آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

#علی_طاهری_نیا
Channel
Logo of the Telegram channel آشفته نويسي هاي  گاهگاهي  من
@alitaheriniyaPromote
1.23K
subscribers
3
photos
2
videos
151
links
dr.alitaherir@: اینستا ادمین : @alitaheri2
🔴برای روز پزشک

⬅️اینکه گوسفندها را از کی و از کجا خریده مهم است! این را دکتر امید که شاگرد اول ریاضی بوده و همزمان تجربی هم میخوانده و بیمارِ تب هموراژیک دارد میگوید. میشناسمش! تا رد گوسفند فروش و گوسفندها را نزند کوتاه نمیاید. امید اعتقاد دارد طبیب علاوه بر درمان ، در بهداشت و‌اپبدمیولوژی هم مسیولیت دارد .

⬅️دکتر امید نه بلد است دونگ تهیه کننده را بدهد و نه به طبابت رسانه ای علاقه دارد. بجایش دکتر پژمان که عصرها توی مطب چربی پهلو را به نمیدانم کجای بیمار تزریق میکند تا نمیدانم کجایش جذاب و پهلویش قابل تحمل شود هر روز مهمان رسانه است و برای مردم درس زندگی میگوید ، بحث های هر شب رسانه هم حول درآمد پزشکان میچرخد . ده پانزده سال تلاش رسانه نتیجه میدهد و "درآمد"مهمتر از " درمان "میشود . حالا همه میخواهند پزشک شوند نه برای درمان! بلکه برای درآمد!!

⬅️استوری های اینستا را ورق میزنم دانشجوی سابقم خانم دکتر ف که با ایشالله و ماشالله آمده بود و با من بمیرم تو‌ بمیری دکتر شد . آف ( off) دم عید گذاشته ، لب را روسی میکند یعنی بالا و پایینش را یک تای ظریف میزند که حالت بادکشی بیشتری به خودش بگیرد ،از کاربری اضافه ی این لب سر درنمیاورم . سگرمه هایم به یاد شبهای اورژانس مدنی و تلاشی که برای یاد دادن انتوباسیون و بند آوردن خونریزی شریانی میکردم توی هم میرود.

⬅️شورای عالی گفته یازده هزار نفر بیایند پزشکی . می آیند ! یکسال بعد تکراری ترین سوال شاگرد اولهایشان میشود:کدام کشور ؟و مهمترین سوال متوسط هایشان میشود: کدام برند؟ مسپورت یا دیسپورت ...

⬅️چند سال بعد! نوه ی غلامحسین ده روز است اسهال دارد، زالو درمانی هم افاقه نکرده . شهر پر است تابلوی دکتر ، اما تنها پزشک شهر که میداند سالین چقدر سدیم داردو نوه غلامحسین چند پتاسیم عقب است مطبش را آقای مالیات بسته ! میگویند قسط سوم را نداده ...

پرده آخر : خدا رحمت مان کند نصف مان همان اوایل از اسهال مرده ایم و نصف دیگرمان توی صف ژل و بوتاکس پیر شده ایم...

*علی طاهری نیا* - پزشک

#علی_طاهری_نیا
#آشفته_نویسی
#درمان_یا_درآمد

https://t.center/alitaheriniya
⬅️هنوز یکنفرمان روی جناغ سینه پیرزن بود که بهروز از لای دربادبزنی اتاق احیا رفت بیرون و پاها را اندازه ی عرض شانه بازکرد و رو به خانواده ی بیمار گفت: مادر ! و بعد مکث کوتاهی کرد و مجدد گفت: مادر برگشت!
برگشتی وجود نداشت بعد که دنده های پیرزن زیر دست اولین ماساژ دهنده شکسته بود قلب پیرزن تک و توکی ضربان زده بود و یک نفر آن وسط از دهنش در رفته بود که برگشت . منظور ریتم بود نه بیمار! چیزی که با معلومات استاد قابل تفکیک نبود .
بهروز کوتاه بود و جمع و جور ، بچه شوش بود یا شوشتر، در دهه ی هفتاد ریش پروفسوری میگذاشت و هر چقد اهل کتاب و درس نبود اهل پرستیژ وقیافه بود و اصلا برای همین ژست و قیافه بود که کارش کشیده شده بود مدرسه طب ...
پیرزن که از تک و تا افتاد و همان ریتم حداقلی را هم از دست داد ، کله ی همه برگشت سمت جناب دکتربهروز ! بازی راخودش شروع کرده بود! باید تمامش میکرد .
در برای بار دوم باز شد و این بار دکتر بهروز! همان فرشته نجات چند لحظه قبل لای در ظاهر شد : مادر !! و بعد لبها را چند بار روی هم فشار داد و ارام و در عین حال محکم ادامه داد : مادر تمام کرد .
لازم نیست توضیح بدهم که دو دقیقه بعد هیچ لباس سالمی تن دکتر بهروز نبود و دو ساعت بعد هنوز صدای عروس آن مرحومه از توی خیابان شنیده میشد که " شماها حاج خانم رو کشتید" . و دو دهه بعد که بهروز و بهروزهای دیگری رفته بودند شهر و محل خودشان ، هنوز یک دودمان از ساکنین محله پشت بازار خرم اباد معتقد بودند که دکترهای بیمارستان شهید رحیمی مادربزرگ مرحومشان را به دیار باقی شتافته اند....آنچه بهروزِ هیجان زده به باد داد سرمایه ی اعتماد بود !

⬅️مازلو لابد یک چیزیش میشده وگرنه باید در قاعده هرم معروف ش میاورد که قبل یا همسنگ نان و خیلی چیزهای دیگر و‌حتی ماکارونی ، انسان به اعتبار و اعتماد نیاز دارد و از قضا این هر دو هم کالای یکبار مصرفند و باید خیلی مراقبشان بود .

⬅️عبدالباقی مرده باشد یا زنده چقدر فرق دارد؟ او مرده است حتی اگر زنده باشد. این حجم از تنفر روزی هزار بار آرزوی مرگ میاورد . متروپل هم ریخته ست و همه ما نگران نفس هایی هستیم که شاید زیر آن همه آوار در حال بالا آمدن باشد .
آنچه عجیب است ! اعتبار و اعتمادیست که در رسانه و غیر رسانه برای "نمیدانم چه" و به پای "نمیدانم که" قربانی می شود...

#علی_طاهری_نیا
#متروپل
#عبدالباقی
#اعتماد_اعتبار

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس


https://t.center/alitaheriniya
اگر زمانه عوض نشده نبود و اگر مدارس پسرانه تنازع برای بقا داشت هیچ رامتین ی آنقدر زنده نمی ماند که کارش به قمه کشی برسد ..
همینطور که لیدوکایین را داخل سرنگ میکشم میگویم : مشتریمون هستی ! همه جات رنگ داره! آثار بخیه های قبلی روی سر و گردنش را میگویم .
با یک حالت خاصی میگوید : اره دکتر جون! و بعد با یک حالت خاص تری میگوید : امپول؟ نزن دکترررر !
میگویم :پسر جان بی حسیه!
میگوید: نمیخااام .
این نمیخاام را یکجوری از ته دل میگوید که رفیقش که پهنایی یک و نیم برابر رامتین دارد ورود میکند :دکتر نزن.
: چه جوری بی حس ش کنم؟

سوالم را با سوال جواب میدهد .
: شما خودت از آمپول نمیترسی ؟ این را به من میگوید .
میگویم: چرا! از آمپول میترسم ولی از قمه،از ترکیب شلوارک با رکابی ، از آدمی که نصف شب کت شلوار میپوشد ،از کج شدن برج میلاد و از سوراخ شدن لایه اوزون و چند چیز دیگر هم میترسم . واکنش ندارد گیرنده ها خاموش است .
هنوز نوک سوزن پوست آقای رامتین جان را کامل لمس نکرده که محکم پشت دستش رو میکوبد وسط شکم آقای دکتر که شخص بنده باشم .معده ، انتهای اثنی عشر ، ته اوزالمعده و اواسط حالب و کلیه چپم همه با هم میکویند: اخخ

دستکش را درمیاورم و از اتاق میایم بیرون . رفیق پهن و دراز رامتین داد میزند : کجا میری !وظیفه ت رو انجام بده!
بدون اینکه سرم را برگردانم میگویم : اول به جناب جکی جان بفرمایید اروم باشن بتونم بی حسشون کنم !
میگوید : حق داره خوو !درد داره ! میفهمی ؟؟ تو هم بیا وظیفه ت ه ....

