بریده‌ها و براده‌ها

#عرف
Channel
Blogs
News and Media
Education
Psychology
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayPromote
7.84K
subscribers
19.9K
photos
6.22K
videos
44.5K
links
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
Forwarded from راهیانه
🔸️پادگان شهرهای شیعی🔸️
(چطور با عرف میستیزیم؟)

▪️شهر پر از بنرهای سیاه است. تندترین جملات از باورهای شیعه. تبلیغ حضور مداحان و واعظان شیعه که از تهران و قم آمده اند. حجم تبلیغات، کم از تبلیغات این روزهای قم نیست. تقریبن هر پنجاه متر یک بنر بزرگ و هر بیست متر، پارچه نوشته هایی کوچک تر. با تندترین عبارات. هر چند صد متر، یک موکب با صدای بلند، تندترین نوحه ها را پخش میکند. بر در و دیوار اکثریت ساختمانهای عمومی و دولتی، پارچه نوشتهای سیاه با مضامین شیعی. اینها همه اما فاطمیه در کاشان و یزد و قم نیست. در زاهدان است. شهری با اکثریت مطلق شهروندان اهل سنت و اقلیت کوچک شیعه. اما اقلیتی در قدرت.

▪️فقط زاهدان و فاطمیه نیست. چند ماه قبل به کردستان سفر کرده بودم. و چند سال قبل تر، به بندر ترکمن. اسامی خیابان ها و مکانها، تبلیغات شهری، بنرها، نام و موقعیت و اندازه ی مساجد، غالبا شیعی. آن هم از نوع معنادار و پر گوشه و کنایه. کمتر نشانی از عرف و فرهنگ اهل سنت. گویی که در شهری شیعه..

▪️گفتم "شهروند" اهل سنت؟ کدام شهروند؟ شهروندی که نه در شهرهای شیعه نشین و در موقعیت اقلیت، که در شهر و دیار خویشتن، در موقعیت اکثریت هم نامهایش، باورهایش، محترمین ش و آداب و رسوم ش را نمیبیند.. و بالعکس، در خیابانهای خودش، باورها و محبوبینش را طرد شده و گاه توهین شده می یابد..

▪️این هم صورتی دیگر از همان گزاره کلی است که گفته ام و نوشته ام: عرف ستیزی. گونه ای از مدیریت جامعه که عرف را به رسمیت نمیشناسد. گونه ای از سیاستگذاری که با اتکای به قدرت سخت، منطق عرف را در هم میشکند.

▪️من این شهرهای اهل سنت نشین را "پادگان-شهرهای شیعه" دیدم. جایی که شهروندان اهل سنت، کمترین سهمی در شکل دادن به فضای زیستن عمومی شان ندارند. از چنین سیاستی، توقع تولید همزیستی و مدارا داریم؟ یا هر روز، کینه میکاریم؟

#عرف_ستیزی/#جامعه شناسی_سفری/#سفر/#از_رنجی_که_میبریم

@raahiane
Forwarded from راهیانه
♦️ایران ِ زندگی♦️
(«بازار ِ گل» و تصویری از ایران ِ روشن ِ فردا)

▪️وسط جمعیت، در آن در هم و برهمی صداها و آدم‌ها، خانم ِ چادری ِ پوشیه‌پوش، می‌پرسد:
- خانم این چهارپایه‌ی گلدون رو چند میده؟
خانم ِ میانسال بدون روسری با موهای جمع شده پشت سرش جواب می‌دهد:
- عزیزم، سیصد و پنجاه میگه.
بعد سرش را نزدیکتر می‌آورد و طوری که فروشنده نشنود می‌گوید:
- فکر کنم یه کم گرون میگه. بیا بگیم دو تا میخایم تخفیف بگیریم.
و صدای خنده‌ی جفت‌شان می‌آید.

