کلبه‌خرد |هدیه‌بیگلری

Channel
Logo of the Telegram channel کلبه‌خرد |هدیه‌بیگلری
@abouthedyePromote
78
subscribers
شخصیت خیالی

مردی ۷۰ ساله است، شغلش آزاد است، قد نسبتا بلند و وزنش نسبت به قدش خوب است، تاس است، ابروهای پرپشتی دارد که مانند موهای سرش نقره‌ای است. شیارهایی در پیشانی و گردنش پیداست، چشمانش از جلا و درخشش افتاده، ولی خط بینیش راست و بدون افتادگی است، صورتش هم خط و خطوطی کم عمقی برداشته، راست قامت است، هر صبح ریش و سبیلش را می‌زند.

در کل ته چهره‌اش خوب است. معلوم است در جوانی مردی جذاب و نیرومند بوده و چشم‌های پر فروغی داشته. شاد و سرزنده است. اهل سفر و تفریح است. ورزش را از نان شب واجب‌تر می‌داند. عاشق علم و دانش است، با اینکه سوادش زیاد نیست، اما از آگاهی خوبی بر خوردار است. مرد عاقل و دور اندیشی است. زندگی با کیفیتی برای خانواده‌اش فراهم کرده، آنها اولویت زندگیش هستند.
مردم برای حل مشکلات‌شان از او مشورت و یاری می‌طلبند. حرف‌هایش را باید با آب طلا نوشت. به فقرا کمک می‌کند، اما زیاد دست و دلباز نیست. رگه‌هایی از تعصب و افکار گذشتگان در وجودش هست، او معتقد است فرزندان دختر و پسرش از نظر حقوق تساوی و برابر نیستند. ارثی که پدر به دختر می‌دهد، آن را ضرر می‌داند، در واقع برای پسر مردم است، اما ارثیه حق مسلم پسر می‌داند، حتا اختیار جان خواهران خود را دارد.

#شخصیت نویسی
@Heydebiglariiii
هدیه بیگلری
حیات خلوت خانه حدود ۸۰ متر است. با درخت و گل و گیاه آراسته شده، کف آن سنگ ریزه و ماسه است به زیبایی یک باغ کوچک است. درخت‌های میوه با فاصله‌های یک دو متر از هم کاشته شده که شامل درخت انحیر، انگور، هلو، الو و انار است. یک تاب فلزی در وسط حیاط قرار دارد. در گوشه سمت راست، الاچیق ریبایی هست که با میز و صندلی‌ها هم‌خانی دارد. باغچه‌ی سراسریِ عرض حیات پر از گلهای رُز، یاس و گل‌های هلندی است. از پنجره‌های خانه می‌توان زیبایی گل و گیاهان را دید و لذت برد.
نور آفتاب از سرشاخه‌های درختان در حال خداحافظی است، قرص خورشید هنگام غروب در آسمان عین یک سینیِ گردِ بزرگِ طلایی که به سرخی می‌زند، دیده می‌شود، بعد از رفتن خورشید هوا گرگ و میش می‌شود. چراغ‌های خانه روشن می‌شود. اتاق نشیمن(هال پذیرایی) مستطیلی شکل است، یک دست مبل استیل و یک دست راحتی که هردو کرمی رنگ به دور فرش‌ها چیده شدند، تم کل فضا کرم شکلاتی است. زمینه فرش‌ها کرم و با گل‌های یاقوتی و صورتی و پسته‌ای ترکیب شده، کوسن های زرشکی روی راحتی ها نمای قشنگی به آنها داده و فضای نشیمن را از بی روحی و یک دست کِرِم، در آورده. یک رومیزی ترمه زرشکی روی جلو مبلی انداخته شده، روی آن یکی جلو مبلی یک شکلات خوری قاجاری هست. هارمونی و ترکیب رنگها، فضای دلنشینی ایجاد کرده، پَرده‌‌ها از جنس حریر سفید است. در دو گوشه‌ی هال زیر پنحره‌ها گلهای تر و تازه در گلدانهای سفید مانند گل قاشقی، عنکبوتی، زنبق، شبو و یک درختچه بنجامین چیده شده، کنار تلویزیون چند شاخه گل بامبو در گلدان شیشه‌ای قرار گرفته، که ریشه‌هایشان در آب نمایان است. شومینه وسط پنجره‌ها قرار دارد، دور تا دور شومینه باسنگ ساخته شده و داخلش با آجرهای قهوه‌ای، روی آن آیینه و شمعدان قیمتی شیکی قرار دارد.
داخل آشپزخانه میزنهارخوری۶ نفره که ست مبل‌های استیل است، در وسط قراردارد، روی میز با دفتر و کاغذهای چرک نویس و خودکارهای نیمه کاره، هندزفری و لپ تاپ اِشغال شده، کتابهای ضروری را داخل یکی از کابینت‌ها جا داده، خانم خانه احتمالا به این خاطر آنجا را برای نوشتن انتخاب کرده، که ساعات بیشتری در آشپزخانه می‌گذراند، در لابلای انجام کارها و درست کردن غذا می‌تواند بنویسد، اگر هم ایده‌ای به ذهنش برسد، فورن آن را همان جا می‌نویسد. در موقع آشپزی پادکست یا کتاب صوتی را با هندز فری گوش می‌کند. می‌توان حدس زد، خانم خانه از مجسمه و عتیقه‌جات و شلوغی هال زیاد خوشش نمی‌آید؛ بیشتر گل و گیاه را دوست دارد.

