسفه مشاء مشهور شده‌است؛ چرا که حقیقت فکر همان حرکت به سوی مقدمات و از مقدمات به سوی نتایج است. در میان فلاسفه اسلامی‌کندی، فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر طوسی و ابن رشد اندلسی از بزرگان فلسفه مشائی شمرده می‌شوند. در جهان اسلام فلسفه مشاء با نام ابن سینا شناخته و آموزش داده می‌شود.

▪️مکتب اشراق

واژه «اشراق» مصدر است و در لغت به صورت متعدی و لازم، به معنای روشن کردن و روشن شدن، آمده‌است. ۳- اشراق در اصطلاح اهل حکمت، به معنای کشف و شهود یا ظهور انوار عقلی و فیضان آن‌ها بر نفس است.

مقصود از فلسفهٔ اشراق، فلسفه‌ای است که شیخ اشراق آن را تأسیس کرده‌است و اساس آن تجلی و ظهور انوار عقلی بر نفس حکیم است که از طریق تهذیب و تصفیه نفس میسر می‌شود، گرچه استدلال و برهان نیز در آن نقش دارد.

۴- سهروردی در مقدمه کتاب حکمه الاشراق، در توصیف شیوهٔ کتاب خود می‌نویسد: «من پیش از این کتابهایی به روش مشاییان نگاشتم و قواعد آنها را خلاصه کردم. اما این کتاب سیاق دیگری دارد. مطالب این کتاب از راه فکر و اندیشه برایم حاصل نشده بلکه از راه دیگری آنها را به دست آوردم و سپس در جستجوی دلیل و برهان برآمدم.»

▪️حکمت متعالیه

حکمت متعالیه، مکتب ملاصدرا است که بر پایهٔ «وجود» و تمایز آن از «ماهیت» استوار است. پس از وی این مکتب توسط علمای مسلمان پرورده شد.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️فلسفه در ایران

فلسفه ایرانی به اندیشه‌ها و سنت‌های فلسفی ایرانی باستان برمی‌گردد که از اندیشه‌های باستانی هندوآریایی، آغاز می‌شود که بعدها همین اندیشه‌ها تحت تأثیر دین زرتشتی قرار گرفتند و مکتب زرتشت را تشکیل دادند. بر اساس دائرةالمعارف فلسفه آکسفورد تاریخ موضوع و دانش فلسفه به هندوآریایی‌های ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد می‌رسد و زرتشت نخستین فیلسوف شناخته شده جهان است. این دائرةالمعارف، اضافه می‌کند که پس از آن، فلسفه زرتشتی از طریق یهودیت، وارد اندیشه غربی و نهایتاً افلاطونی می‌شود. از جمله فلاسفه این دوره می‌توان به هوشتانه و پالس پارسی و مانی و مزدک اشاره کرد.

سرتاسر تاریخ ایران را به دلیل تغییرات قابل توجه سیاسی اجتماعی متأثر از حملات قوم عرب در سال ۶۵۱ میلادی و مغول‌ها در سال ۱۲۲۱ میلادی پهنه فراخی از اندیشه‌های فلسفی پوشانده‌است. از ایران باستان و آموزه‌های زرتشتی تا مکاتب پروتستانیسم مانوی و مزدکی و زروانیه که پیش از اسلام ظهور کردند و البته متاخر تمام آن‌ها فلسفه اسلامی که با آمدن اسلام تاکنون تأثیرگذارترین اندیشه فلسفی را از آن خود کرده‌است.

بر اثر کنش و واکنش‌های عقیدتی صدر اسلام میان عقاید فلسفی زرتشتی و مانوی و اسلام و یهودیت و فلسفه یونانی، فلسفه اسلام یا کلام ظهور کرد و از دوره‌های تسنن و تشیعی که ایران طی کرده‌است فلسفه ایرانی اسلام شکل کنونی را بر خود گرفته‌است. مکتب اشراق و حکمت متعالیه به عنوان دو مکتب اساسی فلسفه ایرانی شناخته می‌شوند. از جمله مهم‌ترین فلاسفه این دوره می‌توان به ابن سینا، شهاب‌الدین سهروردی، فخر رازی طبرستانی و ملاصدرا شیرازی اشاره کرد.

نمای کلی

فلسفه در ایران به دلیل تحولات سیاسی و اجتماعی بزرگ، همانند پیامدهای حملهٔ اعراب و مغول‌ها به این کشور، بازهٔ گسترده‌ای از مکاتب فکری را شامل می‌شود. به‌طور کلی، فلسفه در ایران را می‌توان به دوران پیش و پس از اسلام تقسیم کرد. مکاتب پیش از اسلام، شامل آیین زرتشتی، مانوی و مزدکیه است. به عنوان نمونه‌ای از این مکاتب، مکتب مزدیسنا به دنبال آموزه‌های زرتشت در سال‌های ۱۰۰۰ تا ۵۸۸ پ. م، در نقاطی از ایران، پدیدار شد. زرتشت یکی از قدیمی‌ترین یکتاپرستان تاریخ بوده‌است و نخستین کسی بود که مسائل شر را از نظر فلسفی بررسی کرد. فلسفهٔ اخلاقی وی مبتنی بر تقدم پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک است. وی همچنین سیستمی از اصول اخلاقی منطقی را پایه گذاشت. اندکی از عقاید زرتشتی در فرهنگ پسا کلاسیک غربی تا اواخر سدهٔ ۱۸ م، شناخته شده بود و او، تأثیرگذاری بسزایی در فلسفهٔ یونان و روم داشت. در بررسی دوران پس از اسلام، مشخصاً فلسفهٔ نخستین اسلامی، در پدیداری فلسفهٔ نوین، بسیار تأثیرگذار بوده‌است. از اثرات مهم این فلسفه، بر تئوری‌های فرگشت بوده‌است. از مکاتب مهم پس از اسلام، حکمت سینوی، اشراق و متعالیه هستند. به عنوان نمونه‌ای از این مکاتب، حکمت سینوی، توسط ابن سینا، فیلسوف ایرانی، بنیان نهاده‌شد و تا سدهٔ دوازدهم میلادی، به مکتب پیشرو در فلسفهٔ اسلامی تبدیل شد. ابن سینا تلاش کرد تا ارسطوگری و فلسفه نوافلاطونی را با الهیات اسلامی آشتی دهد و نظریات وی، بر دانشجویان غربی آن دوران، اثرگذار بود و در غرب نیز نفوذ داشت.