درست که شلوارک داشت ، درست که همه بدنش خالکوبی بود، درست که تمام عمرش را زیر دمبل و میل گذرانده بود ودرست که فیلسوف نبود ولی چیزی که گفت و دسته بندیی که کرد چند قدم از جناب ژان پل سارتر و بقیه جلوتر و شفاف تر بود .
نوبت بیمارستان که میشود یک عده همیشه حق دارند حتی اگر قمه بکشند حتی اگر فحش بدهند وحتی اگر هر کاری دلشان خواست بکنند ...حق شان ه .
و یک عده هم همیشه وظیفه دارند چه معده شان درد بگیرد چه دوازده شان قولنج بکند و چه همراه بیمار قمه خورده اسم و فامیل تمام قوم وخویش شان را ردیف کند باید کارشان را بکنند وظیفه شان ه ...


علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#خشونت
#کادر_درمان
#علی_طاهری_نیا


https://t.center/alitaheriniya
چهل سانت تا معده ، سی چهل سانت هم برای اینور انور کردن داخل شکم و نیم متر خلاصی آنرا اگر حساب کنیم میکند حدودن یک متر و نیم ، این طول شلنگ اندوسکوپ است .
مدتی معده درد و چند وقت سو هاضمه پای همکار گوارش مان را به مری،معده و آنطرفهای من باز کرد .
اول بار که دیدمشان یکسال قبل بود ، با نامه آمده بودند اتاق رییس . خط قایم مقام فراهانی! ، انشا کدخدا حسینعلی باقر آبادی . درخواست "سر شلنگ اندوسکوپ آنقدر که باید نور ندارد ،فکری بکنید که فدوی در کار خلق لنگ نماند ".

درست که کارش دست کردن توی شکم مردم است ولی حرفش حرف است.
میگوید: اندوسکوپی ...ولاغیر !
همیشه حتی از تصور اینکه یک لوله طویل بکنند توی دهان و حلق و بروند تا امعا و احشا و‌انجا دور دور بکنند حالم بد میشده ...ولی این بار اندوسکوپی راهیست که هیچش کناره نیست .

یک پلاستیک بزرگ لای دندان ها ،یک عدد انژیوکت و چند میلی پروپوفل! و .. .
شده چند ساعت توی رودخونه بالا پایین بروید و بعد بیهوش بیفتید یک گوشه و چرت تان بگیرد.خواب پوفل همانقدر لذیذ و همانقدر دلپذیر است تک تک سلولهای آدم میرود توی خواب زمستانی عینهو پنگوین یا خرس قطبی یا هر چیز دیگری که تصورش را بکنید ...

نیم ساعت بعد بی حال روی تخت ریکاوری هستم...تمام وجودم از تالاموس و کورتکس خاکستری تا اعصاب بین دنده ای تا شاخه های ریز شریان رادیال و بقیه همه و همه برای یک "چیزی نیست نگران نباش" که الان خانم دکتر بگوید التماس می کند .
به سختی خودم را از تخت میکشم پایین و میایم اتاق اندوسکوپی!
میگویم : چی شد خانم دکتر؟
میگویند: نگران نباش التهاب است و... بقیه ش را گوش نمیدهم ، دو دستم را به سبک ژاپونی هایی وقتی که خیلی ممنون هستند روی هم میگذارم و سرم را کاملا خم میکنم و می گویم : ممنونم!
ممنونم از ان واژه هاست که نه دهخدا و نه بعدی ها هیچوقت نتوانسته اند حس عمیقی را که در گفتن آن هست منتقل کنند . آنقدر که حال خوب پشت این یک کلمه جا خوش کرده است ...
در ذهنم یادداشت میکنم بعد از این قدر تمام #چیزی_نیستها و #نگران_نباشیدها و هر چیز امیدبخشی که روزانه به مادران مضطرب و همراهان سراسیمه مراجعین اورژانس میگویم و میگوییم ، بدانم و بدانیم .

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#علی_طاهری_نیا
#آشفته_نویسی
#دکتر_شایگان_گوارش

https://t.center/alitaheriniya
همینطور که لابلای مفتول های ماکارونی دنبال سویا یا چیز قابل هضم و جذبی می گردم، به دکتر یزدانی که معاونم حساب میشود می گویم : برق محل قطع شد!
می گوید: بله، دیزل هم روشن شده ، صداش داره میاد!
و‌به صدای خشنی که پس زمینه همه صداهاست اشاره میکند و بعد با لبخند ادامه می دهد: اگر این صدا قطع بشه من و شما که هیچ ! وزیر و‌رییس دانشگاه هم میرن رو هوا !
راست می گوید این صداهای خشن و نچسب برای بیمارستان و رییسش حکم بوی جوی مولیان را دارند و یادآور آن یارمهربان هستند .
هنوز ته کلام منعقد نشده و فرمایش دکتر نیم بند است که صدا ...
صدا خاموش می شود ... خیره می شوم به دکتر یزدانی ! پلک نمیزند . سکوت عمیقی بر من و دکتر یزدانی و ایضا سایر کاینات حاکم میشود . سکوت خیلی چیز ترسناکی است این را یک فضانوردی که اسمش را نمی دانم گفته بود .
دکتر یزدانی شروع میکند شمارش ...
اینجور موقع ها برق اضطراری در سه یا ده یا نهایت بیست ثانیه راه میافتد ، دکتر حواسش نیست که این بار خود اضطرار است که صدایش افتاده ...
می گوید : دکتر !! بیست ثانی ه ه.. هر چقدر از اضطراب این ه اخر بیست ثانیه بگویم کم گفته ام یک آدم که موهایش کم پشت است و چهره جدی دارد را تصور کنیدکه با دهان نیمه باز این ه اخر بیست ثانیه را می کشد . این وحشتناک ترین های دو چشمی است که ادم میتواند بشنود .
دونده های دوی صد متر را بخاطر بیاورید ، البته نه از نوع سیاه و لاغر اندام ش را ، یادتان بیاورید چگونه از چله کمان در میروند، دکتر که ادم اتو کشیده ای است و شق و رق راه میرود و همیشه از خودش سان میبنید، به همان سرعت از جا می پردو می دود سمت اتاق دیزل !
اگرفیلم بود و من کاپیتان یک کشتی بزرگ بودم الان وقت ش بود که رییس برق محل در حالیکه یک چشم بند مشکی روی چشم چپ ش دارد در اتاق را باز میکرد و میگفت: کاپیتان ! بازی تمام است و شما باختید ... ولی فیلم نبود ...
کت م را بر میدارم ،توی جیب های ش را می گردم باید مثل ژنرالهایی که خیلی با کلاس تسلیم می شوند پیپ م را در بیاورم و یک پک عمیق به ان بزنم و بعد از اتاق بیرون بروم ، ولی از آنجا که پیپ ندارم و اگر هم داشتم حسش را نداشتم این قسمت را رد میکنم و خیلی آرام و با کلاس به سمت محوطه راه میفتم .
چند نفس عمیق صرفا جهت ادامه حیات میکشم . و به پنجاه و چند بیماری که زیر دستگاه هستند و به تیتر نیم ساعت بعد همه رسانه های مجازی و غیر مجازی فکر میکنم .
همزمان نمکی ، ونتیلاتور ، اکسیژن ساز ، خودم و دوباره نمکی و‌ حتی یپرم خان ارمنی جلوی چشمم رژه می روند این آخری را خودم هم نفهمیدم وسط رژه چکار می کرد ..
خودم را به حیاط میرسانم خاموش کردن اتش اتاق دیزل چند دقیقه طول میکشد و دوباره راه میافتد . از دفتر پرستاری آمار بخش ها را میگیرم یو پی اس دستگاهها جواب داده اند و برق محل و دیزل خاموش و مدیریت ایشالله ماشاللهی برق ، هیچکدام این بار همراه کرونا نشده اند و نفس بیمارانمان هنوز به راه است.

بر میگردم اتاق ریاست ،مفتول های ماکارونی هنوز سرجایشان هستند ولشان میکنم به حال خودشان و خودکار را برمیدارم و مینویسم :
جناب آقای برق محله ! جان مادرت ....

علی طاهری نیا-متخصص پزشکی اورژانس

#آشفته_نویسی
#علی_طاهری_نیا
#بهرام_بنده_یزدانی
#برق_بیمارستان

https://t.center/alitaheriniya
نقل امروز و دیروز نیست، من و روسها از جنجال گریبایدوف آب مان توی یک جوی نمی رود .
درد آمپول،تب واکسن و حساب کتاب روس ها.من خیلی سال است فوبیای هر سه تایشان را دارم ، با هم که باشند برای من حکم مثلث برمودا را دارند .
...جوری که حجاب و اینجور چیزهایم حفظ بشود قسمت بالای بازو را بیرون انداخته و منتظر هستم یک پرستاری که قاعدتا باید مهربان هم باشد واکسن را بیاورد، ذهنم فلش بک میزند به ده یا پانزده سال قبل فرودگاه شیراز ، جایی که آخرین تقابل من و روس هاست.
خیلی بزرگ بود هواپیما را میگویم از آنها که مشتریشان بودم وتوی خط کرمانشاه مسافر کشی میکردند هم بزرگتر .
چندجای بدنه رنگ داشت یک جاهایی تازه پرچ شده بود ته پرچها بیرون بود . ولی مهم نبود ! این را توی دلم گفتم .

