دانشکده

Channel
Logo of the Telegram channel دانشکده
@Daneshkadeh_orgPromote
2.48K
subscribers
159
links
https://www.daneshkadeh.org دانشکده: چکیده پژوهش‌های به‌روز دانشگاهی، آموخته‌های کنشگری و تجربه‌های جهانی مرتبط با مسائل ایران
رقص با شیطان: چرا احساسات بد زندگی را خوب می‌کنند؟

خشم، حسادت یا لذت ناشی از تحقیر در زمره‌ی بدنام‌ترین خصیصه‌های انسانی دسته‌بندی می‌شوند؛ هرزه‌علف‌هایی که گل‌های باغ زندگی را می‌بلعند و باید که ریشه‌کن‌شان کرد. ولی اگر این احساسات پنهانْ در نهانخانه‌ی دل را نه هرزه علف که کرم‌های خاکیِ باغ زندگی تعبیر کنیم، چه خواهد شد؟

کریستا توماسون، استاد فلسفه‌ی کالج سوارثمور، در تازه‌ترین کتابش «رقصی با شیطان» (انتشارات آکسفورد، ۲۰۲۳) با همین تعبیر ما را دعوت به بازنگری درباره‌ی احساسات منفی‌مان می‌کند.

🔸توماسون زیانبار بودن یک‌سره‌ی احساسات منفی را رد می‌کند، چرا که معتقد است احساسات منفی را باید واکنش‌های طبیعی نسبت به شرایط در نظر بگیریم. او می‌نویسد: «احساسات منفی کرم‌های ‌خاکی این باغ هستند و نه علف‌های هرز...کرم‌های خاکی بیشتر مردم را منزجر می‌کنند، بسیاری‌مان ترجیح می‌دهیم تنها از تماشای گل‌ها لذت ببریم و کرم‌های خاکی را فراموش کنیم... اما حضورشان به معنای این است که خاکِ این باغ زنده و شکوفا خواهد شد...»

🔸 به باور توماسون ما درباره‌ی احساسات منفی اغلب از برچسب‌های هولناکی استفاده می‌کنیم که درباره‌ی احساسات مثبت، حتی در شدیدترین شکل بروزشان، چنین الفاظی را به کار نمی‌بریم. به جای این رویکردی دوگانه، توماسون ما را دعوت می‌کند به عصبانیت‌هایمان در طول زندگی فکر کنیم. آیا ما بارها بروز عصبانیت نسبت به دوست‌داشتنی‌ترین افراد زندگی‌مان را تجربه نکرده‌ایم؟ توماسون می‌نویسد: « خشم اگر به هولناکی برچسب‌هایش باشد، باید هر فردی بعد از یک‌بار عصبانیت تا آخر عمر تلخ‌کام و بی‌دوست و تنها بماند.»

🔸 مشکل اینجاست که وقتی پای احساسات منفی به میان می‌آید روی افراطی‌تان نمونه‌ها دست گذاشته می‌شود. برای مثال، شخصیت یاگو در نمایشنامه‌ی اتللو، از شدت حسد نسبت به ترفیع همکارش دسیسه‌ای برای قتل او می‌چیند. اما در دنیای واقعی، یاگو احتمالا غروب همان روز به یک میکده سری می‌زد و کمی درباره‌ی همکارش بدگویی می‌کرد و قضیه تمام می‌شد. دست برداشتن از مثال‌های افراطی و پذیرفتن این نکته که آدمی همواره با احساسات منفی همچون کرم‌های خاکی لغزنده‌ی باغچه هم‌زیستی داشته، اولین‌گام برای واقع‌بینی است.

🔸توماسون به جای تقبیح احساسات بد و مقدس کردن احساسات خوب، خود راه سومی پیش روی مخاطبانش می‌گذارد. او تلاش می‌کند مفهوم سنتی سلامت نفس را به چالش بکشد. اگر مثلا برای رواقیون هدف این است که زندگی را به شیوه‌ای تنظیم کنیم که در آن احساسات بد را اصلاً تجربه نکنیم، و یا به پیروی از رویکرد ارسطویی مدام دنبال تغییر و بهتر کردن احساسات بد تحت ایده‌هایی چون «کنترل هوش هیجانی» و «مدیریت احساسات» باشیم، از نظر توماسون بهتر است احساسات منفی را بی‌اینکه کنترل کنیم یا پرورش‌شان بدهیم تجربه کنیم.

🔸به نظر او ما نباید احساساتمان را «رام» کنیم، بلکه باید اجازه بدهیم آنها «وحشی» باقی بمانند، درست مانند «مارهایی که می‌توانند نیش بزنند، اما نمی‌خواهند نیش بزنند.»

🔸احساسات بد را  باید جنبه‌ای بسیار طبیعی از توجه به خود و توجه فرد به جایگاهش در جهان دانست. احساسات منفی در واکنش به نادیده‌گرفته شدن، قرار گرفتن در موقعیت ناعادلانه یا عقب ماندن بروز می‌کنند.  چرا که خشم یا حسد پاسخی است به بی‌عدالتی و طبیعی است که در صورت عقب ماندن از زندگی اجتماعی دچار احساسات منفی شویم.

🔸احساسات بد در حال گفتن حقایق دردناکی درباره‌ی جهان اطراف به ما هستند و اگر ریشه‌کن‌شان کنیم یا نادیده بگیریم‌شان عواقب بدتری خواهد داشت. فشاری که امروز برای حذف یا کنترل احساساتمان احساس می‌کنیم از یک ایدئولوژی مثبت‌نگر بی‌رحمانه نشأت می‌گیرد که می‌گوید زندگی خوب همیشه خوشحال و پر از احساسات مثبت است و لاغیر.

🔸 سرکوب احساسات منفی فرد را به سمت خودسانسوری هدایت می‌کند و اجازه نمی‌دهد به بی‌عدالتی واکنش نشان دهد، چرا که منشا همه‌چیز را به خود فرد برمی‌گرداند و از او می‌خواهد برای جامعه‌اش عضوی شاد و مثبت باشد، فارغ از اینکه چه فشاری را تحمل می‌کند.

🔸توماسون معتقد است احساسات منفی نقش اساسی در غنی‌سازی و مراقبت از خود دارند. اما تمرکز بر ویژگی‌های ناپسند احساسات منفی، باعث می‌شود که ارزش آن‌ها را نادیده بگیریم. احساسات منفی به ما کمک می‌کنند زمانی که ضربه‌ای دیده‌ایم یا تحقیر شده‌ایم به خودمان توجه کنیم.

چکیده‌ای از حرفهای مهم کتاب را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13596/

@Daneshkadeh_org
دانشکده
Iraq-War-Reader.pdf
چه بر مردم عراق در خلال جنگ هشت‌ساله با ایران گذشت؟ این جنگ چه جایگاهی در حافظه‌ی جمعی عراقی‌ها دارد و چگونه به یاد آورده می‌شود؟ روشنفکران عراقی چقدر در تولید پروپاگاندای دولتی مشارکت کردند و نقش خود را چگونه ارزیابی می‌کنند؟ وضعیت زنان عراقی دچار چه تحولاتی شد؟ کیفیت آثاری که تحت نظارت دولت بعث در زمینه‌ی جنگ پدید آمد چگونه بود؟ در این آثار مفاهیمی نظیر شهادت، ایثار، مهر میهن، وظیفه‌ی شرعی و «دشمن» چگونه ساخته و پرداخته شدند؟ آیا راه‌هایی برای مقاومت در برابر ادبیات غالب حکومتی وجود داشت؟ تجربه‌ی انسانی از جنگ در آن‌سوی مرزها چگونه بود؟

در این کتابچه‌ی دانشکده برای اولین بار به زبان فارسی به برخی از مهم‌ترین آثار پژوهشی درباره‌ی تجربه‌ی جنگ در عراق زیر سلطه‌ی صدام حسین پرداخته می‌شود.

روایت‌هایی که در این مجموعه گنجانده شده، شاید برای خواننده‌‌ای که با یک‌سوی ماجرا آشنا بوده شگفت‌انگیز باشد و گاه در مقام مقایسه شباهت‌های عجیبی را در شرایط سیاسی و اجتماعی و شیوه‌ی تبلیغات و بازنمایی جنگ با «بیگانه‌»ی آن‌سوی مرز کشف کند.

می‌توانید کتابچه پی‌دی‌اف را دانلود کنید
https://t.me/Daneshkadeh_org/176
یا همه مقالات را در لینک زیر آنلاین بخوانید:
https://daneshkadeh.org/iraq-war-memory/
@Daneshkadeh_org
شاعران در لباس نظامی

روشنفکران و ادیبان عراقی طی جنگ این کشور با ایران به ستایش از تصمیمات صدام پرداختند و خود نیز چونان نظامیانی جنگ‌طلب رفتار کردند و گاه در عرصه‌ی سخن از آنها هم جلوتر رفتند.

عباس خضر، شاعر تبعیدی عراقی ساکن آلمان در کتابش با عنوان «خاکی، از میان اسناد جنایت فرهنگی در عراق» نشان می‌دهد که فعالیت ادبی بسیاری از شاعران عراقی در دوران جنگ در واقع امتداد نظامی‌گری حزب بعث بود. شعرهای زیادی در حمایت از اقتدار صدام حسین سروده شدند، شعرهایی که بوی باروت می‌دهند و خشونت را تقدیس می‌کنند.

🔸از دید خضر این ادیبان از شعر که اساساً پدیداری زیبایی‌شناختی است در جهت توجیه زشت‌کاری‌های یکی از سفاک‌ترین حکومت‌های خاورمیانه استفاده کردند و توانایی‌های شاعری خود را در خدمت پشتیبانی از اقتدار این حکومت گذاشتند.

🔸خضر به حال‌و‌هوای جشنواره ادبی مربد اشاره می‌کند که زیر نظر وزارت فرهنگ عراق در این کشور برگزار می‌شد و شاعران عرب از کشورهای مختلف را گرد می‌آورد. این جشنواره طی سال‌های جنگ با ایران تبدیل به جشنواره‌ای تبلیغاتی در حمایت از جنگ و صدام شد.

🔸خضر اشاره می‌کند که غلظت فضای ترویج خشونت و حمایت از حزب بعث در این جشنواره به گونه‌ای بود که برخی اوقات حتی میهمان‌ها در این زمینه از عراقی‌ها و بعثی‌ها پیشی می‌گرفتند. در این زمینه او به شعر مختار النادی شاعر مصری در یکی از این جشنواره‌ها اشاره می‌کند، آنجا که سروده بود: «اقطع رقاب خوارج المنفى / وأرجعهم لسادتهم بأکیاس البرید.» یعنی «گلوی مخالفان تبعیدی را ببرید و سرشان را در پاکت‌های پستی برای آقایشان [صدام] باز بفرستید.»

🔸خضر از پیشگامان شعرسرایی در ستایش از جانفشانی برای صدام و جنگ او می‌گوید؛ از عبد الرزاق عبد الواحد که برخی از نخستین اشعار را در ستایش جنگ با ایران سرود و به او لقب شاعر قادسیه دادند: از جمله شعری که در آن خطاب به ارتش بعث و صدام گفته است: «ما به دنبال شما روانیم تا سر ببازیم، مشعل شما را در دست داریم و می‌رویم. مشعلی که از کودک تا پیر دست به دست می‌کنند. کودکانی که با مرمی فشنگ‌ها گردن‌‌آویز می‌سازند و با پوکه‌ها چون عروسک بازی می‌کنند.»

🔸چنین اشعاری که خضر نمونه‌های متنوع و فراوانی از آنها را در کتابش گرد آورده، مرگ در راه صدام را خوشایند و خواستنی نشان می‌دادند. زشتی‌های جنگ را زیبا می‌نمایاندند و مرگ را دلپذیر. در اشعار این شاعران گویی عراقیان ملتی هستند همه آماده‌‌اند جانشان را در راه اهداف حزب بعث نثار کنند. گویی بالاترین موهبتی که عراقیان در زندگی می‌توانستند داشته باشند مرگ در راه صدام بود.

🔸شعر عربی به‌این‌ترتیب در امتداد نظام پلیسی فعالیت کرد: در حالی که نظام پلیسی ارعاب می‌آفرید، شعر تبلیغاتی حامی صدام فضای پلیسی و نظامی شده‌ی این کشور را مقدس نشان می‌داد. شعر و ادب عراق طی دو دهه چنین به خدمت اقتدار در می‌آید و با آن تنیده می‌شود.

🔸خضر در کتابش در پی مستندکردن همین موارد است؛ او می‌خواهد مانع از فراموشی این لحظات شود. می‌خواهد نگذارد که فرهنگ عراقی و عربی به این گذشته پشت کند و آن را چنان به فراموشی بسپارد انگار رخ نداده است.