#تصویر سازی
@Heydebiglariiii
هدیه بیگلری
برشی از کتاب همسایه‌ها

پدر خالد مغازه دار است. کاسبیش خوابیده، درآمدی ندارد. برای هزینه‌های اولیه زندگیِ خانواده‌اش قرض می‌کند، به امید اینکه کاسبی اش بگیرد تا قرض‌ها را پس دهد، ولی همچنان روزها می‌گذرد و خبری از درآمد و کاسبی نیست، تازه اجاره بها مغازه را هم ماهیانه می‌دهد.
از همه فک و فامیل قرض کرده، دیگر کسی نمانده از او قرض بگیرد. قرض‌هایش تلنبارشده، چاره‌ای ندارد جز اینکه مثل جوانان محله‌ برای کار به کویت برود. ساعت مچی‌اش را می‌فروشد، ۱۵٠ تومان خریده بود و اصلن ازش استفاده نکرده بود، خیلی هم دوستش داشت، مجبور بود نصف قیمت بفروشد، مقدار ناچیزی از پول آن را برای خانواد جا گذاشت و عازم کویت شد. پس از چند ماهی نامه‌ای برای خانوادهاش فرستاد، با این مضمون :«حالم خوب است، اینجا کار هست، درآمد هست، اما با خفت و خواری، انگار که ما نوکر عرب‌ها هستیم و عرب‌ها نوکر انگلیسی‌ها.» مقداری پول فرستاده بود، تاکید کرده بود طی ماه‌های آینده همه‌ی قرض‌ها را پس خواهد داد.

این حکایت فرزندان امروز ما است، مجبورند برای کار پناه به کشورهای بیگانه ببرند. آواز دهل از دور خوش است. خدا نکند کسی مجبور شود از وطن خود بِکّند. سنگ ازجای خود سنگین است. رفتن به کشور بیگانه مانند فرزند غریبه‌ای است که ناخوانده به فرزند خانواده دیگری اضافه شده باشد، آیا امتیازات این دو مثل هم است؟ معلومه که نه. هر کشور برای شهروندان خودش خوب است. کسانی که پناهنده می‌شوند، دمار از روز گارشان در می‌آید و باید صبر ایوب داشته باشند تا اقامت دائم بگیرند و مدتها بعد از آن شهروندی می‌دهند، کسانی که اقامت موقت می‌گیرد، مثلن شرکت ثبت می‌کنند، اجازه دارد فقط در آن راستا کار کنند وگرنه اجازه کار دیگری ندارند. به حدی هزینه‌ها برای مهاجر سنگین است، بعید است بتواند پولی دستش بگیرد.

هدیه بیگلری
# کتاب همسایه‌ها
نویسنده احمد محمود
@Heydebiglariiii
خیانت

گوشیم زنگ خورد، خواهرم پشت خط بود، جواب دادم. با هم سلام و احوالپرسی کردیم، گفت: خواهر اگه ببینی امروز چی دیدم، گفتم: چی شده؟
گفت: رفتم آرایشگاه، انجا اتفاق عجیبی افتاد. کنجکاو شدم و مشتاق شنیدن.
گفت: روی صندلی‌های سالن آرایشگاه نشسته بودیم و منتظر نوبت، با هم گپ می‌زدیم. یکی از خانم‌ها می‌خواست موهایش را بلوند کند، کلاهِ رنگ سرش بود و منتظر بود موهاش رنگ بگیره. ساعت یک ربع به دو ظهر بود، گوشی‌اش زنگ خورد، برقی در چشمانش جست و پس از چند دقیقه، غذای سفارشی را تحویل گرفت، ظرف‌ یکبار مصرف شیکی در زرورق نقره‌ای پیچیده بود، همراه با مختلفاتش، زن آن را باز کرد، غذای وزیری بود، بویش تو سالن پیچید، یکی از خانم‌ها بهش گفت، چه رمانتیک، خوش به حالت، خوب هواتو داره.
خانم پس از صرف غذا شروع کرد، تعریف و تمجید از مرد. از محبت‌ها و دادن کادو و این‌که چه‌جوری سوپرایزش می‌کند.
یکی از خانم‌ها، اخمش در هم رفت و زیرلب گفت: خدا بده شانس، چرا ما از این بختهای بلند نکردیم، هیچ وقت ما از این جور محبت‌ها تو عمرمان ندیدیم، قدر همسر تو بدون.
زن لبخند رذیلانه‌ای زد و گفت: همسر کجا بود! دوست پسرمه.
زن لبش را گزید و گفت: حتمن همسر هم داری؟ گفت: چرا که نه.
همه دهانشان از تعجب باز شد، اخِ مگه میشه.
معشوقه گفت: دیدید که شده.
همه کنجکاو شدند و پرسیدند: عکسشو داری.
می‌خواستند ببیندند این گل پسر کیه.
معشوقه، گالری گوشی را باز کرد و عکس مرد را نشون داد، گوشی دست به دست چرخید، تا به دست آخرین خانم رسید، خانم همین که چشمش به عکس افتاد، رنگش مثل گچ سفید و چشم‌هاش گشاد شد، با آشفتگی و حیرت‌ گفت: این‌که همسر منه، یه‌هو خیز برداشت و با داد‌وقال به زن حمله کرد و کلاه رنگ را از سرش کشید و به موهایش چنگ انداخت، همزمان به پا لگد می‌زد، زنیکه سلیطه همسر مرا را اغوا کردی.
زن از رو نرفت و به دفاع از خود پرداخت و گفت: آقاتون چیزهای در من دیده که جذبم شده، حتمن تو زن خوبی براش نبودی و همسر داری بلد نبوده.
.
همسر مرد گفت: هیزی و هرزگیت را توجیه نکن، او را فریب دادی تا تیغش بزنی، تو می‌دانی من چگونه از خود می‌زنم و با دلسوزی و با صرفه جویی سعی می‌کنم هزینه و مخارج مان را طوری اداره کنم که زندگی‌مان به هم نریزد، آن‌وقت تو بی‌رحمانه پول‌هامو خرج می‌کنی. به حدی ناراخت وعصبی بود، گویی صدای خورد شدن غرورش و شکستن قلبش را حس می‌کردیم. زن خیانت کار جل و پلاسش را جمع کرد و زد به چاک.
زن خیانت دیده با قدمهای سست و رعشه زده، تلو تلو کنان که کمرش از سنگینی غم، خم شده بود، از آرایشگاه خارج شد.