پله ها تمیز بود هوا خوب بود نسیم ملایم بود چند دسته مو توی صورت من اینور و آنور میرفتند همه چیز شبیه فانتزی هایم بود .
خیلی آرام و باکلاس می روم بالا. روی پله آخر برمیگردم و شبیه آدمهای مهمی که به یک اجلاس خیلی خاص میروند به افق دور نگاه میکنم و بعد دستم را میاورم بالا تا برای معاونینم و آنها که آمده اند بدرقه ام کنند تکان بدهم هیچکس نیامده، ایراد ندارد بعدا که آدم مهم و معاون داری شدم . این کار را بارها میکنم اصلا بیشتر کیف مهم بودن به همین ژست هایش است.
عمل کلاچ خلبان حرف ندارد آرام بلند میشود و چند دقیقه بعد درارتفاع چندهزارپایی هستیم و صبحانه باکلاسی برایمان میاورند.
تا اینجا همه چیز خوب است هواپیما ، خلبان ، صبحانه و حتی سرمهماندار که وسط راهرو قدم میزند و به آدمهای باکلاس سلام میکند .
من را میبیند. از آن دیدن ها که قند توی دل آدم آب میکند.می آید نزدیک، لبخند میزند . شما جای من بودید حرف زدن که هیچ ، آوازتان میامد ولی من سعی میکنم باکلاس باشم لبخندمیزنم و
میگویم : ببخشیدددد هفتصد و چنده ؟
منظورم بویینگ است که خیلی بزرگ هستند و اغلب از آن بالا نمیافتند پایین .
میگوید: چی فرمودید ؟
عرض میکنم : بویینگ هفتصد و چنده
مجدد لبخند میزند و میگوید: توپولف ه بویینگ نیست .
فیلم لیلی با من است را یادتان بیاورید آنجا که پرستویی میفهمد اشتباهی آمده است پنجاه متر جلوتر از خط مقدم .
من همان حال را داشتم سرم گیج میرود توی دهنم دنبال بزاقی چیزی میگردم پیدا نمیشود میگویم : میشه منو پیاده کنید ؟ چتری چیزی ندارید ؟ خیلی چیزهایی دیگر هم میگویم ...
اینکه بقیه راه چه شد بماند ، نیم ساعت بعد چرخ هواپیما آسفالت مهرآباد را لمس میکند این بار نه آرام و مثل آدمهای خاص بلکه مثل یک کانگورو که چیزی برای از دست دادن ندارد از ته هواپیما تا پایین پله را با قدمهای چندمتری طی میکنم ... .
همه این فکر ها مال چند ثانیه است ، اینقدر که پرستار واکسن را بیاورد .
خنکی الکل ذهنم را از شیراز برمیگرداند همینجاتوی اتاق تزریق،پطر کبیر وپوتین وچند نفردیگر که نمیشناسمشان از لابلای جعبه واکسن ها لبخند میزنندویک ادا اطوارهایی در میاورند انطرف تر روح عباس میرزای مرحوم ایستاده و یک چیزهایی زیر لب میگوید . در جوابش با اشاره میگویم : کروناست شازده کرونا !

نیش سوزن درد دارد نه خیلی !
میگویم: ایییییییی ، باید لر باشی تا عمق عاطفی سیاسی و حتی تاریخی این اییی برایت قابل لمس باشد....
تشکرنیم بندی میکنم و یکراست راهم را میکشم میایم منزل ..
الان که اینرا مینویسم فردای تزریق واکسن است حالم خوب است و کلاه روسی و پالتوی بلندم را پوشیده ام . میگویند شبیه گورباچف شده ام ، بهتر است تا کار دست جماهیر درونم نداده ام اینها را در بیاورم و یک شال و‌ستره ی محلی تنم بکنم که هم آرامش دارد و هم امنیتش حرف ندارد ...

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#اسپوتنیک
#واکسن_کرونا
#علی_طاهری_نیا

@alitaheri2


https://t.center/alitaheriniya
جمعه ی آدمها با هم فرق دارد !یکی کوله اش را بر میدارد میزند به کوه و بیابان ، یکی هم ذهنش را میبرد قلیونیهای جاده ی چالوس و یکی خیالش توی سواحل نمیدانم کجا آب تنی میکند و یکی هم تمام فانتزیهای طول هفته ش را میریزد روی دایره و با آنها خیالپردازی های هفته اینده ش را ترسیم میکند .

من ذهنم و کودک درونم روز های جمعه کلهم اجمعین طعم آبگوشت دارد ،حتی اگر یکجایی باشد که شب جمعه گوجه و سیب زمینی یارانه ای توزیع میکنند .

مثل تمام جمعه های این چندسال متکا را چند بار روی خودش تا کرده و چپانده ام زیر بغلم وبی هرتشریفاتی وسط پذیرایی دراز کشیده و منتظر هستم صدای فس فس دیگ زودپز یا بوی سبزی پاک شده یا هر چیز دیگری خبراز آن یار جانی و رفیق نهانی بدهد:

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال اب روشن که به تشنگان نمایی

همانطور که رفته ام توی یک خلسه آبگوشتی به گروههای مجازی سرک میکشم .
یک آقای دکتری که ساکن خارجه است و بیکاری خیلی تابلو زده است به کله اش ، یک پستی فوروارد که تهش اینست کهasian male over40 yr باید هر شش ماه یک اقدامی رویشان بشود ، اقدام !

گرچه مشخص نمیکند اقدام مورد نظر از دار و دسته اندوسکوپی کولونوسکپی و اینها هست که بعضیش اقدام حیثیتی حساب میشوند یا اقدام دیگری ، ولی هر چه باشد اقدام است و هر اقدامی حتی اگر خرجش زیاد نباشد دردش به مقدار کافی و وافی هست !

ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هرکه به اقدام رفت !!!

من که یک آسیایی و از نوع شدید و خاورمیانه ای ش هستم و به ضرب و زور واکسن( رویم به دیوار )و دعای خیر پدر و مادر چهل سالگی را رد کرده ام و اگر خدا قبول کند از جنس مرد یا به اصطلاح انوری ها male حساب میشوم با خواندن این پست کذایی و یکهویی! برق از کله ام میپرد و گند میخورد به همه رویاهایی که با معاشقه ی ابگوشتی ظهر جمعه برای خودم ساخته ام .

زیرش ریپلای میکنم:
"مرد حساب !
آب را گل نکنید درفرو دست انگار کفتری میخورد آب !
یا که در بیشه ای دور سیره ای پر میشوید"

واضح است که در اینجا منظور از آن کفتری که میخورد آب ، خود نود کیلویی ام است.

آقای دکتر جواب میدهد : جاانم !!
این ااا ی جانم را یکجوری میگوید که دست و‌ پا و امعا و احشای آدم مومور میشود . یحتمل آقای دکتر تازه واکسن زده و یحتمل تر آنکه این از عوارض آن واکسن معلوم الحال باشد.
سخت نمیگیرم و مجدد مینویسم : اقای دکتر تمام آقایان آسیایی بالای چهل سال؟؟

میگوید: نه قربااان ! فقط آنها که سابقه بیماری فلان را در پسر عمه ی دوم شوهر خاله مرحوم شان دارند .
عجب ! خدا را شکر در اینمورد دستم خالی است و شامل من نمیشود.

نفس راحتی میکشم و دوباره ولی نصف و نیمه بر میگردم به خلسه آبگوشتی ام !
دست به قلم میشوم و اولین شعر سپیدم را اینگونه شروع میکنم:

آب را گل نکنیم
هر چه آمد دم دست آنرا را ول ( فوروارد) نکنیم !
نرویم جلوی دوریین
و هی خودمان را خوشگل نکنیم
شاید کسی دلش یکجور بشود
و با حرفهایی که ما میگوییم
کله اش مورمور بشود....
و قس علیهذا ....

استعدادم بد نیست . موفق باشم الهی !




پ ن :دیده شدن خوب است ولی محل حرفهای مورنینگ ریپورتی اینستاگرام نیست !

#مورنینگ_ریپورت: کلاسهای صبحگاهی دانشجویان مقاطع مختف پزشکی

علی طاهری نیا- متخصص پزشکی اورژانس

#آشفته_نویسی
#علی_طاهری_نیا
#دیده_شدن


https://t.center/alitaheriniya
آنهای که توی سیاست هستند و خیلی عکس و فیلم جر و بحث کردنشان اینور و آنور پخش میشود یک چیزی بین خودشان دارند که بهش میگویند رجلیت .