🔸کتاب خضر، در واقع، مصداق نوعی پرسش‌گری تاریخی از سوی نسلی از روشنفکران عراقی است که می‌خواهد ریشه‌ی رذایل گذشته را بشناسد تا از این راه مانع تسری آنها به آینده شود. چکیده‌ی حرف‌های خضر را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/iraq-war-memory/5733/

@Daneshkadeh_org
جنبش اجتماعی هم منتقد می‌خواهد هم کنشگر

منتقدان و کنشگران گاه از نقش‌های همدیگر خوش‌شان نمی‌آید. منتقدان کنشگران را متهم می‌کنند که با جار‌و‌جنجال و هوچی‌گری به دنبال تهییج عواطف و یارگیری برای پیشبرد خواسته‌هایشان هستند. کنشگران هم منتقدان را ملامت می‌کنند که از دور نشسته‌اند و بدون آنکه گرد و غباری بر دامنشان بنشیند و هزینه‌ای بپردازند مشغول حرّافی هستند.

واقعیت اما این است که در فرایند تغییر اجتماعی، کنشگران و منتقدان کارکردهای مهم اما متمایزی دارند، اهداف متفاوتی را دنبال میکنند، با مخاطب‌های متفاوتی سر‌و‌کار دارند و باید با محدودیت‌های متفاوتی هم برای هر یک از این نقش‌ها مواجه شوند. به‌رسمیت‌شناختن این تفاوت‌ها به عاملان دموکراسی‌خواهی کمک می‌کند تا از فرصت‌های خاص موقعیت و نقش خود بهتر استفاده کنند.

🔸به‌باور لیزا گیلسون، استاد علوم سیاسی کالج بیتز، مرزهای میان کنشگری و نقد اجتماعی اکنون بیش از هر زمان دیگری مغشوش شده‌اند. او می‌نویسد بزرگ‌ترین آسیب برای کنشگران و منتقدان مشخص‌نبودن محدوده‌ی فعالیتشان است و تعیین کارکردها و چهارچوب‌های عملگرایانه‌ی این دو گروه در حرکت به‌سوی دموکراسی ضروری می‌نماید.

🔸منتقدان اجتماعی با تحلیل اوضاع و رفتارها در پی شناسایی ناکارآمدی‌ها و بی‌عدالتی‌ها در روابط اجتماعی هستند و تلاش می‌کنند با پرورش ظرفیت نقد، مخاطبان را به وجود آسیب‌ها و راه‌حل‌ها آگاه کنند.

🔸کنشگران هم مانند منتقدان اجتماعی مشغول آسیب‌شناسی و ترسیم مسیری برای تغییر هستند، اما هم‌زمان قصد دارند مردم را برای ایجاد تغییر از طریق یک اقدام جمعی برانگیزند. کنشگری معطوف به بسیج مردم با هدف مشارکت در حرکت‌های جمعی است.

🔸این دو گروه اثرگذار می‌توانند وظایف متفاوتی برای رسیدن به دموکراسی را به عهده بگیرند و با تفکیک وظایفشان نتیجه‌بخشی تلاش‌ها برای تغییر را سرعت ببخشند.

🔸گیلسون برای ترسیم اهمیت این مرزبندی، به یکی از منتقدان اجتماعی اثرگذار در دوران مبارزات برای لغو برده‌داری در آمریکا ارجاع می‌دهد: رالف والدو امرسون، نویسنده و فیلسوف مشهور آمریکایی در قرن نوزدهم، تلاش کرد تا همیشه در جایگاه یک منتقد اجتماعی غیر‌کنشگر باقی بماند. به نظر امرسون غیر‌کنشگر‌بودن منتقد اجتماعی فرصتی برای اثرگذاری روی طیف وسیعی از مخاطبانش را به او می‌دهد.

🔸امرسون برخلاف دیگر مبارزان هم‌عصرش معتقد بود که نقد اجتماعی روشی است اثرگذار و شیوه‌ای متفاوت از کنشگری. دست‌آخر اما، امرسون هم زیر بار فشارها و سرزنش‌های کنشگران، که از او می‌خواستند دست از نوشتن بردارد و به خیل کنشگران بپیوندد، تسلیم شد.
روش امرسون نشان می‌دهد تنها راه پیش‌روی منتقد غیرکنشگر در مواجه با فشارها این است که آن نقش دیگر را بپذیرد و مقام منتقد اجتماعی را به کناری نهد تا بتواند در هر دو حوزه اثرگذار باشد.

🔸کنشگران و منتقدان وقتی به شکل بهینه عمل می‌کنند که نقش‌های آنها مکمل باشد. مثلا برای جذب مخاطب کنشگران در جذب بخشی از اجتماع که تغییر از طریق کنش جمعی را مؤثر و ضروری می‌دانند موفق عمل می‌کنند. در مقابل، منتقدان اجتماعی می‌توانند افرادی را که از وضع موجود بهره‌مند هستند یا به دلایلی همچون سرخوردگی از تغییر، بی‌تفاوتی یا حتی ترس، با جریان دموکراسی‌خواهی همراهی ندارند، به عنوان جامعه‌ی هدف تحت‌تأثیر قرار دهند.

🔸کنشگران و منتقدان اغلب از مجراهای ارتباطی متفاوتی استفاده می‌کنند که هم بر نوع مخاطب و هم فرم انتقال پیام تأثیر می‌گذارد. کنشگران از روش‌های سریع و تهییج‌کننده برای اثرگذاری بهره می‌گیرند و اغلب می‌خواهند پیام‌های خود را به صورت فوری به مخاطبشان برسانند. در مقابل منتقدان اجتماعی از نقدهای مدقن و مقالات و کتاب برای انتقال پیام استفاده می‌کنند.

🔸منتقدان اجتماعی در گامی دیگر می‌توانند بستر اجتماعی مساعدی برای کنشگران فراهم کنند و حتی جمعیت خاموش را مجاب کنند که دستی از دور بر آتش داشته باشند. معمولا اکثریت جامعه تمایلی به مشارکت در تجمع‌های اعتراضی ندارند. اما این اکثریت غیر‌کنشگر با کمک منتقدان می‌تواند محیطی مساعد را فراهم کند تا کنشگران در میدان به اعتراض ادامه بدهند.

🔸مشخص‌نبودن چارچوب‌ها عملکرد این دو گروه گاه به خصومت هم ختم می‌شود. مثلا ممکن است برخی از گروه‌هایی که دنبال کارهای کنشگری ضربتی هستند، کار یک منتقد اجتماعی غیر‌کنشگر را به دلیل صریح‌نبودنش تخطئه کنند. در مقابل، منتقدان نیز ممکن است از تأثیری که نقش کنشگری در تحریک افکار و بسیج حمایت عمومی ایفاء می‌کند غافل شوند.

🔸اینکه تحت این فشارها یکی ناچار شود نقش دیگری را بپذیرد شاید در کوتاه‌مدت پیروزی قلمداد شود، اما در بلند‌مدت آسیب‌‌زا خواهد بود.

چکیده‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13579/
@Daneshkadeh_org
حال جامعه با تراپی خوب نمی‌شود

وقتی جامعه‌ای بحران سیاسی و اجتماعی را از سر گذرانده، برای حلاجی و التیام وضعیت باید به سراغ راه‌حل‌های جمعی رفت که کل جامعه را به عنوان واحدی تحت فشار و اضطراب در نظر می‌گیرد و تروماهای افراد را جدا از هم قلمداد نمی‌کند.

جک ساول، مدیر برنامه‌ی بین‌المللی مطالعه‌ی تروما، معتقد است ترومای جمعی را نمی‌توان با رویکردهای روان‌درمانی شخصی و تراپی فردی مداوا کرد. او که به مدت پانزده سال با بازماندگان نسل‌‌کشی، پاک‌سازی نژادی، و جنگ داخلی در نواحی مختلف دنیا کار کرده می‌گوید رویکردهای جمعی به ترومای مشترک از طریق شکل‌دادن به یک تاریخ مشترک می‌تواند میان اعضای جامعه پیوندهای جدیدی برقرار کند. این پیوندها توان افراد را در تاب‌آوری پس از ترومای جمعی به شکل چشم‌گیری افزایش می‌دهند. 

🔸رویکردهای جمعی برای التیام تروما به دنبال خلق فعالیت‌های دسته‌جمعی هستند که امکان بازگویی و بازسازی اتفاقات تروماتیک را فراهم می‌کنند. این فعالیت‌های دسته‌جمعی می‌توانند در قالب کار هنری، نمایشی، تاریخ شفاهی، و ضبط شهادت افراد حاضر باشند. در رویکرد جمعی نه فقط وضعیت از هم‌گسیخته‌ی روانی و ذهنی فرد، بلکه گسستگی پیوندهای اجتماعی نیز به عنوان عامل مهمی در شکل‌گیری ترومای جمعی مورد توجه قرار می‌گیرد.

🔸تمرکز رویکردی جمعی به تروما بر بستر اجتماعی و فرهنگی فاجعه است و پیوندهای اجتماعی گسسته به عنوان عامل مهمی در شکل‌گیری تروماهای جمعی شناخته می‌شود. در رویکردهای جمعی ویژگی‌های فضاهای عمومی و مکان ارتباطات اعضای اجتماع را عنصری فعال در مواجهه با ترومای جمعی می‌دانند.

🔸از میان رویکردهای جمعی متفاوت، ساول بر واحد خانواده تمرکز می‌کند و در توضیح آن می‌گوید اینکه هر خانواده پس از فاجعه‌ای جمعی و سیاسی چطور با گذشته کنار بیاید، تأثیر بسیار چشمگیری بر اعضای آن خانواده، و به‌تبع بر کل جامعه دارد. ساول برای ایجاد پیوندهای جدید میان اعضای خانواده روش روایت‌کردن جمعی را پیشنهاد می‌دهد. روایت‌کردن جمعی یعنی افراد خانواده به کمک همدیگر تکه‌‌های خاطرات و تجربیات تلخ گذشته خود را کنار هم قرار می‌دهند و امکان می‌یابند تا فاجعه‌ای را که بر آنها رفته از طریق گفتگو و بحث با یکدیگر بازسازی و بازگویی کنند.

🔸ساول این رویکرد را برای التیام وضعیت خانواده‌های بازمانده در جنگ کوزوو به کار گرفت که بیش از ۱۳ هزار نفر کشته داد. ساول، به عنوان عضوی از یکی از گروه‌های امداد، به روستایی رفت که بازماندگان آن شاهد قتل و کشتار گسترده مردان و جوانان بودند. ساول به زنان روستایی پیشنهاد کرد که تلاش کنند به همراه اعضای خانواده آنچه را که اتفاق افتاده بود بازگو و بازسازی کنند و در این گفتگوها بکوشند آینده‌ای را ترسیم کنند که در آن در کنار هم زندگی خواهند کرد. رسیدن به یک روایت مشترک به اعضایی که داغ مشترک داشتند امکان می‌داد پیوندهای جدیدی با یکدیگر برقرار کنند که بر پایه‌ی مشترکات آنها ساخته شده بود.
 
🔸ساول تاکید می‌کند که کسانی که چنین تروماهایی از سر گذرانده‌اند اغلب احساس می‌کنند لیاقت زیستن را ندارند و بهتر بود همراه ازدست‌رفتگان طعمه‌ی مرگ می‌شدند. ذهن و روان بازماندگان معمولاً چنان در گذشته قفل شده که مجالی برای فکر‌کردن به آینده نمی‌دهد. سلسله‌اقداماتی که با هدف ارتقای تاب‌آوری در کوزوو انجام شد به بسیاری از خانواده‌ها کمک کرد تا بر کشمکش‌های خانوادگی پس از فاجعه، انزوا، شرم، و ناامیدی غلبه کنند.

🔸موفقیت این اقدامات روی نظام سلامت روان کوزوو تأثیر چشمگیر داشت و منجر به راه‌اندازی روند کارآمدتری برای بهبود وضعیت روانی جامعه شد؛ روندی که از ارکانش برقراری گفتگو، بازگویی گذشته به شیوه‌ی جمعی، تقویت امید و میل به ادامه‌ی زندگی در میان بازماندگان جنگ بود.
 
🔸ساول می‌گوید در شرایط پس از فاجعه، کوچک‌ترین اتفاق ناگوار می‌تواند سیلی از تأثیرات منفی را به بار بیاورد. مثلاً در دوران پس از جنگ کافی‌ست گلوله‌ای شلیک شود تا با تکثیر ترس، تمام خاطرات جنگ برای شمار زیادی از مردم تداعی شود. هیچ‌کس این صدای دلهره‌آور را نمی‌خواهد اما هر تداعی می‌تواند فرصتی برای گفتگوی جمعی ایجاد کند و همین گفتگو خود مجالی برای بازگویی واقعه‌ای در گذشته پیش می‌آورد که هنوز کامل بیان نشده و روایت کامل آن مستلزم حضور همه‌ی کسانی است که شاهد آن واقعه بودند.

چکیده‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/12067/

@Daneshkadeh_org
استعمار داخلی: چگونه مرکز اختلافات قومیتی را تشدید می‌کند؟

جهان در یکصد سال گذشته شاهد استمرار و حتی تشدید تعلق‌های قومی در کشورهای مختلف بوده است. با وجود فرآیند توسعه و مدرن شدن، و همچنین تفوق گفتمان‌های ملی‌گرایانه، نه تنها رابطه‌ی مرکز و حاشیه متعادل‌تر و منصفانه‌تر نشده که گاه نابرابری‌ها بیشتر هم شده است. این مشکل تنها مختص به کشورهای در حال توسعه نیست، حتی در بریتانیا نیز که به تعبیری نخستین کشوری است که از قرن شانزدهم میلادی می‌توان در آن رشد و گسترش شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و سپس در قرن نوزدهم صنعتی‌شدن را دنبال کرد، تفکیک و تبعیض‌قومیتی بسیار پررنگ بوده است.

