الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#شهید_حمید_رضا_دادو
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
#شب_ولادت_پیامبر
تدارک جشن
#موقعیت_الوارثین تخریب لشگر۱۰
پائیز سال ۱۳۶۵
گروه سرود از رزمنده های تخریبچی
بزرگتر گوچکتر نداشت
همه در جشن سهم داشتند
این هم سندش
این تصویر برای اون شب است و #شهید_حمید_رضا_دادو و #شهید_نصرت_خواه و دیگران
سرود معروف بلغ العلی به کماله
یادش بخیر...
@alvaresinchannel
#وضع_خط_خیلی_آشفته_است
#عملیات_کربلای_8
#غرب_کانال_ماهی
18 فروردین 66
✍️✍️✍️ راوی : #حاج_قاسم_غلامرضایی

#شهید_سید محمد با عجله اومد و گفت سوار شوید بریم خط
وضع خط خیلی آشفته است
دشمن داره #شبانه_پاتک میکنه و داره زمین وزمان رو به هم میدوزه
من و #شهید_صادقیان و #شهید_سید_محمد جلوی وانت سوار شدیم و #شهید_حمید_رضا_دادو وهادی کسکنی هم پشت وانت و رفتیم توی خط.
غوغایی بود
از زمین و آسمان گلوله میریخت
اونقدر گلوله توپ و خمپاره زمین خوره بود و #چاله_انفجار درست کرده بود که ماشین توی چاله ها میفتاد و به زحمت بیرون میومد
چاله های کم عمق رو با فشار دادن گاز شهید سید محمد رد میکرد
اما یه خورده جلو تر ماشین توی یه چاله ی توپ که عمیق بود افتادیم
هرچه گاز دادیم ماشین بالا نیومد
اومدیم پایین که چرخ ماشین رو توی لوک بذاریم که یه خمپاره کنار ماشین به زمین خورد
من و #شهید_صادقیان کنار ماشین بودیم
با انفجار هردوتامون به هوا پرتاپ شدیم
به خودم اومدم دیدم پاهام رو نمیتونم تکون بدم.
گفتم پاهام قطع شد!!!
دیدم دستم هم در اختیارخودم نیست
دستم هم شکست
کمرم هم بالا نمیومد
اون هم آسیب دید
چشم هام رو باز کردم دیدم #اصغر_صادقیان در کنارم به صورت افتاده
هرچی صداش کردم جواب نداد
#سید_محمد با کمک #شهید_دادو و هادی من رو داخل یک سوله بردند
داخل سوله پر بود از جنازه های عراقی ها.
یه ماشین برای خط وسایل میبرد.وسایلش رو خالی کرد و برگشت .
من رو سوار ماشین کردند
پاهام بالا مونده بود و هیچ حرکتی نداشتم
سید مدام بالای سرم بود
رسیدیم پست امداد خط
ریختند دور من
میشنیدم به آقا سید میگفتند این بنده خدا #شهید_میشه ما کاری نمیتونیم بکنیم
رفتند پلاستیک هم آوردن وپهن کردند که من رو توش #شکلات_پیچ کنند
اما سید محمد میگفت: بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده
با اصرار #شهید_سید_محمد من رو برای مداوا به عنوان مجروح عقب فرستادند و زخم هام رو بستند.
توی این سرو صداهای توی بهداری داخل خط.
دیدم وشنیدم که آقا سید دو دستی میزد توی سرش و میگفت: امیدم رفت..مسوول محورم رفت.
سید داشت در غم از دست دادن #شهید_صادقیان بی تابی میکرد
اون شب من به شدت مجروح شدم و #شهید_علی_اصغر_صادقیان یه راست رفت بهشت...
خوش به حالش
#سردار_شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده گردان تخریب لشگر10 و شهید حمید رضا دادو در تیر ماه 66 آسمانی شدند
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌱🍃 #ولادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام_و_روز_جوان_مبارکباد
#علی_اکبر_های_خمینی
🌷🍃 #تخریبچی_شهید_حمید_رضا_دادو
شهادت عملیات نصر4 #ماووت
#ولادت : 1346/4/1
#شهادت : 1366/4/14