▪️پدری، دست دختر شش، هفت‌ساله‌ی بلوز قرمزش را گرفته. حدوداً شصت ساله می‌زند. موی سرش کم و پیراهن کرم‌رنگش را روی شلوار انداخته. از هر چند غرفه، کنار یکی می‌ایستند و دختر در مورد گل‌ها و گلدان‌ها می‌پرسد. و پدر، انگار که دارد وسط ِ یک ساحل آرام قدم می‌زند نه یک بازار ِ شلوغ، با حوصله جوابش را می‌دهد. بعد با انگشتش، گلی دیگر را نشان می‌دهد و در مورد آن یکی هم توضیحی می‌دهد. دختر مومشکی، با چنان دقتی گوش می‌کند که انگار سر جدی‌ترین کلاس زندگی‌اش نشسته.

▪️پیرمرد، با عصا، آرام‌آرام از بین جمعیت قدم برمی‌دارد. جوانی «ببخشید»گویان، دو گلدان بزرگ سفالی به دست، از کنارش رد می‌شود. پیرمرد آرام و با حوصله می‌گوید:
«خدا ببخشه جوون. خسته نباشی.»

▪️دخترکانی جوان و پانزده، شانزده‌ساله، با موهای رها در باد، با گل‌های رنگارنگ سلفی می‌گیرند. یکی‌شان که موهایش را بافته، به آن یکی می‌گوید:
- با حاله ها! بیایم هفته‌ی دیگه هم؟ ببییین الان شیوا هم لایک کرد!
از کنارشان دو دختر چادری با روسری‌های روشن می‌گذارند. آن‌ها هم مشغول عکس گرفتن‌اند. اما این بار نه سلفی. یکی‌شان دارد سعی میکند وسط جمعیت، جایی پیدا کند که عکس دوستش با گل‌های زرد و قرمز و بنفش، بهتر بیفتد. هر دو را در جمعیت گم می‌کنم.

▪️راننده‌ی جوان ِ پراید سفید با خنده و صدای بلند می‌گوید:
- حاجی بمالی به ما والله برش می‌دارما جای خسارت! اینطور نبین پراید ما رو!
راننده‌ی میانسال ام‌وی‌ام شاسی بلند مشکی هم سرش را از پنجره درمیاورد و با لحنی طناز می‌گوید:
- بیا ببر داداش٬ واللا همون شرف داره! چینی‌ه بابا! چینی!
میخندند. پلیس راهنمایی وظیفه، سوت می‌زند که بیا و رد شو و مکالمه تمام می‌شود.

▪️گل چیست؟ جز این است که نماد «زندگی»؟ نشانه‌ای از خود ِ خود ِ زندگی. طراوات. میل به زیبایی. خواستن ِ رنگ. جستجوی آرامش. و مهر. این همه جمعیت، رنگارنگ، پیر و جوان، با حجاب و بی‌حجاب، ترک و لر و افغانستانی و تهرانی، همه آمده‌اند برای گل. برای زنده‌گی. در یک صبح ِ دلپذیر ِ جمعه‌ی تهران، وسط هزار هزار درد و بلا و گرفتاری، این همه آدم آمده‌اند تا یکی دو ساعتی گل ببینند و گل بشنوند و گل بخرند. نه کسی به دیگری اخم می‌کند، نه دیگری را فاسد و زشت و عقب‌مانده و بی‌دین یا متحجر می‌بیند. همه دارند کنار هم، با احترام، با لبخند،‌ با مهر، می‌خرند و می‌فروشند و زندگی می‌کنند. کسی جای دیگری را تنگ نمی‌کند. کسی برای دیگری خط و نشان نمی‌کشد. کسی دیگری را از میدان به در نمی‌کند. نمونه‌ای از تحقق ایده‌ی «تعایش»ی که محسن حسام مظاهری از مدت‌ها پیش می‌گوید و «تقریب ِ اجتماعی» که من پیشتر گفته‌ام: همزیستی مسالمت‌آمیز، حول محور زندگی.