یعنی وقتی تصادفا جوری شد که چند طبقه امدی بالا و داخل آدمهای مهم شدی، بجای حرام کردن کت و شلوار و پیرهن یقه دیپلمات و چپاندن خودت توی عکس این و آن ، تازه باید تلاشت شروع بشود که اهمیت جدیدی پیدا بکنی و یک آدمی بشوی که طرف حساب است و حرفش میتواند روی قیمت تخم مرغ و خوراک لوبیا و شیاف استامینوفن و خیلی چیزهای دیگر تاثیر بگذارد .

من که دو واحد روانشناسی انهم با ضرب و زور تقلب پاس کرده ام، یک وقتهایی شیطان می رود توی جلدم و ذهنم میگردد ریشه ی کارهای های آدمها را ما فی الضمیر یا همان درون ناخودآگاه شان پیدا کند .
مثلا وقتی میبینم یکنفر نگران تزریق جی پی اس است ، میگذارم ش به حساب نگرانی روزمره از اینکه خدای نکرده کسی از اهل منزل تعقیب کند ویکجا و مکانی که برای ایشان یواشکی حساب میشود لو برود ...وقیمت سکه هم که علی برکت الله .
یا وقتی بر میگردم به سابقه همین آقایی که دست بزن دارد و اهل یک جایی ستان است، و میبینم جایی گفته که دنا پلاس موضوع مهمی نیست و جز حقوق آدمهای مهم است و اینطوری نیاز به خود مهم پنداری علیحده اش را بروز میدهد .
یا چند وقت بعدترش هم انگشت را میبرد سمت قوه رجولیت و مدعی میشود فلان اقدام یحتمل هست که باعث عقیمی و زایل شدن قوه مردانه ( و لابد بعدش قلدری مردانه ) بشود و اینگونه دغدغه مهم و نگفتنی اش را بیان میکند.
و حالادیروزهم جکی چان درونش بیدار میشود و از ماشین میپرد بیرون و در پاسخ به یک جوان لاغر اندام که توی تاریکی چشم ش درست ندیده و به او گفته است بچه خوشگل، یک سیلی میخواباند بیخ گوش آن جوان و قانون با هم .
آنالیز ذهن من که بر اساس همان دو واحد روانشناسی شکل گرفته میگویددر درون آقای کت شلواری یک نیاز به رجولیت و مهم بودن سرکوب شده ای وجود دارد و ناخودآگاه ذهنش درگیر این فانتزی است که خیلی زود یک رجل اساسی و بی کم و کاست و حتی مهم بشود- بشود ان شالله- ما که بخیل نیستیم .

این سیلی هم فریاد نقصان رجولیت یک تازه رجل شده بود که صدایش به گوش همه ما رسید...

...یا رب بعضی از این نوع دولتان را بر خر خودشان نشان ...بعضی دیگر را هم همینطور

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#آشفته_نویسی
#رجولیت
#سیلی_سرباز
#علی_طاهری_نیا


https://t.center/alitaheriniya
کلاس نبود ، میدان مین بود انگار خود علامه دهخدا و دار و دسته اش نشسته باشند ته کلاس و آماده باشند که یک جایی یک چیزی را جور ضایعی تلفظ کنی تا همه ی کلاس و مدرسه و محله را روی سرت آوار کنند .
رفوزه شدن های قبلی آنقدر ضربه روحی به همکلاسی نزده بود که مسجمه زد ، نوبت فارسی خواندن همکلاسی که شد درس رسیده بود یک جایی که مشرکین مجسمه هایی با سنگ یا چوب یا چیز دیگری درست میکردند و آنرا عبادت میکردند .
همکلاسی انگار که دیسک و صفحه تمام کرده باشد هر چه زور زد ، دنده ی تلفظ ش روی کلمه "مجسمه " جا نرفت و با پته پته گفت مُسَجمه .
رفتن روی هوا توصیف وضعیت کلاس نبود ، کلاس ترکید . هر چقدر آقا معلم بریده بریده تمرین داد که مُ جَ سِ مِ ه و همکلاسی تکرار کرد . باز اخر سر همکلاسی حرفها را که پشت هم میکرد میشد مسجمه ،...گیربکس همکلاسی خراب بود .
ضربه را مسجمه زد ولی کار را سیکان تمام کرد. قصه ی مهاجرت خانواده هاشمی بود و لابلای قصه یکنفر توی مینی بوس سیگاری چاق کرده بود وهمکلاسی بجای سیگار این بار سوزنش گیر کرده بود و میگفت : سیکان .
اگر نظر من مهم بود سیکان خیلی بیشتر از سیگار به قیافه وسر وضع ویژه و بهمن و زر که دخانیات مرسوم آنروزها بودند میامد .
ولی نظر من اهمیتی نداشت و آنقدر سیکان و مسجمه و چند چیز دیگر این را توی زمین و محله کوبیدند به ملاج همکلاسی که اعتماد بنفس خالی شد و میانه همکلاسی با مدرسه و اینجور چیزها تا همیشه شکر آب شد .
همکلاسی آنطور که باید درس نخواند و رفت پی تجارت و حساب و کتاب و کل کارنامه مدیریتی اش هم شد همان یکباری که هیچکس نبود و شد کاپیتان تیم محل .
...ما یعنی من و بقیه اگر کمی ، فقط کمی مهربننانه ... مهربانبانه تر..مهربانناتر بودیم الان او هم برای خودش دکتری چیزی بود مثل همه .....


علی طاهری نیا- متخصص پزشکی اورژانس

#دکتر_کاپیتان
#آشفته_نویسی
#علی_طاهری_نیا


https://t.center/alitaheriniya
"برای روز پرستار "

همکاران عزیز!
ده ماه گذشت و ما ده ها یلدای تلخ و بد پایان را بر بالین بیمارانمان چشم به راه سپیده ماندیم .
ما نفس بیماران مان را شمردیم و هر بار نفس یکی از خودمان هم به شماره افتاد ....
تلخی این روایت بماند برای بعد....

همکاران عزیز!
ماههاست نتوانسته ایم عزیزانمان را در آغوش آرامش بکشیم و نگاه کردن از دور و حرف زدن از ورای فاصله ها ، خودمان را فرسوده و عزیزانمان را دلمرده کرده است.ما نگرانیم که نکند سوغات عصر تکنولوژی را با خودمان به میان خانواده ببریم و ماههاست با این اضطراب روزمان را شب کرده ایم.

گوشمان از صدای آلارم ونتیلاتورها پر است و تراژدی سقوط فشار اکسیژن کابوس هر شب مان شده است ...

امروز تنها سوت پایان این فاجعه است که ما را خوشحال میکند و آرزو میکنیم یکی پیدا بشود و به این سکانس وحشتناک آخرالزمانی کات بدهد و بگوید همه ی اینها یک کابوس تلخ بود ....که نبود !! .

همکاران عزیز!
کاش همه چیز درست باشد و همه راست بگویند و فاصله ی ما و مردم تا ساحل آرامش به ماه و هفته و روز کشیده شده باشد ....

گرامی می داریم یاد همکاران شهیدمان را و تکریم میکنم تقدس حرفه پرستاری را و کلاهمان را به احترام تمام همکاران پرستارمان بر می داریم .

🌺🌺روز پرستار مبارک 🌺🌺

علی طاهری نیا

#روز_پرستار
#علی_طاهری_نیا



https://t.center/alitaheriniya
چند سال بعد! شاید یک فیلمساز پیدا بشود و تمام جلوه های ویژه و مهارت های هالیوودی را بریزد روی هم و چند میلیارد ادم را نشان بدهد که افسرده و بی حال آستین شان را زده اند بالا و ماسک روی صورت پشت در لابراتورهای بزرگ دنیا نشسته و لحظه شماری می کنند یک نفر که سرنگ دستش باشد از توی آنها بیاید بیرون و بلند داد بزند یافتیم !
و بعد آدمها اشک شادی بیاید توی چشمشان وبه نوبت بازویشان را بیاورند جلو و یک آمپول که مهم نیست سوزن ش بزرگ باشد یا نباشد ، بزنند توی عضله شان و آنها هم از ته دل بگویند "آخ" .....