#یادداشت
هدیه بیگلری
@Heydebiglariiii
آدم‌های فقیر درکی از زیبایی فصلها ندارند.
احمق‌ها لذت بیشتری از زندگی می‌برند تا افراد دانا.
افراد مشهور پوست از کله شان در آمده تا به شهرت رسیده‌اند.

#سه جمله
هدیه بیگلری
@Heydebiglariiii
در مدرسه چه آموختم؟

زمانی که کودک بودیم و آماده دریافت هر پیامی بودیم و مثل اسفنج همه چیز را جذب می‌کردیم، به ما گفتند ما دارای قدرت هستیم، سعادت شما را تضمین می‌کنیم؛ به شرطی مطیع و قانع باشید. ما راه خوشبختی شما را فراهم می کنیم. تخطی از دستورات ما شما را دچار تباهی و انحراف می کند.
سوال کردن و تردید ممنوع بود و این باعث مسدود شدن مسیر رشد و شکوفایی مان شد و امکان کنجکاوی و اندیشیدن از ما گرفته شد. عادت به نخواستن و سرکوب خود کرده بودیم. اگر چیزی می‌خواستیم خودخواه بودیم. اگر کسی زیر بار نمی‌رفت و مطیع نمی‌شد، هنجار شکن بود و تنبیه می‌شد، پرونده را زیر بغلش می‌گذاشتتد، والدینش را احضار می‌کردند و قضیه خیلی جدی می‌شد.
اختیار داشتند، کیف‌ها وجیب‌های مارا بگردند. در مورد پوشیدن کفش‌هایمان نظر می‌دادند. یاد گرفته‌بودیم، همدیگر را جاسوسی کنیم.

ما نسل‌های فریب خورده و امیدوار، پس از گرفتن دیپلم، مدرسه را ترک کردیم اما زخمها و آسیب‌ها برای همیشه با ما ماند.
فرزندانمان را آن طور تربیت کردیم که تربیت شده بودیم. متاسفانه این چرخه‌ی معیوب ادامه داشت. اگر بچه‌هایمان بیشتر می‌خواستند، سرکوبشان می‌کردیم. هر کدام شبیه ما فکر نمی کردند، نگران می‌شدیم و مورد غضب‌ ما واقع می‌شدند. یقین داشتیم، هرچه ما می‌گوییم درست‌است، در غیر این صورت، فکر می‌کردیم سر به هوا و افسار گسیخته‌اند و سعادتمند نخواهند شد. می‌ترسیدیم با کتاب‌ها و اندیشه‌هایی آشنا شوند که از صافی مدرسه رد نشده‌باشند. سر همین مسائل دائم فرزندان‌ و خانواده‌ها با‌هم مشکل داشتند.

#یادداشت
@Heydebiglariiii
هدیه بیگلری
آدم دوپا

«اما هیچکس با داشتن دیگری واجدِ ویژگی‌های او یا صاحب داشته‌هایش نمی‌شود. این را چه زمانی می‌فهمیم؟ زمانی که برای آن ویژگی‌ِ او از عمر، روان و تن‌مان هزینه می‌کنیم، اما می‌بینیم این اوست که به این چیزها شناخته می‌شود و نه ما؛ در نهایت این او است که استاد دانشگاه است، مدیر فلان جا است، آن هنرمند شناخته شده است؛ آن آدم خوشنام است و.... و زمانی می‌فهمیم که از او جدا می‌شویم و او همه آنچه را که ساخته با خودش می‌برد و از همه آن ویژگی‌های «ما» چیزی را برای «من» باقی نمی‌ماند.»*
یاداشت دکتر محمود مقدسی را خواندم، بسیار زیبا همه چیز را روان و کامل بیان کرده. قسمتی از آن را برداشتم و در یاداشت امروزم گذاشتم

