آدم ها می گذرند آدم ها از چشم هایم می گذرند و سایه ی یکایکشان بر اعماق قلبم می افتد مگر می شود از این همه آدم یکی تو نباشی لابد من نمی شناسمت وگرنه بعضی از این چشم ها این گونه که می درخشند می توانند چشم های تو باشند
و شاید سالهای بعد در فضایی مملو از عطر بهار نارنج ها و شاید در تابستانی گرمُ طاقت فرسا شاید هم در عصرِ پاییزیِ خاکستری رنگِ بعد از بارانی سخت شاید هم در زمستانی سردُ برفی در تنهاییِ خودت ، در گوشه ای بنشینی و با خودت زمزمه کنی که او چقدر مرا دوست داشت !
زیباگونه بخواه چون روئیدن گل بر سرزمینی زیبا قلبش را به اسارت عشق ببر بوسه بر روی پیشانیش بنه عطرت را بر روی تنش بپاش با سر انگشتانت سمفونی دوستت دارم بنواز درون مرده اش را برانگیز تا لحظه ای در آغوشت آرام بگیرد پرتو نور از چشمانش با طوفان چشمانت در لبخندی آیینه ی آفرینش را با دعای باران در گنج اقیانوس تن پنهان سازد.
من یک جای تاریخ یک جای تقویم یک ماه از یک فصل جا مانده ام ! همان روز که قول دادم بوسه هایم را نسیم به تاراج نبرد. همان پنج شنبه ی فیروزه ای رنگ که دلگرمی آغوشت در من چون شراب چرخید . همان روز که به سیب سرخ چشمانت کودکانه خندیدم . من یک پنج شنبه در دل آذر در میانه ی پاییز در اوج تقویم جا مانده ام ! و تو مدتهاست رفته ای... من تنها کسی هستم که در تقویمش پنج شنبه ها به مناسبت تنهایی... تعطیل است !
اگرچه نرسیدیم اما درست مثل انارهای رسیده ی آخر پائیز ترک خورد دلمان از دلتنگی... از ما که گذشت شما اگر روزی برحسب اتفاق در تکه پاره های دلِ شکسته ای خدا را دیدید سلاممان را برسانید وبگوئید: این همه دوری انصاف نبود!
گفته بودی که با صدای خودم شعر بخوانم برایت برای رنجِ تو خواندم برای رنجِ مادرم برای زنانِ خسته ی مزارع برای زنانی که پس از جنگ های بسیار هر روز در دامنشان یک مین رُمبیده میشود جنگ ها اگر تمام شوند زنان دوباره زایمانِ آبادانی میکنند تو زیباترین زنی و صدای من عاجز از نشان دادن زیبایی ات....🍁🍂
آرزو میکنم دستانی را بیابی که نوازشت کنند، و آنقدر لای موهایت بمانند تا سرگیجهات تمام شود، و آنقدر روی کمرت بلغزند تا به یاد بیاوری امن و محبوبی. و آرزو میکنم قدر آن دستها را بدانی....🍁
بهم گفت اولین بوسه س بهم گفت اولین باره ولی فهمیده بودم از گذشته ش خاطره داره مث شعله که می افته به جون چوب، میبوسید برای اولین بوسه زیادی خوب میبوسید بهم گفت تکیه گاهم باش خودش ویرونه بود اما بهم گفت بکره آغوشم مسافر خونه بود اما...