این "آخ "اگر اولین آخ مشترک همه آدمها نباشد قطعا مهم ترین و شیرین ترین آخ مشترک تمام ابنا بشر از هبوط آدم تا همین امروز است .
اگر نیوتن قوانین حاکم بر کاینات را به آدمها گفت اگر ادیسون زندگی را جذابت تر کرد اگر انیشتن انرژی را تسخیر نوع بشر کرد. امروز واکسن میلیون ها آدم را از مرگ و خیلی میلیون تر را از دلتنگی و خیلی خیلی بیشتر از ان را از افسردگی و بی انگیزگی نجات داد.
امروز کلاهمان رابه احترام دانش و به احترام همه ی اساتید واکسنی وحتی به احترام دانشمندان روسی هم که معلوم نیست واقعا راست بگویند برمیداریم .
آنقدر خسته شده ایم که ته دلمان میخواهد انهایی هم که رفته اند دامنه های سبلان و لباسشان را پایین کشیده و منتظر هستند زنبور ها بیایند پایین و یکجایشان را نیش بزنند هم یکجوری ایمن بشوند .
ما حتی یک ندایی در درونمان هست که میگوید کاش روغن بنفشه و عنبر نسارای تولیدی الاغ غلامعلی مرادآبادی هم ضد کرونا باشد .
ما فقط می خواهیم تمام بشود ، و فردای روزی که کرونا تمام بشود همه انهایی که این یکسال دل تنگ شان شده ایم از دراز و پهنا و هر جهتی که خیلی خوشمان میاید بغلشان کنیم ، توی صورتشان سرفه کنیم و دستمال کاغذی مان را یواشکی توی بشقاب میوه شان بندازیم و با لیوانشان چای بخوریم و حتی توی مهمانی پیژامه شان را بپوشیم و هر هر بهشان بخندیم.
ما خیلی دوست داریم خودمان را به آینه آسانسور و دیواره ی پله برقی بمالیم و سر کلاس بیخیال همه چیز عطسه های انفجاری بکنیم و دانشجوهایی که توی پاچه خواری مهارت ویژه ای دارند بهمان بگویند عافیت استاد و ما کیف کنیم .
ما سیب را اگر به زانوی شلوارمان نمالیم توی دهنمان مزه نمی دهد ....ما بدون اینها داریم خل می شویم .....

علی طاهری نیا_متخصص پزشکی اورژانس

#واکسن
#فایزر
#علی_طاهری_نیا
#آشفته_نویسی


https://t.center/alitaheriniya
توی این چند سال سکینه گاهی رفته بود اتاق پشتی و قاب عکس ممد آقا را گذاشته بود روی متکا و دو زانو روبروی ممدجان ش نشسته و پیژامه های آن مرحوم را دستش گرفته و حرفهایی زده بود از جنس تنهایی و دلتنگی و ...و آخر سر هم چند قطره اشک آمده بود روی گونه ها ی تپل و‌گوشتی سکینه و از کنار چین های صورت و لبش همینطور آمده بود پایین و افتاده بود روی پیژامه ها ...
بیوه ی ممد آقای قصاب بود ،تمام یادگاری که از مرحوم شوهرش داشت همان چند پیژامه راه راه آبی و‌گشاد بودند که میگفت هنوز که هنوز است بوی تازگی و مهربانی مرحوم شوهرش را میدهند.الله اعلم

فردای روزی که اقای مهم ! آمد توی تلویزیون و تیوری ماسک پیژامه ای را مطرح کرد. شیطان رفت توی جلد سکینه و هر چه دمنوش درست کرد و‌ورد خواند از پس خودش بر نیامد و رفت توی اتاق پشتی جوری که ممداقای توی عکس حواسش نباشد. برداشت با پیژامه ها کلی ماسک مثلث و مربع و حتی ذوزنقه ی نافرم درست کرد و آمد توی مترو و سر کوچه و ..همه را فروخت و اخر سر هم چندتایش را برای روح مرحوم ممد که عشق اول و اخرش بود خیرات کرد.تقبل الله
اینجوری شد که چندساعت بعد توی مترو و اتوبوس و ... کلی آدم کنار هم لولیده بودند و فضا پر شده بود عطر ! پیژامه ی ممد که حالا هر تکه اش روی صورت یکی از مسافرها جاخوش کرده بود.
لابد جماعت فکر میکردند ماسک دارند ، پس ایمن هستند ! من این ایمنی را "ایمنی پیژامه ای "کاذب نامگذاری کرده ام.
قبلترها که فوتبال مردانه بود و فوتبالیست ها سبیل داشتند به شوتهایی که سرکش نبودند و زوزه کشان هم نبودند میگفتند دروازه بان گرم کن ، یعنی گلر رقیب با آنها گرم میشود و روی فرم میاید.
و من امروز به ماسک های تولیدی سکینه و خیلی از این ماسکهای ان نود و هیچی که توی بازار هست و هیچ خاصیتی بجز محروم کردن ملت از دیدار لب و دهن هم ندارد میگویم کرونا گرم کن .

همینها بودند که ویروس کرونا را گرم و گردنش را اینقدر کلفت کردند که شبیه جد اولش نیست جوری که باز همان ادم مهم! میاید میگوید که کرونا جهش کرده. مبارک است ان شالله
من اسم این پیک جدید کرونا را میگذارم "پیک پیژامه "، همین پیک ی که سوال عمده مریضها در آن این است : من که ماسک میزدم پس چرا ....
بد ماسکی هم اندازه بی ماسکی خطرناک است...

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#علی_طاهری_نیا
#آشفته_نویسی
#پیک_پیژامه
#ایمنی_پیژامه_ای


https://t.center/alitaheriniya
اگر گردی توپ نبود اگر مدارس استعمار پیر نبود و اگر خیلی چیزهای دیگر نبود شاید هیچوقت پسر بچه ی کوتاه و گرد بوینس ایرسی به محبوبترین دیوانه ی تمام تاریخ فوتبال تبدیل نمیشد .
ما نسلی بودیم که آرژانتین را به مارادونا شناختیم .
اوسردمدار تمام نوابغ دیوانه ی دنیاست. آدمهایی که دیوانگی و نبوغ را بطرز دل انگیزی با هم قاطی کرده اند تا دنیا را برای دیگران قابل تحملتر کنند .

او جنون فوتبال بود ...وقتی دراوج یک تخاصم ملی،بازیکنان ملکه یک به یک مقابل کوتوله بوینس ایرسی جا مانده وروی زمین کشیده می شدند دیگر مفهوم گلادیاتور هم برای توصیف صحنه جواب نمیداد. دیوانگی محض بود و بازیکنی که دیوانه وار توپ را به هر صورتی میخواست حرکت میداد و غمگین ترین لحظات ملکه و تلخ ترین دقایق سرزمین ملکه را رقم میزد .

مارادونا هیجان بی غش دنیای فوتبال بود... نسل ما بارها خودمان را در قالب مارادونا بردیم ، و با یک توپ پلاستیکی چندلایه روپایی زدیم ، شوت کردیم و حتی به جای سر خیلی تابلو دستمان را به توپ زدیم و تلاش کردیم داوری را فریب بدهیم که او هم بارها دست_خدا را دیده بود و برایش هورا کشیده بود .

آرژانتین مهم نبود ما با مارادونا بودیم وقتی فرانسوا اومام بیک کامرونی در دقایق پایانی افتتاحیه ۹۰ توپ را سمت دروازه آرژانتین می غلطاند، همه ما روی خط دروازه ایستاده بودیم ... ما نگران جامی بودم که بدون پسر موفرفری بوینس آیرسی دیگر جام نبود..
مارادونا برای ما ترکیبی بود از دیوانگی و هیجان و فوتبال دم غروب زمین های خاکی محلات هیچ برخوردار.. .

او گردنه ی فوتبال بود آنطرف گردنه پله بود که فقط و فقط گل زده بود و اینطرف گردنه بازیکن هایی که مارادونا بودن برایشان دست نیافتنی بود ...

مسی ،رونالدو ،زیدان و خیلی های دیگر و حتی مارادونای ۹۴ هم برش کوتاهی از مهارتهای جادوگر ۸۶ و ۹۰ بودند ...

دیه گو آرماندو مارادونا خیلی زودتر از آنکه بازی تمام بشود کارت قرمزش را از زندگی گرفت همان کارتی که بارها از داور ... از پلیس ، از فیفا از اخلاق و از خیلی های دیگر گرفته بود بی آنکه در اسطوره بودنش برای اهالی فوتبال خللی ایجاد کند.


علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#آشفته_نویسی
#علی_طاهری_نیا
#مارادونا_اسطوره


https://t.center/alitaheriniya
دوستم که جدی نویس است و حرفش این است که قلم باید مثل تیربار باشد که اگر فشنگ هم نداشت ، بشود لوله فلزی اش را توی چش و چال مخاطب کرد... اخیرا کرونایی شده..یا درست تر بگویم یک مقداری این به کرونا مبتلا شده و چند برابرترش کرونا به این مبتلا شده و توی همین حال کرونایی ش چیزی برای من نوشته که عینا منتشر میکنم:
"".....من احتیاج داشتم که یکی بگوید دکترت بیخود گفته ... یکی بگوید pcr اشتباه می کند و تو کرونا نداری . اصلا کرونا تو را ببیند قبض روح می شود با آن قیافه جدی ات. ما که در هفت جد و آبادمان دکتر نداریم ... البته همه نسخه می نویسند برای هم اما من دنبال نسخه سیاه دانه و سفید دانه و روغن بنفشه و ختمی نبودم ... من فقط یک دکتر را می شناختم . دکتری که هیچوقت ندیدمش و هیچ وقت احساس نکردم که دکتر است . خیالم هیچ وقت او را با روپوش سفید ندید و هیچ وقت نسخه پیچیدنش را برای دا ترنج بانوی لر احساس نکرد ... خیال من هیچوقت ندیدش که توی راهروهای بیمارستان راه برود و دیگران به او بگویند آقای رئیس ... خیال من بندی ندارد ... یعنی می تواند حتی برودتوی تونل های مخوف زیر زمینی داعش و چند سیلی بزند توی گوش ابوبکر البغدادی و کشان کشان بیاوردش تا وسط میدان موصل ... خیال من می تواند تا حرمسراهای تو در توی معمر قذافی برود و سرک بکشد و سوژه پیدا کند برای داستان ... می تواند تا عمق قصه هایی از شکنجه ها و تفتیش عقاید قرون وسطی برود ... حتی تا دربار هلاکو خان ... اما زیر بار این که این دکتر را دکتر ببیند نمی رفت ... آقای دکتر برای من پسربچه ای تپل و کنجکاو ۱۱ ساله بود که شلوار کش دارش را اگر میشد تا بیخ گلویش می کشید بالا و می زد زیر یک آواز لری که
دایه دایه وقت جنگه ...
بعد هم دایش با لنگه کفش هدف گیری اش می کرد تا اسم جنگ لعنتی را دیگر نیاورد ... خیال من دکتر را فقط این مدلی می دید ... پسر بچه ای که فقط دارد همه چیز را ضبط می کند برای نوشتن ... نه عینک دایره ای می زند و نه لهجه اش را جراحی کرده ...
خیال من دکتر را فقط اینطور می دید ... ان هم به خاطر نوشته هایش که بی صدا و چراغ خاموش دنبال می کردم و دلم نمی خواست که هیچوقت بفهمد که نوشته هایش را می خوانم و حتی اگر دلم نخواهد دوست دارم این قلم روان و ساده را ... شماره اش را که گرفتم فقط می خواستم یک سوال ساده بپرسم . اما نمی دانم چرا یادم افتاد که کرونا دارم ... دوباره یاد هیتلر و چنگیز و هلاکوخان مغول افتادم ... یاد اینکه به پدر و مادرم هم داده ام حتما ... یک دفعه زدم زیر گریه ... آن هم پیش کسی که نباید می زدم زیر گریه ... من و دکتر نه نگاه سیاسی مان شبیه هم است و نه اجتماعی و نه تاریخی و نه فلسفی . اصلا فصل مشترکی با هم نداریم. اگر روزی با هم بحث کنیم حتما جنگ به راه می افتد. دکتر اسم من را گذاشته است مخالف قابل تحمل !
یعنی تنها شباهتی که به هم داریم این است که هر دو چشم داریم ... هر دو دهن داریم و هر دو دست ... هر دو نفس می کشیم و حرف می زنیم ... همین ... خودم را نیشگون گرفتم که کرونا بگیری بهتر از این است که گریه کنی پیش این. اما شده بود و دیگر کاری نمیشد کرد ... دکتر نزدیک نیم ساعت با من حرف زد ... حتی سر به سرم گذاشت تا بخندم ...بعد هم حالی ام کرد که گریه ندارد ... ترس هم ... نگرانی هم . می دانم که سرش خلوت نبود دکتر ... اما وقت گذاشت و به من گفت
ترسش از خودش بدتر است ...
گوشی را که گذاشتم ترسم کمتر شده بود دیگر .. نمی دانم با آن دو واحد روان شناسی بالینی که به قول خودش در یکی از نوشته هایش به زور پاسش کرده بود چطور توانست یک بار یک مخالف قابل تحمل را قانع کند که نه قرار است بمیرد و نه قرار است کسی را بکشد ... گوشی را که قطع کردم خیالم بازهمان پسر بچه بازیگوش تپل موفرفری را می دید که شلوار کش دارش را تا زیر چانه اش بالا کشیده و اینبار به جای دایه دایه وقت جنگه داد می زند در خیال من....

" یادت نره ... ترسش از خودش بدتره ..."


#آشفته_نویسی
#علی_طاهری_نیا
#کرونا


https://t.center/alitaheriniya
همه ی مایی که دهه ی چهل یا پنجاه یا کمی داخل شصت بدنیا آمده ایم ، یک دوستی داریم که توی شناسنامه ش جهانگیر است یا جهانبخش یا هر چیز دیگری، ولی ما "جهان " صدایش میکنیم و خیلی مجلس گرم کن است و کلی با همه چیز و همه کس خاطره دارد.و بوقتش که باشد بلد یک چیزی بگوید که وحشی بافقی ، ایرج میرزا و حتی الهی قمشه ای هم مقابلش کم بیاورند .

با یک مقدار اغماض ، الان دقیقا پنج سال و چند روز و چند ساعت میشود که یک دوست مجازی دارم که اسمش جهان است و کلی با هم ندار هستیم او اخیرا یواشکی هایش را هم برای من تعریف می کند و من میخندم و من هم با تکیه به همان دو واحد روانشناسی بالینی که با تقلب و به زور پاسش کردم ، برایش از جنون و مانیا واینجور چیزهاحرف میزنم وکلی تیوری خودساخته ی جعلی توی کله اش می کنم و او هم لابد کیف می کند .
من جهان را هیچوقت ندیده ام.همه پروفایل هایی که دارد یک کله گرد است با یک پشته مو که شبیه کلاه گیس کارکرده ی پرویز مظلومی است و خوشبینانه اش این است که آنرا از دیوار خریده باشد .ابدن قضاوتی راجع به سایر ابعاد جهان که لهجه مشهدی دارد و با همان لهجه هم تایپ میکند ندارم ولی میشود حدس زد بقیه اش که توی عکس ها نیست شامل حجم زیادی شکم و یک مقدار کم دست و پا باشد الله اعلم .
من تازه چند روز است فهمیده ام اسم رفیق م جهان نیست و جهان یک قسمت از فامیلی بلند ش است که چیزی مثل حسین زاده جهانگیر آبادی است وکلی هم ادم حسابی است وچند کتاب هم نوشته که خودش میگوید به درد عمه اش هم نمیخورد ولی من معتقدم اشتباه میکند و قطعا به درد عمه اش میخورد. علی برکت الله .
جهان دوست نزدیک من است ، از آن دوستها که ندیده مهم هستند و آدم نگران سرفه هایشان آنطرف خط هم می شود .
میدانید ...کرونا یک فرصت داد که مجازی ها از واقعی هم یکخورده بیایند جلوتر و ما با ادمهای مجازی دور و برمان دمخورتر ، مانوس تر و حتی ندارتر هم بشویم .
من الان شش ماه است به سوالات کرونایی یک ایدی که اسمش (دلتنگی) است و پروفایلش یک گل گاوزبان ، جواب میدهم ، ازمایش میبینم و برای ننه و بابای همسایه شان نسخه میپیچم .
چند شب قبل هم با یک ایدی که پروفایلش عقاب بود و توی بیو هم زده که (با من از شعر نگو )چت کردم الکترا بازی کردیم وخندیدیم و البته از شعر هم حرف نزدیم ....
...آدم همین است خیلی زود عادت میکند و مانوس می شود.
کرونا یادمان داد که مجازی انقدرها هم که فکر میکنیم مجازی نیست و توی همین مجازی ما میتوانیم با یک ادم که واقعی است وکلا یک کله است دوست بشویم ، به سوالات کرونایی یک گل گاو زبان جواب بدهیم و حتی برای یک عقاب جوک بفرستیم و بخندیم ....
مجازی همه ش هم بد نیست ...

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#دوستان_مجازی
#آشفته_نویسی
#علی_طاهری_نیا
#جهان

https://t.center/alitaheriniya
اینکه 'همه' بر وزن 'عمه' قید است،فعل است یا فاعل است اهمیت چندانی ندارد . مهم اینست که هر وقت یک آدم بالادستی یک قید همه می اورد جلوی یک چیزی ، مثلا میگوید همه بورسی بشوید معنایش این است که بزودی عمه همه تان را میاورم جلوی چشمتان و لذا بهتر است مراقب باشید و قاطی همه نشویید .