من خودم شاهد همچین اتفاقاتی بوده‌ام، نه تنها در زوج‌ها بلکه در فرزند، خواهر، برادر و....
یک وقتی عمر خود را فدای دیگری می‌کنی و فرقی بین من و ما نمی‌بینی، احساس می‌کنی اگر او موفق شود در واقع خودت موفق شدی، او را از وجود خودت می‌دانی؛ در طول مسیر رشد، خیلی خوب همراهی‌اش کردی، و او را تا جایی که توانستی یاری کردی، اما او همه را از آن خود می،داند و خود را مدیون تو نمی‌بیند، تویی که برایش جان کندی و عمرت را پای موفقیت‌هایش گذاشتی، نه می‌بیند و نه درک می‌کند، در نهایت وصله‌ی ناجور و آویز او می‌شوی.
آدم‌های دوپا موجودات عجیبی هستند، روی هیچ آدمی نمی‌شود حساب کرد؛ هر آدمی می‌تواند فقط روی خودش حساب کند، این‌گونه کسی سرش بی‌کلاه نمی‌ماند.
از این رو نباید معطل و دل‌خوش داشته‌ها دیگری (ما) باشیم، باید به ویژگی‌ها و داشته‌ها خود (من) ببالیم.
کم نیستند خانم‌ها‌ و آقایانی که چوب «ما» را خورده‌اند. تمام هستی خود را برای رشد و پیشرفت فرزندان و یا همسر خود گذاشته‌اند، ولی خود همان آدم اول باقی مانده‌است.

#یادداشت
هدیه بیگلری
*دکتر محمود مقدسی
@Heydebiglariiii
نمی‌دانم چرا عشق را این‌قدر بزرگ و مقدس جلوه می‌دهند؟ نهایتا انسانی است با تمام نواقص و اشکالاتش.

#نکته
@Heydebiglariiii
هدیه بیگلری
چماق

والدین، مخصوصن پدرها سعی می‌کنند به روش پدرسالاری و چوب و چماق فرزندانشان را جلو ببرند تا کارهاشون بهتر انجام بدن. والدین تصور می‌کنند، آدم‌ها اساسن تنبل‌اند، اگر به انها یادآوری و تذکر داده نشه، مسئولیت پذیر نمی‌شن.

پژوهش‌ها نشان داده، آدم‌ها وقتی آزاد و خود مختار هستند، بهتر عمل می‌کنند و نتیجه کارهایشان بدون سخت‌گیری، جالب‌تر است..

  گوگل ۲۰ درصد از وقت خود را در اختیار کارکنانش گذاشت تا در این فرصت، هر پروژه‌ای که دوست دارند به طور خود مختار انجام دهند،  نتیجه کار همه را شگفت زده کرد. نیمی از نوآورانه‌ترین پروژه‌های گوگل توی این ۲۰ درصد زمان خود مختاری شکل گرفت و تولید شد.
خلق جیمیل حاصل این ایده‌ بود. به وجود آمدن جیمیل، نتیجه یک پنجم زمانی بود که آن کارمند
برای خودش در اختیار داشت. او توانست بدون آقا بالا سر، کار بزرگی را انجام دهد.

#یادداشت
@Heydebiglariiii
هدیه بیگلری
اسباب بازی دخترانه یا پسرانه؟

رفتم، مغازه اسباب بازی فروشی برای نوه‌ام چیزی بخرم، تو مغازه چرخی زدم و نگاهی انداختم، تو فکر بودم، چیزی بردارم که مناسب سن دختر سه چهار ساله باشد.
تنوع زیاد بود، از شیر مار تا شاخ خر موجود بود. دست بردم، یک ماشین پلیس و یک تفنگ برداشتم، باخود گفتم، بد نیست چیزی دخترانه‌ای هم اضافه کنم، دیدی زدم، نگاهم به چتر قرمز گل گلی قشنگی افتاد، آن را هم برداشتم، حساب کردم و برگشتم.

زنگ زدم، الین همراه با مامانش آمدند.
از در که اومد، صداش زدم، الین جان بیا، سوپرایز برات دارم، لبخند شیرینی زد و بدو آمد سراغم. وقتی اسباب بازی‌ها را بهش نشان دادم، خوشحال شد و هورا کنان، همه را از جعبه در آورد و با آنها بازی کرد و سرگرم شد.

اطرافیان اعتراض کردند، از این‌که اسباب بازی پسرانه براش خریدم.
گفتم: مگر دختر نمی‌تونه پلیس، تیرانداز یا راننده بشه.

