الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#گردان_حضرت_علی
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#این ها #تخریبچی_های لشگر10
مامور به #گردان_حضرت_علی_اصغر(ع) در #عملیات_کربلای_2 هستند
قرار بود معبر رزمندگان برای حمله به #تپه_دوقلو را باز کنند
که در اثر #انفجار_مین_والمر به این روز افتادند.
این تصویر در صبح روز 10 شهریورماه 65 هنگام بالا آمدن از #شیار_انه به سمت بالای #ارتفاع_کدو به ثبت رسیده.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
۴۱ سال گذشت
12 و 13مردادماه 1362
روزهای حضور رزمندگان #لشگر_10
در #عملیات_والفجر_2 گرامیباد
رزمندگان تیپ سیدالشهداء(ع) به فرماندهی #شهید_حاج_کاظم_رستگار در تاریخ 12 و 13 مردادماه سال 1362 با به کارگیری
گردان های :
#حضرت_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#گردان_حضرت_قاسم_علیه_السلام
#گردان_حضرت_حضرت_زهیر_علیه_السلام
#گردان_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#گردان_حجربن_عدی و گردانهای پشتیبانی رزم ادوات، توپخانه، مهندسی و تخریب در #مرحله_دوم #عملیات_والفجر_2 وارد عملیات شد و ارتفاعات ۲۵۱۹، کدو و تپه سرخه را فتح نمود
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🌹🔹 #شهید_محمد_حسین_بابالو
شهادت 3 مرداد 1367
#عملیات_دفاع_سراسری
جاده اهواز- خرمشهر

بعد از #عملیات_کربلای_8 در بهار سال 66 اومد #گردان_تخریب.
قبلا گردان رزمی بود.
زود خودش رو پیدا کرد و از نیروهای عملیاتی بود
فرمانده ما #شهید_سید_محمد نگاه ویژه ای بهش داشت.
تیر اندازیش حرف نداشت. حتی گلوله آرپی جی رو خیلی دقیق به هدف میزد.
توی رزم های شبانه کمک بچه ها میکرد.
یک شب در رزم شبانه از بالای #حسینیه_الوارثین اونقدر دقیق گلوله آرپی جی رو بین دو تا چادر بچه ها زد که من با همه ی وجودم بهش گفتم . دمت گرم