🔸مایکل هکتر، جامعه‌شناس مشهور و استاد دانشگاه ایالتی آریزونا، تحلیل بدیع و جالبی ارائه می‌کند. او معتقد است مرکز به اتکای قدرت سیاسی و از رهگذر سیاستگذاری‌ها فاصله‌ی خود را با حاشیه حفظ می‌کند. از نظر هکتر مرکز با حاشیه برخوردی دارد که مشابه آن را می‌توان در برخورد دولت‌های استعماری با مستعمرات دید: ایجاد وابستگی اقتصادی در مستعمره و پایین‌تر نگه داشتنش به این منظور که همواره مرکز بتواند از حاصل کار و منابع حاشیه استفاده کند. وجه تسمیه «استعمار داخلی» از همینجا می‌آید.

هکتر با اتکا به شواهد مربوط به تقابل دیرپای مرکز بریتانیا با اقلیت‌ سِلت‌ها (ساکنان بومی مناطق اسکاتلند، ولز، کورنوال، جزیره‌ی مان و ایرلند)، الگو یا نظریه‌ی «استعمار داخلی» را مطرح می‌کند.

🔸الگوی استعمار داخلی یادآور می‌شود که موج توسعه و مدرن‌سازی در سرتاسر قلمرو دولت‌ها به‌طور یکسان آغاز نمی‌شود و در بین گروه‌های مختلف و مناطق جغرافیایی گوناگون، ناهموار پیش می‌رود؛ یعنی گروه‌هایی را بیشتر و گروه‌هایی را کمتر برخوردار می‌کند و با تفاوت موجب پیشرفتشان می‌شود.

🔸هکتر می‌گوید توزیع نامتوازن منابع و قدرت در روند مدرن‌سازی باعث می‌شود گروهی که دست‌بالا را پیدا کرده (مرکز)، در پی حفظ و تثبیت و انحصاری‌کردن امتیازهای خود بر‌آید و تمایز به‌وجود آمده را نهادینه کند. مرکز در پی تنظیم تخصیص نقش‌های اجتماعی به اعضای گروه‌های مختلف برمی‌آید و نقش‌های معتبرتر را برای اعضای گروه خود نگه‌می‌دارد و برعکس افراد گروه کمتر برخوردار را از این نقش‌ها محروم کند. در عین حال تصمیم راجع به سرمایه‌گذاری، تخصیص وام و اعتبار و پرداخت دستمزد در حاشیه، در مرکز گرفته می‌شود. حاشیه در نتیجه‌ی وابستگی به مرکز، فقیرتر می‌ماند.

🔸وقتی لایه‌بندی بین مرکز و حاشیه مبتنی بر تمایزهای فرهنگی واضح باشد، مثل تمایز قومی و زبانی، این امکان وجود دارد که گروه نابرخوردار به‌تدریج واکنشی به این نابرابری نشان دهد که معطوف به حفظ و تقویت ارکان فرهنگیش باشد و حتی ادعای برتری فرهنگی نسبت به مرکز را طرح کند. در چنین مواقعی گروه نابرخوردار گاه مدعی می‌شود که جزئی از ملتی که او را به استضعاف کشانده نیست بلکه خود ملتی جداست و خواهان استقلال می‌شود.

🔸اغلب تصور می‌شود که با پیشرفت توسعه‌ی ملّی فاصله‌ی میان حاشیه و مرکز کم خواهد شد، و نابرابری اقتصادی کاهش پیدا می‌کند، الگوی استعمار داخلی اما پیش‌بینی می‌کند که این نابرابری‌ها تداوم می‌یابند و حتی بیشتر می‌شوند.

🔸باید در نظر داشت که حتی وقتی چارچوب دموکراتیک برقرار باشد، گروه حاشیه‌ای همان گروهی است که منابع کمتری در اختیار دارد؛ اگر از لحاظ جمعیتی هم کم‌شمارتر باشد که وضعش باز هم بدتر می‌شود و با کمبود منابع و جمعیت و عقب‌افتادگی‌ای که دارد، امکان تأثیر در تصمیم‌گیری‌های سیاسی حیاتی را نخواهد داشت.

🔸به این ترتیب گروه حاشیه‌ای اقلیت نمی‌تواند، حتی در چارچوب دموکراتیک، برای تغییر دولت و سیاست‌های مرکز نیروی زیادی اعمال کند و موجب بازتوزیع منابع به نفع خود شود. در این وضعیت در چارچوب ملّی شاهد ثبات و تثبیت دولت‌هایی هستیم که گروه حاشیه را نمایندگی نمی‌کنند.
خلاصه‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13567/

@Daneshkadeh_org
نظامی‌گری: وقتی وسیله‌ هدف را توجیه می‌کند

این یک اصل کلی و جا افتاده است که هدف وسیله را توجیه نمی‌کند. ولی در بسیاری از کشورهایی که به قدرت نظامی خود بیش‌از‌اندازه اتکاء می‌کنند، این وسیله‌ها هستند که هدف‌ها را توجیه می‌کنند. چنین کشورهایی عادت می‌کنند تا سیاست خارجی خود را از دریچه‌ی نظامی‌گری تعریف کنند. به‌قول معروف، وقتی تنها وسیله‌ای که در اختیار داری چکش باشد، آن‌وقت همه‌چیز را میخ فرض می‌کنی.

🔸یاگیل لِوی، استاد علوم‌سیاسی در «الجامعه المفتوحه»‌ی اسرائیل، می‌گوید که مجهز بودن به سلاح‌ اغلب باعث می‌شود که هدف به سوی گزینه‌های نظامی و جنگی برود و گزینه‌های سیاسی و دیپلماتیک کمرنگ‌تر شوند. این فرایند اغلب تحت تأثیر رویکردهای مبتنی بر عقلانیت ابزاری رخ می‌دهد..

🔸عقلانیت ابزاری یعنی به‌کارگیری وسایل مناسب برای دستیابی به هدف‌های مشخص. عقلانیت ابزاری معمولاً در تقابل با عقلانیت ارزشی قرار دارد که مطابق آن، اعمال بر اساس باورهای آگاهانه به ارزش‌های اخلاقی، هنری، یا مذهبی انجام می‌شوند، فارغ از آنکه هدف مطلوب باشد یا نه.

🔸فیلسوفان مکتب فرانکفورت به عقلانیت ابزاری انتقاد می‌کنند که به‌اشتباه بر وسیله‌ها متمرکز می‌شود و نه بر هدف‌ها. در نظامی‌گری هم روشِ اِعمالِ زور را وسیله‌های در دسترس مشخص می‌کنند و نه هدف‌ها. این را به‌روشنی می‌شود در «قتل‌های هدفمند» شخصیت‌های فلسطینی به دست نظامیان اسرائیلی دید که سیاستی است برآمده از عقلانیت ابزاری.

🔸استدلال سیاست‌گذاران اسرائیلی این است که قتل‌های هدفمند برای امنیت اسرائیل ضروری است. اما اگر آنها وسایل و سلاح‌های لازم برای این کار نداشتند چنین هدفی را هم تعریف نمی‌کردند. در قتل‌های هدفمند از سلاح استفاده می‌کنند چون وسیله‌ای «دم دست» است، مشروعیت دارد و نیاز به بررسی گزینه‌های دیگر را از بین می‌برد. به نظر لِوی، «هدف» واقعی باید از‌سر‌گیری مذاکرات سیاسی میان اسرائیل و تشکیلات خودگردان فلسطین باشد.

🔸هنگامی که وسیله‌های در دسترس هدف‌ها را مشخص می‌کنند (که معمولاً هدف‌هایی اشتباه است)، ممکن است به دو شکل این اهداف را بسط هم بدهند: بسط دایره‌ی دشمنان و بسط محدوده‌ی جغرافیایی برای استفاده از وسیله (سلاح). 
نمونه آن استفاده‌ی آمریکا از پهپادهای نظامی در پاکستان و افغانستان است. آمریکا پیوسته ستیزه‌جویانی را هدف پهپاد قرار می‌دهد که در سلسله‌مراتب در رده‌های بسیار پایین قرار داشته‌اند. از آنجا که استفاده از پهپاد مخاطره‌ای برای نیروهای آمریکایی به همراه ندارد، تصمیم‌گیرندگان با رغبت بیش‌تری به استفاده از این سلاح مرگبار برای هر نوع هدفی روی می‌آورند.

🔸وسیله‌ها همچنین به استفاده از زور مشروعیت می‌دهند. این موضوع مثلا هنگامی اتفاق می‌افتد که محاسبات نظامی نشان می‌دهد با استفاده از وسیله‌ای خاص احتمال تلفات غیرنظامی به حداقل می‌رسد. آنگاه استفاده از این وسیله‌ی خاص همچون عملی اخلاقی جلوه‌گر می‌شود و مشروعیت می‌یابد.

🔸رویکرد عقلانیت ابزاری منجر به «مدیریت‌گرایی جنگی» می‌شود. مدیریت‌گرایی جنگی یعنی «به‌کار‌بردن فناوری‌ها و گفتمان‌های مدیریت “عقلانی” برای تشویق، کنترل، و عادی جلوه‌دادن جنگ و پوشاندن طبیعت خشن، غیرعقلانی، و کنترل‌ناپذیر آن». مدیریت‌گرایی جنگی کشتارها را به صورت یک پدیده‌ی علمی عاری از تعصب و جانبداری در می‌آورد، چیزی شبیه به مهندسی، حسابداری یا آمار، و به‌این‌ترتیب به ابزاری عقیدتی تبدیل می‌شود که به عادی‌سازی جنگ کمک می‌کند

🔸رویکرد وسیله‌محور، به ترتیبی که گفته شد، به اطمینان مفرط به قدرت مطلق وسیله‌ها می‌انجامد. اعتماد بیش‌از‌حد به قدرت وسیله ممکن است به این باور منجر شود که سلاح همواره می‌تواند جایگزین راه‌حل‌های سیاسی شود. 

🔸هانا آرِنت، در انتقادش به سیاست‌های پنتاگون در جنگ ویتنام، نسل جدید کارشناسان امنیتی دولت آمریکا را «مشکل‌گشایانی» می‌نامد که «خیال می‌کنند با مجهز‌بودن به نظریه‌ی بازی و تحلیل سیستم قرار است تمام “مشکلات” سیاست خارجی را حل کنند.»

خلاصه‌ای از این جستار را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13542/
@Daneshkadeh_org
بی‌عدالتی بدون ظالم هم شکل می‌گیرد

معمولا تصور می‌شود که وجود ظلم، فساد، تبعیض و بی‌عدالتی در جامعه ناشی از وجود فردی ظالم و مستبد و یا گروهی از قدرتمندان است که در پی حفظ منافع خود به‌رغم دیگران هستند، یا وضع قوانین یا سنت‌های ناعادلانه که دوام می‌آورند و رسوخ می‌کنند.

اما سحر حیدری‌فرد، استاد فلسفه‌ی دانشگاه ایالتی اوهایو در آمریکا، نشان می‌دهد که یکی از عوامل جدی گسترش و تثبیت بی‌عدالتی ناشی از انتخاب خود آدم‌ها و نه اجبار. او که از زاویه‌ی نظریه‌ی بازی‌ها به بررسی کنش‌های جمعی می‌پردازد، این عامل را «بی‌عدالتی راهبردی» می‌خواند.

مفهوم «راهبرد» در نظریه‌ی بازی‌ها وصف انتخاب‌هایی است که افراد برای بالاتر‌بردن بهره‌ی خود از موقعیت (بازی) انجام می‌دهند. حیدری‌فرد می‌گوید انتخاب‌های افراد ممکن است به‌خودی‌خود معقول باشند و حتی ایراد اخلاقی جدی هم از منظر انتخاب فردی نتوان به آنها گرفت. اما مطلوب‌شدن چنین انتخاب‌هایی و رواج‌شان در ابعاد اجتماعی می‌تواند بی‌عدالتی فراگیری را در جامعه موجب شود.

حیدری‌فرد می‌گوید بی‌عدالتی راهبردی نوعی ستم است که بر اثر انتخاب‌های طیف قابل توجهی از افراد جامعه متحقق می‌شود، اما برای تحقق آن لازم نیست بین افراد توافقی صورت گرفته باشد یا قدرتی متمرکز آن را هماهنگ کرده باشد و نتیجه‌ی عمل ستمگرانی شناخته‌شده هم نیست.
 
فرض کنید وارد جمع تازه‌ای شده‌اید و می‌خواهید برای برقرار‌کردن پیوندهای آشنایی و دوستی تلاش کنید. معقول است اگر به سراغ آدم‌هایی بروید که در آن جمع شناخته‌شده‌تر هستند، نفوذ بیش‌تری دارند، و خودشان حلقه‌ی آشنایان وسیع‌تری دارند. چون در صورتی که بتوانید با آنها دوست شوید، نزدیک‌شدنتان به آدم‌های دیگر و دستیابی به امکانات آن محیط هم راحت‌تر می‌شود.