▪️جامعه‌ای که یک روزش، این است، عُرفی که در فضایی محدود می‌تواند چنین محترم و مهربان باشد، دور نیست که بتواند در تمام روزهایش و همه جا چنین کند. بازار گل تهران، تصویری کوچک از ایران ِ روشن ِ فرداست: ایران ِ رنگ، ایران مهر، ایران ِ‌احترام، ایران ِ «زندگی». باور کنید که هیچ دور نیست.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#جامعه|#روشنا|#شهر|#جامعه‌شناسی_سفری|#عرف|#عرف‌_ستیزی
Forwarded from راهیانه
♦️ماراتُن ِ امدادی♦️

▪️تغییرهای سیاسی، مثل دوی سرعت‌اند. می‌توانند سریع اتفاق بیفتند: دولتی برود و دولتی بیاید. حکومتی با حکومت دیگر جابجا شود. حزبی جای حزب دیگر را بگیرد. اما تغییرات سیاسی، به همان سرعت که اتفاق می‌افتند، به همان سرعت هم می‌توانند به وضعیت اول برگردند.

▪️تغییرهای سیاسی می‌توانند به دست فردی دارای قدرت یا اقتدار رخ بدهند. می‌توانند توسط گروهی منسجم رخ بدهند. چه در شکل رقابت‌های سیاسی یا کودتا یا اشکال دیگرش.

▪️پیروزی کمونیسم در روسیه یا نازیسم و فاشیسم در اروپا یا روی کار آمدن ترامپ در امریکا یا بولسونارو در برزیل یا بعثی‌ها در عراق. همه در مدتی نسبتا کوتاه، از مثال‌های آن هستند. اما کدام‌شان ماندگار شدند؟

▪️تحول‌های اجتماعی اما، دوی سرعت نیستند. مسابقه‌ی دوی «ماراتن ِ امدادی» هستند! چیزی که در ورزش وجود ندارد: ماراتن هستند یعنی طولانی و زمان‌برند. چون با فرهنگ سر و کار دارند. با تربیت. با ارزش‌های ریشه‌دار در عمقِ جان ِ جامعه.

▪️امدادی هستند چون نمی‌توانند به دست یک فرد خاص یا گروه خاص اتفاق بیفتند. تحول‌های اجتماعی، مثل یک دوی امدادی، محصول یک تداوم است. محصول چند نسل تلاش و پیگیری و خستگی‌ناپذیری. محصول تغییر عُرف. محصول همبستگی بر سر خواستن‌ها و نخواستن‌ها. محصول به خاطر سپردن‌ها. محصول ده‌ها و صدها آزمون و خطا و درس گرفتن‌های جمعی.

▪️شاید نسل‌هایی که شروع می‌کنند و نسل‌هایی که ادامه می‌دهند، نسلی نباشند که نتیجه نهایی تحول‌های اجتماعی را می‌بینند. اصلاً تحول‌های اجتماعی و فرهنگی، «نتیجه نهایی» ندارند. ذره ذره جوانه می‌زنند و بار می‌دهند. و هر فرد و نسلی که در این دوی ماراتن امدادی نقش داشته، می‌تواند این جوانه‌های تازه را ببیند و به خودش و سهمش در آفرینش آن‌ها افتخار کند.

▪️اگر تغییرات سیاسی، زودبازده اما ترد و شکننده‌اند، تحول‌های اجتماعی، زمان‌بر اما تا حد زیادی ماندگارند. جامعه ایران، بیش از یک قرن است که این ماراتن امدادی را آغاز کرده‌است: از مشروطه. این ماراتن امدادی نسل به نسل صد و اندی سال است که ادامه دارد.