ایران باستان

تا پیش از اینکه پرده‌های ضخیم گذشت زمان از روی آثار و فرهنگ‌های کهن جلگه بین‌النهرین و دره‌های نیل و سند و فلات ایران برداشته شود، اکثراً بر آن بودند که اندیشه‌های فلسفی، از حکما و فلاسفه یونان سرچشمه گرفته است و این آنان بودند که فلسفه و حکمت را در جهان بنیان گذاشتند. ولی به دست آمدن اسناد و مدارکی کم‌و بیش مربوط به این رشته در کشورهای شرق باستانی معلوم داشت که این ملل هر کدام به‌نوبۀ خود متناسب با پیشرفت‌هایی که در راه دانش و کمال نموده بودند فلسفه خاصی هم داشته‌اند و در علوم معقول نیز کار می‌کرده‌اند که همان اططلاعات در اثر آمد‌و‌رفت یونانی‌ها به نواحی آسیای صغیر و غربی مورد استفاده آنها و یون‌هایی که در این کرانه‌ها و نواحی، پراکنده و متوططن بوده‌اند، گردیده و پایه و اساس فلسفه یونان را تشکیل داده است و از آن پس یونان فلسفه را به صورت یک دانش منظم تحت اصول و قواعدی درآورد.

مکاتب پیش از اسلام، به عنوان نمونه شامل آیین زرتشتی، زروانی، مانوی و مزدکیه است.

تحقیقات دانشمندان مانند مارتین هاوگ و اشک دالن، نشان می‌دهد که فلسفه ریشه‌های کهنی در ایران باستان دارد. به نظر دالن گاتاها محتوی مهم فلسفی را دارد تا حدی که می‌توان زرتشت را نخستین فیلسوف تاریخ نامید. اراده آزاد، دوگانه‌گرایی اخلاقی و نظریه کنش از عناصر بنیادین فلسفه زرتشت به شمار می‌روند. در ضمن اسناد فراوان بر نفوذ تفکر و جهان‌بینی ایرانیان بر فلسفه یونان باستان وجود دارد

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ آنهایی که معتقدند ذهن و بدن چیزهایی جداگانه اند و هر کدام از ما ذهنی داریم و بدنی، دوگانه انگار(dualist) خوانده میشوند.

کسانی که عقیده دارند امور ذهنی به اعتباری همان امور مادی است و ما چیزی جز گوشت و خون نیستیم و جوهرِ ذهنیِ جدایی نداریم، فیزیکالیست نام دارند.

دوگانه انگاری متضمنِ اعتقاد به وجودِ جوهری غیرمادی-جوهر ذهنی-است. اصحاب دوگانه انگاری نوعا بر این عقیده اند که بدن و ذهن جواهری مجزا هستند که باهم تعامل دارند ولی جدا از هم باقی می مانند. روندهای ذهنی، مثل تفکر، همان روندهای مادی، مانند برانگیختگی سلول های مغزی ، نیستند؛ روندهای ذهنی در ذهن روی می دهند نه در بدن. ذهن همان مغزِ فعال نیست.
دوگانه انگاریِ ذهن و بدن نگرشی است که بسیاری افراد به آن قائلند، علی الخصوص کسانی که به امکانِ حیات آدمی بعد از مرگ جسمانی، خواه به صورتِ زندگی کردن در نوعی عالم ارواح خواه به صورت تناسخ یافتن در بدنی جدید، قائلند. این نگرشها هردو پیشاپیش فرض را بر این می گذارند که آدمیان موجوداتِ مادیِ صرف نیستند، بلکه مهمترین جزء وجود ما ذهنِ غیرمادی یا به تعبیری که غالبا در سیاق های دینی می آید نفس(soul)، است. #رنه_دکارت احتمالا مشهورترین کسی است که به دوگانه انگاری ذهن/بدن قائل است: این قسم دوگانه انگاری را غالبا دوگانه انگاریِ دکارتی می نامند. (واژه ی Cartesian/دکارتی صفتی است که از نامِ دکارت ماخوذ است).
انگیزه ای قوی برای اعتقاد آوردن به حقانیت دوگانه انگاری،دشواریِ فراروی اغلب ما در فهم این معناست که چگونه چیزی کاملا مادی مثل مغز می تواند الگوهای پیچیده ی فکر و احساس را که به آن آگاهی یا شعور می گوییم پدید آورد. چگونه چیزی کاملا مادی می تواند اندوهگین شود یا به قدر یا ارزش تابلویی وقوف پیدا کند؟ این قبیل پرسشها موجب میشود که دوگانه انگاری به عنوانِ راه حلی برای مسئله ی ذهن/بدن ، باورپذیری و اعتبار اولیه ای پیدا کند. با این حال انتقادهای محکمی نسبت به این نظریه بیان شده است.