حسین اقای بقال که شناسنامه ی محل بود و آمارهمه چیز همه راداشت نقل میکرد:شمسی خانم پیر که شد همیشه ی خدا یک گوشه ی کوچه لم داده بود و چون دندان نداشت حرف که میخواست بزند باید لبهایش را دو یا سه بار روی هم جمع میکرد، حالت میداد و یکجوری میشد که انگار شروع همه ی جملاتش می گوید امه یا همه !.
شمسی یکبار به سرکروهبان اروجعلی که تازه امده بوده توی محل و بدش نمیامده یک زهر چشمی به اهالی نشان بدهد می گوید : که همه ی اهل محل رفته اند توی زیر زمین عباسعلی . این (رفته اند ) را یکجوری غلیظ می گوید و بعدش چشمک میزند که اروجعلی میرود توی خرجش که لابد مجلس فسق و فجوری چیزی است و حالا وقتش شده ! و برمیدارد با کلی قشون و امنیه لشکر کشی میکند توی خانه عباسعلی و بعد معلوم میشود عباسعلی تنها بوده و یک بساط شخصی برای خودش توی زیر زمین راه انداخته و ...بقیه اش هم که گفتن ندارد .
و بعد هم بلوایی درست میشود و عباسعلی جلوی همه محل تمام گذشته ی شمسی را نقد کرده و به سمع و نظر اهل محل می رساند .و بعد از آن دیگر نه کسی شمسی را شمسی خانم صدا میکند و نه عباسعلی آن آدم سابق میشود .
حسین آقا می گوید بعد از آن ماجرا تمام محل دچار فوبیای 'همه' شده بودند .
hame phobia
و....

شاید یادتان باشد یا نباشد که همان اوایل یک نفر که کاره ای بود یا نبود یکجا گفته بود : باید همه تون بر وزن عمه تون بگیرید تا یک ایمنی ایجاد بشود گله ای .و لذا لازم است زودتر قضیه را شل کرده و از هیجان موضوع نهایت استفاده را ببریم... ما هم که سمعا و طاعتا با همه ی پروتکل ها راه آمدیم .

...امروز که در پیک نمیدانم چندم کرونا هستیم و عینهو نقی فتیله پیچ همه مان بر وزن عمه مان افتاده است دست کرونا و هی پرتمان میکند اینور و پرت مان میکند آنور ، دنبال آن که معلوم نبود کاره ای بود یا نه میگردم تا یقه ش را بگیرم و بکوبمش سینه ی دیوار و سرش داد بزنم : د بیا!! این هم ایمنی گله ای ! دهنت سرویس با این تیوری دادنت ! هم همه مون گرفتیم وهم عمه مون ، .....

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#ایمنی_گله_ای
#علی_طاهری_نیا
#آشفته_نویسی
#همه_بر_وزن_عمه


https://t.center/alitaheriniya
کافی بود دو نفر که یکی شان سیاه است و فقط ارتفاع دارد و آن یکی سفید است و همه ش پهنا است ، هر دو از برق کله ی کچل زینال بندری خرکیف بشوند ، یا دوتایشان یکبار کنار هم ، روی یک سکو ، قسمت های خصوصی داور بازی خیبر خرم آباد با ایرانجوان بوشهر را به چالش کشیده باشند ، تا رفاقت شان گُر بگیرد و حرف زدنشان و خاطره ساختن شان برای هم تمامی نداشته باشد و هر روزِ خدا ، تمام پس کوچه های شهر را با هم گزکنند وبه هر چیزی و هرکسی که دوست دارند گیر بدهند.
همه چی واقعی بود.
آدمها را احساسات مشترک شان کنار هم قرار می داد.
درست است که علاقه به فوتبال و سمبوسه ، من و کیومرث را به هم نزدیک کرد ، ولی آن چیزی که رفیق مان کرد اینها نبود . ما را ، من و کیومرث را " یاد ایام " رفیق کرد.
روی هم رفته سی سالمان هم نمیشد که من از مابین گروه سرود مدرسه و کیومرث از لابلای دشمن اگه هزار هزار یکهویی پریده بودیم وسط دستگاه شور و کاست یادایااااااااامیییی ، یاد ایامی ...
ما هر دو ، با هم ،و در یک زمان عاشق یاد ایام شدیم ، کیومرث را نمی دانم منتها در مورد خودم ، ریتم وکش وقوس کلمات جوری نبود که بخواهم به این فکر کنم که در ایام ماضی کدام چیز قابل عرض را جا گذاشته ام که اینجوری دلم برایش غش می رود .
مهم ریتم بود که با همه چیزهایی که قبلا شنیده بودیم فرق داشت تن پیرزن نود و چند ساله را هم مور مور میکرد ما که تازه سبیل مان رنگ عوض کرده بود و همینطوری هم صبح تا شب مورمورمان میشد .
من هنوز قرباندانم کار نمی کرد که قربون کسی بروم ، اصلا قربان رفتن توی خانه پدری ما ممنوعه بود و یک چیز کوچه بازاری حساب میشد ، ولی کیومرث یکجوری زمزمه میکرد (به قربون خمِ ....آی به قربون خم زلف سیاااهت ، زلف سیاهِ ت ) و روی این "ت " آخر سیاه یکجوری حالی به حالی میشد که من همه ش تصور میکردم لابد یکی شبیه آنها که نقاشی شان ته نعلبکی های ناصر الدین شاهی است و موهای بلند چین چین دارند و تا حالا یکبار هم توی عالم واقع رویت نشده اند، آخر هفته ها می اید دم پله های مینی بوس روستا و برای کیومرث یک پیاله آب اناری چیزی می آورد و بعد کج و معوج می شود و آنرا به کیومرث تعارف می کند و بعدترش هم زیر یک درخت چاقاله ای چیزی می نشینند و کیومرث هم چند بیت از شعرهایی که من یادش داده ام را غلط غلوط برایش می خواند .....
من خیالباف نبودم، این موسیقی است که همه چیز را خواستنی می کند ،عالم خیال را هم .
با هر بار چرخاندن کاست این رفاقت ما بود که عمیقتر می شد و با هر جلو عقب کردن آهنگ ها این حس زیبا دوستی دو نوجوان روستایی که تا حالا از نزدیک کمانچه را هم ندیده بودند ، بیدارتر می شد.....
ما کاره ای نبودیم ، این خاصیت هنر است که زندگی را زیبامی کندو هوای همه چیز را دلپذیر . یاد ایام خود هنر بود خود خودش .

توی آن چند سال " یاد ایام" پای ثابت همه ی دورهمی های یواشکی بچه های مدرسه نمونه انتهای کوروش بود . مدرسه که تمام شد چند سال بعد کیومرث رفت تگزاس. خودش میگوید نفت حفر میکند، لابد هر روز صبح یک کلاه کابویی میگذارد وسط کله اش و بیل و کلنگ برمیدارد و و مثل لوک خوش شانس با یک الاغ که نمره تگزاس است راه میفتد توی بیابانهای آن اطراف و دنبال نفت میگردد ، منکه سر در نمیاورم .....
ولی مطمینم این روزها یک سیگار برگ از لای سبیل های ضایع و کم پشت ش میدهد داخل و به یاد همین وطنی که دیگر نه سمبوسه پنج تومنی دارد و نه پس کوچه هایش قابل گز کردن است ، زمزمه می کند .....
خودم اینجا دلم در پیش دلبر
خدایا این سفر کی میرود سر
خدایا کن سفر آسان به فایز
که بیند بار دیکر روی دلبر

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#آشفته_نویسی
#علی_طاهری_نیا
#یاد_ایام


https://t.center/alitaheriniya
یک جایی خوانده بودم که یک مرحوم یا یک خدابیامرزی گفته است ادمهایی که عاشق میشوند و آدمهایی که ازجنگ برمیگردند، دیگر هیچوقت ان آدم سابق نمی شوند.

من این چند ماهه دیدم ، دکترهایی هم که کرونا گرفته اند و یکبار تا کناره های خط پایان رفته اند ، دیگر هیچوقت آن دکتر سابق نمی شوند. اینها سی تی و ازمایش و‌... خودشان را دیده و درلایه های درونی ذهن شان با بیماری که با همین تابلو آمده بود و حالا تصویر خندانش روی یک تکه بنر دومتری با یک نوار مشکی،سر یک کوچه نامشخص نصب شده ، تطبیق داده اند وهمزاد پنداری کرده اند .
اینها در خلوت خودشان بارها مرده اند.

من یک دکتر کرونا گرفته میشناسم که دیگر کراواتش را اتو نمی کند ، من یک دوست دکتر دارم که البرز را مثل قرقی بالا میرفت وحالا که کرونا گرفته وآنرا هم شکست داده هفته ای یکبار روی همین زمین صاف تسمه تایم ذهن پاره می کند، من یک دکتری را دیده ام که دیگر به هاریسون قسم نمی خورد و هر شب تا صبح چشم توو چشم آنتونی فائوچی است که بیاید و بگوید ابتلا اگر شدید باشد و اگر طرف دکتر هم باشد یک مقدار کمی هم که شده ایمن می کند ، علی برکت الله .

