#داستان_دنباله_دار #نیمه_گمشده#قسمت_دوازدم#بخش_دوم#نخ_عمر#مهرناز_جکاسه را برداشتم و با جفت پا پریدم رو میز بزرگ وسط سالن: «رفتم پشت بوم قالی بتکونم، قالی خاک نداشت خودمو تکوندم، فرهادِ همسایه لب هامو دیده، رفته برا من یه رژ خریده»
پری کل بدنش را تکان می داد و سالن را دور می زد: «وای ورپریده، وای ورپریده»
یخ دوستان روانی که باز شد، با دست زدن و شلنگ تخته انداختن همراهی کردند. جوری دهان ها را اندازه غار باز کرده بودند و داد می زدند «وای ورپریده، وای ورپریده» که تا زبان کوچکشان هم معلوم بود!
از میز پریدم پایین و خودم هم با حرکت کمر و شانه وارد عمل شدم: «رفتم پشت بوم قالی بتکونم، قالی خاک نداشت خودمو تکوندم، فرهادِ همسایه دستامو دیده، رفته برا من حلقه خریده»
پری با کمر لرزان و در حالی که کله اش هماهنگ با اهنگ بالا پایین می رفت، چشمانش را مانند منگل ها تنگ و گشاد کرد و آمد طرفم: «وای ورپریده، وای ورپریده»
یک دفعه در سالن باز شد و لحظاتی بعد مسئولین محترم با قیافه ای خوفناک جلویمان صف کشیدند. اهمیت ندادم و دوباره پریدم رو میز: «رفتم پشت بوم قالی بتکونم، قالی خاک نداشت خودمو تکوندم، فرهادِ همسایه پاهامو دیده، رفته برا من دامن خریده»
پری قیافه اش را کج و کوله کرد و چنگ زد به صورتش و پرید رو آن یکی میز: «غلط کرده خریده، غلط کرده خریده»
«همه برن سر جاهاشون». صدای مسئولین محترم بود که خودشان را شهید می کردند بلکه ما یک ذره ازشان حساب ببریم و کاسه کوزه مان را جمع کنیم که خب زهی خیال باطل. صدایمان را که بردیم بالاتر انگار دوز عصبانیت انها هم رفت بالاتر که صورت نکبتی شان به سمت کبودی رفت و داد زدند: «جمع کنید این مسخره بازی هارو» ولی کیست که ترک صحنه کند! از انها اصرار، از ما انکار
وقتی متوجه عمق فاجعه شدند و دیدند با چه روانی های زبان نفهمی طرف هستند طی یک حرکت انتحاری همه شان شوکر به دست شدند ولی خب ما هم بیدی نبودیم با این بادها بلرزیم. صدایم را انداختم پس سرم و حالا هوار نکش، کِی بکش: «رفتم پشت بوم قالی بتکونم، قالی خاک نداشت خودمو تکوندم، مسئول محترم مسخره امو دیده، رفته برا من شوکر خریده»
پری کله کرد سمتشان و دستش را برد بالا سرش و شروع کرد بشکن زدن و قر دادن. دست اخر زبانش را در حلق مسئولین تکان داد و بشکن¿ زنان گفت: «غلط کرده خریده، غلط کرده خریده»
و همان لحظه یک عدد شوکر ناقابل حرامش شد و مثل تف چسبید به زمین. تا خواستم به خودم بیایم و متواری شوم من را هم گرفتند و کت بسته پرتم کردند در یک اتاق.
قبل از آن که بخواهند به شصت و هشت روش سامورایی تنبیهم کنند و شکنجه ام دهند، انگار خط و خطوط و خراش های روی صورتم به همان شصت و هشت روش خار شد و صاف رفت تو چشم مسئولین همیشه در صحنه که یک راست بردنم پیش دکتر...
ادامه دارد...
@Bookzic 🌸🍃