پاک‌نویس| فاطمه‌ایمانی

Channel
Logo of the Telegram channel پاک‌نویس| فاطمه‌ایمانی
@paknewis_irPromote
209
subscribers
تمرین نوشتن و دوباره نوشتن سایت: fatemeimani.ir
ولی به هر حال من...

سلام.
نامه که بی‌سلام نمی‌شود. هرچند من نامهٔ بی‌سلام برای تو بسیار نوشته‌ام از بس که اینجا بوده‌ای.
اگر اینجایی پس نامه برای چی؟
خب نامه یکجور ابراز صمیمیت است. راهی برای زنده‌نگه‌داشتن خاطرات خوش یا روح بخشیدن به خیالات دوست‌داشتنی. نامه انواع و اقسام ندارد، فقط نامه به دوست است.
من فکر می‌کنم نامه‌های اداری را نباید نامه می‌نامیدند؛ بهتر بود بگوییم نوشته‌های اداری یا پیام‌های اداری یا هر کلمه‌ای غیر از نامه.
نامه‌های من شاید حکایت کردن از همان زیست موازی است که این روزها مد شده‌. با نوشتن این نامه‌ها رنج‌ دوری را هموار می‌کنم و به زندگی دلخواهم نزدیک‌تر می‌شوم.
سوالی هست که همیشه بالای ذهنم سنجاق‌شده: اگر کسی این نامه‌ها را بخواند با خود چه فکری می‌کند؟ خیلی فکرها ممکن است بکند، بستگی دارد آن «کسی» چه کسی باشد. گاهی هم بیرون می‌ایستم و از نگاه آن «کسی» نامه‌ها را می‌خانم و به او حق می‌دهم که از منظور اصلی نویسنده و ذهنیات او هیچ سر در نیاورد.
فکر های آن « کسی» گاهی آنقدر مهم می‌شود که حس می‌کنم سانسور نامحسوسی را در من به جریان انداخته است. هرچند می‌دانم بهتر است این خودسانسوری را کنار بگذارم و هرچه می‌خواهد دل تنگم، بنویسم. دل تنگ که سانسور و ملاحظه حالیش نمی‌شود.

شاید هم هیچ وقت هیچ کس این‌ها را نخوانَد یا آنچه می‌خواهم هیچ وقت لباس واقعیت نپوشد، شاید در این زیست موازی هیچ پیچ و مهره‌ای با واقعیت جور در نیاید. اما به هر حال من...
حقیقت این است که ما در نامه‌ها زندگی می‌کنیم. حقیقت انگار همیشه هم تلخ نیست، آن «واقعیت» است که اغلب تلخ است.

فاطمه ایمانی
#نامه‌ها
#آزادنویسی
@paknewis_ir
حظ وافر

#روزگفتار

پی‌نوشت:
چقدر دلم شرح نامختصرِ مفیدی می‌خواهد از همهٔ اشعار حافظ و سعدی به این شیوه.

@paknewis_ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚 ابوالسعید ابوالخیر؟

ما کلمات عربی را میخواهیم فارسی کنیم، این فارسی‌ها را عربی میکنه.

🔹️
🎤خوراک ذهنی کودک من

فاطمه ایمانی
@paknewis_ir
Forwarded from قلم‌زن
این نقل‌قول خیال‌انگیز از پترارک را در وصف کتاب‌ها بخوانید:

«من گرفتار شوری بی‌پایان شده‌ام که تاکنون نه توانسته‌ام و نه خواسته‌ام فرو بنشانمش. حس می‌کنم هیچ‌گاه به قدر کفایت کتاب نداشته‌ام. کتاب‌ها عمق جانمان را به شعف می‌آورند، در رگ‌هایمان جاری‌اند. با صمیمیتی پرشور و التهاب پندمان می‌دهند و همبسته‌مان می‌شوند؛ اما کتاب صرفاً جای خود را در جان‌مان باز نمی‌کند، بلکه برای کتاب‌های بیشتر راه می‌گشاید و آتش اشتیاق کتاب‌های دیگر را در جانمان شعله‌ور می‌سازد.»