اگر این انتخاب را راهبرد معقول و مطلوبی بدانیم، پس یعنی انتخابی خواهد بود که می‌تواند در جامعه‌ی مفروض فراگیر شود. اگر چنین راهبردی غالب شود، نتیجه این می‌شود که ما با این انتخاب‌های معصومانه‌ی فردی‌مان باعث می‌شویم در آن جامعه یا گروه قدرتمندان، و کسانی که به هر دلیل حلقه‌ی آشنایان و نفوذ بیش‌تری دارند، قدرتمندتر و متنفذتر شوند، و کسانی که منزوی هستند، باز هم منزوی‌تر شوند.

پا‌گرفتن و تداوم بی‌عدالتی راهبردی در گروه‌ها فقط مبتنی بر صرف همین انتخاب‌ها نیست؛ بالاخره یک سوی چنین انتخاب‌هایی می‌تواند برای آدم‌های بسیار، درد و رنج فراوان باشد؛ و وقتی چنین باشد باید انتظار مقاومت و شورش برای برهم‌زدن چنین رویه‌هایی را داشته باشیم. اما چه می‌شود که این رویه‌ها، به‌رغم رنج فراوانی که به بار می‌آورند، دوام و گسترش می‌یابند؟

خانواده‌های چینی برای حدود هزار سال پای دختر خردسالشان را می‌شکستند و در قید می‌گذاشتند تا رشد نکند و برای یک عمر او را ناقص می‌کردند و زندگی‌اش را با رنج همیشگی می‌آمیختند. خانواده‌های چینی در این سده‌ها این انتخاب‌را از سر خیرخواهی و با چشمداشت به نفع بلندمدت فرزند، افزایش شانس شوهرکردن، و حفظ شأن خانواده می‌کردند؛ اما در عمل، شکنجه‌ای هولناک را رواج می‌دادند.

چیزی که باعث می‌شود بی‌عدالتی راهبردی دوام آورد فقط این نیست که گروهی از افراد از انتخاب‌های منجر به چنین بی‌عدالتی‌ای سود می‌برند؛ بلکه این هم هست که کسانی که از این راهبردها ضرر می‌کنند، قدرت عمل و اختیار کم‌تری دارند. اختیار یعنی بازیگران تا حدی توانایی انتخاب افراد دیگر را که در بازی با آنها طرف تعامل هستند، داشته باشند. وقتی افراد حدی از توانایی برقراری ارتباط و انتخاب طرف‌های تعامل خود را نداشته باشند، آن‌وقت امکان تسلط راهبردهای ناعادلانه در یک جامعه فراهم می‌شود.
 
در سیستم‌هایی که اختیار حذف می‌شود، مثلاً در جوامعی که انواع ارتباطات اجتماعی زنان محدود می‌شود، استثمار، تبعیض، و دیگر اشکال بی‌عدالتی علیه آنان می‌تواند تبدیل به هنجاری اجتماعی شود. همین وضعیت درباره‌ی تبعیض قومی و نژادی هم صادق است. مثلا در آمریکا در مقایسه با سفیدپوستان، سیاهپوستانِ شاغل کم‌تر اقوام و دوستان بیکار خود را برای کار توصیه می‌کنند، زیرا نگرانند که دوستانشان از عهده‌ی انجام کار بر نیایند و این بر رابطه‌ی شغلی آن‌ها با کارفرما هم تاثیر بگذارد. از آن‌طرف، مردان سیاهپوستِ بیکار نیز «رو نمی‌اندازند» و از دوستان‌شان کمک نمی‌گیرند، برای اینکه مبادا درخواست‌شان اجابت نشود و مجبور به تحمل رنج طرد شوند.

حیدری‌فرد نشان می‌دهد که راه حل برطرف‌کردن بی‌عدالتی راهبردی، راه‌انداختن جنبش‌های اجتماعی است. این جنبش‌ها با سازوکارهای مختلف، شبکه‌های جایگزینی را به وجود می‌آورند که تعامل میان بخش‌های دورتر شبکه‌های اجتماعی را تقویت می‌کنند و اختیار از‌دست‌رفته را بازمی‌گردانند.

خلاصه‌ای از این مقاله را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13538/

@Daneshkadeh_org
چگونه قانون اساسی ننویسیم؟

رأی‌دهندگان شیلیایی، در سال ۲۰۲۲، پیش‌نویس قانون اساسی را که مجمعی منتخب تهیه کرده بود با ۶۲ درصد رأی منفی رد کردند. در فرآیند تدوین پیش‌نویس قانون اساسی همه‌ی معیارهای پیشرو رعایت شده بود: تکثرگرا و با شمول همه گرایش‌های سیاسی بود، شفافیت داشت، همراه با مشارکت معنی‌دار مردمی بود و بر رویکرد اجماعی، و نه غلبه‌ی حرف اکثریت، تمرکز داشت. پس چرا اعتماد عمومی در این روند از بین رفت و به شکست پروژه اصلاح قانون اساسی سال ۲۰۲۲ انجامید؟

قانون اساسی شیلی تحت دیکتاتوری آگوستو پینوشه پشت درهای بسته و بدون هیچ مشارکت مردمی نوشته شد. وقتی در دهه‌ی ۱۹۹۰ دموکراسی برقرار شد، این متن چند بار به هدف استبداد‌زدایی شد. در ۲۰۱۳ هم جنبشی مردمی شکل گرفت که با علامت‌زدن برگه‌های رأی در انتخابات ریاست‌جمهوری تمایل خود را به تغییر قانون اساسی نشان دهند.

میشله باشلت نامزد چپ‌گرا، برنده انتخابات، وعده داد که قانون اساسی جدیدی از طریق نهادهای دموکراتیک تصویب شود اما روند او حمایت کافی را نداشت و به سرانجام نرسید. پس از او سباستین پی‌نیرا نامزد راست‌گرا، با تغییر قانون اساسی مخالفت بود و کل روند را تعطیل کرد.

در سال ۲۰۱۹، پس از یک دوره اعتراض سراسری به ناکفایتی‌ دولت و نارکارآمدی قانون اساسی، رهبران احزاب مختلف توافقنامه‌ای برای برگزاری یک همه‌پرسی به هدف تغییر قانون اساسی امضا کردند و یک مجمع برای این کار تشکیل دادند.

قرار شد مجمع ۱۵۵ عضو داشته باشد که هم‌تعداد با اعضای مجلس سنای شیلی است. این اعضاء باید در ۲۸ استان برگزیده می‌شدند. مجمع حق نداشت ماهیت جمهوری شیلی و تفکیک قوای آن و نیز پیمان‌های بین‌الملی‌اش را تغییر دهد.

دو انتخابات برگزار شد که به ایجاد مجمعی اجتماعی و فرهنگی متکثر انجامید. این مجمع شامل مردان و زنان با کرسی‌های برابر، نمایندگان بومی، و افراد با پیشینه‌های تحصیلی و حرفه‌ای متنوع بود.
از مجموع نمایندگان، ۴۰ درصد از آراء به فهرست‌های نامزدهای مستقل اختصاص یافت که ۶۷ درصد کل مجمع را تشکیل می‌دادند.

کمیته‌های مجمع کار خود را آغاز کردند و پیش‌نویسی تهیه کردند که شامل نوآوری‌هایی مانند ایجاد حقوق اجتماعی-اقتصادی جدید، افزایش نمایندگی زنان و گروه‌های بومی، و تمرکززدایی از قدرت دولت بود. با این حال، تغییرات مناقشه‌برانگیزی مانند حق سقط جنین و ایجاد نظام‌های قضایی متفاوت برای بومیان، انتقادات زیادی را به همراه داشت.در روند تدوین گروه‌های دست راستی حضور پررنگی نداشتند و رای‌دهندگان محافظه‌کار رفته‌رفته از شرکت در روند دلسرد شدند.

این موضوع باعث شد حمایت عمومی از قانون اساسی جدید از ۵۶ درصد در ابتدا به ۳۵ درصد در ماه‌های بعد کاهش یابد. از سوی دیگر، قواعدی که انتخاب اعضای مستقل را تسهیل می‌کرد، مجمعی از منفردان فاقد سازمان‌و رهبری ایجاد کرد که قادر به رسیدن به توافق و حفظش نبودند.

مذاکرات مجمع به شکل علنی پخش می‌شد. با وجود مزایای روند شفاف، گزارش لحظه‌به‌لحظه امکان تغییر نظر، چانه‌زنی، مصالحه و اجماع را دشوار کرد.

اتفاقات دیگری هم بر اعتماد عمومی تاثیر گذاشت. در طول جلسات، نماینده‌ای در مجمع لباس پیکاچو (از شخصیت‌های انیمیشن ژاپنی پوکمون) پوشید. زنی که تحت درمان سرطان سینه قرار گرفته بود، برهنه سخنرانی کرد...این کارها باعث شد اعتماد بسیاری از مردم به جدیت مجمع از میان برود.

لارین و همکارانش هفت درس از شکست تهیه پیش‌نویس قانون اساسی شیلی استخراج کرده‌اند:

۱. احزاب به دلیل داشتن برنامه‌های جامع و تجربه در مذاکره و توافق، می‌توانند بازیگران خوبی در تدوین قانون اساسی باشند و باید کنار نمایندگان مستقل حضور داشته باشند.

۲. تعیین حد نصاب تصویب مواد قانون اساسی با رأی دو‌سوم منطقی بود، اما با حضور ضعیف جناح راست، آنها نتوانستند در مصوبات تأثیرگذار باشند. شاید روش دیگری برای انتخاب هیئت رئیسه می‌توانست به تقویت نمایندگان راست کمک کند.

۳. شفافیت در مذاکرات مهم است، اما مذاکره و مصالحه‌ی مؤثر بین نمایندگان از بازتاب رسانه‌ای مهم‌تر است.

۴. نمایندگان مستقل ممکن است به دلیل فشار رسانه‌ای چهره‌ای سازش‌ناپذیر نشان دهند یا از فضا برای تبلیغات شخصی استفاده کنند.

۵. تشکیل کمیته‌ها از طریق پیوستن داوطلبانه اعضا، فعالان با دستورکارهای تک‌بعدی را جذب کرد که توانایی چانه‌زنی نداشتند.

۶. هماهنگی بین پیشنهادهای مختلف کمیته‌ها برای انسجام پیش‌نویس ضروری است، اما این در شیلی دیر انجام شد و مجمع نقشی مؤثر در این انسجام نداشت.

۷. برگزاری همه‌پرسی‌های رد یا قبول قانون اساسی مطلوب است، اما قوانین رأی‌گیری باید در هر دو همه‌پرسی یکسان باشد.

مهمترین نکات این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/constitution-making/13274/

@Daneshkadeh_org
وقتی سازمان‌های مدافع حقوق کارگران از حق تظاهرات و اعتراض علنی منع شوند، چه می‌کنند؟ وقتی فعالان به دلیل هماهنگ‌کردن اعتراضات دستگیر شوند، چه کار دیگری می‌توانند بکنند؟

دیانا فو، استاد علوم سیاسی در دانشگاه تورنتو، تجربه‌ی فعالان کارگری چینی را مطالعه کرده و نشان داده است که آنها در شرایط سرکوب هرگونه فعالیت علنی (از قبیل اعتصاب، تظاهرات، یا حتی جمع‌کردن امضاء و تهیه‌ی دادخواست) به ابتکار دیگری دست زده‌اند.

🔸فعالان کارگری چینی کوشیده‌اند از مصادیق سرکوب درس بگیرند. مثلاً یکی از سازمان‌های برجسته‌ی کارگری زمانی کمپینی به راه انداخت تا گنجاندن اصلاحیه‌ای را در قانون کار به حکومت پیشنهاد دهد. فعالان این سازمان دادخواست را روی بنری نوشتند و برای امضاء در معرض دید عموم گذاشتند. در عرض دو ساعت هزاران عابر بنر حاوی درخواست را امضاء کردند، اما پلیس سررسید و مسئول این کار را بازداشت کرد و بنر را هم با خود برد. سازمان کوتاه نیامد و خواست کمپین را تکرار کند، اما درست چند روز قبل از اینکه دومین کمپین را به‌ راه بیندازند، مقامات امنیتی محلی به مقر سازمان یورش بردند و کل سازمان را تعطیل کردند.

سرکوب‌هایی از این دست اصلاً قانونی نیستند و در وضعی بسیار غیرشفاف رخ می‌دهند. به همین دلیل بخشی از کار فعالان این می‌شود که رفتار مقامات را تفسیر کنند و ببینند در چه مواردی ممکن است به سرکوب متوسل شوند، و به چه حدی از سرکوب ممکن است متوسل شوند.