📚 #الفبای_فلسفه
👤 #نایجل_واربرتون

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
📚 #درسهای_فلسفه_اخلاق
نویسنده #ایمانوئل_کانت

درسهای فلسفه اخلاق، این مقالات پرطمطراق که توسط دانشجویان #کانت در طول سخنرانی های او در زمینه اخلاق در کنیگسبرگ در سالهای 1775-1780 رونویسی شده است ، نه تنها به دلیل بینش خود در مورد شیوه سخنرانی بی نقص و غالبا کنایه آمیز کانت، بلکه به عنوان کلید فهم پیشرفت اندیشه اخلاقی وی شهرت یافته اند. همانطور که لوئیس وایت بک در مورد این اثر اشاره می کند، کسانی که کانت را فقط با نقدهای دقیق و انتزاعی و روشنفکرانه وی می شناسند، ممکن است با انتشار این مقالات شگفت زده شوند چرا که این مقالات مبانی و جزئیات مباحث اخلاق کانت را بطور جزئی روشن مینماید و در عین حال او را به عنوان شخصی که یک اخلاق گرای عملی است و کسی که در قید جزئیات ظریف رفتار انسان و تأثیرات اجتماعی تعالیم اخلاقی او است، معرفی میکند. بحث ها و تعاریف کاملا متمرکز ، تفسیری از آثار نظری و پخته تر کانت را تقویت می کنند و همچنان سند قدرتمندی برای درک تاریخ نظریه اخلاقی برجسته دوران مدرن هستند.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️کنش ذهنی #ناخودآگاه

فرض #روانکاوانه کنش ذهنی ناخودآگاه از نظر ما، از یک طرف، اتساع عظیمی از #جانگراییِ (animism) بدوی است که سبب می شود ما نسخه های بدل آگاهیِ خودمان را همه جا دور و برمان ببینیم و از طرف دیگر، گسترشی از تصحیحی است که کانت در دیدگاه ما نسبت به ادراک بیرونی اعمال کرد.

دقیقاً همانطور که #کانت به ما هشدار داد که این حقیقت را از قلم نیندازیم که ادراکات ما، به صورت ذهنی (subjectively) مشروطند و نباید آنها را با آنچه ادراک می شود، ولی خود ناشناختنی است، یکی بگیریم؛ از همین روروانکاوی هم به ما هشدار میدهد که نباید ادراکاتی را که به وسیله آگاهی صورت می پذیرد، با فرایندهای ذهنیِ #ناخودآگاهی یکی بگیریم، که ابژه آن ادراکات اند. نظیر امر فیزیکی، امر روانی ضرورتی ندارد که همانطوری که وجود دارد، بر ما ظاهر شود.

به هر حال باید شاد باشیم از اینکه تصحیح ادراک درونی آن مشکلات بزرگی را ندارد که تصحیح ادراک بیرونی به همراه داشت.

#ابژه های درونی کمتر شناخت ناپذیرند تا دنیای بیرونی. 

مشخصه ناخودآگاهی تنها یکی از مختصاتی است که در روان پیدا شده و به هیچ عنوان برای توصیف کردنِ روان کافی نیست. کنشهای روانی ای وجود دارند که از نظر ارزش کاملاً متفاوت اند، لیکن جملگی واجد خصیصه ناخودآگاهی اند. #ناخودآگاه، از یک طرف، کنشهایی را در بر می گیرد که صرفاً نهفته و به طور موقت ناخودآگاه اند، لیکن از جهت دیگر از کنشهای آگاه متفاوت نیستند؛ از طرف دیگر، ناخودآگاه فرایندهایی را در بر می گیرد نظیر فرایندهای سرکوب شده که اگر به [فرایندهای] آگاه تبدیل می شدند با سایر فرایندهای آگاه عریانترین تضاد را می داشتند.

می شود به تمامیِ سوء تفاهمات پایان داد به شرطی که از این پس در تشریح انواع مختلف کنشهای روانی به این سوال، که این کنش آگاه است یا #ناخودآگاه، بی اعتنا باشیم؛ و کوشش خود را معطوف کنیم به طبقه بندی و مرتبط کردن آنها فقط بر اساس رابطه شان با #غرایز و مقاصد، بر اساس عناصر تشکیل دهنده شان و بر این اساس که به کدامیک از سلسله مراتب نظامهای روانی تعلق دارند. اما به دلایلی متفاوت چنین چیزی عملی نیست. از این رو، گاهی اوقات به معنای توصیفی و گاهی اوقات به معنای نظاممند کلمه قادر نیستیم از ابهام نهفته در استعمال واژگان #آگاه و #خودآگاه دوری کنیم.

تا آنجا که به جنبه نظام مند مربوط می شود کاربرد این دو واژه بر ادغام آنها در نظامهای خاص و برخورداری از مشخصاتی خاص دلالت دارد. البته می توانیم برای پرهیز از سردرگمی بر آن شویم که برای نظامهای روانی ای که از هم متمایز ساخته ایم نامهایی دلبخواهی برگزینیم، نامهایی که هیچ ربط یا اشارهای به صفت آگاه بودن ندارند. فقط در اول کار باید زمینه هایی را مشخص کنیم که بر اساس آنها نظامهای [روانی] را تعریف می کنیم و برای این کار نباید از توصیف ویژگی ضمیر آگاه طفره برویم، و در نظر داشته باشیم این کار نقطه عزیمت تمامیِ پژوهشهایمان را شکل می دهد.