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#شهید_حمید_رضا_دادو وقتی دعا میکرد اشاره به #پیراهن_خاکی_جبهه میکرد و میفرمود: خدایا این #لباس_دامادی رو از تن ما بیرون نکن.
آخرش هم به آرزوش رسید و با #لباس_دامادی به خاک رفت
راوی : #سید_محمد_عابدین_زاده
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌱🍃 #ولادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام_و_روز_جوان_مبارکباد
#علی_اکبر_های_خمینی
🌷🍃 #تخریبچی_شهید_حمید_رضا_دادو
شهادت عملیات نصر4 #ماووت
#ولادت : 1346/4/1
#شهادت : 1366/4/14

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#شهید_حمید_رضا_دادو وقتی دعا میکرد اشاره به #پیراهن_خاکی_جبهه میکرد و میفرمود: خدایا این #لباس_دامادی رو از تن ما بیرون نکن.
آخرش هم به آرزوش رسید و با #لباس_دامادی به خاک رفت
راوی : #سید_محمد_عابدین_زاده
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#فدایی_اسلام
تخریبچی #شهید_حمید_رضا_دادو
✍🏿 ✍🏿 به روایت برادر شهید

من و داداشم حمید تهران بودیم
حمید اومده بود مرخصی
من صبح بلند شدم سر کار برم مادرم سفره صبحانه رو پهن کرده بود و منتظر ما بود
من زودتر کنار سفره اومدم و تا داداش حمید رفت آبی به سر و رویش بزند با مادرم تنها بودیم
مادر رو کرد و به من و گفت: امیرجان نمیشود به داداش حمید بگی یه مقدار مرخصی اش طولانی بشه و ما بیشتر ببینیمش.
مادرم از من خواست با حمید صحبت کنم.. مادرم خدا بیامرز خیلی به حمید وابسته بود.
حمید که سر سفره اومد بهش گفتم داداش نمیشه چند وقت تهران باشی و پیش مادر و اعزامت رو عقب بیاندازی و بیشتر پیش مادر باشی.
حرفم که تموم شد .. حمید با سوال جوابم رو داد.
گفت داداش الان به کشور اسلامی تجاوز شد و ما هم دوتا جوان مسلمان هستیم که باید در خدمت دفاع از اسلام باشیم. الان ما دو تا منزل هستیم... شما برو جبهه تا لااقل یکی از ماها اونجا باشیم و من بمونم
به حمید گفتم داداش من هم کارم تدارکات و پشتیبانی از جبهه است و فرماندهان تشخیص دادن من تهران باشم و کارها رو پیگیری کنم.
و با استدلالی که حمید کرد دیگه حرفی نداشتم برای مجاب کردنش برای ماندن در تهران.
🔶🔸 دانشجوی #شهید_حمیدرضا_دادو بچه خیابون طیب در میدان خراسان تهران در 14 تیرماه سال 1366 در #عملیات_نصر_4 از ارتفاعات مشرف بر شهرماووت عراق پرکشید. مادر جوان حمید تابستان سال 1365 در سن جوانی مسافرت دیار باقی شد و نبود تا پیکر بی جان عزیزش حمید رو در آغوش بگیره...
یاد همه شهدا و والدین سفر کرده شهدا را گرامی میداریم
@alvaresinchannel
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹

شب #عملیات_نصر_4 خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن #معبر به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد...
دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) روی #تپه_دوقلو به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند.
وقتی میرفتیم تا به گردان علی اکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفع دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر: داریم میریم شهید بشیم بیا و از این ساعت مچی ات بگذر و به من یادگار بده..خودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی #میدون_مین و از دست شهید ساعت باز کنم
من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم.
لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم #بچه_های_تخریب مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستون های دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچه ها تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم .
قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت.. معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم وسراغ گرفتیم از حمید خبری نبود .
صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بود سراغ حمید رو گرفتیم و اون ها خبر شهادت حمید رو دادند.
و #شهید_حمید_رضا_دادو 14 تیرماه 1366 از #ارتفاعات_ماووت پرکشید
راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
تئاتر در جبهه
رزمنده ها اکثر نوجوان و جوان بودند
و در جبهه زندگی جریان داشت
از فرصت ها استفاده میکردند
در فرصت های شاد واقعا شاد بودند
فروردین سال 66 بود برای ایام ولادت مولا علی(ع) یه عده هنرمند تخریبچی تصمیم گرفتند تئاتر شادی رو برگزار کنند
و متن تمرینی تئاتر در مورد "اهمیت دادن به نماز " بود که #شهید_حمید_رضا_دادو برای ایفای نقش انتخاب شد
شهید حمید نقش یک کاسبی رو بازی کرد که به نماز ایستاده و همه ی توجه او به کاسبی است
و همه ی تلاشش رو کرد که لحظات خوشی رو برای سربازان امام زمان(ع) فراهم کنه
شهید حمید رضا دادو سه ماه بعد در عملیات نصر 4 در تیرماه سال 1366 از منطقه عملیاتی ماووت به لقاء حق پرکشید.
@alvaresinchannel
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
🥀🌹
#وضع_خط_خیلی_آشفته_است
#عملیات_کربلای_8
#غرب_کانال_ماهی
18 فروردین 66
✍️✍️✍️ راوی : #حاج_قاسم_غلامرضایی