🔸وقتی مقامات امنیتی فعالان را «به صرف چای» دعوت می‌کنند، اصلاً برایشان روشن نمی‌کنند که کدام بخش از فعالیت‌های آنها را به‌ منزله‌ی عبور از خط قرمز می‌دانند؛ به همین ترتیب، وقتی سازمانی را می‌بندند هم نمی‌گویند دقیقاً به چه دلیلی آن را بسته‌اند. بر مبنای همه‌ی این شواهد، فعالان به این نتیجه رسیده‌اند که امن‌ترین روش برای کار، پوشیده‌ترین است، انگار که بی‌سروصدا و در ظاهری پوششی و جامه‌ای مبدل باید فعالیت کرد.

فو طی مطالعه‌اش دریافت که سرکوب شدید حکومت چین، فعالان کارگری را از مطالبه‌ی حقوق کارگران بازنداشته است، بلکه باعث شده آنها به راه‌های جدیدی روی آورند که فو آن را «بسیج غیر‌توده‌ای» از طریق «کنش جمعی پنهانی» می‌خواند. به‌ این‌ ترتیب که سازمان‌های زیرزمینی و فعالان کارگری به جای آنکه به دنبال متحد‌کردن کارگران و توانمند‌کردن آنها برای تشکل‌یابی و برگزاری تجمع و اعتصاب باشند، بر آموزش و هدایت فردی تک‌تک کارگرانی متمرکز شده‌اند که در ضمن کار آسیب دیده‌اند یا حق‌شان ضایع شده. در تمام مراحل انجام چنین کنشی، سازمان کارگری می‌کوشد خود و فعالانش را از چشم مسئولان حکومتی چین پوشیده نگه‌ دارد تا دچار سرکوبی نشود که معمولاً متوجه فعالیت‌های علنی است.

🔸کنش پنهانی فعالان کارگری در دو مرحله‌ رخ می‌دهد: تشکیل گروه، و آموزش جمعی. در مرحله‌ی نخست، فعالان و آسیب‌دیدگان از روزنه‌هایی که در نظام سیاسی می‌توان جست استفاده می‌کنند تا گروه‌های غیررسمی خود را تشکیل دهند. در مرحله‌ی بعد، این فعالان که گرد هم آمده‌اند، به‌ طور جمعی به آموزش تک‌به‌تک افراد و کارگران آسیب‌دیده از سیاست‌های حاکم می‌پردازند و به آنها یاد می‌دهند که چگونه به تنهایی به سراغ مقامات بروند و حق خود را طلب کنند.

به‌این‌ترتیب، مقامات حاکم صرفاً یک فرد کارگر را می‌بینند که به اداره‌ی دولتی رجوع کرده و در پی مطالبه‌ی حق شخصی خودش هست، ولی در واقع این فرد، و افراد مشابه اما جدای از هم دیگر، با تلاشی جمعی و هماهنگ طرف هستند که در پشت صحنه این فرد را به پیش می‌برد.

🔸فو می‌گوید از جمله وجوه ممتاز مبارزات کارگری در چین فقدان مبنای سازمانی در سطح وسیع است. معترضان اغلب «جماعت‌های موقتی» هستند که وقتی به خواست‌هایشان می‌رسند یا حکومت آنها را از هم می‌پاشد، جمعیتشان را ترک می‌کنند.

🔸در حکومت‌های اقتدارگرا و در شرایط سرکوب، شبکه‌های غیررسمی می‌توانند به‌ نوعی حیات تشکیلاتی ورای نظارت دولت دست یابند. افراد بریده از یکدیگر با آگاهی ضمنی که از شرایط مشترکشان دارند می‌توانند در چهارچوب «شبکه‌های منفعل» به هم بپیوندند. شبکه‌های غیررسمی منفعل در چین طی دهه‌ها مبنای بسیج‌ها و سازمان‌دهی‌های متعددی را فراهم کرده‌اند: از فعالیت‌های دانشجویی تا سازماندهی مردمی بر روی شبکه‌های اجتماعی، و نیز سازماندهی اعتراضات کارگری.

🔸فو می‌گوید «کنش جمعی پنهانی» مرز میان مبارزه‌ی جمعی و فردی را بر می‌دارد و سازمان جامعه‌ی مدنی را تبدیل به ابزاری برای توفیق مبارزات فردی می‌کند. در این شکل از مبارزه، مقابله با مقامات حکومتی به شکل فردی و در حالتی اتمیزه صورت می‌گیرد؛ فردی که کنش‌ها و گام‌هایش به‌ نحوی از سوی سازمانی کارگردانی می‌شود که پوشیده کار می‌کند.

چکیده‌ای از پژوهش دیانا فو را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13507/

@Daneshkadeh_org
چرا شعار «رفراندوم»، به‌رغم ظاهر مترقی‌اش، می‌تواند شعاری خطرناک باشد؟

در هنگامه‌ی انقلاب‌ها، نخبگان سیاسی اغلب میل دارند نهاد قانون‌گذاری را، که در اختیارش گرفته‌اند، نهادی انقلابی معرفی کنند که از حد اعلای مشروعیت برخوردار است. همین نخبگان بعد از طی مراحل اولیه‌ی انتقال قدرت از گفتارهای عوام‌گرایانه برای حفظ سیطره‌ی خود بر روند انتقال و حفظ قدرت سود می‌جویند تا استقرار چهارچوبی اقتدارگرا به نفع خود را تضمین کنند.

🔸 در این مسیر، همراه‌کردن مردمی که به‌درستی از روند امور مطلع نیستند و سیطره‌ی گفتارهای عوامانه بر رسانه‌ها می‌تواند ابزاری مناسبی جهت تدوین قانون اساسی بر اساس منویات نخبگان باشد. در جوامع قطبی‌شده، که سیاست در آنها بیش‌تر عرصه‌ی نزاع است تا میدان گفتگو و توافق، بحث بر سر نهادهای اساسی اجتماع می‌تواند به‌سادگی تبدیل به نزاع میان اکثریت و اقلیت شود، و اکثریت اغلب می‌کوشد دیدگاه‌های خود را در مباحث مجمع قانون اساسی غالب کنند.

🔸 نخبگان تازه به قدرت رسیده نگرانی از برگزاری همه‌پرسی یا رفراندوم قانون اساسی ندارند چرا که به حمایت اکثریت مردم دلخوش هستند و این‌‌گونه می‌توانند مدعی شوند که مشارکت عمومی در قانون اساسی جدید صورت گرفته و در نتیجه مشروعیت دارد.

🔸 سیطره‌یافتن اکثریت بر فرایندهای سیاسی، ذاتاً خطر منتهی‌شدن به استبداد اکثریت را به همراه دارد. روندهای مشارکتی مبتنی بر دموکراسی مستقیم، که غلبه‌ی اکثریت را تضمین می‌کنند، می‌توانند فرایند مشارکتی تدوین قانون اساسی را به فرایندی در خدمت اکثریت و از آن بدتر در جهت تبعیض علیه اقلیت تبدیل کنند.

🔸آیا اصولا مشارکت مردمی بیش‌تر در فرایند تدوین قانون اساسی به‌ نفع محافظت از حقوق اقلیت است؟ این پرسشی است که دو پژوهشگر علوم سیاسی، آنا فروشتوفر و الکساندر هادسِن، به دنبال یافتن پاسخ آن هستند. در سال‌های اخیر میان محققان علوم سیاسی، روند تدوین قانون اساسی و اینکه چه نتایجی از آن حاصل می‌شود توجه زیادی برانگیخته اما راجع به تأثیر مشارکت عمومی در این روند بر چشم‌انداز احقاق یا تضییع حقوق اقلیت چیز زیادی نمی‌دانیم. 

نتایج تحقیقات فروشتوفر و هادسن نشان می‌دهد که مشارکت عمومی در حالت‌هایی می‌تواند به نفع اقلیت باشد. آنها نشان می‌دهند که اگر مشارکت عمومی در ابتدایی‌ترین مراحل تدوین قانون اساسی رخ دهد (یعنی در مراحل شکل‌گیری مجمع قانون اساسی)، به نفع اقلیت است. اما اگر در مراحل اولیه صورت نپذیرد و به مراحل بعدی موکول شود، تأثیری بر حفظ حقوق اقلیت نخواهد داشت.

🔸فروشتوفر و هادسن نشان می‌دهند که مرحله‌ی شکل‌گیری مجمع قانون‌اساسی بسیار تعیین‌کننده است: آنچه بر اثر مشارکت عموم مردم در این مرحله وارد روند تدوین قانون اساسی می‌شود، تعیین‌کننده است؛ در حالی که مراحل بعدی مشارکت عمومی (از جمله مرحله‌‌ی رفراندوم) اغلب جنبه‌ی تزئینی دارند. برای اینکه مشارکت مردمی تأثیر معناداری بر قانون اساسی داشته باشد (و فقط وسیله‌ی تأمین مشروعیت برای عده‌ای قافیه‌گردان نباشد)، باید از همان آغاز جزئی از روند شود.

🔸 اگر زمانی بتوان قانون اساسی حاضر را با قانونی عادلانه‌تر جایگزین کرد، برای تضمین حقوق اقلیت‌های مختلف چه راهی باید پیمود؟

پژوهش حاضر با با بررسی حجم فراوانی از داده‌های گردآوری‌شده راجع به روند و مراحل تدوین قوانین اساسی در قرن ۲۰ و ۲۱ نشان می‌دهد که اگر قرار بر تأمین حقوق گروه‌های مختلف مورد تبعیض باشد، باید راه‌های مطمئنی تعبیه کرد که آنها هم در شکل‌دادن به مجمع قانون اساسی نقش کافی داشته باشند، هم در روند انتخاب اعضا، هم در بحث‌های مجمع قانون اساسی، و هم نهایتاً در همه‌پرسی تصویب متن نهایی.

وگرنه محدود‌کردن مشارکت به انتخاب اعضای مجمع قانون اساسی در ابتدا و همه‌پرسی‌ای در انتها به‌هیچ‌وجه تضمین‌کننده‌ی حقوق اقلیت‌ها نخواهد بود و برعکس می‌تواند صرفاً ابزاری باشد برای مشروعیت‌بخشیدن به گروه‌های غالبی که به هر ترتیب جریان تدوین قانون اساسی را از آن خود کرده‌اند. بنابراین، شعار «رفراندوم»، به‌رغم ظاهر مترقی‌اش، می‌تواند شعاری خطرناک باشد.

🔸خلاصه‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:

https://daneshkadeh.org/constitution-making/13266/

@Daneshkadeh_org
اقتدارگرایی در بنگلادش فعلا سرنگون شد. چطور اوضاع را در دانشکده تحلیل کنیم؟

پس از حدود یک ماه تظاهرات بی‌وقفه‌در بنگلادش با هدایت جنبش دانشجویی و حمایت جامعه‌ی مدنی، آخر سر دولت اقتدارگرای شیخ حسینه سرنگون شد و خودش هم به هند گریخت. در جلسه‌ای که با مشارکت رهبران جنبش دانشجویی، سران ارتش، چهره‌های برجسته‌ی بخش خصوصی و همچنین نمایندگان جامعه‌ی مدنی برگزار شد، محمد یونس، برنده‌ی نوبل صلح، به سرپرستی دولت موقت بنگلادش در دوران گذار انتخاب شد.

دانشکده پژوهش‌های دانشگاهی مختلفی را معرفی کرده که برای تحلیل اوضاع بنگلادش مفیدند. در زیر گزیده‌ای را برای شما انتخاب کرده‌ایم تا اگر دوست داشتید سر فرصت مرور کنید.

🔸شیخ حسینه که روزگاری نه چندان دور خود نماد دموکراسی در بنگلادش بود، و رهبری نیروهای آزادیخواه علیه دیکتاتوری نظامی را به عهده داشت، از سال ۲۰۰۹ که در یک فرآیند انتخاباتی به قدرت رسید دیگر کنار نرفت و بدین ترتیب برای ۱۵سال با ترکیب سرکوب و دستکاری در انتخابات بر کشور ۱۷۰میلیونی حکومت ‌کرد. راستی چرا هر چه زمان می‌گذرد دیکتاتورها بدتر می‌شوند؟

در مطلب زیر می‌توانید بخوانید که چطور شد که بنگلادش که در دهه‌ی ۱۹۹۰ یک دموکراسی نوپا و امیدوار داشت به سراشیبی اقتدارگرایی افتاد:
بنگلادش: ظهور خودکامگی از دل فرآیندهای انتخاباتی

🔸نظام اقتدارگرای حاکم در بنگلادش در علوم سیاسی موسوم به نظام هیبرید است، نظام‌هایی اقتدارگرا که ظواهری از مردم‌سالاری نظیر برگزاری انتخابات را به نمایش می‌گذارند. در کتاب دانشکده با عنوان «انتخابات در نظام‌های اقتدارگرا» به سرشت این‌گونه نظام‌های هیبرید و ماهیت سیاست‌ورزی در آن‌ها پرداخته‌ایم.

🔸اپوزیسیون بنگلادش از قضا همه راه‌ها را امتحان کرد.گاه به تحریم انتخابات پرداخت و گاه در آن مشارکت کرد بلکه به‌طور مسالمت‌آمیز از روزنه‌های موجود برای کمرنگ کردن اقتدارگرایی بهره جوید. در این مطلب دانشکده خلاصه توضیح داده شده که چطور نه استراتژی تحریم انتخابات و نه مشارکت جواب نداد:
تجربه‌ی بنگلادش: وقتی مشارکت و تحریم انتخابات هر دو بی‌فایده است

🔸در آخر، اعتراضات گسترده‌ی خیابانی بود که منجر به سرنگونی شیخ‌ حسینه و دار و دسته‌اش شد. در کتاب دانشکده با عنوان «جنبش و دموکراسی» به مولفه‌هایی پرداخته شده که موجب موفقیت جنبش‌های اعتراضی دموکراسی‌خواه می‌شود.