توی کارهای سخت همیشه پیش قدم بود.
شهید زعفری وقتی میخواست صداش کنه نمیتونست اسم فامیلش رو صدا کنه... یه خورده فکر میکرد و صداش میکرد.. برادر بیلولی
اون هم قهقه میخندید.
بعد از شهادت #شهید_داوود_ابراهیمی که خیلی با هم صمیمی بودند خیلی به هم ریخت.
هوای رفتن به سرش زده بود.
تا آخر سال 66 توی تخریب موند.
میگفت مثل اینکه ما اینجا شهید نمیشبم
سال 67 رفت #گردان_حضرت_علی_اکبر_علیه السلام
و شهیددقایق آخرجنگ شد
و سوم مرداد 67 درنبردی عاشورایی با لب تشنه به لقاءحق شتافت.
@alvaresinchnnel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_نجات_من_شهید_شد
#شهید_حاج_محی_الدین_خانی_فرسنگی
#شهادت : سوم مرداد 67
محل شهادت : #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی #حسین_گودرزی
روز دوم مرداد ۶۷ برای انجام عملیات دفاع سراسری رفتیم اهواز ، #پادگان_گلف .
نماز مغرب و عشا و که خواندیم یکی از مسئولین گردان برای توجیه عملیات و ماموریت #بچه های_تخریب آمد.
اول صحبتش از نحوه شهادت #حاج_سعید_تراب( معاون گردان حضرت زهرا) که روز قبل یه شهادت رسیده بودند و این که ظاهرا بعثی هاا بنزین ریخته بودن روی پیکر مطهرش و آتیشش زده بودن گفت. بچه هایی که حاج سعید تراب رو میشناختن( منجمله من) با شنیدن نحوه شهادتش خونمون بجوش اومده بود.
بچه ها توجیه و به گردانها مامورشدیم.
بغیر از سیم چین ووسایا مورد نیاز #بچه_های_تخریب ... به نفرات تخریب اسلحه کلاشینکف هم تحویل داده شد که ضمن معبر زدن با سایر رزمندگان به دفاع و عقب راندن عراقیها بپردازیم .
من و #شهید_محی_الدین_خانی_فرسنگی به یکی از گروهانهای #گردان_حضرت_علی_اکبر_(ع) مامور شدیم . شب تا صبح درحرکت بودیم تا به خط تعیین شده(پاسگاه زید) برسیم.
نماز صبح را که خواندیم زدیم به خط . در حین کاربرادر رضا کاشی هم بما ملحق شد .
دشمن هرچقدر در توانشون بود تانک و زرهی آورده بودن اما نیروی ایمان رزمندگان خاکریز به خاکریز عراقیها رو عقب میراند. باید درحین پیشروی سنگرهای عراقیها رو پاکسازی هم میکردیم وچون عراقیها خیلی سریع عقب نشینی میکردن ماهم فقط با انداختن نارنجک توسنگرهاشون پاکسازی رو انجام میدادیم .
من و شهید خانی فرسنگی و سایر رزمندگان دیگه رسیده بودیم به آخرین خاکریز عراقیها .
فقط یک خاکریز کوتاه یک متری مابین ما و عراقیها بود فاصلمون حدود ۱۵ متر بود. اولش بچه ها به اشتباه فکر کردن عراقیها، بچه های #گردان_حر هستن ولی بعداز اینکه دو سه تا از بچه ها رو زدن فهمیدیم عراقین .
یکی از بچه ها در حین تیراندازی گلوله ای خورد به بازوش و مجروح شد. بچه ها تقریبا با آتیش عراقیها همونجا زمین گیر شدن. من توی یک لحظه از خاکریز خودمون عبور کردم و خودمو رسوندم به اون خاکریز یک متری.
بچه های دیگه کپ کردن و نیومدن و من تنهایی پشت همون خاکریز بودم .
با عراقیها حدود ۵ متر فاصله داشتم.
فشنگ کلاشم تموم شد و دیگه کاری از دستم بر نمیومد . فقط یک نارنجک تو جیب بغلم نگهداشته بودم تا اگر بحث اسارت پیش اومد ازش استفاده کنم.
#شهید_خانی_فرسنگی چند بار تلاش کرد بسته های ۱۰ تایی فشنگ برام پرت کنه که بهم نمیرسید . عراقیها هم که منو تنها دیده بودن با انواع مهمات (آرپی جی.تیربار ونارنجک) به سمت من شلیک میکردند. توی دو مرحله که نارنجک انداختن دوتا ترکش نارنجک خورد تو دست و پای چپم .
خانی فرسنگی و بقیه بچه ها برای اینکه منو نجات بدهند دائم آتیش میریختن بسمت عراقیها و بمن میگفتن آتیش میریزیم رو سرشون تو برگرد عقب .
شهید خانی فرسنگی چند بار سرشو از خاکریز آورد بالا و با کلاش آتیش میریخت و من هر بار میدیدم تک تیرانداز عراقی بسمتش شلیک میکرد. دفعه آخری که #محی_الدین سرشو آورد بالا که آتیش بریزه من دیدم عراقیا تیری زدن تو گونه اش .چند لحظه بعد با رسیدن نیروهای کمکی شرایط عوض شد و آتیش بچه ها بیشتر شد و من تونستم خودمو بکشم عقب. امداد گر دست و پای منو پانسمان کرد و گفت اگه میتونی خودتو بکش عقب . من قبل از رفتن چون هنوز باورم نشده بود که خانی فرسنگی شهید شده باشه رفتم که چفیه رو از روی صورتش بردارم ببینمش ولی امدادگر نگذاشت و گفت خودتو بکش عقب. لنگ لنگان میومدم که رضا کاشی رو دیدم تیر خورده تو رانش و یکی از بچه ها داشت روی زمین میکشیدش عقب .
منم که رسیدم بهشون دوتایی دستای کاشی رو گرفتیم و میکشیدیمش درحالیکه خودمم لنگ میزدم. تا اینکه وانتی رسید و سوارش شدیم و اومدیم #بیمارستان_شهید_بقایی_اهواز. سالها بعد که رفته بودم سر قبر شهید خانی فرسنگی تو قطعه ۴۰ بهشت زهرا ، مادرشهید رو اونجا دیدم و چون هنوز باورم نمیشد اون شهید بزرگوار بخاطر نجات من شهید شده از مادرش نحوه شهادتشو پرسیدم که مادرش گفت من خودم ندیدم ولی دوستاش گفتن تیر خورده زیر چشمش که اونموقع برام مسجل شد اشتباه ندیدم نحوه شهادت اون بزرگوارو
تاریخ شهادتش صبح سوم مرداد ۶۷ بود . روحش شاد
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃
🍂
#عملیات_دفاع_سراسری
به روایت سردار معز خادم حسینی
فرمانده تیپ حضرت زهراء سلام الله علیها #لشگر_10