از تفاوت عمده‌ی فیزیولوژیک و روحی پسران و دختران شکی نیست؛ اما نباید ما به این تفاوت‌ها دامن بزنیم. این‌طوری سبب می‌شویم که آنها روز به روز از دنیای هم فاصله بگیرند.
ما باید بکوشیم آنها را با دنیای یکدیگر آشنا کنیم تا در آینده پدر و مادر موفق و همراهی باشند، در ضمن هنوز مدرک مشخصی در دست نیست که ثابت کند، پسران با بازی کردن اسباب بازی دخترانه، خصوصیات زنانه می‌گیرد و یا بر عکس.
پس لزومی ندارد آنها را در انتخاب اسباب بازی محدود کنیم.

#یادداشت
هدیه بیگلری
@Heydebiglariiii
دنباله‌رو

پژوهشگران در تحقیقی که بر روی میمون‌ها انجام دادند، نتایج شگفت‌انگیزی دریافت کردند. میمون‌ها را وارد اتاقی کردند و موزهایی را در آنجا آویز کردند، به هر کدام از آنها موزی می‌دادند اما اجازه نمی‌دادند به موزهای آویز شده دست بزنند.
در این تحقیق هر بار یک سری از میمون‌های تازه وارد را به گروه قبلی اضافه می کردند و اجازه دست زدن به موزها را نمی‌دادند تا این‌که از یک جایی به بعد میمون‌ها بدون دریافت موز و بدون تذکر از کنار موزهای آویز شده رد می‌شدند.

دست آخر چه آنهایی بعدن اضافه شدند و چه قبلی‌ها، کاری به موزها نداشتند. رفتار گروه‌های قبلی بر گروه‌های بعدی تاثیرگذار بود. یعنی رفتاری که قسمتی از آن به صورت آگاهانه و قسمتی از آن به طور ناخودآگاه در جمع کسب کردند.

نتیجه این که: می‌توان به راحتی روی افکار انسانها تسلط پیدا کرد. با شیوه‌های خاص می‌توان آنها را در جهل و نادانی نگاه داشت. به راحتی اطلاعات غلط را به ذهن‌شان تزریق کرد.
چون اکثر انسان‌ها به دنبال چرا و چگونه نیستند. اساسن دنباله‌رو هستند و جای امن خود را به هر چیزی ترجیح می‌دهند.
بنابراین وقتی شایعه‌ای همگانی می‌شود و جای واقعیت را می‌گیرد، در ذهن آدم‌ها فرو می‌رود و گسترش آن تا نسلهای بعد ادامه دارد. مثل باور یا عقیده‌ای، بزرگ‌کردن چیز بی‌اهمیتی .....، که نهادینه می‌شود. پاک کردن آن در فکر مردم، نسلها به طول می‌انجامد.

#یادداشت
@Heydebiglariiii
هدیه بیگلری
شرم چیست؟

فیلمی به اسم شرم از کیومرث پور احمد ساخته شده، از سری قِصه‌های مجید، همان مجیدی که با بی‌بی زندگی می‌کرد.
فیلم به این صورت است: یه نفر که مجید با او رودر بایستی دارد، از مجید می‌خواد که یه باری را به خانه آنها برساند، مجید بار را به خانه آنها می‌برد. کسی خونه نیست، جز یه دختر که هم سن و سال مجید است. مجید هم از دختره شرم داره و در رودر بایستی قرار می‌گیرد که در مورد کرایه بار از او سوال کنه. راننده بار، کرایه می‌خواد، مجید دست پاچه میشه، فکر اینجاشو نکرده بود که پول بار به گردنش بیافته، راننده شلوغ می‌کند، پشت سرهم تکرار می‌کنه و پول را از مجید می‌خواد.
مجید مجبور می‌شه پول کرایه را بدهد، پولی که تمام تابستان کار کرده و براش زحمت کشیده. قرار بوده که با این پول دوربین عکاسی بخرد.

بعداً مجید به آن آقا که خیلی به او محبت داره و خیلی براش محترمه، بهش میگه پول کرایه را داده.
  فیلم به خوبی مصیبت و رنج شرم را به تصویر می‌کِشد. فیلم در عین سادگی، عمیق و پرمایه است.

شرم چیزی است که کم و پیش همه ما با آن درگیر بودیم، و چه بسا موقیتهایی را به خاطر این شرم لعنتی را از دست داده‌ایم و باعث حق کُشی زیادی شده‌است. 
. شرم در هر جایی از دنیا معنای متفاوتی دارد. خیلی از کارهایی که در کشور ما مایه‌ی شرم است، در کشورهای دیگر چنین نیست. مثلاً در بین ما برهنگی یک شرم است اما ممکن است در جای دیگری از دنیا برهنگی شرم به حساب نیاید.
به طور کلی اِلِمانهایی که شرم در انسانها می‌سازد در جامعه‌ی ما خیلی قویتر است.
شرم نوعی زندان است که جزء دردسر و ضایع شدن حق، چیزی برای انسان به بار نمی‌آورد.