#شهید_سید محمد با عجله اومد و گفت سوار شوید بریم خط
وضع خط خیلی آشفته است
دشمن داره #شبانه_پاتک میکنه و داره زمین وزمان رو به هم میدوزه
من و #شهید_صادقیان و #شهید_سید_محمد جلوی وانت سوار شدیم و #شهید_حمید_رضا_دادو وهادی کسکنی هم پشت وانت و رفتیم توی خط.
غوغایی بود
از زمین و آسمان گلوله میریخت
اونقدر گلوله توپ و خمپاره زمین خوره بود و #چاله_انفجار درست کرده بود که ماشین توی چاله ها میفتاد و به زحمت بیرون میومد
چاله های کم عمق رو با فشار دادن گاز شهید سید محمد رد میکرد
اما یه خورده جلو تر ماشین توی یه چاله ی توپ که عمیق بود افتادیم
هرچه گاز دادیم ماشین بالا نیومد
اومدیم پایین که چرخ ماشین رو توی لوک بذاریم که یه خمپاره کنار ماشین به زمین خورد
من و #شهید_صادقیان کنار ماشین بودیم
با انفجار هردوتامون به هوا پرتاپ شدیم
به خودم اومدم دیدم پاهام رو نمیتونم تکون بدم.
گفتم پاهام قطع شد!!!
دیدم دستم هم در اختیارخودم نیست
دستم هم شکست
کمرم هم بالا نمیومد
اون هم آسیب دید
چشم هام رو باز کردم دیدم #اصغر_صادقیان در کنارم به صورت افتاده
هرچی صداش کردم جواب نداد
#سید_محمد با کمک #شهید_دادو و هادی من رو داخل یک سوله بردند
داخل سوله پر بود از جنازه های عراقی ها.
یه ماشین برای خط وسایل میبرد.وسایلش رو خالی کرد و برگشت .
من رو سوار ماشین کردند
پاهام بالا مونده بود و هیچ حرکتی نداشتم
سید مدام بالای سرم بود
رسیدیم پست امداد خط
ریختند دور من
میشنیدم به آقا سید میگفتند این بنده خدا #شهید_میشه ما کاری نمیتونیم بکنیم
رفتند پلاستیک هم آوردن وپهن کردند که من رو توش #شکلات_پیچ کنند
اما سید محمد میگفت: بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده
با اصرار #شهید_سید_محمد من رو برای مداوا به عنوان مجروح عقب فرستادند و زخم هام رو بستند.
توی این سرو صداهای توی بهداری داخل خط.
دیدم وشنیدم که آقا سید دو دستی میزد توی سرش و میگفت: امیدم رفت..مسوول محورم رفت.
سید داشت در غم از دست دادن #شهید_صادقیان بی تابی میکرد
اون شب من به شدت مجروح شدم و #شهید_علی_اصغر_صادقیان یه راست رفت بهشت...
خوش به حالش
#سردار_شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده گردان تخریب لشگر10 و شهید حمید رضا دادو در تیر ماه 66 آسمانی شدند
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#شهید_حمید_رضا_دادو وقتی دعا میکرد اشاره به #پیراهن_خاکی_جبهه میکرد و میفرمود: خدایا این #لباس_دامادی رو از تن ما بیرون نکن
آخرش هم به آرزوش رسید و با #لباس_دامادی به خاک رفت
روحش شاد
راوی : #سید_محمد_عابدین_زاده
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
حرکت کردیم به سمت نقطه رهایی
پشت وانت ایستاده بودم وشهیدحمید دادو هم کنارم بود
بودن کنارحمیدحال وهوای معنوی به آدم میداد.
یه دفعه موعظه ام گل کرد
بالاخره داشتیم میرفتیم به عملیات سخت وشهادت هم اونطرف ها پیدامیشد.
این حدیث یادم اومدو رو به حمیدگفتم:ان الدنیا دار الممر و لا دار المقر یعنی اینکه دنیا محل گذر است نه محل اقامت. و حال خوبی بود با حمیدهر دو توی حال رفتیم.
حمید یه نگاه به ساعت مچی من انداخت و گفت: تو امشب شهید میشی واین ساعت رو به من یادگار بده. نگذار بیام توی معبر از جنازه ات باز کنم.من هم با همه علاقه ای که به حمید داشتم یه پس گردنی پشت کله بی موش زدم.بعد خودم شرمنده شدم و گونه های مهربونش رو بوسیدم.برای نماز مغرب و عشاء رسیدیم به سنگر ادوات توی خط ونماز رو خوندیم و رفتیم برای مامور شدن به گردان ها.
من خیلی دوست داشتم حمید با من باشه و توی عملیات کنار هم کار کنیم.امافرمانده ما #شهید_زینال_حسینی رضایت نمیداد وشاید هم حق داشت.میگفت این علاقه ها توی کار ایجادمشکل میکنه.
با حمید خداحافظی کردیم و اون رفت.
#شهید_حمید_رضا_دادو 14 تیرماه 1366 از قله های ماووت پرکشید
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🍃🍂🍃🍂🍃🍂💐
💐
عکسی که شب ولادت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام در مراسم جشن #بچه_های_تخریب_لشگر_10 به ثبت رسید
همه شاد و مسرورند
#شهید_حمید_رضا_دادو به وجد اومده
#شهید_کاظم_بیگدلی هم صورتش گل انداخته.
یاد شون بخیر
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#سی_دوسال_گذشت
سی و دوسال پیش در چنین روزی 4 آذرماه 66 تیم گشت و شناسایی #اطلاعات_عملیات لشگر10 که شب های قبل برای شناسایی مواضع دشمن در #شاخ_آمدین درجنوب #شهر_ماووت اعزام شده بودند در مسیر برگشت در اثر برخورد با #مین دو نفر از #بچه_های_اطلاعات_عملیات شهید و #تخریبچی تیم شناسایی مجروح میشود.
در این ماموریت #شهید_محمد_دستوری و #شهید_محمود_شیر_ورامینی به شهادت رسیدند.
پیکر این دو شهید در امام زاده عباس چهاردانگه به خاک سپرده شد.
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
تصویر بالا
دیماه سال 1365 #عملیات_کربلای_5
#موقعیت_پل_هفتی_هشتی
از سمت راست
#شهید_محمد_دستوری
برادر محمد رضا توانا
#شهید_حمید_رضا_دادو
@alvaresinchannel
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹

شب #عملیات_نصر_4 خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن #معبر به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد...
دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) روی #تپه_دوقلو به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند.
وقتی میرفتیم تا به گردان علی اکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفع دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر: داریم میریم شهید بشیم بیا و از این ساعت مچی ات بگذر و به من یادگار بده..خودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی #میدون_مین و از دست شهید ساعت باز کنم
من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم.
لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم #بچه_های_تخریب مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستون های دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچه ها تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم .
قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت.. معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم وسراغ گرفتیم از حمید خبری نبود .
صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بود سراغ حمید رو گرفتیم و اون ها خبر شهادت حمید رو دادند.
و #شهید_حمید_رضا_دادو 14 تیرماه 1366 از #ارتفاعات_ماووت پرکشید
راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
🥀🌹
#وضع_خط_خیلی_آشفته_است
#عملیات_کربلای_8
#غرب_کانال_ماهی
18 فروردین 66
✍️✍️✍️ راوی : #حاج_قاسم_غلامرضایی