از جمله این مطلب را بخوانید که توضیح می‌دهد انواع گذارهای اعتراضی و جامعه‌محور را نمی‌توان لزوما در قالب اصلاح یا انقلاب قرار داد. مسیر اعتراضی به دموکراسی می‌تواند از راه‌های مختلفی بگذرد و نباید سناریوهای موجود سیاسی را به دوگانه‌ای کاذب تقلیل داد:
چهار راهی که اعتراض به دموکراسی می‌رسد

اعتراضات یک ماه گذشته در بنگلادش به خشونت کشیده شد اما معترضان کنار نکشیدند. مطلب زیر در همین باره قابل توجه است:
آیا جنبش مدنی لزوما خشونت‌پرهیز است؟

🔸و مهم‌تر از همه، ارتش عامل تعیین کننده در سرنگونی شیخ حسینه بود. ارتش بنگلادش از زمان‌جنگ‌های استقلال نقش پررنگی در سیاست کشور داشته است. چندین بار کودتا کرده و یا به‌طور غیررسمی کنترل اوضاع را در دست گرفته است.

شیخ حسینه و دولتش قصد ادامه‌ی سرکوب‌تظاهرات را داشتند که تاکنون منجر به کشته‌شدن بیش از ۳۰۰نفر شده است. آن‌ها حتی اعلام حکومت نظامی کردند. اما گروهی از افسران ارتش حاضر نشده بودند که مقررات حکومت نظامی را اعمال و دستور شلیک به تظاهرکنندگان صادر کنند.

حاکمان اقتدارگرا در مواجهه با قیام‌های مردمی از نیروی نظامی به عنوان ابزار سرکوب استفاده می‌کنند. نظامیان در چنین مواقعی گزینه‌های مختلفی دارند: یا کنار بایستند، یا از جنبش مردمی حمایت کنند، یا کودتا کنند، و یا اطاعت امر کنند و قیام را سرکوب کنند. در این مواقع نظامیان بر اساس چه منطق و محاسباتی تصمیم می‌گیرند؟ کتاب دانشکده با عنوان «نیروهای مسلح و اعتراضات مردمی» به همین موضوع می‌پردازد.

از جمله سه مقاله‌ی زیر خواندنی هستند:

سرپیچی از سرکوب: معادله‌ی چند مجهولی

ارتش؛ یار شاطر یا بار خاطرِ دیکتاتور؟

راهِ رسیدن به دموکراسی از توافق با نظامیان می‌گذرد؟

@Daneshkadeh_org
«دلیلی ندارد که برای استخدام افراد به جنسیت و یا قومیت آنها هم توجه شود…معیار استخدام مدیران باید شایستگی آنها باشد … افراد شایسته باشند خودبه‌خود بالا می‌آیند!» احتمالاً شما هم مشابه چنین استدلالی را شنیده‌اید، اما آیا واقعاً گزینش مدیران بر اساس شایستگی، باعث کاهش تبعیض جنسیتی در دستگاه‌های دولتی می‌شود؟ آیا اتکای صرف بر اصل شایسته‌سالاری منجر به ارتقای جایگاه زنان در رده‌های مدیریتی خواهد شد؟ با حدس‌ها و فرضیه‌های نظری نمی‌شود جواب این سؤال را داد، باید سراغ داده‌ها رفت و تجربه‌های واقعی را بررسی کرد.

این کاری است که ماریانا چادنوفسکی، استاد دانشکده‌ی حکومت در دانشگاه کاتولیک شیلی و کارمن کاستانیِدا فاریل، استاد مدیریت عمومی در مکزیک در پژوهش مشترک خود با تمرکز بر کشور مکزیک انجام می‌دهند. آنها نشان می‌دهد که زنان برای کسب پست‌های بالای مدیریتی در دولت با تبعیض‌های جدی جنسیتی مواجه هستند و اتکای صرف بر شایسته‌سالاری در محیط‌هایی که به صورت سنتی در تسلط مردان بوده‌اند، کافی نیست.

مکزیک در سال ۲۰۰۳ فرآیند جدیدی را برای حرفه‌ای‌کردن دستگاه اداری و گزینش کارکنان دولت بر مبنای شایسته‌سالاری به اجرا گذاشت که به «سیستم خدمات مشاغل حرفه‌ای» موسوم است. این سیستم، به استثنای کارمندان پایه و مقامات سطح بالای سیاسی، برای همه‌ی پست‌های حرفه‌ای و مدیریتی اعمال می‌شود. برای تمام مناسب دولتی آزمون‌های رقابتی برگزار می‌شود، آزمون‌هایی که بر اساس بهترین تجربه‌های بین‌المللی طراحی شده‌اند.

فرآیند رقابت پنج مرحله دارد. در مرحله‌ی نخست افراد متقاضی مدارک خود (از جمله سوابق حرفه‌ای) را از طریق یک سیستم آنلاین تقدیم می‌کنند. در سیستم اطلاعات آنها به صورت یک شماره‌ی ناشناس تبدیل می‌شود تا احیاناً فردی به واسطه‌ی شهرت نام و روابط توجه خاصی جلب نکند. سیستم سپس بر اساس معیارهایی ابتدایی و از‌پیش‌تعریف‌شده گروهی را جدا می‌کند. سپس کمیته‌ای متشکل از افراد متخصص یک حوزه یا حرفه‌ی شغلی خاص یک سیستم‌ ارزیابی بر اساس قابلیت‌های مدیریتی و همچنین تخصص‌های کاری افراد طراحی می‌کنند و به آنها امتیاز می‌دهند. در مرحله‌ی چهارم با افراد معدودی که در لیست نهایی گنجانده شده‌اند مصاحبه‌ی حضوری می‌شود. در نهایت کمیته‌ای متشکل از سه کارمند دولت ارزیابی نهایی را انجام می‌دهد و نام نهایی را برای منصب خاص بر می‌گزیند.
 
قاعدتاً با وجود سیستم استخدامی شایسته‌سالار و آزمون‌های رقابتی نباید تبعیض جنسیتی وجود داشته باشد. آیا داده‌ها چنین فرضی را تأیید می‌کنند؟ چادنوفسکی و کاستانیِدا به بررسی داده‌های همه‌ی آگهی‌ها و آزمون‌های استخدامی ۱۹ وزارتخانه مکزیک در خلال سال‌های ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۱ پرداختند که شامل بیش از ۱۷هزار آزمون رقابتی می‌شود که بیش از ۱۱۴هزار متقاضی در آنها شرکت کردند. 

نتایج نشان داد که زنان با دو نوع تبعیض جنسیتی مواجه بوده‌اند. تبعیض‌های جنسیتی عمودی و تبعیض‌های جنسیتی افقی. منظور از تبعیض عمودی آن است که مشاغل موجود در سطوح یا رده‌های بالای سلسله‌مراتب اداری بیش‌تر توسط افرادی اشغال شود که به نژاد، جنسیت، قوم، یا گروهی ویژه تعلق دارند. تبعیض افقی زمانی در مناصبی رخ می‌دهد که به لحاظ سلسله‌مراتب اداری در یک سطح یا رده هستند، اما برای مناصبی که اعتبار و پرستیژ بالاتر یا قدرت و حوزه‌ی نفوذ بیش‌تر و یا حتی حقوق بیش‌تری دارند باز معمولاً کسانی انتخاب شوند که به گروهی خاص تعلق دارند. مثلا به لحاظ سلسله مراتب اداری سمت مدیرکلی وزارتخانه‌ای نظیر اقتصاد یا خارجه با سمت مدیرکلی وزارتخانه‌ای نظیر فرهنگ یا آموزش در یک رتبه هستند، اما پرسیتژ و قدرت مدیرکل در وزارتخانه‌های اقتصاد یا خارجه به مراتب بیشتر است. 

چرا تبعیض جنسیتی همچنان پس از ۲۰سال از اجرای سیاست‌های استخدام بر اساس آزمون‌های رقابتی مبتنی بر شایستگی وجود دارد؟ به عقیده‌ی پژوهشگران، راهبرد شایسته‌سالاری برای حرفه‌ای‌کردن دستگاه‌های دولتی در خلاء رخ نداده است، بلکه در سازمان‌ها و اداره‌هایی اجرا شده‌اند که پیش از این دچار تبعیض جنسیتی بوده‌اند. نویسندگان تصریح می‌کنند «هنگامی که مراحل و محتوای فرایند آزمون‌های استخدامی را بررسی کردیم، متوجه شدیم که این آزمون‌ها از اساس موضوع جنسیت را نادیده می‌گیرند.» مناصب عالی مدیریتی به صورت سنتی در اختیار مردان بوده است برای همین احتمال اینکه افراد کمیته‌ی گزینش و مصاحبه هم مرد باشند به‌مراتب بیش‌تر است و این مردان هستند که به ارزیابی کاندیداهای زن می‌پردازند. معیارهایی هم که برای ارزیابیِ شایستگی‌ها تعبیه می‌شوند، بازتاب الگوهای جنسیتی در جامعه هستند.
 
چکیده‌ای از پژوهش را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13503/
@Daneshkadeh_org
دانشکده
Drafting-Constitution.pdf
کتاب یازدهم دانشکده: تدوین قانون اساسی

دموکراسی قبل از قانون‌اساسی شکل می‌گیرد یا پس از آن؟ چرا برخی تجربه‌های تدوین و بازنگری قانون اساسی با وجود استفاده از ایده‌ها و الگوهای مترقی به شکست می‌انجامند؟ چگونه‌ باید فرآیندی طراحی کرد تا عادلانه، همه‌شمول و با مشارکت همگانی باشد؟ مجلس مؤسسان چه نقشی ایفا می‌کند؟ چه استانداردها و ایده‌آل‌هایی را باید در هنگام نگارش یا بازنگری قانون اساسی مدنظر داشت؟ در جوامعی که دچار شکاف‌ها و جدال‌های قومی، مذهبی و سیاسی هستند چگونه می‌توان این فرآیند را مدیریت کرد؟ آیا باید همه‌ی گروه‌های ذی‌نفع را فارغ از میزان محبوبیت‌ عمومی‌شان در این فرآیند شامل کرد؟ حقوق اقلیت‌ها و حساسیت‌های جنسیت‌محور چگونه باید ملاحظه و مراعات شود؟ آیا همه‌پرسی می‌تواند عادلانه بودن و همچنین ماندگاری نظام برآمده را تضمین ‌کند؟

مجموعه مقالات کتابچه‌ی جدید دانشکده توسط دکتر آنا فروشتوفر، استاد علوم سیاسی در دانشگاه فرای برلین، و دکتر الکساندر هادسِن، مشاور ارشد مؤسسه‌ی بین‌المللی دموکراسی و حمایت انتخاباتی (IDEA) در استکهلم سوئد، انتخاب شده‌اند. در این مجموعه با پژوهش‌های تجربی در زمینه‌ی سازوکارها، روندها و نیروهای موثر در تدوین و بازنگری قانون‌اساسی آشنا می‌شویم.

تدوین یا بازنگری قانون اساسی فرصتی کم‌یاب است و به ندرت رخ می‌دهد. خطاهای کوچک، وقتی چنین فرصتی فراهم شد، گاه تبعات عظیمی به همراه دارند و سرنوشت یک ملت را عوض می کنند. این نخستین مجموعه‌ای است که به زبان فارسی در این‌باره منتشر می‌شود. می‌توانید کتابچه پی‌دی‌اف را دانلود کنید و یا در لینک زیر آنلاین بخوانید:
https://daneshkadeh.org/category/constitution-making/
@Daneshkadeh_org
Drafting-Constitution.pdf
1.8 MB
کتاب یازدهم دانشکده: تدوین قانون اساسی
بحث‌هایی پیرامون سازوکارها، شیوه‌ها و نیروهای موثر در فرآیند تهیه و بازنگری قانون اساسی
دبیران مجموعه: دکتر آنا فروشتوفر و دکتر الکساندر هادسن
@Daneshkadeh_org
چرا هر چه زمان می‌گذرد دیکتاتورها بدتر می‌شوند؟

رهبران زیادی در طول تاریخ با نیتِ خیر برای جامعه به قدرت رسیده‌اند، اما خود به فردی جبار و مستبد تبدیل شده‌اند. چرا به سختی می‌شود دیکتاتوری را در جهان پیدا کرد، که با گذر زمان رفتارش بهتر و ملایم‌تر شده باشد؟ چرا استبداد او در طول زمان همواره رو به وخامت می‌گذارد؟

● مثلا، دانیل اورتگا سال‌ها به عنوان رهبر جبهه‌ی آزادی‌بخش ملی ساندینیستا علیه دیکتاتوری فاسد ساموزا در نیکاراگوئه مبارزه کرد و بالاخره آن را سرنگون کرد. او در سال ۲۰۰۷، به مقام ریاست‌جمهوری دست یافت اما از آن زمان تمام تلاشش را کرده تا با سرکوب مخالفان در قدرت باقی بماند.