#یادداشت
هدیه بیگلری
@Heydebiglariiii
بی‌دغدغه

با دوستان رفتیم پیست. داشتیم پیاده روی می کردیم. آنجا دختران نوجوانی بودند که بدون روسری و با لباسهای امروزی شاد و شنگول با شور و هیجان می‌گفتند و می‌خندید. گفتم: خوش به حالشون، چقدر بی‌دغدغه‌اند.
دوران کودکی و نوجوانی ما خیلی سخت گذشت، هیج لذتی از کودکی خود نبردیم و اصلا بچگی را حس نکردیم. از ما انتظاراتی داشتند که از عهده‌ی زنان بزرگسال بر نمی‌آمد.
یکی از دوستان در جوابم، گفت: اینها هم گرفتاریهایی پبش رو دارند.
صرف‌نظر از این‌که‌ رقابت‌هایی بین خودشان از نظر کمی و کیفی زندگی دارند، ذهن‌های اشفته‌ای دارند؛ چون همیشه با هجمه‌ای از اطلاعات گنگ و هزارتوی فضای مجازی و تبلیغات مواجه‌اند. خطراتی که در کمین نسل‌های امروزی است در گذشته وجود نداشته.

#یادداشت
هدیه بیگلری
@Heydebiglariiii
آیینۀ عبرت است بنگر
تاریخ ستمگران پیشین

هر آمده رفتنی‌ست ناچار
وندر پی‌اش آفرین و نفرین

نفرین یا آفرین؟ چه خواهی؟
امروز به دست توست بگزین!

- هوشنگ ابتهاج
@Heydebiglariiii
هدیه بیگلری
«اسم‌های افراد معروف آدم را جادو می‌کند.»*
*از کتاب داستان کوتاه شانس
مارک تواین

همیشه عاشق افراد مشهور بودم، فکر می‌کردم؛ این‌ها انسان‌های خوشبخت و کاملی هستند. از این رو آنها را از روی کتابها و هنر و علم‌شان می‌سنجیدم، هیچ وقت تصور نمی‌کردم؛ مشکلاتی در زندگی داشته باشند، مشکلات فقط برای افراد دون پایه است. اما آدم وقتی زندگی آنها را می‌کاود، می‌فهمد، بله آنها مشکلات و مصائبی دارند که شاید در زندگی افراد معمولی کمتر دیده شود.

مثال: داستایفسکی نویسنده شهیر روسی، از «موفقعیت» خود استفادی خوبی نکرد. یک ولخرج درست نشدنی بود. آنقدر قرض کرد که دیگر نمی‌توانست از کسی قرض کند. قمار باز بود.

یکی از نویسندگان در شرح حال او گفته است که عادت او بر باد دادن پول، تا اندازه‌ای ناشی از عدم اعتماد به نفسش بود، چون ولخرجی «احساس قدرت» زودگذری به او می بخشید و به این ترتیب خودخواهی او را ارضا می‌کرد.

محبوبه‌ی او زنی به اسم ماریا بود، با اینکه ماریا دل به معلم جوانی بسته بود و مترس او شده بود و می‌خواستند باهم ازدواج کنند، اما داستایفسکی کلک هایی سوا کرد تا او را به دست بیاورد.
بلاخره موفق شد، در سال ۱۸۵۷ او و ماریا با هم عروسی کردند
زنش سل گرفته بود و همیشه مریض بود.
دو سه ماه قبل از انکه به خارج برود، (انوقت چهل ساله بود) با زن جوانی که داستان کوتاهی برای چاپ در مجله او آورده بود اشنا شد، پولینا بیست ساله، باکره و خوشگل بود، عاشق و معشوق هم شدند.
چند بار زن مریضش را جا گذاشته و به بهانه‌های مختلف به خارج می‌رفت تا هم قمار بازی کند و هم معشوقه اش را ببیند. وعده‌ی ملاقات با پولینا را در پاریس گذاشته بود. وقتی برگشت زنش در حال احتضار بود و پس چند روزی مرد.

کاش هیچی در مورد زندگی افراد شهیر ندانیم تا همان‌طور اسطوره و خاص در ذهنمان بمانند. ولی نمیشه، انسان جماعت کنجکاو و علاقه‌مند به دانستن زندگی افراد سرسناس است.

هدیه بیگلری
منبع: درباره رمان و داستان کوتاه
نوشته سامرست موام
ترجمه کاوه دهگان
خلاصه داستان کوتاه بوزینه‌ها و کرم شبتاب