#شهید_سید محمد با عجله اومد و گفت سوار شوید بریم خط
وضع خط خیلی آشفته است
دشمن داره #شبانه_پاتک میکنه و داره زمین وزمان رو به هم میدوزه
من و #شهید_صادقیان و #شهید_سید_محمد جلوی وانت سوار شدیم و #شهید_حمید_رضا_دادو وهادی کسکنی هم پشت وانت و رفتیم توی خط.
غوغایی بود
از زمین و آسمان گلوله میریخت
اونقدر گلوله توپ و خمپاره زمین خوره بود و #چاله_انفجار درست کرده بود که ماشین توی چاله ها میفتاد و به زحمت بیرون میومد
چاله های کم عمق رو با فشار دادن گاز شهید سید محمد رد میکرد
اما یه خورده جلو تر ماشین توی یه چاله ی توپ که عمیق بود افتادیم
هرچه گاز دادیم ماشین بالا نیومد
اومدیم پایین که چرخ ماشین رو توی لوک بذاریم که یه خمپاره کنار ماشین به زمین خورد
من و #شهید_صادقیان کنار ماشین بودیم
با انفجار هردوتامون به هوا پرتاپ شدیم
به خودم اومدم دیدم پاهام رو نمیتونم تکون بدم.
گفتم پاهام قطع شد!!!
دیدم دستم هم در اختیارخودم نیست
دستم هم شکست
کمرم هم بالا نمیومد
اون هم آسیب دید
چشم هام رو باز کردم دیدم #اصغر_صادقیان در کنارم به صورت افتاده
هرچی صداش کردم جواب نداد
#سید_محمد با کمک #شهید_دادو و هادی من رو داخل یک سوله بردند
داخل سوله پر بود از جنازه های عراقی ها.
یه ماشین برای خط وسایل میبرد.وسایلش رو خالی کرد و برگشت .
من رو سوار ماشین کردند
پاهام بالا مونده بود و هیچ حرکتی نداشتم
سید مدام بالای سرم بود
رسیدیم پست امداد خط
ریختند دور من
میشنیدم به آقا سید میگفتند این بنده خدا #شهید_میشه ما کاری نمیتونیم بکنیم
رفتند پلاستیک هم آوردن وپهن کردند که من رو توش #شکلات_پیچ کنند
اما سید محمد میگفت: بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده
با اصرار #شهید_سید_محمد من رو برای مداوا به عنوان مجروح عقب فرستادند و زخم هام رو بستند.
توی این سرو صداهای توی بهداری داخل خط.
دیدم وشنیدم که آقا سید دو دستی میزد توی سرش و میگفت: امیدم رفت..مسوول محورم رفت.
سید داشت در غم از دست دادن #شهید_صادقیان بی تابی میکرد
اون شب من به شدت مجروح شدم و #شهید_علی_اصغر_صادقیان یه راست رفت بهشت...
خوش به حالش
#سردار_شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده گردان تخریب لشگر10 و شهید حمید رضا دادو در تیر ماه 66 آسمانی شدند
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#تخریبچی شهید
#جعفر_صادق_نصرت_خواه
شهادت : عملیات کربلای8 فروردین66
#منطقه_شلمچه
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