🟢 شما چه حسی به کتاب‌هایتان دارید؟

ــــــــــــــــــــــــــــــ
#قلم_زن
واژه‌ها می‌مانند!
مجموعه آموزش نویسندگی قلم‌زن

💠 @ghalamzan_com
🌐 Www.ghalamzan.com
📌آیا این یک داستانک کودک است؟

همیشه زیر سایهٔ یک درخت، لابه لای چمن‌های بلند می‌نشست و به دور دست‌ها خیره می‌شد.
بچه‌آهو جست‌وخیزکنان گفت:
-دیدی گفتم کاری به ما نداره؟ اصلن به آهوها نگاه هم نمی‌کنه، تو بیخودی نگرانی.
آهوی بزرگ‌تر گفت‌:
-داره بو‌ می‌کشه...
- چرا نزدیک نشیم؟
آهوی پیرتر به چمن‌های بلند اشاره کرد:
-اونجا رو نگاه کن.
بچه آهو خندید:
-تو خیالاتی شدی، اونجا هیچی نیست، فکر کنم باید اون عینک قدیمی رو عوض کنی، شایدم به خاطر پات هنوز ناراحتی ولی اون مال گذشته بوده، بهتره فراموشش کنی.
بعد از روی سنگ‌ها پرید و به طرف برکه رفت تا به گلهٔ آهوها بپیوندد.
آهوی عینکی، آهی کشید و دوباره به چمن‌ها نگاه کرد.
لابه‌لای چمن‌ها، چیزی به‌شدت تکان خورد.
شیر ، سرش را برگرداند و به آن چیز نگاه کرد، دستش را آرام روی بدن او گذاشت و گفت:
ـ هییس! آروم باش... چیزی نیست، الان تموم میشه.
بعد دور دهانش را لیسید و دوباره به دوردست‌ها خیره شد.
آهوی پیر لنگ‌لنگان از آنجا دور شد.
........

💬 حالا شما بگید، به نظرتون این یه
داستان کودک محسوب میشه؟


@paknewis_ir
چگونه داستان کودک، داستان کودک می‌شود؟


پ.ن:
سعیمو کردم ولی کوتاه‌تر نشد. 😅

#ادبیات_کودک
(با پس‌زمینهٔ صدای کودک😁)
#روزگفتار

🎤 فاطمه ایمانی

@paknewis_ir
.
پاک‌نویس| فاطمه‌ایمانی
Voice message
دقت کردید ما همیشه تعبیر «مشق‌نوشتن» رو شنیدیم یا تمرینِ نوشتن.
نوشتن مهمه، نوشتن تمرین میخاد، نوشتن مسبب خاندن میشه، نوشتن باعث رشد میشه. همه‌ی اینا درست، ولی خود خاندن چی؟ نسبت بین خاندن و نوشتن باید چقدر باشه؟ نمی‌خام از درصد و عدد حرف بزنم یا بگم بهتره کدوم بیشتر باشه کدوم کمتر چون بسته به کار فرد و موقعیتش، این نسبت‌ها فرق می‌کنه. فقط می‌خام بگم باید نسبتی بینشون وجود داشته باشه که یکی باعث فراموش شدن یا کمرنگ شدن دیگری نشه.

من تو مدرسه همیشه فقط مشقای نوشتنی رو مشق حساب می‌کردم. خوندنی‌ها رو پشت گوش می‌نداختم. الانم در مورد مشق بچه‌هام همین تصور رو دارم. بیشتر روی مشقای نوشتنی تاکید می‌کنم و وقتی می‌نویسن خیالم راحت میشه.
خیالم راحته که خوندنی‌ها رو با اتکا به هوش و حافظه‌ی خوبشون سر کلاس یاد گرفتن و بلدن. خب این سیستم در سنین دبستان و اوایل دبیرستان (همون سالهایی که ما بهش می گفتیم راهنمایی) شاید جواب بده ولی از دبیرستان به بعد دیگه نه. اون وقته که مشق خاندن هم به اندازه‌ی نوشتن مهمه و گاهی حتا مهم‌تر.
شاید بهتره برای اینکه بچه‌هام از این نکته غافل نشن، بعد از اینکه مشقاشونو نوشتن بهشون بگم حالا برید مشقاتونو بخونید.