جماعتی از بوزینه‌ها در کوهی می‌زیستند. در کوه میوه‌ها و برگ‌های شیرین بسیار بود. از برگ‌ها و میوه‌ها می‌خوردند، روزگار را به فرح و شادمانی می‌گذرانیدند و شب‌ها آواز سر می دادند و در عالم معنوی فرو می‌رفتند.
بوزینه‌های شهری، در فاصله دور از آن زندگی می‌کردند. دائم در تلاش وتکاپو بودند. بوزینه‌های کوهی آنها را مسخره می‌کردند و می‌گفتند:« این قوم غافلند زندگی حرص آلود مادی آنها را در خود غرق کرده و از معنویات بازمانده‌اند.» آن وقت به ما می‌گویند:«قوم بربر.»
روزها به عبادت می‌گذراندند و شب‌ها از باد خنکی که از کوه‌ها می‌وزید لذت می‌بردند.
چراغ‌های بوزینه‌های شهری را نگاه می‌کردند و آنها را مسخره می‌کردند، آسمان به این روشنی چه نیازی به چراغ است.
ریش سفیدان به آنها می‌گفتند:« این‌ها زیاده خواه‌ هستند، از عالم معنوی غافلند.»
یک روز کلاغی از آنجا گذر داشت، خبر آورد که هواشناسی بوزینه‌ها‌ی شهری پیش بینی کرده، امسال سال سختی در پیش است. شهر همه آذوقه ذخیره می‌کنند و سوراخ سنبه خانه‌های خود را می‌گیرند، آمادگی رویارویی با زمستان سرد را دارند.
پوزینه‌های کوهی گفتند: « این کارشان از سر غفلت است، همه‌اش در فکر این دنیای فانی‌اند و از آن دنیا غافلند. اگر اتفاقی پیش بیاید کار خداست، از دست ما چه بر می‌آید؟ از تقدیر گریزی نیست.»
تابستان و پاییز گذشت هوا خیلی سرد شد. گفتند:«چیزی نیست مثل سال‌های گذشته سپری می‌شود.»
ریش سفیدان به یاد آوردند که در سال‌های گذشته یک بار زمستان سختی را داشته‌اند و گرگ‌های گرسنه چند عدد از آنها را خورده بودند.
سردی باعث شد آرامش آنها به هم بزند. غاری نبود که به آن پناه ببرند. میوه‌ها و برگ‌ها یخ زده بودند. در کار خود مانده بودند، چه کار کنند، به کجا بروند.
آنهایی که جوان‌تر بودند راه شهر را در پیش گرفتند. پیرها و عائله‌مندها ناتوان بودند با حسرت به جوانان نگاه می‌کردند.
شبی در بوته گّوَنی کرم شبتابی بود که نور از آن ساطع می‌شد، بوزینه‌ها فکر می‌کردند آتش است، تلاش می‌کردند؛ هیزم را جمع کنند و آتش را بزرگتر کنند و همه دور آن حلقه بزنند؛ اما پرنده مهاجری از بالای درخت فریاد زد: «این آتش نیست. هر نوری آتش نیست.» بوزینه‌های کوهی باور نکردند، گفتند: «اگر از آتش نیست، پس از چیست.» همه بوزینه‌ها او را مسخره کردند و گفتند:«می‌خواهید ما را نصیحت کنید، نیم وجبی.»
فوت فوت می‌کردند؛ آتش روشن شود.
پرنده مهاجر گفت: «در معالجه چیزی که علاج نپذیرد، رنج بیهوده مپر و خود را در ورطه هلاک نینداز که گفته‌اند عاقلان را به یک اشاره کافی است.»
هر یک از بوزینه‌ها به او گفتند:«غلط کردن اضافه به تو نیامده، چسونه.» یکی از آنها تصمیم گرفت او را بکشد تا آینه عبرت دیگران شود و در کار بزرگان فضولی نکند. رفت و پرنده شفیق را گرفت و کله‌اش را کند و بر زمین انداخت.

هدیه بیگلری
# معرفی کتاب
چگونه می‌توان داستان نویس شد؟
نویسنده جمال میرصادقی
دستاویز

بعضی از آدمها به واسطه ویژگیهایی بدی که دارند؛ دوست داشتنی نیستند و آدم در کنارشان احساس راحتی و آرامش نمی‌کند، ولی خود را انسانی عالی جا می‌زنند و در جمع حضور می‌یابند و برای سرک کشیدن در زندگی مردم از هوش و حواس خود چنان استفاده می‌کنند؛ انگار به دروبین ۱٠٠مگاپیکسل وصلند، به جزئیات توجه می‌کنند، اطلاعات ذخیره می‌کنند و آن را دستاویزی قرار می‌دهند که در مواقع ضروری از آن برای مسخره و خرد کردن افرد استفاده کنند. از کاهی، کوهی می‌سازند. مسئله را جور دیگری جلوه می‌دهند که آدم حیرت میکند، نقاط قوت افرد را نادیده گرفته و فقط به دنبال نقطه ضعف آنها هستند و آن را بزرگ نمایی می‌کنند. این‌ها از گرفتاری دیگران لذت می‌برند در رودررو دلسوز و حمایت‌گر هستند ولی از پست خنجر می‌زنند.
اینها در حقیقت انسان نیستند بلکه شیطانی در جلد انسانند.