ظهر سی و یکم تیرماه 67 که دشمن روی #جاده_اهواز_خرمشهر آمده بود.
ما آن موقع در #مقر_سد_دز بودیم که اطلاع دادند که چنین اتفاقی افتاده است و بلافاصله به همراه بچه‌ها راه افتادیم و به سمت جاده اهواز خرمشهر رفتیم و پس از آن و به سمت مرز حرکت کردیم و ساعت 1 نیمه شب بود که رسیدیم. آن‌جا بود که احساس کردیم دشمن در مرز نیست ولی آنها آماده بودند.چند ساعت به کمین دشمن نشستیم وحدس میزدیم که با روشن شدن هوا عملیات خود را آغاز کنند درگیری رزمندگان #تیپ_حضرت_زهرا(س) از ساعت 5 صبح روز اول مرداد 67 با دشمن شروع شد شروع شد اول #گردان_امام_حسین(ع) درگیر شد وبعد #گردان_امام_حسن(ع) و #گردان_حضرت_زینب(س) و #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) هم وارد عمل شد .
نزدیکی های ظهر بود که جوانان اهوازی به صورت خود جوش و بعضی ها هم با لباس های شخصی خودشون رو رسوندند.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
40 سال گذشت
12 و 13مردادماه 1362
روزهای حضور رزمندگان #لشگر_10
در #عملیات_والفجر_2 گرامیباد
رزمندگان تیپ سیدالشهداء(ع) به فرماندهی #شهید_حاج_کاظم_رستگار در تاریخ 12 و 13 مردادماه سال 1362 با به کارگیری
گردان های :
#حضرت_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#گردان_حضرت_قاسم_علیه_السلام
#گردان_حضرت_حضرت_زهیر_علیه_السلام
#گردان_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#گردان_حجربن_عدی و گردانهای پشتیبانی رزم ادوات، توپخانه، مهندسی و تخریب در #مرحله_دوم #عملیات_والفجر_2 وارد عملیات شد و ارتفاعات ۲۵۱۹، کدو و تپه سرخه را فتح نمود
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#شهید_که_به_پیشواز_محرم_رفت
محرم که میاد خیلی یاد #شهید_حسن_مقدم میکنم
حسن 5 روز مونده بود به ماه محرم سال 65 در #عملیات_کربلای_2 در حالیکه 19 سالش بود آسمانی شد.
حسن صدای خوبی داشت و مداحی میکرد...مداح حرفه ای نبود اما وقتی شروع میکرد به خوندن سیل اشک بود که از چشم روان میشد.
میخوند...
ارباب با وفا دلم کبابه
ارباب با وفا دیده پر آبه.... آتیش به پا میکرد..
روزهای قبل از ماه محرم با بچه های تخریب اومدیم شهر نقده و توی یک هنرستان مستقر شدیم و آماده شدیم برای عملیات..
روز قبل از عملیات با هم یه دوری توی شهر زدیم..
قسمت شیعه نشین شهر داشتن آماده میشدند برای ماه محرم...
خیابون و محلشون رو سیاه پوش میکردن
پرجم های بزرگ عزا نصب میکردند و کتل های بزرگ سر کوچه ها برپا میکردن...
حسن با دیدن این محبت و عشق به ائمه ی اهل سنت و شیعیان شهر نقده به وجد اومده بود..
با حسرت میگفت: یعنی ما به محرم میرسیم
و یه موقع هم خیلی توی حال میرفت و با حالت تضرع میگفت: ارباب..یواش برو ما هم برسیم..
عصر 9 شهریور توی مقر تخریب لشگر10 در هنرستان نقده قبل از سوار شدن به مینی بوس ها برای رفتن به خط مقدم حال خوشی داشت..همه بهش التماس دعا میگفتن...
حسن تخریبچی مامور به #گردان_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام بود و من به #گردان_حضرت_قاسم_علیه_السلام مامور شدم...
قرار بود گردان اون ها خط شکنی کنه و گردان ما از معبر اونها عبور کنه و ادامه عملیات بده...
آخرین دیدار من با حسن بالای #ارتفاع کدو# بود...
تازه از کامیون ها پیاده شده بودیم...هوا داشت تاریک میشد
داشتم سیم خاردار قطع کنی که همراه داشتم وارسی میکردم که یکی از پشت سر دو تا کتفم رو گرفت.... صورتم رو برگردوندم تا ببینم کیه... صورتم رو بوسید و فرار کرد... چند متری با من فاصله گرفت ...دیدم حسن بود... داره پیشونیش رو ماساژ میده..انگار لبه کلاه آهنی من با ضرب به پیشونیش خورده بود.. توی اون یه مقدار نوری که توی آسمون بود یه دستی تکون داد و با عجله رفت سمت ستون بچه های گردان حضرت علی اصغر(ع) و سرازیر شدن از ارتفاع به سمت ماموریتشون.
گردان علی اصغر علیه السلام نیمه شب با دشمن درگیر شد و حسن پشت میدون مین با ترکش خمپاره دشمن سرش متلاشی شد...
عملیات با مشکل مواجه شد و دستور دادن که گردان ها برگردن...
در مسیر برگشت پشت یک تخته سنگ دیدم بی سیم چی که همراه حسن بود نشسته... تا من و دید اومد به سمتم و گفت حسن هم پرید... گفتم اکبر چی میگی..گفت پشت میدون مین خمپاره خورد وسط بچه ها و حسن هم یک ترکش بزرگ خورد توی سرش و شهید شد ... خبر شهادت حسن برای من که روحیات او رو روزهای آخر دیده بودم غیر منتظره نبود اما نگران بودم پیکر حسن روی زمین بمونه... به شهید اسماعیل خوش سیر که همراهم بود گفتم : اسماعیل ، من میرم سمت معبر بچه ها و بر میگردم ..اما آتش تیربارهای دشمن و انفجار پی در پی خمپاره ها اجازه نمیداد و از طرفی هم بوی باروت و سوختن خارو خاشاک تنفس رو مشکل کرده بود و صدای سرفه بچه هایی که عقب میومدتد به گوش میرسید.. به فکرم رسید که بچه ها رو عقب ببریم و بعد بیاییم سروقت حسن.
نگران بودیم که در مسیر برگشت چون بچه ها با عجله عقب میان وارد میدان مین شوند . دو سه گردان پائین رفته بودند و باید بالا میومدند..جاده ای که نبود و همه ی مسیر صخره ای و سنگلاخ بود و من هم با کفش کتونی عملیات رفته بودم و آنقدر روی صخره ها دویده بودم که کف کتونی ام نازک شده بود و پاهام رو اذیت میکرد. ... بخش زیادی از مجروح ها و نیروهای خسته از عملیات رو تا بالای کدو آوردیم و قدری استراحت کردیم و نزدیک ظهر بود که آماده شدیم برای رفتن به محل شهادت بچه ها که فرماندهان اجازه ندادند و گفتند احتمال اینکه به اسارت دشمن بیفتید خیلی زیاده و هرچه اصرار کردیم اجازه ندادند...
🔷 روزی که #حسن_پردازی_مقدم شهید شد 5 روز تا محرم مونده بود و روزی که پیکر حسن رو عقب آوردند یک اربعین از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود .یعنی بیش از 50 روز بدن روضه خون 19 ساله بی غسل و کفن مثل اربابش روی زمین قرار داشت .. شهید حسن مقدم به آرزویش که رسیدن به اربابش بود رسید و ما موندیم که برای امام حسین (ع) سینه بزنیم . حالا ما سینه هامون در فراق اونا تنگ شده ایکاش اونا هم پیش اربابشون امام حسین علیه السلام دلتنگ ما بشند و نام ما رو ببرند و یادی از ما کنند.
(جعفر طهماسبی)
@alvaresinchannel
سخت ترین لحظات ماه رمضان برای رزمندگان گردان حضرت علی اکبر (ع)
حال و هوای #ماه_رمضان در #گردان_حضرت_علی اکبر (ع):