👤 #زیگموند_فروید
▪️#ناخودآگاه

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ یکی از فنون مفیدی که فلسفهٔ علمی به انسان می آموزد عبارت است از
تبدیل مسایل از صورت ملموس به صورت انتزاعی، مثلاً این مسئله را در نظر بگیرید: آیا مردم ایرلند حق داشتند اعتراض کنند به اینکه با بریتانیای کبیر جزو یک دولت دموکراتی قرار بگیرند؟ هر امریکایی رادیکالی خواهد گفت بله. آیا مسلمانان هم در مقابل هندوها همین حق را دارند؟ از میان ده نفر رادیکال امریکایی نه نفر در جواب این سؤال سابقاً می گفتند نه. من نمی خواهم بگویم که هیچکدام از این دو مسئله از راه تبیین انتزاعی حل خواهد شد، ولی می گویم که اگر به جای آن دو مسئلهٔ مشخص یک مسئلهٔ انتزاعی قرار دهیم که در ان حروف الف و ب جای ملل یا جوامعی را که ما نسبت به آنها تعصب داریم بگیرند، خیلی آسان تر خواهد شد که ببینیم در رسیدن به راه حلی بیطرفانه چه ملاحظاتی باید در نظر گرفته شود.

مسایل سیاسی را نه با درست اندیشیدن تنها میتوان حل کرد، و نه با درست احساسی کردن تنها. درست اندیشیدن ممکن است در بررسی واقعیات امور مؤثر باشد، اما برای آنکه دانش نیروی حرکت به دست آورد احساس درست لازم است. اگر میل به رفاه عمومی وجود نداشته باشد، هیج دانشی باعث اقدام به کاری که افزایش سعادت نوع بشر در ان باشد نخواهد شد.

هیچ دانشی باعث اقدام به کاری که افزایش سعادت نوع بشر در آن باشد نخواهد شد. ولی بسیاری از مردم ممکن است تحت تاثیر شهوات بد عمل کنند و خودشان ندانند که چه می کنند، و چون به محض تفکر و تعقل موضوع برایشان مدلل شود غالباً میتوان آنها را وادار کرد طوری عمل کنند که از آن کمتر زیان و ستیزه برخیزد. من یقین دارم که اگر مدارس در سراسر جهان به وسیلهٔ یک مرجع بین‌المللی اداره می شدند، و اگر این مرجع استعمال کلماتی را که برای ایجاد شور و هیجان به کار برده می شوند روشن می کرد، نفرتی که اکنون میان ملل و ارباب عقاید و احزاب سیاسی هست به زودی ناپدید می شد و حفظ صلح در جهان کار آسانی می بود.

فعلا کسانی که طرفدار روشن اندیشی و مخالف دشمنی های متقابل خانه بر انداز هستند باید به کار خود ادامه دهند، نه فقط بر ضد شهواتی که طبیعت انسان به آنها تمایل دارد، بلکه نیز بر ضد نیروهای متشکل تعصب و زورگویی دیوانه وار.
در این مبارزه اندیشه ی روشن منطقی، هرچند فقط یکی از عوامل است، سهم مهمی بر عهده دارد.

👤 #برتراند_راسل
📚 #عرفان_و_منطق

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ چه کم تجربه است آن کس که گمان میکند نشان دادنِ عقل و هوش موجب محبوبیت در جامعه میشود! برعکس، این دو خصوصیت نزد اکثریتِ غالبِ مردم خشم و نفرت ایجاد میکند. هر اندازه که نتوانند این خشم و نفرت را ابراز کنند و حتی آن را از خود هم پنهان کنند این احساس شدیدتر میشود. آنچه درواقع میگذرد این است: وقتی کسی برتریِ فکریِ مخاطبِ خود را درک و احساس میکند در نهان و بی آنکه خود بداند نتیجه میگیرد که مخاطب نیز به همان اندازه، حقارت و محدود بودنِ او را درک و احساس میکند‌. این قیاسِ پنهان، تلخ ترین نوعِ نفرت و خشم و کینه را در او تحریک میکند. پس گراسیان به درستی میگوید که: «تنها وسیله‌ای که موجبِ محبوبیت میشود این است که آدمی پوستِ کُندذهن‌ترینِ حیوانات را بر تنِ خود بکِشد!»

👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حکمت_زندگی
🔃 #محمد_مبشری

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ مبتذل‌ترین نوع غرور، غرورِ ملّی‌ است، زیرا کسی که به ملّیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیتِ با ارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسل نمی‌شد که با هزاران هزار نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردیِ مهمی در شخصیتِ خود داشته باشد، کمبود‌ها و خطاهای ملّت خود را واضح‌تر از دیگران می‌بیند، زیرا مدام با این‌ها برخورد می‌کند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابهٔ آخرین دستاویز به ملّتی متوسل می‌شود که خود جزیی از آن است.

👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حکمت_زندگی
■ صفحه 83
🔃 برگردان #محمد_مبشری

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ این که عقل عادی انسانی چقدر محدود و نابسنده است و وضوح آگاهی چقدر کم است، از روی این واقعیت قابل فهم است که علی رغم گذرایی و کوتاهی عمر انسان که در سیلان زمان بی پایان گم می‌شود، و علی رغم ماهیت تردید آمیز هستی ما و اسرار بی‌شماری که همه جا آزارمان می‌دهند و سرشت پر معنای پایدار های مختلف و نابسندگی مطلق زندگی، فلسفه ورزی مداوم و بی وقفه کار همه ی انسان ها نیست؛ و در واقع حتی کار تعداد زیادی، یا بخشی، یا حتی عدۂ کمی از انسان ها هم نیست، بلکه صرفا تک و توک افراد مطلقا استثنایی هستند که فلسفه می ورزند. بقیه در این رؤیا زندگی می‌کنند و فرق زیادی با حیوانات ندارند و در نهایت، فرقشان با آنها در آینده نگری و پیش بینی چند سال بعدشان است. نیاز متافیزیکی آنها ، که خودش را تحمیل می‌کند، پیشاپیش مقامات از طریق مذاهب بر طرف می‌کنند و این مذاهب هرچه باشند کفایت می‌کنند.