▪️اگر این تصویر را بپذیریم، آن وقت از فراز و فرودهای مقطعی، از نرسیدن‌های کوتاه‌مدت سرخورده نمی‌شویم. خودمان را در یک امتداد صد ساله می‌بینیم. آن وقت می‌دانیم که چه بسا، ما هم از همان نسل‌های میانی باشیم. ما هم سهم‌مان را به این مسیر با برکت ادا کنیم. چوب را بگیریم و به بهترین نحو بدویم و آن را به دست نسل بعد بسپاریم. آن وقت از خودمان مراقبت می‌کنیم، به زندگی‌مان عرض می‌دهیم، همه چیز را به تغییری بزرگ و نهایی گره نمی‌زنیم. در عین دغدغه‌مندی و ادای دین به این مسیر بلند مدت، با کیفیت و چند بعدی زندگی می‌کنیم.

▪️جامعه‌ی ایران، قطعاً از قهرمانان مثال‌زدنی ِ این «دوی ماراتن امدادی» خواهد بود. نشانه‌هایش، دهه‌هاست که آشکار شده‌است. جوانه‌ها، فراوانند. این جامعه، نمی‌بازد.

"ما ادعای ِ رفتن ِ این گونه کرده‌ایم
صحرای پشت سر سند ادعای ماست...
دستی به من بده که ببینی به برکتش
فردا چراغ معجزه در دستهای ماست"*

*شعر از محمدکاظم کاظمی

@raahiane|راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#روشنا|#جامعه|#عرف|#حافظه
Forwarded from راهیانه
♦️عُرف‌ستیزی♦️
(چرا مردم را می‌آزارند؟)

▪️بخش عمده‌ای از جامعه، می‌خواهد زنان بتوانند به ورزشگاه بروند. می‌خواهند هم رمضان‌شان را داشته‌باشند و هم روز کوروش‌شان را. اکثریت جامعه می‌خواهد نوع پوشیدن لباسش را خودش انتخاب کند. می‌خواهد هم ابی و معین و گوگوشش را گوش کند و هم مؤذن‌زاده اردبیلی و هلالی‌اش را. می‌خواهد هم استقلال‌اش را داشته‌باشد و هم رابطه‌ی خوب با دنیا را. هم دنیایش را داشته‌باشد و هم آخرتش را. این صدای «عُرف» است. اما از آن می‌گریزند و با آن می‌ستیزند.

▪️من اسم این ویژگی را «عرف‌ستیزی» گذاشته‌ام: عرف‌ستیزی، از نظر من، شاید مهم‌ترین ویژگی نوع مدیریت کشور در حوزه اجتماعی در چهل سال اخبر باشد. عرف‌ستیزی، هر روز شکل جدیدی پیدا کرده‌است: یک روز در مشهد، گاز اشک‌آور می‌شود و به چشم زنان ِ پشت در ِ ورزشگاه می‌رود. یک روز پیامک تذکر حجاب و گشت ارشاد می‌شود و آزادی پوشش را هدف می‌گیرد. یک روز طرح محدود کردن اینترنت و فیلتر کردن می‌شود. یک روز نان و سلامتی و زندگی یک ملت را برای تصمیم‌های خودسرانه به بازی می‌گیرد و بیکاری و مرگ‌های خاموش می‌شود. اما همه یک چیز است: عُرف‌ستیزی.

▪️در حوزه دینداری هم همین است: وقتی پژوهشگرانی چون برادرم محسن‌حسام مظاهری، از فاصله ذهنی و جهان ِ بخش قابل توجهی از مرجعیت از جامعه می‌گوید، وقتی سال‌هاست فریاد می‌زند که تکثر الگوهای دینداری و عزاداری و مناسک را باید به رسمیت شناخت، وقتی از دگرگونی‌های دینداری و تناقض‌های طبیعی و تاریخی آن می‌گوید، در واقع دارد از منطق همین «عرف» در حوزه دینداری دفاع می‌کند. چیزی که حضرات آن را هم نمی‌بینند و نمی‌خواهند.