✍️✍️✍️ راوی : برادر جانبازدکتر مجید رضاییان:
معاون گردان حضرت علی اکبر(ع) لشگر10

🔸از ابتدای تشکیل گردان علی اکبر(ع) تا آخر جنگ، سه ماه رمضان گذشت که هر سه هم در فصل بهار واقع شده بودند، ولی ما بچه های گردان علی اکبر توفیق روزه گرفتن نداشتیم، به دلیل اینکه در منطقه ی عملیات بودیم و در حال مأموریت. اختیار اسکان و اقامتمان دست خودمان نبود و هر آن ممکن بود دستور برسد که برویم عقب، یا پیشروی کنیم به سمت جلو، یا از اردوگاهی به اردوگاه دیگر نقل مکان کنیم که تمام این موارد، مستلزم طی مسافت طولانی بود.ما از زمان جابجایی ها هیچ اطلاعی نداشتیم و این موضوع حتی برای فرمانده گردان هم قابل پیش بینی نبود و نمی توانستیم قصد ۱۰ روزه کنیم و چون آن مناطق، موطن ما نبود، بنابراین روزه در آن شرایط صحیح نبود و به جهت قوانین و قواعد روزه داری، افرادی که احتمال حرکت و ترددشان وجود دارد نمی توانند روزه بگیرند.
البته در کل جبهه رزمندگانی بودند که امکان روزه گرفتن برایشان میسر بود و آنها کسانی بودند که یا نزدیک به موطن خودشان بودند یا به اصطلاح نیروهای استقراری بودند و در پادگان ها یا خطوط پدافندی بودند که می توانستند نیت ۱۰ روزه کنند.در چنین شرایطی که به لحاظ قواعد شرعی نمی توانستیم روزه بگیریم، بعد از نمازها دعای هر روز ماه مبارک رمضان را به صورت دسته جمعی می خواندیم. بچه هایی که در حالت عادی هم همیشه به قول معروف سیم شان وصل بود، آن روزها حال و هوای تماشایی تری داشتند.
و اما سخت ترین لحظات ماه های رمضان برای ما، شنیدن صدای ربنا از بلندگوهای محوطه بود. غم سنگینی توی سینه مان می نشست. بغض می کردیم و دلمان می سوخت از اینکه نمی توانیم روزه بگیریم.
یکی از ماه رمضان ها، از اردوگاه قائم لشگر10 در میاندوآب حرکت کردیم به طرف منطقه عملیاتی ماؤوت و دو سه روزی را در موقعیت صف مستقر شدیم. البته استقرار به آن معنا نبود. یکسری از بچه ها در دامنه کوه چادر زدند، بعضی هم چادر نزدند و زیر درختان مستقر شده بودند.نمازمان را هم داخل همان چادر می خواندیم.آن شب ها مصادف شده بود لیالی قدر. کمی بالاتر از ما، در ارتفاعات، نیروهای یگان دیگری مستقر بودند و شب قدر، تعدادی از بچه های ما یواشکی رفتند در مراسم آنها شرکت کردند.
🔸حسرت آن روزهایی که نمی توانستیم روزه بگیریم، برای همیشه به دل بعضی از بچه ها ماند چون در عملیات ها به شدت مجروح شدند و از لذت روزه داری محروم گشتند. هرچند که پاداش بندگی و جهاد در سنین اوج جوانی، نزد خدای متعال محفوظ است و لذت حقیقی در بهشت، از آنِ آنهاست.
@alvaresinchannel
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🌺🌹
🌺
#ازسالن_کشتی
#تا_بیمارستان
#عملیات_خیبر
#زمستان_62
#جزیره_مجنون
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_جانباز_قاسم_محمد_حسن

سومین روزی بود که در جزیره مجنون بودیم.
روزهفتم با #گردان_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام کل صبح تا شب را زیر آتش دشمن بودیم . چند شهید و مجروح هم دادیم .شب نمازخواندیم وکم کم حرکت کردیم.
ساعت۱۱یا۱۲ بود که کل گردان مقابل دشمن به صورت دشتبان شدیم . فاصله با دشمن حدود 60 یا ۷۰ متر بود .از گردان تخریب فکر می کنم #آقای_زاکانی و #شهید_نصوح و #شهید_کلم_فروش به گردان ما مأمور شده بودند . فرمان که صادر شد زمین و زمان به هم ریخت کروبیان را فرشته ها می بردند و مجاهدان هم می رزمیدند و مجروحین هم درد می کشیدند.دم همه آنها گرم صف منظم.. حمله دقیق ..که از ان به بعد در سایر عملیاتها زیاد مشاهده نکردم.
#بچه_های_خیبری همچون صاعقه بر فرق سر دشمن فرود امده بودند به طوری که نیروهای خودی با دشمن قاطی شدیم و بیشترین فریاد من برای این بود که مواظب باشید بچه های خودمان را نزنید.
یادش به خیر.
دلم تنگ شهیدان است امشب که.
بعد از چند روز برادر عزیزمان #جناب_زاکانی را در #بیمارستان_فرخی_یزد ملاقات کردم .نمی دانستم به گردان ما مامور شده بود از قبل در #باشگاه_کشتی او را می شناختم و مرحوم پدر ایشان مربی کشتی ما بود .
پدرش برای ملاقات به یزد آمده بود ومرا که دید گفت بچه تو اینجا چکار می کنی .گفتم منم اینجوری شدم.
شب عید برای مرخص شدن پدر ومادر او به یزد آمدند و با هواپیما به تهران امدیم..مادر مهربان او خوراکی آورده بود و یک کیت کت به اسم ان زمان به من داد .این مهر مادرانه او را فراموش نمی کنم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹

شب #عملیات_نصر_4 خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن #معبر به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد...
دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) روی #تپه_دوقلو به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند.
وقتی میرفتیم تا به گردان علی اکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفع دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر: داریم میریم شهید بشیم بیا و از این ساعت مچی ات بگذر و به من یادگار بده..خودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی #میدون_مین و از دست شهید ساعت باز کنم
من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم.
لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم #بچه_های_تخریب مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستون های دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچه ها تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم .
قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت.. معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم وسراغ گرفتیم از حمید خبری نبود .
صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بود سراغ حمید رو گرفتیم و اون ها خبر شهادت حمید رو دادند.
و #شهید_حمید_رضا_دادو 14 تیرماه 1366 از #ارتفاعات_ماووت پرکشید
راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
39 سال گذشت
مردادماه 1362
روزهای حضور رزمندگان #لشگر_10
در #عملیات_والفجر_2 گرامیباد

لشکر ۱۰ سیدالشهدا با گردان های
#حضرت_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#گردان_حضرت_قاسم_علیه_السلام
#گردان_حضرت_حضرت_زهیر_علیه_السلام
#گردان_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#گردان_حجربن_عدی و گردانهای پشتیبانی رزم ادوات، توپخانه، مهندسی و تخریب در #مرحله_دوم وارد عملیات شد و ارتفاعات ۲۵۱۹، کدو و تپه سرخه را فتح نمود.
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_نجات_من_شهید_شد
#شهید_حاج_محی_الدین_خانی_فرسنگی
#شهادت : سوم مرداد 67
محل شهادت : #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی #حسین_گودرزی
روز دوم مرداد ۶۷ برای انجام عملیات دفاع سراسری رفتیم اهواز ، #پادگان_گلف .
نماز مغرب و عشا و که خواندیم یکی از مسئولین گردان برای توجیه عملیات و ماموریت #بچه های_تخریب آمد.
اول صحبتش از نحوه شهادت #حاج_سعید_تراب( معاون گردان حضرت زهرا) که روز قبل یه شهادت رسیده بودند و این که ظاهرا بعثی هاا بنزین ریخته بودن روی پیکر مطهرش و آتیشش زده بودن گفت. بچه هایی که حاج سعید تراب رو میشناختن( منجمله من) با شنیدن نحوه شهادتش خونمون بجوش اومده بود.
بچه ها توجیه و به گردانها مامورشدیم.
بغیر از سیم چین ووسایا مورد نیاز #بچه_های_تخریب ... به نفرات تخریب اسلحه کلاشینکف هم تحویل داده شد که ضمن معبر زدن با سایر رزمندگان به دفاع و عقب راندن عراقیها بپردازیم .
من و #شهید_محی_الدین_خانی_فرسنگی به یکی از گروهانهای #گردان_حضرت_علی_اکبر_(ع) مامور شدیم . شب تا صبح درحرکت بودیم تا به خط تعیین شده(پاسگاه زید) برسیم.
نماز صبح را که خواندیم زدیم به خط . در حین کاربرادر رضا کاشی هم بما ملحق شد .
دشمن هرچقدر در توانشون بود تانک و زرهی آورده بودن اما نیروی ایمان رزمندگان خاکریز به خاکریز عراقیها رو عقب میراند. باید درحین پیشروی سنگرهای عراقیها رو پاکسازی هم میکردیم وچون عراقیها خیلی سریع عقب نشینی میکردن ماهم فقط با انداختن نارنجک توسنگرهاشون پاکسازی رو انجام میدادیم .
من و شهید خانی فرسنگی و سایر رزمندگان دیگه رسیده بودیم به آخرین خاکریز عراقیها .
فقط یک خاکریز کوتاه یک متری مابین ما و عراقیها بود فاصلمون حدود ۱۵ متر بود. اولش بچه ها به اشتباه فکر کردن عراقیها، بچه های #گردان_حر هستن ولی بعداز اینکه دو سه تا از بچه ها رو زدن فهمیدیم عراقین .
یکی از بچه ها در حین تیراندازی گلوله ای خورد به بازوش و مجروح شد. بچه ها تقریبا با آتیش عراقیها همونجا زمین گیر شدن. من توی یک لحظه از خاکریز خودمون عبور کردم و خودمو رسوندم به اون خاکریز یک متری.
بچه های دیگه کپ کردن و نیومدن و من تنهایی پشت همون خاکریز بودم .
با عراقیها حدود ۵ متر فاصله داشتم.
فشنگ کلاشم تموم شد و دیگه کاری از دستم بر نمیومد . فقط یک نارنجک تو جیب بغلم نگهداشته بودم تا اگر بحث اسارت پیش اومد ازش استفاده کنم.
#شهید_خانی_فرسنگی چند بار تلاش کرد بسته های ۱۰ تایی فشنگ برام پرت کنه که بهم نمیرسید . عراقیها هم که منو تنها دیده بودن با انواع مهمات (آرپی جی.تیربار ونارنجک) به سمت من شلیک میکردند. توی دو مرحله که نارنجک انداختن دوتا ترکش نارنجک خورد تو دست و پای چپم .
خانی فرسنگی و بقیه بچه ها برای اینکه منو نجات بدهند دائم آتیش میریختن بسمت عراقیها و بمن میگفتن آتیش میریزیم رو سرشون تو برگرد عقب .
شهید خانی فرسنگی چند بار سرشو از خاکریز آورد بالا و با کلاش آتیش میریخت و من هر بار میدیدم تک تیرانداز عراقی بسمتش شلیک میکرد. دفعه آخری که #محی_الدین سرشو آورد بالا که آتیش بریزه من دیدم عراقیا تیری زدن تو گونه اش .چند لحظه بعد با رسیدن نیروهای کمکی شرایط عوض شد و آتیش بچه ها بیشتر شد و من تونستم خودمو بکشم عقب. امداد گر دست و پای منو پانسمان کرد و گفت اگه میتونی خودتو بکش عقب . من قبل از رفتن چون هنوز باورم نشده بود که خانی فرسنگی شهید شده باشه رفتم که چفیه رو از روی صورتش بردارم ببینمش ولی امدادگر نگذاشت و گفت خودتو بکش عقب. لنگ لنگان میومدم که رضا کاشی رو دیدم تیر خورده تو رانش و یکی از بچه ها داشت روی زمین میکشیدش عقب .
منم که رسیدم بهشون دوتایی دستای کاشی رو گرفتیم و میکشیدیمش درحالیکه خودمم لنگ میزدم. تا اینکه وانتی رسید و سوارش شدیم و اومدیم #بیمارستان_شهید_بقایی_اهواز. سالها بعد که رفته بودم سر قبر شهید خانی فرسنگی تو قطعه ۴۰ بهشت زهرا ، مادرشهید رو اونجا دیدم و چون هنوز باورم نمیشد اون شهید بزرگوار بخاطر نجات من شهید شده از مادرش نحوه شهادتشو پرسیدم که مادرش گفت من خودم ندیدم ولی دوستاش گفتن تیر خورده زیر چشمش که اونموقع برام مسجل شد اشتباه ندیدم نحوه شهادت اون بزرگوارو
تاریخ شهادتش صبح سوم مرداد ۶۷ بود . روحش شاد
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
نبرد نابرابر #تن_با_تانک
#عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون

✍🏿✍🏿 راوی: #دکتر_علیرضا_زاکانی

عملیات خیبر در روزهای آغازین اسفندماه سال 62 شروع شد.
یگان‌های دیگر وارد عملیات شدند و ت#تیپ_سیدالشهداء_(ع) هم در پاسگاه خاتمی در نزدیکی منطقه عملیات آماده بود تا در مراحل بعدی وارد عملیات شود.
فردای عملیات به عنوان #تخریبچی به #گردان_حضرت_علی_اصغر(ع) مامور شدم. با گردان حرکت کردیم و به جاده‌ای رسیدیم که به پد هلی‌کوپتر(محل استقرار هلکوپترهایی که رزمندگان را به جزایر مجنون منتقل می‌کردند) معروف بود. به علت وضعیت خاص #جزیره_مجنون و احتمالا بمباران شیمیایی، مجبور شدیم سه شب کنار پَد هلی‌کوپتر بمانیم تا اینکه روز 7 اسفند بود که با هلی‌کوپتر وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم. به محض ورود به جزیره مواجه شدیم با بمباران #هواپیماهای_ملخ_دار دشمن که از هر سو محل پیاده شدن بچه‌ها رو بمباران می‌کردند. به خاطر اینکه بچه‌ها آسیب نبینند سوار بر کامیون‌ها به جزیره شمالی رفتیم و شب رو در آنجا ماندیم و روز 8 اسفند برای دفع پاتک ها وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.

چون عراق باور نمی‌کرد رزمنده‌ای پایش به جزایر برسد، میدان مین و موانع خاصی نگذاشته بود و ما بچه های تخریب هم به عنوان احتیاط همراه گردان‌های رزمی راهی شدیم. هوا که روشن شد پاتک تانک‌ها شروع شد. تنها جای پای ما برای دفع پاتک‌ها دو طرف جاده مالروی کنار پَدها بود تانک‌های دشمن روی پدها رو غرق کرده بودند.

از همه طرف گلوله می‌آمد و از همه بدتر گلوله‌های کاتیوشا بود که سه چهارتایی با هم زمین می‌خوردند و صدای جیغ مرغ‌های دریایی همه هور رو برداشته بود. #یکی_دو_تا_گردان_زرهی_مقابل_ما_بود.
آرپی جی زن ها و کمک‌هاشون بدو به خیز می‌کردند و تانک‌ها رو نشانه می‌رفتند و برجک‌ها رو می پراندند. بچه های #گردان_حضرت_قاسم_(ع) و حضرت #علی_اصغر(ع) مشغول عقب زدن دشمن بودند. ما هیچ‌گونه آتش پشتیبانی نداشتیم و دشمن هرچی داشت از زمین و هوا روی سر ما می‌ریخت. من فقط با خودم چند نارنجک و یک اسلحه کلاشینکف داشتم. یک غوغایی به پا بود. بچه‌ها هرچی تانک می‌زدند زود تانک به جایش می اومد. کنار جاده مالرو پر شده بود از شهدا و مجروحین و به علت نزدیکی محل درگیری گاهی با نیروهای دشمن قاطی می‌شدیم.

🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#امشب_شب_عملیاته
#عملیات_کربلای_5
شششششششششلمچه