ولی، می‌شد که عده ی بیشتری از مردم نه در ظاهر بلکه در خفا فلسفه بورزند، هر چند ممکن است بعدا معلوم شود همین طور است. چون مخمصه‌ای که در آن گیر کرده ایم حقیقتا وضعیت اسف باری است!
چند وقتی زندگی پر از درد و زحمت و کمبود و اضطراب، بی آن که لااقل بدانیم از کجا و به کجا و برای چه، و تازه علاوه بر همه‌ی این‌ها کشیشان و روحانیون مذاهب مختلف و مکاشفات گرانقدرشان در این باره و تهدیداتشان علیه ناباوران.

به علاوه، این واقعیت مطرح است که ما همچون مشتی نقاب به هم نگاه می‌کنیم و با یکدیگر معاشرت می‌کنیم؛ نمی‌دانیم که هستیم، بلکه شبیه نقاب هایی هستیم که حتی خودشان را هم نمی‌شناسند. حیوانات هم دقیقا همین طور به ما نگاه می‌کنند و ما هم آنها را این طور می‌بینیم.

👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #متعلقات_و_ملحقات
🔃 ترجمه #رضا_ولی_یاری

. join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️مقایسه لیبرالیسم اقتصادی با لیبرالیسم سیاسی

🔹 لیبرالیسم چیست؟
🔸 سرمایه داری یا کاپیتالسم به چه معناست؟

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️فلسفه جامعه - اخلاق، سیاست، زمامداری

آن زمامداران تنگدستی که میخواستند مانند توانگران زندگی کنند، اما بدلیل بی لیاقتی، چاره‌ای نداشتند جز اینکه با فریب مردم ، راه دزدی و قتل و غارت را در پیش گیرند؛ و این کار را به انحاء گوناگون انجام میدادند
«ماکیاولی»

▫️ماکیاولی در کتاب گفتارها چنان می نویسد : هیچ زمامداری حق ندارد از تقصیرهایی که شهروندان مرتکب میشوند شکایت کند چون تقصیرهای اینان، یا از اهمال خود او نشأت میگیرند یا از اینکه خودش سرمشق بدی برای شهروندان است. اگر در احوال مللی که امروز به دزدی و راهزنی و معایبی از این قبیل متهمند نیک بنگریم ، خواهیم دید که چون زمامدارانشان دارای آن معایبند، آنگونه شده اند. ...

▫️یکی از وسایل زیانباری که زمامداران از آن استفاده میکردند این بود که با وضع قانون، عملی را ممنوع میساختند و آنگاه خودشان نخستین کسانی بودند که موجبات تجاوز از آن قانون را فراهم میکردند؛ ولی کسانی را که خلاف قانون عمل کرده بودند هنگامی مجازات میکردند که میدیدند مردمان بسیاری مرتکب آن تقصیر شده اند؛ پس مجازات برای نگاه داشتن حرمت قانون نبود بلکه مرادشان این بود که جریمه‌ای هر چه بیشتر وصول کنند.
#نیکولو_ماکیاولی

▪️هیچ متفکر سیاسی مثل ماکیاولی بد تعریف و تأویل نشده. نام ماکیاولی با قدرت‌طلبی، با تزویر و با دروغ‌گویی و روباه‌صفتی یکی شده. اما این بدترین تفسیری است که می‌توان از متفکری در سطح ماکیاولی ارایه داد. چرا؟
چون ماکیاولی شاید مهم‌ترین متفکر سیاسی مدرن باشد که توانسته است در مورد جدایی امر سیاسی از امر قدسی صحبت بکند.
شاید بزرگ‌ترین اشتباهی که در طول اعصار در مورد ماکیاولی شده این است که ماکیاولی یک متفکر بی‌اخلاق است. اما چنین نیست.
ماکیاولی مستقیم و صریح با (نفوذ) اخلاق مسیحی یا اخلاق دینی در امر سیاسی مبارزه می‌کند.
نگاهش رو به روم باستان و اخلاق مدنی روم باستان است - آن چیزی که به نام جمهوری روم باستان می‌شناسیم. الگویش از آنجا می‌آید. برای ماکیاولی اخلاق در سیاست امر مهمی است. هم‌بستگی و همدلی میان مردم، و هم‌بستگی و همدلی میان حاکم و مردم بر مبنای این اخلاق مدنی شکل می‌گیرد.
یکی از اشکالاتی که در تأویل و تعریف ماکیاولی یا ماکیاولیسم داریم این است که فکر می‌کنیم ماکیاولیسم یعنی دیکتاتورمنشی، یا امری که مردم در آن حضور ندارند. اتفاقا در کتاب گفتارها مردم‌اند که نقش اول را بازی می‌کنند.

… مدلی که ماکیاولی در ذهن دارد، دوران کوتاه حکومت فردی است به نام ساوونارلا. ساوونارلا کسی است که در دوران قبل از ماکیاولی می‌خواهد با کمک مردم حکومت مسیح، یعنی یه حکومت الهیاتی، ایجاد کند. سه سال بعد از تشکیل حکومت، همان مردم ساوونارلا را می‌کشند.
ماکیاولی این‌طور نتیجه می‌گیرد که نمی‌شود امر سیاسی استحکام و استمرار داشته باشد وقتی مبنای اصلی‌اش خود سیاست نیست و امر دیگری است. حالا می‌خواهد یک امر زیبایی‌شناختی باشد یا یک امر قدسی.
می‌گوید مبنای کاری سیاسی و سیاست ، باید خود سیاست باشد. حد و مرزش را خودش تعیین کند. طبیعتا وقتی مسئله حد و مرز سیاست مطرح می‌شود، که در آثار ماکیاولی هم مطرح می‌شود، پرسش بعدی این است که در عرصه عمومی چه کنشی می‌توان داشت. و حاکم چه حقوقی در مقابل مردم دارد، و تا کجا می‌تواند وضع موجود را نگاه دارد.
این همان چیزی است که بعدها متفکران دیگری مثل هابز، روسو و اسپینوزا از آن با عنوان قرارداد اجتماعی یاد می‌کنند. ماکیاولی در مورد قرارداد اجتماعی صحبت نمی‌کند، ولی از پیمانی می‌گوید که باید بین حاکم و مردم شکل بگیرد. همه این نکات اندیشه رنسانسی ماکیاولی است که او را از اندیشه قرون وسطا و (یا به عبارتی می‌توانیم بگوییم اندیشه افلاطونی ارسطویی) کاملا جدا می‌کند و او را پایه‌گذار و موسس فلسفه سیاسی مدرن می‌کند.