#یادداشت
@Heydebiglariiii
هدیه بیگلری
کار نمادین

دیشب عروسی دعوت بودیم. در این مراسم دو چیز نظرم را جلب کرد.
یکی این‌که قبل از ورود عروس به منزل شوهر؛ مراسم خونریزان به جا آوردند، عروس اولین قدم‌هایش را روی خون گوسفندی که جلو پایش سر بریدند گذاشت، همین که کفش‌هایش خونی شد، وارد منزل شد. آنها این عمل راخجسته و برکت زندگی می‌دانند.
دوم این‌که عروس و داماد همین که روی صندلی کنار هم نشستند، فورا نوزاد پسری را برداشتند و در آغوش عروس نهادند، عروس پس از بغل کردن و بوسیدن نوزاد؛ اسکناسی را به او هدیه داد. آنها معتقدند با این کار اولین شکم عروس پسر خواهد شد.
به جای نوازاد می‌توان پسربچه روی دامن عروس گذاشت، تازه هرکس زرنگ تر باشد؛ زودتر نوزادش را در بغل عروس می‌چپاند.
بماند از این‌که گوسفند زبان بسته و حیوانکی گردنش را زدند و این صحنه باعث رنجش و احساس گناه در کودکان شد، در این هنگام به دختر بچه‌ها‌ی معصوم فکر می‌کردم که تبعیض را باچشمان خود می‌دیدند.
آداب و سنت حاکم بر جامعه‌، جوی ایجاد کرده که زنان با رفتار و اعمال خود، تبعیض و زن ستیزی را رواج می‌دهند بدون این‌که خود بدانند، با این کار دختران خود را تحقیر می‌‌کنند و باعث می‌شود آنها خود را موجوداتی ‌بی‌ارزش تلقی کنند و پسرها را افریده‌ای خفن و خارق‌العاده‌ای بپندارند و به آنها القا می‌شود که جنس مذکر ارزش بالاتری دارند.

کاش همانطور که در طول زمان خیلی از وسایل زندگی و مدل لباسها، قدیمی می‌شود وجای خود را به چیزهای نو می‌دهند و زندگی‌‌ها ارتقا می‌یابند، طرز فکرهای قدیمی هم جای خود را به افکار نو بدهند و ارتقا یابند.

#یادداشت
هدیه بیگلری
@Heydebiglariiii
«چند روز پیش در chateau ramboillet دو پرده گویلن دیدم. اسم یکی از آنها ملکه هند بود. به یاد عقل در تاریخ هگل افتادم که در آنجا حتی جغرافیا و طبیعت آفریقا و آسیا چنان است که عقل در مراحل برتر نمی‌تواند در آنجاها تحقق یابد. این طبیعت مناسب فقط در اروپا دیده می‌شود. تصور استعماری عجیبی درباره مشرق زمین وجود دارد که در این پرده به شکل دیگری دیده می‌شود نه با آن مایع فلسفی قلابی که در اثر هگل هست بلکه با مخلوطی است از رویا و خیال. ملکه هند زن سیاهی است که روی دوش بردگان حمل می‌شود، ملکه لخت است و پستان‌هایش پرو و برجسته‌اش به میوه‌های آبدار مناطق حاره شبیه‌تر است. در این مشرق زمین سگ و گوسفند و طاووس جنگل و میمون هست اما مثلاً گندم نیست. ضروریات زندگی به چشم نمی‌خورد. ولی یک نوع ثروت خیالی پرده را پر کرده. در اینجا رویای همان چیزهای دیده می‌شود که کریستف کلمب در طلبش به دریا زد؛ فراوانی، فراوانی، طبیعت چنان به دلخواه مستعمره چیانِ حریص است که از فرط حاصل‌خیزی در آن نمی‌شود تکان خورد‌. همه چیز را از دل واندرونش بیرون ریخته تا آقایان تازه رسیده برای به دست آوردنش زیادی به دردسر نیفتند.»


از کتاب روزها در راه
نویسنده شارخ مسکوب
هدیه بیگلری
چانه زنی

رفتم آرایشگاه صورتمو اصلاح کنم، مشتری‌های دیگری هم آنجا بودند، روی مبل لم زدم تا نوبتم برسد. دراین فرصت گوشیمو باز کردم و کانال‌ دوستان نویسنده را چک کردم و گرم مطالعه شدم، یک‌هو صدای مشتری که با خانم آرایشگر چانه زنی می‌کرد؛ حواسمو پرت کرد و تمرکزم به هم خورد.
مشتری موهاشو بلوند کرده بود، قشنگ بود، کار آرایشگر عالی بود.خانم مو بلوند تخفیف می‌خواست، اما آرایشگر نمی‌خواست تخفیف بده، مشتری ولکن نبود، از بس چانه زد؛ خانم آرایشگر تسلیم شد، از آنهایی بود که حوصله چانه زنی نداشت و نمی‌خواست وقتش هدر بره، گفت: هرچی خودت مایلی، مشتری کارت کشید، خانم آرایشگر لب و لوچه‌اش آویز شد و اخمش در هم رفت، مثل اینکه از پولی که داده بود؛ راضی نبود، مشتری خداحافظی کرد و در را از پشت بست. بعد از رفتن او خانم آرایشگر رو به ما کرد و گفت: می‌بینی این خانم چطور چک و چانه می‌زند او را می‌شناسم، وضعش توپ است، اما آزمند و طمع کار است.
به نظرم چانه زدن برای کسی که وضع مالی‌ش خوب است او را کوچک و حقیر می‌کند.
اخ ما هم ناسلامتی اجاره می‌دیم، هزینه آب برق را ّمی‌پردازیم، مگر ما رنگ و مواد مورد نیاز را مجانی می‌گیریم، قیمت‌ها در سال سه چهار بار افزایش دارند، سر ماه باید حقوق شاگردامو بدم. ما منصفانه از مشتری پول می‌گیریم، از آنهایی نیستیم که آدم را سرکیسه می‌کنند و قیمتهای گزافی از مشتری می‌گیرند.

#یادداشت
@Heydebiglariiii
هدیه بیگلری
Telegram Center
Telegram Center
Channel