اینکه چند ماسک ،اِن همه چیز ،بزنی روی هم و سرت را بکنی توی حلق بیمار وجایی هم خوانده باشی که این نفس هایی که زیر این چند لایه ماسک نه می آیند و نه می روند ممکن است دیگر ممد حیات ت هم نباشند حس غریبی ست .
از آن غریب تر اینکه همان لحظه توی قاب رسانه بحث قیف و اماله کردن روغن بنفشه باشد و یکنفری هم که دانشمندی اش را تازه از دانشگاه آزاد جنوب رفسنجان گرفته بیاید و از باسن حرف بزند و اینکه اگر زنبوری بیاید و یکجایی را عمیقا و از ته دل نیش بزند بیمار کرونایی فردایش پا می شود و می رود پی زندگی اش .
ما در یک سال غریبی قرار گرفته ایم ، از ویروس چشم بادامی گرفته تا دانشمند کت شلواری اش ، همه چیز غریب است .
روز پزشک غریبی هم داریم ، نمی دانم مبارک است یا نه ، ما همکاران زیادی را بدرقه کردیم و همکاران بیشتری را هم از دست داده ایم همانها که دیگر آن ادم سابق نمی شوند، ما عمیقا نیاز داریم آنها را هم برگردانیم ، روح شان و روان بهم ریخته شان را ....

روز همه ی آنها مبارک .

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#علی_طاهری_نیا
#آشفته_نویسی
#روز_پزشک



https://t.center/alitaheriniya
دکتر نبود ، اهل محل دکتر صدایش می کردنداینجوری هم جلوی دکترهای هندی و‌ پاکستانی کم نمی اوردند و هم یک هم محله ای داشتند که دکتر بود و از قضا کچل هم بود و دکتر بودن خیلی بیشتر از آنها هم بهش می آمد .
خیلی سال قبل ، یاد گرفته بود چگونه داخل عضله تزریق بکندو گاهی که کیفش کوک بود و حوصله میکرد توضیح میداد که آدم هم مثل ماشین کاربورات و رادیات و سرسیلندر و ... دارد و همه اینها به یک چیزی شبیه سی پی یو وصل هستند که آنهم محل ش یک جایی در عمق عضله ناحیه کناری-بالایی باتوک است و هنر تزریقاتی آنست که از روی پوست اتصالات را تشخیص بدهد و نوک سوزن را مثل فازمتر دقیقا بزند همانجایی که فاز و نول میکروبهابا هم اختلاط می کنند .
معروف بود تاچندسال لباس بیمار را آنقدرکه سوتفاهم ایجاد نکند و شر درست نشود پایین می داده و با خودکار و خطکش و گونیا مختصات دقیق محل تزریق را روی پوست بیمار محاسبه و طراحی می کرده است .
همین هم ، گونیای اکبر آقا را معروف کرده بود . معلم ها سر کلاس وقتی به بحث زاویه و و وتر و محاسبه آن با گونیا می رسیدند خنده شان میگرفت محصل ها هم لب هایشان را گاز میگرفتند و به پای بغل دستی شان می زدند! و بعد از کلاس هم کلی به یاد گونیای معروف اکبر آقا میخندیدند .
اویعنی اکبر،مخرج مشترک دوران کودکی همه حساب می شد و چند نسل کمابیش خاطرات مشابهی از اولین مواجه شان با یک ادم کچل که سبیل بلند دارد و دکمه های روپوش سفیدش را نبسته و دارد با انگشتش امپول را هوا گیری میکند ، داشتند .
اکبر آقا مشاعات همه ی اهل محل را دیده بود ، و همین برایش یک حاشیه امن ایجاد می کرد، دهن لق هم بود و یک بار یک جوان که از قضا همکار هم بود به شوخی به اکبر آقا می گوید اکبر آمپولی ، و دکتر اکبر هم در جواب توی جمع یک ادرس دقیق از اناتومی والد محترم همکارمان ذکر می کند که ظاهرا جز اسناد طبقه بندی شده به حساب می آمده و کلی حاشیه درست می شود .
بعد از آن قضیه دکترها هم مثل بقیه، دکتر اکبر صدای ش می کردند.
پیری و بازنشستگی نه اعتماد اهل محل را به اکبر آقا کم کرد نه اعتماد دکتر اکبر را به ناحیه ای که ذکرش رفت و عمری از آن نان خورده بود از بین برد .
هنوز هم بودند آدمهایی که فقط با اکبر اقا و پنی سیلینی که او تزریق می کرد حالشان خوب می شد . و حاضر بودند یک نیم روز روی تخت دراز بکشند تا نوبت شان بشود و اکبر اقا بیاید و کورمال کورمال دست بکشد و محل مورد نظر راپیدا کند و بعد پنی سیلین را همانجا تزریق کند.
دکتر اکبر ورای اناتومی و فیزیولوژی بود او برای خودش فیزیوپاتولوژی جدایی داشت . او یک دانشمند بود وبرخلاف بعضی دانشمندان که دیر بدنیا میایند،او یک مقدار زودبه دنیا آمده بود.اگر فقط یک کم حوصله میکرد الان میتوانست بیاید بنشیند توی قاب رسانه ها و ساعتها راجع به خاصیت مشاعات آدم و تاثیر نیش زنبور عسل بر آن و درمان کرونا حرف بزند ....



*پ . ن : دکتر اکبرزاده !!: چند بیمار کرونا با نیش زنبور به ناحیه باسن بهبود پیدا کرده اند !

*هر گونه ارتباط سببی و نسبی اکبر اقا با دانشمند فوق الذکر تا اطلاع ثانوی تکذیب میشود !

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#علی_طاهری_نیا
#آشفته_نویسی
#کرونا
#نیش_زنبور
#اکبرزاده_پروفسور


https://t.center/alitaheriniya
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ اوشین خاص نبود، قحط السریال دوره سازندگی بود و خورده بود وسط بزن بزن های جمشید هاشم پور و فرامرز قریبیان ، و برای خودش مهم شده بود همه دوست داشتند ننه شان قهرمان باشد مثل اوشین ، ولی هیچکس نمی خواست خود اوشین باشد .

پشت بند اوشین ، لینگ چانگ آمدبا یک دار و دسته که هیچکدامشان شبیه آن یکی نبود ، زده بودند به کوه. بچه مثبت ها محو جذبه ی فرمانده بودند و انها که سر وگوششان میجنبید و همیشه یک پایشان دم ماشین کمیته بودندحواسشان به اوسانگ بود ...
لینگ چانگ تاریخ مصرف داشت چند ساعت یا حداکثر تا فردا صبح که توی مدرسه هر کسی یکجای سریال را برای بقیه تعریف می کرد. چند تایی هم میگفتند یک دایی دارند که اصل فیلم را دیده و توی آن یک اتفاقهایی افتاده که لابد تشخیص داده اند دیدنش برای ما مناسب نیست !
کلا زمانه ی یکجوری بود که نامناسب ش زیاد بود ! بگذریم .

یانگوم نفر نبود ، خودش یک قبیله بود. انترن بود ، استاجربود ،رزیدنت بود خیلی چیزا بود، برای همه . همه که میگویم شامل پدر ها و مادرها هم می شود .
شاید شما هم یکهویی چشمتان خورده باشد به پدر بزرگتان که لبهایش را روی هم مچاله کرده و میدریاز دوبل رفته است توی نخ قدمهای کوتاه و تند یانگوم که توی یک کیمونوی رنگا رنگ دارد از مدرسه ی طب بر میگرد . یا یک یا دوباری هم صدای ننه تان را از اتاق پشتی شنیده باشید که بغض کرده و به اقاجانتان میگوید : قربون همون یانگوم جونت برو !
یانگوم جون همه بود ! وزیر و وکیل نداشت !
این سکنات و وجنات یانگوم بود که خیلی ها را دکتر کرد ، چقدر ما زری و شمسی فرستادیم اینطرف ، انطرف دنیا طب یادبگیرندو یک یانگوم درست حسابی از توی شان دربیایدوبر گردند.
این یانگوم بود که بساط (اینو بپزی برا اون خوبه ) ، راه انداخت . اینکه الان زردجوبه را با عرق کاسنی و ساقه ی پونه ، شش ساعت و چهل و یک دقیقه میگذاریم جلوی افتاب و بعد میمالیم به پاهایمان که کرونا از گوش چپ مان بزند بیرون ، میراث همان آشپزخانه ای است که اول بار از توی دانشکده یی که یانگوم رزیدنتش بود به ما معرفی شد .
ما با یانگوم حق نان و نمک داریم، اینکه نمی شود یهویی یک اقای وکیلی با یقه دیپلمات بلندشود و بگوید یانگوم تحریم !!
اگر دنبال تحریم است بیزحمت بزند کیا و هیوندا و سامسونگ و حتی جومونگ را تحریم کند ما یانگوم را وتو میکنیم .

میدریاز دوبل=گشاد شدن مردمکها

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#آشفته_نویسی
#علی_طاهری_نیا
#یانگوم
#اوشین


https://t.center/alitaheriniya
More