@paknewis_ir
مشق‌خاندن
یا
مشقِ خاندن؟

#روزگفتار

فاطمه‌ایمانی
@paknewis_ir
کلمات جعلی من:

1- پیرخیال
2- کهن‌مهر
3- تازه‌مرگ
4- لب‌پران
5- گوژچشم
6- تَرکِتاب
7- شب‌خراش
8- تَرکه‌تُرک
9- سم‌باز
10- عصرافزون
11- هفت‌سو
12- کج‌برگ
13- جلبک‌بار
14- شب‌تنه
15- سم‌سخن
16- خرچاپ
17- خرکاه
18- سم‌سرِشک
19- پَرخوش
20- چاهراه
21- شاه‌مرگ
22- زیرپاک
23- خرکتاب
24- اسب‌‌کوچ
25- شب‌دام
26- ترپنجه
27- کوربین
28- سیم‌ساب
29- زرفُرم
30- مرگ‌داد

#تمرین
@paknewis_ir
1_4908994910.pdf
1.5 MB
جمله‌ای که دیشب دربارهٔ نویسنده‌ها گفتم توی این کتاب دیده بودم.

📚 کتاب مصوّر «قدرت نوشتن»

✍️به اهتمام: شاهین کلانتری (مدیر مدرسه‌ی نویسندگی)

کارتونیست: مازیار بیژنی

گزیده‌ای از بهترین «جملات قصار» درباره‌ی نوشتن.
در آخر این کتاب، منابع خوبی برای مطالعه هم معرفی شده.

@paknewis_ir
.
Audio
#روزگفتار

«نویسنده‌ها باید به هم بچسبند، مثل گداها و دزدها.» 😅
ارنست همینگوی
@paknewis_ir
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این ویدئو بوی آتش می‌دهد انگار جواد روی پشت بام نشسته‌ زیر باران و پیت حلبی را از چوب های‌ریز و درشت پرکرده‌ و دستهاش را روی شعله گرفته..‌با یک کلاه بافتنی ِ آمده روی گوشهایش .
ما گوشه‌های چادرمان را گره زده و انداخته‌ایم دور گردنمان. مامان سبزی پاک می‌کند. بوی انار صدای مریم را برداشته، یک گنگی‌ِ معطر تیز که از بین شاخه‌ها خودش را پخش کرده مثل نوری اریب توی حیاط و افتاده کنار نرده‌های سبز که چرخ لاستیک چند پینه‌‌ ای به آن تیکه‌داده و آقا دارد از روی ایوان به‌آسما‌ن نگاه میکند و می‌گوید: این هوا نمی خوابد تا صبح شاید بارش باشد.

صبح صدای موسی توتو روی آنتن‌ نشسته‌ ، زندگی جمعه است‌ و‌امروز‌ دیگ آش داریم‌یا تنور تازه ی نان یا عمه ی امینه‌ می آید می‌گوید: کاش انقدر طناب نزنی نفست تنگ می‌شود، دختر که آنقدر نمی پرد.
در این گوشه‌های دورتر خیلی ها نمرده اند و ما عصر می‌رویم یک کافه‌ی تازه!
بوی کتاب‌و آتش حالا‌ قاطی شده اند و‌صدای باد و درخت و بیداری هوا و ته مانده‌ی سبزی ها کافه را پر کرده‌اند و ما همچنان گوشه‌های چادرمان را گره می‌زنیم‌ و‌سر یک‌ساعتِ زنگ‌زده ی قدیمیِ دعوا میکنیم‌..

#یادداشت
#سیده_تکتم_حسینی
📌نقطه‌عطفم کو؟
چند وقتی است به این می‌اندیشم که چگونه یک نقطه‌عطف درست و حسابی در زندگی آدم پیدا می‌شود؟ از آن نقطه‌عطف‌ها که وقتی تبدیل به آدم موفقی شدی در پاسخ به سوالاتی مثل «چگونه به این موفقیت دست یافتید؟» بنا کنی به خاطره گفتن و از این نقطه‌عطف زندگی‌ات با افتخار حرف بزنی.