کاشیک باسو، استاد اقتصاد بین‌الملل در دانشگاه کرنل، در مقاله‌‌اش می‌پرسد چگونه اورتگایی که برای برانداختن رژیم ستمگر و فاسد ساموزا مبارزه کرد و رنج‌ها کشیده بود به یکی مانند او تبدیل شد؟ آیا این دگرگونی به شخصیت آدم و روانشناسی او بر می‌گردد یا چیزی است نهفته در فرآیند اقتدارگرایی که اصولاً با گذر زمان بد و بدتر می‌شود؟

● رهبر تازه‌به‌قدرت‌رسیده، حتی وقتی که دارد کمکی به بهتر‌شدن اوضاع مملکت می‌کند، به‌زودی باید با پرسش مهمی مواجه شود: بیش‌تر در قدرت بماند یا نه؟ و اگر به‌هر دلیلی – چه حب جاه باشد، چه قصد خدمت – تصمیم بگیرد که می‌خواهد در قدرت بماند، ناچار باید به این فکر کند که تا چه حد حاضر است دسیسه‌ کند، دست به شرارت بزند، و بی‌رحمی نشان دهد تا در قدرت بماند.

● محاسباتی که رهبر برای گرفتن چنین تصمیمی انجام می‌دهد دستخوش «ناسازگاری زمانی» هستند. ناسازگاری زمانی به موقعیتی اطلاق می‌شود که در آن کسی برای آینده تصمیمی می‌گیرد، تصمیمی که در زمان حال به نظر می‌رسد که بهترین تصمیم برای آینده به شمار می‌رود، اما با گذر زمان و وقتی که آن آینده فرا می‌رسد چنین تصمیمی دیگر بهینه و مناسب نیست اما تصمیم‌گیرنده باید با تبعاتش دست‌و‌پنجه نرم کند.

رهبر مستبد در زمان حال برای آینده تصمیم می‌گیرد. فرض کنیم رهبر سیاسی به زور یا با تقلب در انتخابات توانست یک دوره‌ی دیگر هم در قدرت باقی بماند. باز وقتی به پایان دوره‌اش نزدیک می‌شود، دلایل تازه‌ای دارد که از قدرت کنار نرود. شرارت‌هایی که قبلاً برای حفظ قدرت به خرج داده به معنای این است که هزینه‌ی از‌دست‌دادن قدرت برایش بیش‌تر شده است.

● دیکتاتور با معمایی روبروست: دیکتاتور سالخورده می‌خواهد از قدرت کناره‌گیری کند، اما از پیگرد قانونی می‌ترسد. تنها تضمین مؤثر او در برابر پیگرد قانونی، حفظ همان قدرتی است که می‌خواهد از آن دست بکشد. ناچار رهبر اقتدارگرا دست به شرارت‌های بیش‌تر و بیش‌تری می‌زند تا در قدرت بماند. برای همین هر‌چه بخواهد طولانی‌تر در قدرت بماند، باید بیش‌تر شرارت کند و هر چه بیش‌تر شرارت می‌کند، هزینه‌ها و ریسک کناره‌گیری از قدرت برایش بیش‌تر می‌شود و چاره‌ای ندارد جز اینکه به هر طریقی قدرت را در چنگ خود نگه دارد. 

● باسو توجه‌ی ما را به نکته‌ی مهمی جلب می‌کند: «مهم نیست یک رهبر اقتدارگرا از کجا شروع می‌کند، رفتارهای مستبدانه‌ی چنین رهبری در طول زمان رو به وخامت خواهد داشت.» ممکن است که رهبر از تصمیم‌های قبلی‌اش و شرارت‌هایی که ورزیده، پشیمان باشد (این پشیمانی لازم نیست اخلاقی باشد، بلکه ناشی از عقل سرد محاسباتی است) اما بار این تصمیم‌ها حالا چنان سنگین شده‌ و او را در چنان مخمصه‌ای گرفتار کرده که دیگر راه برگشتی ندارد. برایش صرف نمی‌کند تا شرارت‌ورزی را متوقف کند و از قدرت کناره بگیرد. تلخ‌ترین بیان این مصیبت غم‌انگیزِ انسانی در نمایشنامه‌ی مکبث اثر شکسپیر آمده است، آنجا که مکبث به همسرش می‌گوید:
«چنان خود را در دریای خون کشانده‌ام که واپس‌کشیدنم همان اندازه جانفرسا است که پیش‌خزیدنم.»

● از دید باسو، معمولاً افراد، از جمله رهبران، گزینه‌هایی را انتخاب می‌کنند که عزت نفس آنها را افزایش دهد. اگر باقی‌ماندن در قدرت موجب افزایش عزت نفس رهبر شود، او تلاش می‌کند تا در قدرت باقی بماند. اگر هم خروج از قدرت چنین نتیجه‌ای داشته باشد، رهبر به کناره‌گیری تمایل خواهد داشت. اما مشکل اینجاست که هنوز یک گزینه‌ی خروج جذاب که عملی و مناسب باشد یافت نشده است.

خلاصه‌ای از مقاله باسو را در زیر بخوانید: 

https://daneshkadeh.org/global/13400/

@Daneshkadeh_org
«رنجِ‌امید» وضعیتی است که طیفِ وسیعی از جوانان خاورمیانه، آنها که در نظام‌های آکنده از فساد و نابرابری به درهای بسته می‌خورند، هر روز به مددش زندگی سپری می‌کنند. امید و رویایی آغشته به این باور که داشتن شغل و وضعیت اقتصادی پایدار و باثبات تنها نتیجه‌ی تلاش فردی است، که «خواستن توانستن است». طیف وسیعی از جوانان درگیر این وضعیت هستند و نظام سیاسی و اقتصادی حاکم که خود مسبب این ناامنی است با فروختن این رویا‌ی رنج‌آلود از زیر بار مسئولیت ایجاد شغل واقعی و روابط معنادار و ثبات برای شهروندانش شانه خالی کرده است.

شبکه‌های اجتماعی پر است از مردان جوان کت‌وشلوار پوشی که درآمدهای کلانشان را به رخ می‌کشند و به دنبال‌کنندگانشان توصیه می‌کنند آرزوهای بزرگ داشته باشند و در کلاس‌های توسعه‌ی فردی شرکت کنند تا شایسته‌ی موفقیت و پولدار شدن شوند.

هری پتیت، استاد جغرافیای اقتصادی در دانشگاه رادبود هلند در کتاب اخیرش «رنج امید: شایسته‌سالاری و ناپایداری در مصر» دست به یک تحقیق اعلای مردم‌شناسی زده است. او ماه‌ها در مصر پای حرف‌های مردان جوان تحصیل‌کرده‌ای نشسته است که به امید کارآفرین‌شدن، استخدام در شرکت‌های خصوصی یا مهاجرت حتی از داشته‌های پدران و پیشینیان هم محروم مانده‌اند. مردانی که در یک وضعیت مطلقاَ معلق به سر می‌برند و حتی خود را از روابط عاطفی پایدار و تشکیل خانواده هم محروم کرده‌اند، چرا که می‌ترسند چنین پایبندی‌هایی آنها را از رویایشان دور کند. آنچه هری پتیت از دل این هم‌نشینی به بررسی‌اش پرداخته نقش نظام‌ سیاسی و اقتصادی است که خود عامل عدم موفقیت و ناامنی این جوانان است. نظام اقتصادی-سیاسی حاکم موفق شده امید بدلی را به آنان قالب کند و جوانان را همچنان به خودش امیدوار نگه دارد.

هیچ اثری از آن امید جمعی که در سال ۲۰۱۱ منجر به انقلاب در مصر شد نیست. شهدای آن روزها نیز ارج و قربی ندارند و حتی بعضی از این جوانان، شهدا را شایسته‌ی سرزنش‌ می‌دانند و معتقدند آنها برای هیچ‌وپوچ جانشان را از دست دادند. امید جمعی برای تغییر جای خودش را به ستایش تلاش فردی برای رهایی از رنج زیستن و شکستن دیوارهای نامرئی داده است. ناخودآگاهِ این جوانان به خیال رسیدن به درآمدهای آنچنانی، به مهاجرت و رزومه‌های پروپیمان دل بسته است. آنها روی امیدهایی سرمایه‌گذاری می‌کنند که خود ساخته‌ی همین رژیم دیکتاتوری درگیر فساد است.

موتور محرک و سوخت این رؤیاکاران جوان خواندن کتاب‌های خودیاری‌ست که فروشی بی‌اندازه در مصر دارند. الگوی رفتاری آن‌ها مشترک است: دعا به درگاه خداوند برای ایجاد گشایش، نشستن در کافه‌ها با کسانی مثل خودشان، حرف زدن از آن آینده ایده‌ال یا تماشای ویترین فروشگاه‌های آلامد مراکز خرید سطح بالا و رویاپردازی درباره‌ی آنچه به محض استخدام خواهند خرید.

گشت‌وگذار در مراکز خرید و «شاپینگ‌مال‌های لاکچری» برایشان یک‌جور تمرین یا یک‌جور انگیزه‌ یافتن است، که اگر برای هدف‌شان وقت بگذارند بالاخره یکی از آن‌ها می‌شوند که فروشنده‌ها پاکت‌‌های کاغذی بسیار شیک را که اجناس لوکس در آن جای گرفته، برایشان حمل می‌کنند و تا جلوی در ماشین‌شان در پارکینگ می‌آورند. مُنی اباظه، جامعه‌شناس فقید مصری، معتقد بود: «حضور افراد فقیر در مراکز خرید مدرن قاهره ممکن است احساسی را در آنها تشویق کند که فرد می‌تواند در دنیایی بهتر زندگی‌اش را بگذراند، حتی اگر این مشارکت در حد تماشا از پشت ویترین باشد.»

یکی از آن بعدازظهرهای ملال‌آور است، عادل جلوی تلویزیون نشسته و از رکود موجود به عنوان یکی از مصائب عمومی جوانان مصری می‌گوید. عادل در توضیح این وضعیت دست‌به‌دامن فیلم سینمایی «باشگاه مشت‌زنی»، ساخته‌ی دیوید فینچر، می‌شود: «باشگاه مشت‌زنی قصه‌ی مردی است که از ملال و روزمرگی جان به لب شده، مردی که هر آنچه را می‌خواهد دارد، از تلویزیون تا یخچال. اما این مرد از زندگی خسته است، او در طلب یک چیز متفاوت است، چیزی که تحریکش کند و سر ذوقش بیاورد. خب این برای من یادآور روایتی است که از زندگی سوئدی‌ها شنیدم، جایی که مردم از زیادیِ داشتن و پولدار بودن خودکشی می‌کنند، چون از ملال زندگی خسته و افسرده شده‌اند. اما اینجا، ما مصری‌ها با یک‌جور ملال و کسالت دیگری دست‌به‌گریبانیم. اینجا کسالت از بی‌چاره‌گی و ناتوانی در انجام هر تغییری ناشی می‌شود. تو هیچ کدام از مسائلت را نمی‌توانی حل کنی، زورت به هیچ‌چیز نمی‌رسد، حتی نمی‌توانی ازدواج کنی یا خانه‌ای برای خودت دست‌وپا کنی.»

چکیده‌ای از نکات خواندنی کتاب «رنج امید» را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13467/
@Daneshkadeh_org
تحلیل‌های روزمره حول جنبش‌های قومیت‌محور معمولا «گروه‌های قومی» را به عنوان بازیگران اصلی تعارضات معرفی می‌کنند. اما واقعیت این است که بازیگران اصلیِ بیشتر تعارضات خود قوم‌ها نیستند، بلکه سازمان‌های مختلفی هستند که تحت نام این قوم‌ها عمل می‌کنند. گروه‌گرایی به گرایشی گفته می‌شود که در آن هویت‌های قومیتی گروه‌های مجزایی قلمداد شوند که هم در درون خود یکدست‌اند، و هم مرزها‌شان با گروه‌های دیگر کاملا مشخص است. چنین رویکردی اقلیت‌ها را فرومی‌کاهد و آنها را به تعارضات قومی تقلیل می‌دهد.

راجرز بروبیکر، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه کالیفرنیا، می‌گوید در مباحث علوم اجتماعی و فلسفه‌ی سیاسی حول قومیت، گاهی عبارت «گروه» یک مفهوم سرراست و بدیهی قلمداد می‌شود که نیازی به بررسی یا توضیح بیش‌تر ندارد. او با این فرض موافق نیست و این گرایش را گروه‌گرایی می‌نامد.

🔸گروه‌گرایی یعنی گرایش به اینکه هویت‌های جمعی قومی و نژاد و ملی را به عنوان گروه‌های کاملاً متمایزی در نظر آوریم که در درون خودشان همگن و یکدست هستند؛ از منظر بیرونی با غیر خودشان مرز مشخص دارند؛ و می‌شود آنها را مؤلفه‌های بنیادین زندگی اجتماعی و واحدهای اصلی تحلیل جامعه‌شناختی در نظر گرفت. یعنی مثلاً پژوهشگر با کردها و ترک‌ها در ترکیه یا کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در ایرلند شمالی به گونه‌ای برخورد ‌کند که گویی از نظر درونی یکپارچه هستند و می‌شود ایشان را بازیگرانی با اهداف مشترک دید.

