«اسمهای افراد معروف آدم را جادو میکند.»*
*از کتاب داستان کوتاه شانس
مارک تواین
همیشه عاشق افراد مشهور بودم، فکر میکردم؛ اینها انسانهای خوشبخت و کاملی هستند. از این رو آنها را از روی کتابها و هنر و علمشان میسنجیدم، هیچ وقت تصور نمیکردم؛ مشکلاتی در زندگی داشته باشند، مشکلات فقط برای افراد دون پایه است. اما آدم وقتی زندگی آنها را میکاود، میفهمد، بله آنها مشکلات و مصائبی دارند که شاید در زندگی افراد معمولی کمتر دیده شود.
مثال: داستایفسکی نویسنده شهیر روسی، از «موفقعیت» خود استفادی خوبی نکرد. یک ولخرج درست نشدنی بود. آنقدر قرض کرد که دیگر نمیتوانست از کسی قرض کند. قمار باز بود.
یکی از نویسندگان در شرح حال او گفته است که عادت او بر باد دادن پول، تا اندازهای ناشی از عدم اعتماد به نفسش بود، چون ولخرجی «احساس قدرت» زودگذری به او می بخشید و به این ترتیب خودخواهی او را ارضا میکرد.
محبوبهی او زنی به اسم ماریا بود، با اینکه ماریا دل به معلم جوانی بسته بود و مترس او شده بود و میخواستند باهم ازدواج کنند، اما داستایفسکی کلک هایی سوا کرد تا او را به دست بیاورد.
بلاخره موفق شد، در سال ۱۸۵۷ او و ماریا با هم عروسی کردند
زنش سل گرفته بود و همیشه مریض بود.
دو سه ماه قبل از انکه به خارج برود، (انوقت چهل ساله بود) با زن جوانی که داستان کوتاهی برای چاپ در مجله او آورده بود اشنا شد، پولینا بیست ساله، باکره و خوشگل بود، عاشق و معشوق هم شدند.
چند بار زن مریضش را جا گذاشته و به بهانههای مختلف به خارج میرفت تا هم قمار بازی کند و هم معشوقه اش را ببیند. وعدهی ملاقات با پولینا را در پاریس گذاشته بود. وقتی برگشت زنش در حال احتضار بود و پس چند روزی مرد.
کاش هیچی در مورد زندگی افراد شهیر ندانیم تا همانطور اسطوره و خاص در ذهنمان بمانند. ولی نمیشه، انسان جماعت کنجکاو و علاقهمند به دانستن زندگی افراد سرسناس است.
هدیه بیگلری
منبع: درباره رمان و داستان کوتاه
نوشته سامرست موام
ترجمه کاوه دهگان