هر آدم موفقی را که می‌بینیم یک یا چند نقطه‌عطف در زندگی‌اش داشته و ازشان مواظبت کرده تا لابه‌لای خاطراتش گم نشوند. هر جا هم که می‌نشیند از آن‌ها می‌گوید و بهشان افتخار می‌کند.
حالا گذشته از افتخار، من آن موفقیتی را که منوط به نقطه‌عطف‌هاست دوست دارم. چند وقتی است خیلی جدی به این فکر می‌کنم که چرا من در زندگی‌ام از این نقطه‌عطف‌ها ندارم؟ شاید هم دارم و گمشان کرده‌ام. آیا می‌شود کسی با وجود اینکه هیچ نقطه‌عطف قابل عرضی در صندوقچه‌ی محفوظاتش ندارد به موفقیت برسد؟
اصلن شاید برای همین است که من به آن موفقیت‌هایی که سال‌هاست منتظرشان هستم نمی‌رسم.
تا حالا خودم را دلداری می‌دادم که لازمه‌ی موفقیت حتمن داشتن نقطه‌عطف نیست. اصلن شاید هم نقطه‌عطف فقط یک نقطه نیست. شاید یک پروسه‌ی طولانی است که فقط یک نقطه از آن به‌یاد‌ماندنی بوده و به یاد آدم‌موفق‌ها مانده و برای آگاهی دیگران و البته افتخار کردن به خودشان، نقلش می‌کنند.
به فرض که من هرگز نخواهم آدم موفقی شوم یا چیزی را برای کسی نقل کنم یا به چیزی یا کسی افتخار کنم، آیا مهم نیست که چنین نقاط عطفی در زندگی‌ام داشته باشم؟
مدت‌هاست تلاش می‌کنم برای خودم نقطه‌عطف‌هایی بسازم. مثلن بگویم از امروز که فلان مناسبت را دارد سعی می‌کنم آدم دیگری شوم و فلان رویه را در پیش بگیرم و فلان عادت را کنار بگذارم تا بعدها بگویم از روزی که فلان اتفاق افتاد من دیگر آن آدم سابق نشدم؛ ولی باز می‌بینم خیلی اتفاق‌ها در زندگی‌ام افتاده که بعدش قرار بوده دیگر آن آدم سابق نشوم و باز هم به مرور زمان همان آدم سابق شده‌ام. نکند من اصلن استعداد «هرگز آن آدم سابق نشدن» را ندارم؟ اگر اینطور باشد که هر تغییر و پیشرفتی منتفی است.

کاش یک مرکز استعدادیابی هم وجود داشت که به ما می‌گفت آیا استعداد تغییر جدی و «دیگر آن آدم سابق نشدن» را داریم یا نه؟ اگر نداریم بیخودی معطل نشویم و برویم سراغ کاری دیگر، کاری غیر از تغییر و موفق شدن. شاید مجبور باشیم به همان آرزو کردن و نرسیدن راضی شویم. فقط در صورتی که استعداد داریم خیالمان راحت باشد که اگر مثل چی بدویم و اجل هم مهلت دهد بالاخره روزی به آرزوهایمان خواهیم رسید.

به هر حال من همچنان دنبال نقطه‌عطف می‌گردم تا بلکه بیابمش یا خودم بسازمش. باید نقطه‌ی خوبی باشد و هر که دارد خوش به حالش.

فاطمه‌ایمانی

@paknewis_ir
.
پر گوی و گزیده گوی

هرچه بیشتر می‌نویسم بیشتر می‌فهمم که هنوز خیلی چیزها را ننوشته‌ام.

@paknewis_ir
باید از هر خیال امیدی جست
هر امیدی، خیال بود نخست...

#روزنگار، ۲۱ آبان، زادروز
#نیما_یوشیج
@chaame 🪐
📌 مهمان رمان
(بخش دوم)

دکتر رضا دوست داشت به دکتر اکبر بگوید:
«سی و چهار سال پس از این ماجرا وقتی دوستش ولی‌زاده، نویسنده‌ی بیست و هفت ساله‌ی آذربایجانی از دکتر رضا خواست که قصه‌های پیش از دهه‌ی چهلش را به او بسپارد تا همراه قصه‌های پیش از دهه‌ی چهل دوستِ هم نسلش غلام، که در سال ۶۴ در پنجاه سالگی در غربت مرده بود، در کتاب مشترکی چاپ کند، دکتر رضا پس از گشتن آرشیوهای خانوادگی در منزل تقی و اشرف و رسول، نسخه‌های متعددی از قصه‌ها و تمرین‌های قصه‌نویسی‌اش را پیدا کرد که او را به دهه‌ی قبل از چهل برمی‌گرداند.»