به روایت✍🏿✍🏿 جعفرطهماسبی

🔴 روز 18 دیماه سال 1365 بود.قبل از ظهر یک دسته از #غواصهای_تخریب که مسوولشون حاج ناصر اسماعیل یزدی بود و مامور به گردان رزمی بودند سوارتویوتا شدند و رفتند به طرف خط شلمچه. من هم همراه اونها رفتم .وقتی رسیدیم ظهرشده بود نماز راداخل کانال خط اول خودمون به صورت فرادا خوندیم .
چون یکمقدار از مسیر راپیاده اومده بودیم حسابی گرسنه بودیم.
وقت نماز ظهر و عصر بود و بچه ها مشغول نماز شدند
بعد از نماز حاج ناصر #شهید_صبر_علی_کلانتر رو فرستاد غذا بگیره.
بچه های #گردان_حضرت_علی_اکبر_علیه السلام که کنارما بودند یک کیسه فریزر دستشون بود که داخلش برنج و گوشت بود. ماهم به خودمون وعده چلو گوشت داده بودیم...
اما بعد از نیم ساعت کلانتر برگشت و گفت با عرض شرمندگی.... چون اول ما سجود داشتیم قبل از وجود به سجودی ها غذا نرسید عوضش وجودی ها دونفره غذا بردن.
تااینوگفت همه به او اعتراض کردند .گفتیم حالا ببنیم چی گرفتی. دیدیم یک بسته نون لواش و دوسه جعبه خرما ویک جعبه هم کشمش این شد نهارما #بچه_های_تخریب.
بعدشهیدکلانتر باخنده روکرد به اون بچه هایی که داشتند با ولع چلو گوشت با نوشابه میخوردند گفت زیادهم خوشحال نباشید و حول ورتون نداره... شب درازه.
و این حدسش درست بود !!!!!
غذاها چون گوشت داخلش بود و از صبح در کیسه های نایلونی داغ داغ بسته بندی شده بود خراب شده بود و........... خیلی ها موقع درگیری توی پنج ضلعی شلمچه دنبال مکان تخلیه میگشتند.
🍃🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
38 سال گذشت
12 و 13مردادماه 1362
روزهای حضور رزمندگان #لشگر_10
در #عملیات_والفجر_2 گرامیباد
رزمندگان تیپ سیدالشهداء(ع) به فرماندهی #شهید_حاج_کاظم_رستگار در تاریخ 12 و 13 مردادماه سال 1362 با به کارگیری
گردان های :
#حضرت_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#گردان_حضرت_قاسم_علیه_السلام
#گردان_حضرت_حضرت_زهیر_علیه_السلام
#گردان_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#گردان_حجربن_عدی و گردانهای پشتیبانی رزم ادوات، توپخانه، مهندسی و تخریب در #مرحله_دوم #عملیات_والفجر_2 وارد عملیات شد و ارتفاعات ۲۵۱۹، کدو و تپه سرخه را فتح نمود
@alvaresinchannel
🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃
🍂
#عملیات_دفاع_سراسری
به روایت سردار معز خادم حسینی
فرمانده تیپ حضرت زهراء سلام الله علیها #لشگر_10
#روایت_غیرت_جوانان_اهوازی_که_به_موقع_رسیدند
ظهر سی و یکم تیرماه 67 که دشمن روی #جاده_اهواز_خرمشهر آمده بود.
ما آن موقع در #مقر_سد_دز بودیم که اطلاع دادند که چنین اتفاقی افتاده است و بلافاصله به همراه بچه‌ها راه افتادیم و به سمت جاده اهواز خرمشهر رفتیم و پس از آن و به سمت مرز حرکت کردیم و ساعت 1 نیمه شب بود که رسیدیم. آن‌جا بود که احساس کردیم دشمن در مرز نیست ولی آنها آماده بودند.چند ساعت به کمین دشمن نشستیم وحدس میزدیم که با روشن شدن هوا عملیات خود را آغاز کنند درگیری رزمندگان #تیپ_حضرت_زهرا(س) از ساعت 5 صبح روز اول مرداد 67 با دشمن شروع شد شروع شد اول #گردان_امام_حسین(ع) درگیر شد وبعد #گردان_امام_حسن(ع) و #گردان_حضرت_زینب(س) و #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) هم وارد عمل شد .

نزدیکی های ظهر بود که #جوانان_اهوازی به صورت خود جوش و بعضی ها هم با #لباس_های_شخصی خودشون رو رسوندند. پیام امام همه رو به خط کرد و فوج فوج راهی نبرد جانانه با دشمن شدند. گردان های ما زمانی که می خواست به خط بزند 100 نفر بیشتر نبودند اما بعد از پیام امام ده ها برابر شدند.
3 روز بعد از قطعنامه جبهه ها مملو از نیرو شد و 5 روز بعد وارد پاسگاه شلمچه شدیم و به سمت بصره رفتیم.
دشمن وقتی سیاسیون ما را نامید دید و در جبهه ی ما احساس ضعف مشاهده کرد به ما حمله کرد . اما وقتی رزمندگان به جبهه آمدند و دشمن حضورشان را در صحنه دید به لرزه افتاد و جبهه ی ما قدرت گرفت وما 7 مرداد ما وارد خاک عراق شدیم و نتیجه این شد که صدام در 11 مرداد ماه قطع نامه را قبول کرد.
اگر صدام مرد صلح بود باید همان 27 تیرماه قبول می‌کرد. این #دو_هفته_حلقه_مفقوده جنگ است و خیلی از سیاسیون که تحلیل جنگ می‌کنند به این دو هفته نمی پردازند.
🌷
🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🟢 #قربانی_عید_قربان_سال_1367
🌹🔹 #شهید_محمد_حسین_بابالو
شهادت 3 مرداد 1367
#عملیات_دفاع_سراسری
جاده اهواز- خرمشهر

بعد از #عملیات_کربلای_8 در بهار سال 66 اومد #گردان_تخریب.
قبلا گردان رزمی بود.
زود خودش رو پیدا کرد و از نیروهای عملیاتی بود
فرمانده ما #شهید_سید_محمد نگاه ویژه ای بهش داشت.
تیر اندازیش حرف نداشت. حتی گلوله آرپی جی رو خیلی دقیق به هدف میزد.
توی رزم های شبانه کمک بچه ها میکرد.
یک شب دررزم شبانه از بالای #حسینیه_الوارثین اونقدردقیق گلوله آرپی جی رو بین دو تا چادر بچه ها زد که من با همه ی وجودم بهش گفتم . دمت گرم