👤 #رامین_جهانبگلو

▪️در فلسفه سیاسی کلاسیک یعنی در اندیشه کسانی همچون افلاطون، ارسطو، آگوستین و ... سیاست برای تحقق اخلاق است و هدف و غایت سیاست، رسیدن به فضیلت محسوب می‌شود.
در فلسفه سیاسی جدید، سرزمین جدیدی کشف می‌شود، یعنی ماکیاولی ادعا می‌کند، همان‌گونه که کریستف‌کلمب در حوزه جغرافیا قاره جدیدی کشف کرد، او نیز در حوزه اخلاق و سیاست، حوزهٔ جدیدی را کشف کرده است.
در فلسفه سیاسی جدید، سیاست تلاش می‌کند از فلسفه فاصله بگیرد و به یک علم بدل شود که از آن به واقع‌بینی تعبیر می‌شود. یعنی در فلسفه سیاسی جدید، امر رئال یعنی امر واقعی جانشین ایده‌آل‌ها، فضیلت‌ها و آرمان‌ها می‌شود؛ بنابراین در فلسفه سیاسی جدید، اخلاق جایی ندارد و از آن به عنوان نوعی ابزار و گفتمان سیاسی برای نقد دیگر قدرت‌های سیاسی استفاده می‌شود.

👤 #بیژن_عبدالکریمی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️"همه ما مدیونِ مرگیم"

این دیالوگ پایانی فیلم گرین مایل بود.. جمله ای که بیش از هر چیزی بر یگانه تکلیفِ انسانی تاکید می نماید، ما با مرگ به دنیا می آییم، در این وادی، ما انسان ها موظف به مرگیم، هر انسانی در برهه ای از زمان می بایست به مرگِ خویش، خوش آمد گوید.. بدونِ مرگ، زمان بر تازشِ بی قید و بند و خود پایانی متصور نمی شد.. ما با مرگِ خود بر تاریخ گوشزد می کنیم که اینجا نقطه پایان من است دقیقا همینجایی که من ایستاده ام.. هر انسانی به هنگامِ مرگ قهرمانِ تاریخ است امکانی که در لحظۀ وقوع انسان را به سانِ یک قهرمان از انتهای یک زندگی پرومته وار می رهاند.. تنها چپزی که بر قامتِ بلندِ تاریخ مدام تکرار و باز تکرار می شود همانا مرگ است.. مرگ دوستی دیرینه ای با ما انسان ها دارد، به نحوی که بی درنگ همۀ ما مدیون مرگیم...
چهرۀ هر انسانی به هنگامِ مرگ بسیار مصمم تر از همیشه به نظر می رسد، تصمیم همان تصمیم همیشگی ست، ما باید جانمان را از تاریخ پس بگیریم.. انسان ها در لحظه پایانی اجرای بی نقصی از خود بر جا می گذارند، سمفونیِ مرگ حجابِ زندگانی را بر کنار می کند و تا تحققِ نهایی لذتی بی پایان بر تازش خود ادامه می دهد... به گفته لکان مرگ همان ژوئیسانس است، میلی در پی میلی دیگر است، میلی که وجه اصیلِ هایدگری بر زندگانی انسانی را ارزانی می دارد..
ما با مرگِ خود به آنسوی دریاها قدم می گذاریم، همان جایی که سانتیاگوی همینگوی بر آن رهسپار بود، جایی که موجودی به نامِ "هست" در انتظار ماست، ناقوس ها برای ما به صدا در می آیند، ما مرگ را زندگی میکنیم و با مرگ، هستندگی را به آغوش میگیریم و صید دیگری را به سرانجام می رسانیم..

بی شک مجال هم ذات پنداری و ابراز همدردی بسیار فراخ تر از اعصار گذشته است.ما دیگر تماشای آدم های از دار آویخته،چهار شقه شده یا خردشده لای چرخ را نوعی تفریح و سرگرمی روزهای تعطیل نمی دانیم.ما فوتبال تماشا می کنیم،نه زد و خورد گلادیاتورها را. در قیاس با عهد باستان،همدردی ما با دیگر آدمیان،سهیم شدن مان در رنج و مرگ آنها،افزایش یافته است.تماشای شیرها و ببرهای گرسنه ای که آدمیان زنده را تکه تکه می کنند و می بلعند،یا گلادیاتورهایی که می کوشند با نیرنگ و ترفند حریف را زخم زنند یا بکشند،تفریحی نیست که ما با همان میل و رغبتی به انتظارش باشیم که سناتورهای رومی ملبس به ردای ارغوانی،یا مردمان رومی انتظارش را می کشیدند.ظاهرا هیچ گونه احساس همسان بودنی در کار نبود که آن تماشاگران را به انسان هایی پیوند زند که آن پایین،در آن گودِ خونین،برای زنده ماندن می جنگیدند.همانطور که می دانیم،گلادیاتورها هنگامی که قدم رو وارد گود می شدند.سزار را با این کلمات سلام می دادند: (آنان که رهسپار مرگ اند به تو سلام می دهند.)بی شک برخی از سزارها خود را همچون خدایان واقعا نامیرا می پنداشتند.به هر حال،مناسب تر و درخورتر می بود اگر گلادیاتورها چنین فریاد می زدند: (آنان که رهسپار مرگ اند بر آنکه رهسپار مرگ است سلام می دهند.) اما در جامعه ای که اصلا گفتن چنین سخنی ممکن باشد،احتمالا دیگر نه گلادیاتوری در میان خواهد بود ونه سزاری.توانِ گفتنِ چنین چیزی خطاب به حاکمان-که برخی از آنها حتی امروز نیز حیات و مرگِ بیشمار از پیروانشان را به اراده خویش دارند-متضمن اسطوره زدایی از مرگ است،آن هم گسترده تر از آنچه تا کنون صورت گرفته،و نیز متضمن آگاهی روشن تری است از این نکته که کل جامعه ی بشری چیزی جز جماعت میرندگان نیست و آدمی به هنگام نیاز،تنها از آدمی است که می تواند چشم یاری داشته باشد.حل معضل اجتماعی مرگ دشواری خاصی دارد،زیرا برای زندگان،همدردی و هم ذات پنداری با محتضران بسیار سخت است.