از خواندن جمله‌ی بالا چه حسی پیدا کردید؟ گیر و گرفتی داشت؟ یا کلمه‌ی قلمبه سلمبه‌ای، حرف نا‌مانوسی چیزی؟
نداشت.
اینجوری است که راحت و روان پیش می‌رود و اگر بنشینی پاش و پرتش نکنی آن سو، تند و سریع هم پیش می‌روی.
چیزی که باعث می‌شود پرتش کنی یک سو این است که وقتی می‌گوید: «پس از این ماجرا» از خودت نپرسی «کدام ماجرا؟» چون ماجرا اینقدر زیاد است که حتا اگر حافظه‌ای به افتضاحی من و جلبک هم نداشته باشی، باز نمی‌فهمی منظورش دقیقن کدام ماجراست. شاید هم بفهمی ولی به احتمال زیاد در نوبت دوم سوم خاندن است که می‌فهمی کدام ماجرا. سر و ته معلومی ندارند این ماجراها که یک به یک از دل هم زاده می‌شوند و تمام‌نشده در قبر هم می‌خوابند.

یکی از ساکنان درونم می‌گوید خب این چه مرضی است؟ اسمش خودآزاری است؟ بی‌خردی است؟ وقت اضافه داری می‌نشینی چیزی را بخانی که دوزار نمی‌فهمی؟

طبیعتن همان ساکن درون که به فهمیات فلسفی‌ام بهای بسیار می‌دهد، نمی‌گذارد این رمان را به بقیه توصیه کنم. فقط می‌گذارد بگویم اگر علاقمندید یا به هر دلیل گیر داده‌اید ببینید یک رمان پست مدرنیستی چگونه جانوری است، این یکی می‌تواند نمونه‌ی خوبی باشد.
و برای حسن ختام مهمان جمله‌ای دیگر باشید:
«زنی که انسان او را عمیقن دوست داشته باشد هرگز واقعیت ندارد و هر شهری که در آن انسان، شکنجه و رویا و عمق عشق را درک کرده باشد به اندازه‌ی همان زن غیر واقعی است.»

* از رمان «آزاده‌خانم و نویسنده‌اش» یا آشویتس خصوصی دکتر شریفی،
نوشته‌ی رضا براهنی.

@paknewis_ir
.
📌 مهمان رمان
(بخش اول)

در زندگی رمان‌هایی هستند که نمی‌شود آن‌ها را یک‌ بار خاند چون یک بار کم است و نمی‌شود آن‌ها را دوبار خاند چون دوبار زیاد است. معمولن باید فاصله‌ای بیفتد تا برای بار دوم بتوان سراغشان رفت. اما «فاصله» آفتی است که شاید موجب شود آن «فرصت دوباره» هرگز فرا نرسد. چاره چیست؟
چاره این است که یک بار و خورده‌ای بخانیمشان.
این یکبار و خورده‌ای را به دو صورت می‌توان خاند. یکی اینکه رمان را یک بار از اول تا آخر بخانیم و تمام کنیم و بدون فاصله دوباره از اول بخانیم تا آنجایی که فکر می‌کنیم کافی است. یعنی همانجایی از رمان که حس کرده‌ایم کم‌کم داریم از هاج و واجی در می‌آییم و دستیگرمان می‌شود کی به کی است.
بسیاری از کسانی که نتوانسته‌اند رمان‌هایی مثل صد سال تنهایی یا جنگ و صلح را بخانند درگیر این شده‌اند که از اول بفهمند کی به کی است و چون نفهمیده‌اند، رمان را رها کرده‌اند.
راه دوم این است که رمان را شروع کنیم و هر جا که حس کردیم آهان داریم از هاج و واجی در می‌آییم و دستگیرمان می‌شود که چی به چی است، همانجا برگردیم و از اول شروعش کنیم.
این قاعده البته برای همه‌ی رمان‌ها یک‌جور نیست. بعضی‌ها را شاید دلتان بخاهد به طور نامنظم و پیش‌بینی نشده به عقب برگردید یا دوباره شروع کنید یا فقط بعضی تکه‌هایش را دوباره بخانید. با دلتان راه بیایید. حال ما با هنر بهتر است همیشه خوب باشد.

@paknewis_ir
.
Telegram Center
Telegram Center
Channel