توی کارهای سخت همیشه پیش قدم بود.
شهیدزعفری وقتی میخواست صداش کنه نمیتونست اسم فامیلش رو صدا کنه... یه خورده فکر میکرد وصداش میکرد. برادر بیلولی
اون هم قهقه میخندید.
بعد ازشهادت #شهید_داوود_ابراهیمی که خیلی با هم صمیمی بودند خیلی به هم ریخت.
هوای رفتن به سرش زده بود.
تا آخرسال 66 توی تخریب موند.
میگفت مثل اینکه ما اینجا شهید نمیشبم
سال 67 رفت #گردان_حضرت_علی_اکبر_علیه السلام
و شهیددقایق آخر جنگ شد
و سوم مرداد 67 در نبردی عاشورایی با لب تشنه به لقاءحق شتافت.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
نقشه حمله به #دژ_شلمچه
در شب #عملیات_کربلای_5
شب نوزدهم دیماه 65 #غواصان_تخریب و رزمندگان گروهان نصر از #گردان_حضرت_علی_اکبر (ع) ل10 به فرماندهی #شهید_علی_آملی برای شکستن #دژ_شلمچه راهی شدند.
غواصان ل10 از داخل خاکریز دو جداره که از عملیات بیت المقدس در منطقه احداث شده بود و سراسر منطقه را آب فرا گرفته بود به سمت دژ شلمچه حرکت کردند.
#غواصان_تخریب با فرماندهی #شهید_علیرضا_پیکاری زودتر راهی شدند تا قبل از رسیدن نیروهای عمل کننده موانع را از سر راه بردارند.
#غواصان تخریب در داخل آب مشغول باز کردن موانع و سیم خاردارهای پر تعداد مقابل دشمن بودند که دشمن با زدن منور متوجه حضور اون ها در چند متری کمین هایش شد و آتش پرحجم خود را به داخل آب و مکان حضور آنها هدایت کرد .در رگبار اولیه مسسلسلهای سنگین دشمن #غواصان_تخریب هدف قرار گرفتند که از گروه 20 نفره آنها به غیر از یک نفر مابقی مجروح و شهید شدند .
با فرمان فرمانده گروهان نصر #شهید_آملی حمله رزمندگان غواص به سمت #دژ_شلمچه آغاز شد و درگیری سختی شروع شد.
کمین های دشمن با سلاح های سبک و سنگین به سمت غواصان شلیک میکردند و شهید علیرضا آملی در این درگیری به شهادت رسید.
با توجه به شهادت #غواصان_تخریب و تلفات گروهان نصر تصمیم فرماندهی عملیات بر این شد که رزمندگان لشگر10سیدالشهداء(ع) از مسیر #معبر_لشگر_فجر با توان #گردان_امام_سجاد_علیه_السلام به دشمن حمله کنند.
با توکل به خدا و عنایت #حضرت_زهراء_سلام_الله_علیها و دلاورمردی #رزمندگان_لشگر_10 #دژ_شلمچه در ساعت اولیه صبح روز 19 دیماه شکسته شد.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#امشب_شب_عملیاته
#عملیات_کربلای_5
شششششششششلمچه

به روایت✍🏿✍🏿 جعفرطهماسبی

🔴 روز 18 دیماه سال 1365 بود.قبل از ظهر یک دسته از #غواصهای_تخریب که مسوولشون حاج ناصر اسماعیل یزدی بود و مامور به گردان رزمی بودند سوارتویوتا شدند و رفتند به طرف خط شلمچه. من هم همراه اونها رفتم .وقتی رسیدیم ظهرشده بود نماز راداخل کانال خط اول خودمون به صورت فرادا خوندیم .
چون یکمقدار از مسیر راپیاده اومده بودیم حسابی گرسنه بودیم.
وقت نماز ظهر و عصر بود و بچه ها مشغول نماز شدند
بعد از نماز حاج ناصر #شهید_صبر_علی_کلانتر رو فرستاد غذا بگیره.
بچه های #گردان_حضرت_علی_اکبر_علیه السلام که کنارما بودند یک کیسه فریزر دستشون بود که داخلش برنج و گوشت بود. ماهم به خودمون وعده چلو گوشت داده بودیم...
اما بعد از نیم ساعت کلانتر برگشت و گفت با عرض شرمندگی.... چون اول ما سجود داشتیم قبل از وجود به سجودی ها غذا نرسید عوضش وجودی ها دونفره غذا بردن.
تااینوگفت همه به او اعتراض کردند .گفتیم حالا ببنیم چی گرفتی. دیدیم یک بسته نون لواش و دوسه جعبه خرما ویک جعبه هم کشمش این شد نهارما #بچه_های_تخریب.
بعدشهیدکلانتر باخنده روکرد به اون بچه هایی که داشتند با ولع چلو گوشت با نوشابه میخوردند گفت زیادهم خوشحال نباشید و حول ورتون نداره... شب درازه.
و این حدسش درست بود !!!!!
غذاها چون گوشت داخلش بود و از صبح در کیسه های نایلونی داغ داغ بسته بندی شده بود خراب شده بود و........... خیلی ها موقع درگیری توی پنج ضلعی شلمچه دنبال مکان تخلیه میگشتند.
🍃🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
انا لله و انا الیه راجعون
با خبر شدیم برادر #عدنان_اوغر از مجاهدان عراقی و از دلاورمردان #گردان_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام به همسنگران شهیدش پیوست.
یاد و خاطره این عزیز سفر کرده را گرامی میداریم.
به روح پاک این مهاجر الی الله فاتحه مع الصلوات.
@alvaresinchannel
More