▪️عرف‌ستیزی از کجا می‌آید؟ از خودم می‌پرسم: این مهم‌ترین ویژگی شیوه حکمرانی این چهل سال از کجا آمد؟ این پدیده‌ی عجیب، چطور ساخته‌شد؟ به نظرم این معجون عجیب، حداقل محصول ترکیب ِ سه ماده‌ی اساسی است:

▫️اول. نگاه فقهی در حوزه اجتماعی: فقه، یک جور نگاه به دنیاست. یک خط‌‌کش از خط‌کش‌های ممکن. فقه، می‌خواهد برای همه‌چیز، بر اساس منطق خودش، متر و معیار بدهد. درست و نادرست کند. برای نادرست‌ها تنبیه بگذارد و برای درست‌ها، جایزه (ثواب). تا وقتی که این خط‌کش، فقط برای باورمندان‌اش استفاده می‌شد، مشکلی نبود. اما «فقه ِ اجباری» خطرناک است. فقهی که بخواهد جای قانون ِ عام بنشیند. اشتباه جایی بود که فقه خواست برای همه، نه فقط باورمندانش تکلیف معلوم کند.

▫️دوم. آرمان‌خواهی: آرمان‌خواهی، زیباست. بدون ِ آرمان‌طلبی، بدون آرزوی جایی که نیست و باید باشد، زندگی کم‌نمک است و خالی. انقلاب، آرمان‌گراست. سودای ساخت مدینه‌ی فاضله دارد. یک آرمانشهر. جایی که نیست. اما مردم، اکثریت ِ جامعه، انقلابی نیستند. آرمان‌گرا نیستند. هیچ‌وقت هم نبوده‌اند. هیچ وقت هم نخواهند بود. شاید در مقطعی، دوره‌ای، اما بعد، دوباره، ثبات می‌خواهند. آرامش. قدرت ِ انتخاب. اشتباه جایی بود که بعد از 57، فکر کردیم همه باید «انقلابی» باشند و بمانند.

▫️سوم. منافع: اگر آن دوتای اول، ذهنی هستند، این یکی کاملاً واقعی و عینی است: جایی در بیرون. قدرت، لذتبخش است. اعمال ِ قدرت، شیرین است. عُرف‌ستیزی، مدت‌هاست که «منافع» یک اقلیت را تأمین می‌کند. اصلاً دیگر سرقفلی پیدا کرده‌است. بودجه و پست و سازمان و مقام. این دیگر فقط بحث نظری نیست؛ ستیز با عرف، و تداوم‌اش، یک دکان است. نان و آب دارد. آنجا دیگر بحث استدلال و فکر نیست. بحث جیب است. اشتباه، جایی بود که عُرف‌ستیزی، پس از چهار دهه، دیگر فقط از جنس اعتقاد و باور و خیرخواهی ِ نابجا نیست: سودای سود است.

▪️اما «عرف‌ستیزی»، فقط جامعه را درب و داغان نمی‌کند. هیچ‌چیزی مثل عرف‌ستیزی، به عرف‌ستیز لطمه نمی‌زند. عُرف، خیلی قوی است. همه جا هست. جنسش هم از جنس ِ زندگی روزمره است: از جنس خوردن و پوشیدن و شنیدن و دوست داشتن. کسی می‌تواند با «ذائقه»ی یک جامعه بجنگد؟ مثلاً از فردا قرمه‌سبزی و دیزی را ممنوع کند؟ عرف‌ستیزی، عین ِ ممنوع کردن دیزی و قرمه‌سبزی برای یک جامعه است. شاید چند صباحی با زور و بگیر و ببند، دیزی ممنوع شود اما هم هزینه‌اش برای عرف‌ستیز فراوان است و هم به جایی نمی‌رسد.

▪️دود ِ اسپری فلفل مشهد، چشم همه را می‌سوزاند: حتی چشم ِ عُرف‌ستیز را.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف_ستیزی|#عرف|#جامعه|#از_رنجی_که_می‌بریم