«زبان ملی» چطور پیدا شد و حالا چه سرنوشتی دارد؟
یکی از اصلیترین ویژگیهای عصر ملت-دولتسازی تأکید بر زبان ملی بود. دولتهای مدرن وفاداری به زبان مشترکِ ملی را همسنگ وفاداری به میهن تعریف کردند. اما در هنگامهی ترویج زبان مشترک برای یک ملت واحد، چه بر سر تنوع زبانی آمد؟
سو رایت، متخصص جامعهشناسی زبان و استاد دانشگاه پورتموث، با بررسی تجربهی کشورهای اروپایی نشان میدهد که شکلگیری ایدهی زبان ملی پیوندی عمیق با روند شکلگیری دولت-ملت دارد. در برخی جوامع، مانند فرانسه، دولت با تصویب و تقویت زبان ملی، اقدام به ملتسازی کرد. در برخی دیگر، مانند آلمان، ملت از مجرای زبان مشترک قبل از دولت تأسیس شده بود. دولت-ملتها با تکیه بر تمایز زبانی خود را تافتهی جدابافته از سرزمینهای همسایه تعریف کردند. موزاییک زبانیای که امروز با آن مواجه هستیم بیش از هر چیز محصول پروژهی مرزهای سیاسی و ساخت ملتهاست.
الگوی فرانسه: با وقوع انقلاب فرانسه و رویکارآمدن طبقهی سیاسی جدید، سیاستگذاری زبانی به عنوان یک اصل در دستور کار قرار گرفت. به باور انقلابیون، این نظامهای سلطنتی بودند که از اتحاد مردم به واسطهی فهم متقابل و زبان مشترک هراس داشتند. آنها همچنین باور داشتند اگر در یک دموکراسی مردم زبان ملی را درک نکنند، به ملت خود خیانت کردهاند. انقلابیون آموختن زبان فرانسوی را به مثابهی مشارکت در دموکراسی تبلیغ میکردند. به این ترتیب در جمهوری فرانسه جایی برای تنوع زبانی باقی نماند. رایت با استناد به نتایج یک سرشماری انتهای قرن هیجدهم مینویسد در این برهه نیمی از مردم یا فرانسه نمیدانستند یا بسیار کم با این زبان آشنا بودند؛ بنابراین انقلابیون باید بیانیهها، فرامین و فراخوانها را به چندین زبان ترجمه میکردند. اما بهزودی آنها زبانِ مشترکِ ملی را یکی از اصول اساسی حاکمیت دولت_ملت تعریف کردند. شهروندان فرانسوی ناآشنا به این زبان سرزنش شدند و خیلی زود سیاستمداران از آنها به عنوان «دشمن بالقوهی انقلاب فرانسه» یاد کردند.
الگوی آلمان: در آلمان، به نوشتهی رایت، مفهوم ملت پیش از دولت در این سرزمین پا گرفت. در قرن هجدهم با وجود اینکه جهان آلمانی از نظر سیاسی و اقتصادی یکپارچه نبود، در عرصهی فرهنگی و زبانی به عنوان یک واحد پذیرفته شده بود؛ تا آنجا که یوهان گوتلیب فیشته فیلسوف پرآوازه آلمانی معتقد بود آلمانیزبانها باید خود را یک گروه واحد بدانند چرا که زبان مشترکشان آنها را چنین تعریف میکند. ایده مردمی که باید یک زبان مشترک متحد شدهاند به شکلهایی از تقسیمبندی نژادی بر اساس زبان هم انجامید. در این ایده فقط همتباران خونی میتوانستند ملت یکپارچهی آلمان را بسازند و مهاجران حتی پس از دو سه نسل زندگی در انگاره ملت آلمان نمیگنجیدند.
مدل آلمان در قرن نوزدهم به اروپای مرکزی و شرقی نیز تسری پیدا کرد، جایی که امپراطوریهای عثمانی، اتریش-مجارستان، روسیه و پروس به هم میرسیدند. طبقهی متوسط جدید در این کشورها شکل گرفت که تحت تأثیر گفتمان ملیگرایی بود. نخبگانِ این کشورها تودهها را به یکپارچگی و ملتبودگی دعوت میکردند و زبانشناسان درگیر پروژهی تدوین و تبلیغ زبان ملی بودند. تودهها که پیشتر عادت داشتند خود را اعضای جوامع محلی کوچک ببینند، حالا میآموختند که باید عضوی از ملت باشند.
فراگیرشدن استفاده از زبان ملی همیشه با دستور از بالا اتفاق نمیافتد و موفق نمیشود. مثلا در بریتانیا، زبان انگلیسی هیچگاه جایگاه رسمی به عنوان زبان ملی را اتخاذ نکرد. از آن طرف هم، گاهی ممکن است تعیین رسمی یک زبان ملی مؤثر واقع نشود. برای مثال، در جمهوری ایرلند پس از رهایی از استعمار بربیتانیا زبان گیلیک به عنوان زبان ملی اعلام شد، اما با وجود تلاشهای دولت، این زبان هرگز جایگزین انگلیسی نشد.
موقعیت سرزمینهای پسااستعماری در مسیر ملتسازی پیچیدهتر هم هست. مثلا انقلابیون آمریکای شمالی داشتن زبانی متمایز از استعمارگران انگلیسی را ضروری میدانستند. اما هیچ زبانی نتوانست با کلام انگلیسی رقابت کند.
با فرایندهای جهانیشدن و فناوریهای نوین ارتباطی، در شبکههای جهانی با مردمی روبهرو هستیم که مرزهای سیاسی و زبانی را نفی میکنند. بسیاری از آنها دیگر خود را منحصرا متعلق به یک ملت به مثابه یک جماعت تصوری نمیدانند. الگوی مبادله دانش و کالاهای فرهنگی صورتبندی جدید دموکراتیکی یافته که پیشتر هرگز شاهدش نبودیم.
چکیدهای از این پژوهش را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/language-nationalism/13800/
@Daneshkadeh_org