آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

#اسپوتنیک
Channel
Logo of the Telegram channel آشفته نويسي هاي  گاهگاهي  من
@alitaheriniyaPromote
1.23K
subscribers
3
photos
2
videos
151
links
dr.alitaherir@: اینستا ادمین : @alitaheri2
نقل امروز و دیروز نیست، من و روسها از جنجال گریبایدوف آب مان توی یک جوی نمی رود .
درد آمپول،تب واکسن و حساب کتاب روس ها.من خیلی سال است فوبیای هر سه تایشان را دارم ، با هم که باشند برای من حکم مثلث برمودا را دارند .
...جوری که حجاب و اینجور چیزهایم حفظ بشود قسمت بالای بازو را بیرون انداخته و منتظر هستم یک پرستاری که قاعدتا باید مهربان هم باشد واکسن را بیاورد، ذهنم فلش بک میزند به ده یا پانزده سال قبل فرودگاه شیراز ، جایی که آخرین تقابل من و روس هاست.
خیلی بزرگ بود هواپیما را میگویم از آنها که مشتریشان بودم وتوی خط کرمانشاه مسافر کشی میکردند هم بزرگتر .
چندجای بدنه رنگ داشت یک جاهایی تازه پرچ شده بود ته پرچها بیرون بود . ولی مهم نبود ! این را توی دلم گفتم .

پله ها تمیز بود هوا خوب بود نسیم ملایم بود چند دسته مو توی صورت من اینور و آنور میرفتند همه چیز شبیه فانتزی هایم بود .
خیلی آرام و باکلاس می روم بالا. روی پله آخر برمیگردم و شبیه آدمهای مهمی که به یک اجلاس خیلی خاص میروند به افق دور نگاه میکنم و بعد دستم را میاورم بالا تا برای معاونینم و آنها که آمده اند بدرقه ام کنند تکان بدهم هیچکس نیامده، ایراد ندارد بعدا که آدم مهم و معاون داری شدم . این کار را بارها میکنم اصلا بیشتر کیف مهم بودن به همین ژست هایش است.
عمل کلاچ خلبان حرف ندارد آرام بلند میشود و چند دقیقه بعد درارتفاع چندهزارپایی هستیم و صبحانه باکلاسی برایمان میاورند.
تا اینجا همه چیز خوب است هواپیما ، خلبان ، صبحانه و حتی سرمهماندار که وسط راهرو قدم میزند و به آدمهای باکلاس سلام میکند .
من را میبیند. از آن دیدن ها که قند توی دل آدم آب میکند.می آید نزدیک، لبخند میزند . شما جای من بودید حرف زدن که هیچ ، آوازتان میامد ولی من سعی میکنم باکلاس باشم لبخندمیزنم و
میگویم : ببخشیدددد هفتصد و چنده ؟
منظورم بویینگ است که خیلی بزرگ هستند و اغلب از آن بالا نمیافتند پایین .
میگوید: چی فرمودید ؟
عرض میکنم : بویینگ هفتصد و چنده
مجدد لبخند میزند و میگوید: توپولف ه بویینگ نیست .
فیلم لیلی با من است را یادتان بیاورید آنجا که پرستویی میفهمد اشتباهی آمده است پنجاه متر جلوتر از خط مقدم .
من همان حال را داشتم سرم گیج میرود توی دهنم دنبال بزاقی چیزی میگردم پیدا نمیشود میگویم : میشه منو پیاده کنید ؟ چتری چیزی ندارید ؟ خیلی چیزهایی دیگر هم میگویم ...
اینکه بقیه راه چه شد بماند ، نیم ساعت بعد چرخ هواپیما آسفالت مهرآباد را لمس میکند این بار نه آرام و مثل آدمهای خاص بلکه مثل یک کانگورو که چیزی برای از دست دادن ندارد از ته هواپیما تا پایین پله را با قدمهای چندمتری طی میکنم ... .
همه این فکر ها مال چند ثانیه است ، اینقدر که پرستار واکسن را بیاورد .
خنکی الکل ذهنم را از شیراز برمیگرداند همینجاتوی اتاق تزریق،پطر کبیر وپوتین وچند نفردیگر که نمیشناسمشان از لابلای جعبه واکسن ها لبخند میزنندویک ادا اطوارهایی در میاورند انطرف تر روح عباس میرزای مرحوم ایستاده و یک چیزهایی زیر لب میگوید . در جوابش با اشاره میگویم : کروناست شازده کرونا !

نیش سوزن درد دارد نه خیلی !
میگویم: ایییییییی ، باید لر باشی تا عمق عاطفی سیاسی و حتی تاریخی این اییی برایت قابل لمس باشد....
تشکرنیم بندی میکنم و یکراست راهم را میکشم میایم منزل ..
الان که اینرا مینویسم فردای تزریق واکسن است حالم خوب است و کلاه روسی و پالتوی بلندم را پوشیده ام . میگویند شبیه گورباچف شده ام ، بهتر است تا کار دست جماهیر درونم نداده ام اینها را در بیاورم و یک شال و‌ستره ی محلی تنم بکنم که هم آرامش دارد و هم امنیتش حرف ندارد ...

علی طاهری نیا - متخصص پزشکی اورژانس

#اسپوتنیک
#واکسن_کرونا
#علی_طاهری_نیا

@alitaheri2


https://t.center/alitaheriniya