📚 تنهایی دم مرگ
👤 #نوربرت_الیاس

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ هیچوقت وارد گذشته هیچ آدمی نشو و زیر و روش نکن، حتی عزیزترینت!زیباترین باغچه را هم که بیل بزنی حداقل یه کرم توش پیدا می‌کنی»

«آنانکه نمی‌توانند خود را اداره کنند، ناچار از اطاعت دیگرانند.»

«آینده کودکان بسته به‌تربیت پدر و مادر است.»

«ادبیات، راز پنهانی تمدن است، شعر، سرّ مکتوم آمال است.»

«از آن در شگفتم که در سینه دلی دارند و می‌پندارند که آسایش و سعادت بشر جز مهر و صفا راه دیگری دارد.»

«از کوچکی میل داشتم بزرگ باشم.»

«امید در زندگانی بشر آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان.»

«انسان در این عالم چون شبح سرگردانی است که هنگام عبور از این راه، حتی سایه‌ای از خود به یادگار نمی‌گذارد.»

«باید درهای علم به روی همه باز باشد، هرجا مزرعه هست، هرجا آدم هست، آنجا کتاب هم باید باشد.»

«بدتر از مرگ چیست؟ آنچه بعد از آمدنش مرگ را می‌طلبی.»

«بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای آنها باز است.»

«خدمت به وطن نیمی از وظیفه‌است و خدمت به انسانیت، نیم دیگر آن.»

«خوبی‌ها و بدی‌های اجتماع به‌دست ما ساخته شده‌است و به‌جای ناله، جای آن را دارد که درصدد دفع آن برآئیم.»

«خوشبخت کسی که به‌یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتاب‌های خوب، یا دوستانی که اهل کتاب باشند.»

«دانشمندان، علماء و بزرگان هرکدام نردبانی برای ترقی دارند، لیکن شاعران و هنرمندان، این مدارج را پروازکنان می‌پیمایند.»

«دروغ مظهری از شیطان است زیرا شیطان دو نام دارد، یکی شیطان و دیگری، دروغ»

«صالح‌ترین فرزندان آنهایی هستند که با اعمال خود باعث افتخار پدر و مادر خود شوند.»

«عذاب وجدان، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.»

«علت این که ما از موسیقی خوشمان می‌آید این است که در دنیای رؤیاها و احلام خود فرومی‌رویم، طبایع عالی، موسیقی را دوست می‌دارند لیکن بهتر آن می‌دانند که از آن به‌عنوان وسیله برای دخول در رؤیاهای خویش استفاده کنند.»
«قحط و بیماری در مقام مقایسه با جنگ، چیزی نیست زیرا خود این دو نیز زائیده عواقب وخیم و ناهنجار جنگ هستند.»

«کتاب، جام جهان‌نما است.»

«کینه و تنفر را به‌کسانی واگذار کنید که نمی‌توانند دوست بدارند.»

«گسیختن رشته علایق فرزندی، غریزه بعضی از خانواده‌های بینوا است.»

«مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظه‌ای می‌نشیند و آواز می‌خواند و احساس می‌کند که شاخه می‌لرزد ولی به آواز خواندن خود ادامه می‌دهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.»

«مردم فاقد نیرو نیستند، فقط فاقد اراده‌اند.»

«مرگ مهم نیست، خوشبخت نبودن مهمترین چیزها است.»

«مسافرت، به‌منزله هرلحظه مردن و زنده شدن است.»

«من اشخاص زنده را آنهائی می‌دانم که مبارزه می‌کنند، بی‌مبارزه، زندگی مرگ است.»

«موسیقی از آنچه که ناگفتنی است و اختفای آن ناممکن، حکایت می‌کند.»

«وقتی که کیسه خالی شد، دل پر می‌شود.»

«هدف هنر امروز، زندگی است نه زیبائی.»

«یک پرنده کوچک که زیر برگ‌ها نغمه‌سرائی می‌کند، برای اثبات خدا کافی است.»

«یک زن کامل کسی است که بداند چگونه فرمان‌روائی کند.»

«خداوند در پس هر چیزی است، اما همه چیز او را پنهان می‌سازد. اشیاء تاریک‌اند و آفریدگان غیر شفاف. عشق ورزیدن به کسی، استرداد شفافیت آن است»

«ذهنم زمستانی است اما در قلبم بهاری ابدی جاری است.»

«انسان در این عالم چون شمع سرگردانی است که هنگام عبور از این راه حتی سایه‌ای از خود به یادگار نمی‌گذارد.»