🔸در گروه‌گرایی، این ویژگی وجود دارد که با گروه‌های قومی، ملت‌ها و نژادها به‌عنوان موجوداتی واقعی و انضمامی برخورد کنیم که می‌توان به ایشان منفعت و اراده نسبت داد. در واقع، در گروه‌گرایی مغالطه‌ی «اقنوم‌سازی» یا جسمانیت‌بخشیدن (reification) صورت می‌گیرد. در نگاه گروه‌گرا، جهان اجتماعی و فرهنگی همچون «موزاییکی چندر‌نگی از بلوک‌های قومی، نژادی و یا فرهنگی که هرکدام رنگی واحد دارند» ترسیم می‌شود.

🔸از نظر بروبیکر، «گروه‌گرایی» در علوم اجتماعی به‌ندرت نقد شده و «گروه‌های قومی» به عنوان بازیگران اصلی مثلاً نزا‌ع‌های قومیت معرفی می‌شوند. در صحبت‌های روزمره‌ی فعالان قومی، تحلیل‌های سیاسی و گزارش‌های رسانه‌ها، استفاده از تعابیر گروه‌گرایانه رایج است، حال آنکه تعارض ممکن است ابعاد و دلایلی فراتر از قومیت داشته باشد.

🔸بروبیکر با این شیوه مخالف است و پیشنهاد می‌کند که تعارض و تنش قومی، که او گاهی از آن با کنایه با عنوان «تعارض قومیتی‌شده» یاد می‌کند، به عنوان تعارض و تنش بین «گروه‌های» یکدست قومی (و یا نژادی و ملی) درک نشود. کنشگران حوزه‌های قومی/ملی هم معمولاً اصرار دارند که کنش خویش را در عبارات گروه‌گرایانه بشناسانند و حتی گروه‌خویش را همچون هویتی ازلی معرفی کنند و مثلاً بگویند ملت کرد یا ترک یا عرب یا فارس چنین و چنان کرد.

🔸 بروبیکر تأکید دارد که پژوهشگر دانشگاهی مطالعات قومیت باید قدری محتاط‌ باشد. او البته عبارات و دسته‌بندی‌های مورد استفاده‌ی کنشگران و فعالان قومی، و نگاه ایشان به هویت خویش و گروه‌های مقابل را جدی می‌گیرد و چنین جدی‌گرفتنی را لازمه‌ی پژوهش خویش می‌داند، اما هم‌زمان محتاط است که به شکلی غیر‌انتقادی دسته‌بندی‌های مورد استفاده‌ی کنشگران مزبور را به کار نبندد و عین حقیقت نپندارد.

🔸بر اساس این نقد، روایت فعالان قومی/ملی از مسائل و جنبش‌های اجتماعی چه بسا دارای آن چیزی است که پیر بوردیو، پژوهشگر فرانسوی، آن را «ویژگی کنشی/اجرایی» می‌نامد: یعنی فعالین با تأکید بر هویت خاصی در گروه مورد بحث، به دنبال برانگیختن و احضار و ایجاد هویت مزبور در جهان واقع هم هستند. بوردیو می‌گفت فعالان قومی/ملی ممکن است با «اقنوم‌سازی» از گروه‌ها (چه گروه مزبور خویش، و چه گروهی که با آن غیریت و مرزبندی دارند)، در تأسیس آنچه در ظاهر فقط توصیفش می‌کنند یا نماینده‌اش هستند، مشارکت کنند.

🔸بروبیکر نتیجه می‌گیرد باید در تحلیل‌های خویش به جای آنکه قومیت‌‌ها (مثلا قومیت کرد، ترک، فارس و عرب و بلوچ در بافتار ایران) را دارای ذات تصور و معرفی کنیم، آنها را به صورت «مفاهیمی رابطه‌ای» در نظر گیریم که در روندهای اجتماعی معینی و احیاناً در رابطه با یکدیگر به شکلی پویا و غیر‌ایستا شکل می‌گیرند.

🔸بروبیکر می‌گوید آنچه گروه قومی می‌نامیم خیلی وقت‌ها سازمانی‌ست که قصد دارد آن گروه را یکپارچه معرفی کند و نماینده‌اش باشد. انفکاک، مرزبندی و انسجام هویتی ویژگی و مشخصه‌ی سازمان‌ها است. او توصیه می‌کند فعالیت سازمان‌ها را با گروه‌های انضمامی در جهان واقعی یکی نگیریم و از منظر پژوهشی قدری محتاط ‌باشیم.

🔸خلاصه‌ای از این پژوهش را در زیر بخوانید:

https://daneshkadeh.org/multicultural-liberalism/11343/

@Daneshkadeh_org
تحریم انتخابات در رژیم‌های اقتدارگرا: داده‌ها چه می‌گویند؟

رژیم‌های هیبرید که حکومت‌های اقتدارگرای انتخاباتی نیز خوانده می‌شوند، نظام‌های سیاسی دورگه یا بینابینی هستند که باطن اقتدارگرایانه‌ی خود را با ظواهری از دموکراسی نظیر انتخابات تلفیق می‌کنند. تحریم انتخابات در این نوع رژیم‌ها چه نتایجی می‌تواند داشته باشد؟

یان اسمیت، استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل در دانشگاه سنت‌مری، از معدود پژوهشگرانی است که به بررسی و مقایسه‌ی تطبیقی داده‌های تجربی از موارد تحریم انتخابات در رژیم‌های هیبرید پرداخته است. او با گردآوری مجموعه‌ای از داده­ از رژیم‌های هیبریدی در سراسر جهان بین سال­‌های ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۶ میلادی تأثیر تحریم انتخابات را بررسی می‌کند.

🔸 مهم­ترین یافته‌ی این پژوهش این است که تحریم انتخابات به تسریع در تحول رژیم‌های هیبریدی کمک می‌کند اما لزوماً به دموکراسی نمی‌انجامد و لزوماً هم موجب افزایش سطح رقابت در حکومت بعدی نمی‌­شود. در عین حال، برخلاف ادعاهایی که نگران هستند تحریم انتخابات منجر به تضعیف اصل انتخابات به عنوان یک نهاد دموکراتیک شود، پژوهش اسمیت نتیجه می‌گیرد که تحریم فرایند انتخاباتی را متزلزل نمی‌سازد و سنت رجوع به صندوق رأی همچنان می‌تواند باقی بماند.  

🔸اهداف نخبگان حاکم و اپوزیسیون در حکومت‌­های اقتدارگرای انتخاباتی را می‌­توان در قالب یک معادله‌ی قدرت و اصلاح دید که هدف نهایی آن کسب ظرفیت تغییر قواعد بازی انتخاباتی است. گرو‌ه‌های اپوزیسیون و نیز جناح‌های حاکم می‌توانند از بازی انتخابات برای تغییر یا تعیین مسیر و مناسبات سیاسی استفاده کنند که به نوبه‌ی خود می‌تواند به هر گروه یا جناحی امکان کسب یا حفظ کنترل بر قواعد بازی را بدهد.

🔸توازن نسبی بین قدرت اپوزیسیون و مهارت‌های حکومت در دستکاری مسیر پیش ­روی رژیم‌های اقتدارگرای انتخاباتی را مشخص می‌کند: حکومت‌­هایی که مهارت‌های دغلکاری پیشرفته‌تر و ظرفیت بیش‌تر و بالاتری در دستکاری انتخابات دارند در شکل فعلی خود باقی می‌مانند، حتی اگر نیروهای اپوزیسیون قدرتمند باشند. برای حکومت‌­های اقتدارگرای کم‌‌عُرضه که مهارت اندکی در دستکاری انتخابات دارند، داستان فرق می‌کند: اگر نیروهای اپوزیسیون قدرتمند باشند، این حکومت‌های کم‌عرضه به سوی دموکراسی حرکت می‌­کنند، اما اگر اپوزیسیون ضعیف باشد، برعکس، این حکومت‌ها به سمت اقتدارگرایی کامل حرکت می‌­کنند. 

🔸پژوهش اسمیت نشان می‌­دهد که تحریم انتخابات احتمال تغییرات در کوتاه‌مدت را به‌شدت کاهش می‌­دهد. اما در بلندمدت، اگر تحریم منسجم و گسترده باشد، به تضعیف نیروی حاکم می‌انجامد و احتمال اینکه نیروهای حاکم در انتخابات آینده شکست بخورند به‌مراتب افزایش پیدا می‌کند. علاوه بر این، تحریم انتخابات هیچ تأثیر روشنی بر ریسک فروپاشی حکومت ناشی از شیوه‌های خشونت‌آمیز ندارد اما تأثیرات روشنی بر احتمال تغییر نظام انتخاباتی دارد.

🔸یافته‌ی دیگر پژوهش اسمیت این است که تحریم‌­های مؤثر می‌توانند مشروعیت نیروهای حاکم را در انتخابات آینده کاهش دهند اما مشروعیت انتخابات به عنوان مسیر گذار را کاهش نمی‌­دهند. برخلاف برخی ادعاها که تحریم‌ موجب تضعیف انتخابات، به عنوان یک نهاد دموکراتیک، می‌شود، پژوهش اسمیت نشان می‌دهد که تحریم­‌های مؤثر لزوماً فرایند انتخابات را تخریب نمی‌کنند.

🔸در عین حال، تحریم ممکن است برای دموکراسی نیز سودمند نباشد چرا که احزاب اپوزیسیون زمانی که خارج از حکومت هستند، به دنبال انتخابات منصفانه‌تر هستند اما زمانی که در انتخابات پیروز می‌شوند، انصاف لزوماً جزو اولویت­‌های آن­ها نخواهد بود. اتفاقاً در برخی مواردی که تحریم انتخابات به تغییر رژیم انجامیده، نیروهای جدیدی که به قدرت می‌رسند، نسبت به نیروهای قبلی، سطح پایین‌تری از انصاف را در انتخاباتی که برگزار می‌کنند به کار می‌برند.  

🔸تحریم انتخابات در حکومت‌های اقتدارگرای صندوق‌محور جواب می‌دهد و نه در حکومت‌های شمشیر‌به‌دست! تحریم انتخابات در این موارد معمولاً به فرایند تغییر در قوه‌ی مجریه در رژیم هیبریدی منجر می‌­شود؛ این فرایند گاهی به عقب­گرد یا سقوط دولت و در موارد بسیار کم‌شماری (مانند مجارستان پس از تحریم انتخابات در سال ۱۹۹۰) به دموکراتیزاسیون منتهی می‌شود. در مواردی هم مانند الجزایر (۱۹۹۱) و لسوتو (۱۹۸۵) تحریم انتخابات در رژیم‌ پُرزوری اتفاق افتد که واکنشش افزایش اقتدارگرایی و سرکوب بود. در موارد دیگری مانند هائیتی (۲۰۰۲) تحریم انتخابات منجر به یک دوره‌ی آشوب و بی‌نظمی سیاسی شد.

خلاصه‌ای از نتایج پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/13385/

@Daneshkadeh_org
کتاب دهم دانشکده: چندفرهنگ‌گرایی و حقوق اقلیت‌ها

ایده‌ی «تک‌ملت تک‌دولت» مدت‌ها مقصود پروژه‌های ملت‌سازی در اوایل قرن بیستم بود. آیا این ایده هنوز کارساز است؟ چند فرهنگ‌گرایی لیبرال چیست و رابطه‌ی آن با تکثرهای قومی، نژادی و مذهبی در یک نظام سیاسی چیست؟ با تکیه بر کدام مبانی فلسفی می‌‌شود از چندفرهنگ‌گرایی و حقوق اقلیت‌های قومی/ ملی دفاع کرد؟ اندیشه‌ی بی‌طرفی دولت چه نسبیتی با لیبرالیسم دارد؟ چندفرهنگی‌گرایان لیبرال در مواجهه با چالش‌های جدید سیاسی و اجتماعی چه راه‌حل‌هایی دارند؟ نسبت چندفرهنگ‌گرایی با فدرالیسم چیست؟ بازتوزیع ثروت و قدرت بین ایالات و مرکز چگونه باید تنظیم شود؟ آیا امکان تعارض میان چندفرهنگ‌گرایی و برابری جنسیتی وجود دارد؟

مجموعه مقالات کتابچه‌ی جدید دانشکده، به انتخاب دکتر میثم بادامچی ، پژوهشگر ارشد در «موسسه مطالعه‌ بین منطقه‌ای قانون اساسی‌گرایی» در دانشگاه چارلز در پراگ، به ظرفیت‌ها و محدودیت‌های نظریه‌ی لیبرال «شهروندی چندفرهنگ‌گرا» و تجربه‌های آن در کشورهای مختلف می‌پردازد.

می‌توانید کتابچه پی‌دی‌اف را دانلود کنید و یا در لینک زیر آنلاین بخوانید:
https://daneshkadeh.org/multicultural-liberalism/
@Daneshkadeh_org
More