📌آیا این یک داستانک کودک است؟
همیشه زیر سایهٔ یک درخت، لابه لای چمنهای بلند مینشست و به دور دستها خیره میشد.
بچهآهو جستوخیزکنان گفت:
-دیدی گفتم کاری به ما نداره؟ اصلن به آهوها نگاه هم نمیکنه، تو بیخودی نگرانی.
آهوی بزرگتر گفت:
-داره بو میکشه...
- چرا نزدیک نشیم؟
آهوی پیرتر به چمنهای بلند اشاره کرد:
-اونجا رو نگاه کن.
بچه آهو خندید:
-تو خیالاتی شدی، اونجا هیچی نیست، فکر کنم باید اون عینک قدیمی رو عوض کنی، شایدم به خاطر پات هنوز ناراحتی ولی اون مال گذشته بوده، بهتره فراموشش کنی.
بعد از روی سنگها پرید و به طرف برکه رفت تا به گلهٔ آهوها بپیوندد.
آهوی عینکی، آهی کشید و دوباره به چمنها نگاه کرد.
لابهلای چمنها، چیزی بهشدت تکان خورد.
شیر ، سرش را برگرداند و به آن چیز نگاه کرد، دستش را آرام روی بدن او گذاشت و گفت:
ـ هییس! آروم باش... چیزی نیست، الان تموم میشه.
بعد دور دهانش را لیسید و دوباره به دوردستها خیره شد.
آهوی پیر لنگلنگان از آنجا دور شد.
........
💬 حالا شما بگید، به نظرتون این یه
داستان کودک محسوب میشه؟
@paknewis_ir