«ما پادشاه را کشتیم، سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم. حالا تنها چیزی که گیرمان آمده، یک پادشاه جدید است که از قبلی بهتر نیست. اینجا سرزمینی ست که برای آزادی جنگیدیم ولی حالا برای نان می‌جنگیم.»

«هیچ چیز به اندازه تخت خواب گرم و راحت، سنگدلی نمیاورد.»

👤 #ویکتور_هوگو

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ آيا خودخواه نبودن ممكن است؟

● اخلاق و روانشناسی ملازم يك ديگرند، اخلاق به ما ميگويد چه كاري بايد انجام دهيم؛ اما اگر ما قادر به انجام آنچه بايد انجام دهيم نباشيم، اين سخن معناي چنداني نخواهد داشت.ممكن است گفته شود ما بايد دشمنانِ خود را دوست داشته باشيم؛ اما اگر ما قادر به دوست داشنن انها نباشيم اين حرف بي محتواست.
تقريبا همه ی نظام هاي اخلاقي توصيه به خودخواه نبودن ميكنند. اما آيا ما قادر هستيم كه خودخواه نباشيم؟
بنابر نظريه ی خودگرایی روانشناختی (psychological egoism) ما قادر نيستيم خودخواه نباشيم و سرشت انسان به گونه اي است كه تنها به دنبال منافع خود است و اين چنين مي شود كه نوع دوستي خالص افسانه اي بيش نيست !
اگر خودگرايي روانشناختي صحت داشته باشد، در تحليل نهايي ، ما هيچ اهميتي براي افراد ديگر قائل نيستيم، اين اموزه با تصور معمول ما در باره ي خودمان بسيار تكان دهنده است، اينطور نيست؟
پس چرا اين همه معتقدند كه اين اموزه صادق است؟ رفتار هاي نوع دوستانه مانند احسان و ...چه ميشوند؟
تامس هابز بر اين باور بود كه خودگرايي روانشناختي احتمالا صادق است و بايد بتوات توضيح فراگير تري از انگيزه هاي انساني ارائه كرد. در اين جا يك نمونه از كار هابز را ذكر ميكنيم

■ این عام ترین انگیزه ای است که وقتی فکر میکنیم مردم به خاطر اهمیت دادن به دیگران عمل می کنند، به ان ها نسبت می دهیم. . لغتنامهٔ انگليسي آکسفورد تقریبا چهار ستون را به احسان اختصاص داده است. تعریف آن متغیر است، از عشق به همنوع" تا نیکوکاری به : همسایگان، اما برای یک فرد معتقد به خودگرایی روانشناختی، چنین : . عشقی نسبت به دیگران وجود ندارد، و از این رو احسان باید به طریقی کاملا متفاوت تعریف شود. هابز در مقاله اش با نام در باب طبیعت آدمی آن را چنین شرح میدهد:
هیچ برهانی بر قدرت انسان قوی تر از آن نیست که دریاید علاوه بر انکه قادر به نیل به امیال خود است، قادر به مساعدت به دیگران در رسیدن به امیالشان نیز هست: و این مفهوم احسان است. بدین ترتیب احسان عبارت است از لذتی که شخصی از نمایش قدرت های خود حاصل می کند. انسانی که احسان می کند دارد به خودش، و به دنیا، نشان می دهد که تواناتر از دیگران است. وی نه تنها قادر به مراقبت از خود است، بلکه قدرت کافی نیز برایشی باقی می ماند که مراقب آنان که به اندازهٔ او توانا نیستند باشد. او صرفاً دارد با خودنمایی، برتری خود را اظهار می دارد البته هابز بر این امر واقف بود که انسانی که احسان می کند ممکن است . باور نکند که این، حقیقت کاری است که دارد انجام میدهد، اما قضاوت های ما دربارهٔ انگیزه هایمان چندان صائب نیست. کاملاً طبیعی است که ما اعمال خود را به طریقی تفسیر خواهیم کرد که ما را خرسند و مسرور کند (و این درست همان چیزی است که فرد معتقد به خودگرایی روانشناختی انتظار خواهد داشت)، و این مسرورکننده است که فکر کنیم خودخواه نیستیم. هدف هابز از ارائهٔ این توضیح آن است که تفسیری واقعی از علت اعمال ما به دست دهد، نه آنکه توضیح مسرت بخشی را که ما طبیعتاً می خواهیم باور کنیم عرضه کند.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️فرصتِ زندگی..

"ما از نیستی میترسیم و بنابراین, هستی خودمان را چروکیده میکنیم."

👤 #رولو_می

پیام #نیچه به ما این بود که زندگی را به گونه ای زندگی کنیم که تا ابد بخواهیم آن را تکرار کنیم؛ زندگی تان را به کمال زندگی کنید و در وقت مناسب بمیرید؛ هیچ جایی از زندگی را بدون زیستن پشت سر نگذار...!

👤 #اروین_یالوم

رولو می (Rollo May) پدر شاخه روان درمانگری اگزیستانسیال می گوید: چنان زندگی کنید که هر چه می توانید خوشی، شادی و لذت از جهان برگیرید و هر چه می توانید خوبی به جهان بدهید؛ که «خوشی» با نوعی لذت گرایی روانشناختی و «خوبی» با اخلاقی زیستن فراهم می آید

«رولو_می» باور داشت که در این صورت، ترس از مرگ به کمترین حد خود خواهد رسید و آدمی تنها سرزمینی سوخته را به فرشته مرگ تحویل می دهد، چرا که کام خود را از هر آنچه خوبی و خوشی، برآورده است.

«زنده ایم که به چیزای عجیب بخندیم و اونقدر خوب زندگی کنیم که مرگ برای بردنمون بلرزه.».

👤 #چارلز_بوکفسکی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Ещё