زبان آذری غلیظی داشت متولد #سلماس بو د وبه قول خودش کوچیک رو خوچیک و قایق رو گایخ میگفت:
برادر بزرگش توی تهران پلیس بود و اومده بود پیش برادرش و از تهران اعزام شده بود.
بعد از عملیات کربلای2 به جمع بچه های تخریب اضافه شد.
چون لهجه اش غلیظ بود زود به چشم میومد و شوخ طبعی و خوش کلامیش هم موثر بود .
تا اینکه یه روحانی جدید وارد گردان ما شد که سر پر شور و جسارت زیادی داشت و اصلا شکل تبلیغش با بقیه رو حانی هایی که به #گردان_تخریب اومده بودن فرق میکرد.
اون با تخته و گچ و کلاس و از این حرفها کار داشت.
خیلی زود هم خودمونی شد.
چون بچه محل فرمانده ما #شهید_سید_محمد بود و دم کدخدای گردان رو دیده بود
تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت.
موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " #در_قلعه_خیبر_رو_کی_کنده.
من نقش اون بازرس رو داشتم و #شهید حمیدرضا #دادو معلم کلاس بود و #شهید_نصرت_خواه هم مدیر مدرسه بود.
ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم.
مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی #حسینیه_الوارثین برگزار کنیم.
با چند تا کائوچوی #پل_خیبری سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد.
حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی.
پرده اول کنار رفت و کلاس درس بود و من و شهید دادو.
من با یه کیف که زیر بغلم بود رفتم سر کلاس و شهید دادو برپا داد و دانش آموزها نشستند و من سووال کردم در قلعه خیبر رو چه کسی کند. یکی از بچه ها بلند شد وبا ترس و لرز گفت : آقا اجازه به خدا ما نکندیم و شهید دادو هم که معلم کلاس بود با آرمش گفت: قربان بچه های کلاس ما خیلی مودب هستند و از این کارهای زشت نمیکنند.
من با عصبانیت از کلاس خارج شدم و پرده رو کشیدند و قرار بود قسمت دوم تا چند دقیقه دیگه شروع بشه.
پشت پرده که رفتم شروع کردم با #شهید_نصرت_خواه بگو مگو کردن و اینکه سعی کن با لهجه با من حرف نزنی که من نمیتونم جلوی حودم رو نگه دارم.
گفت باشه سعیم رو میکنم.
پرده دوم با بازی شهید نصرت خواه که به عنوان مدیر مدرسه در دفترش روی صندلی نشسته و حاج قاسمی هم جارو به دست و یه کلاه نخی به سرش داره اطاق رو نظافت میکنه شروع شد.
تا پرده کنار رفت همه زدند زیر خنده.
آخه صورت شهید نصرت خواه رو با ماشین خیلی کوتاه کرده بودن و سیبیل های قیطونیش به چشم میومد و یه پاپیون هم زده بود که خیلی خنده دار بود.
من صبرکردم تا هم همه و خنده ها کم شد و رفتم روی سن و با عصبانیت رو به شهید نصرت خواه شروع کردم این دیالوگ رو گفتن. که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کنده نتونست حواب بده معلم مدرسه شما هم نتونست حواب بده.
شهیدنصرت خواه هم با حوصله یه خورده سیبیل هاش رو بالا و پایین کرد و دستی به پاپیونش کشید و گفت معلم راست گفته ما بچه های خوبی داریم و از این کارهای بد نمیکنند.
نصرت خواه داشت توی چشم من نگاه میکرد و این حرف ها رو میزد .
و ادامه داد قربان خالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو زوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم بلد نبود از معلم سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم میدم جوش بده و اینجا بود که نصرت خواهم عصبانی شد و از حا بلند و صدا زد اصلا در قلعه خیبر رو خودت کندی که با هم دست به یقه شدیم و حاج قاسمی هم که داشت اطاق رو جارو میکرد وارد معرکه شد و هردو به جای اینکه من رو به پشت سن هل بدن به وسط بچه ها توی حسینیه هل دادن و چراغ ها خاموش شد و ریختن سر ما و حسابی برای ما توی تاریکی جشن پتو گرفتن.
یاد همه اون روزهای خوب بخیر
#شهید_جعفر_صادق_نصرت_خواه فروردین 66 در کربلای8 و از شلمچه پرکشید وسالها بدن مطهرش میهمان خاک شلمچه بود و #شهید_حمید_رضا_دادو رو هم ،تیرماه 66 از ارتفاعات مشرف به شهر ماووت ملائکه به آسمان بردند و ماهم ماندیم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

@alvaresinchannel
🌱🍃 #ولادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام_و_روز_جوان_مبارکباد
#علی_اکبر_های_خمینی
🌷🍃 #تخریبچی_شهید_حمید_رضا_دادو
شهادت عملیات نصر4 #ماووت
#ولادت : 1346/4/1
#شهادت : 1366/4/14

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#شهید_حمید_رضا_دادو وقتی دعا میکرد اشاره به #پیراهن_خاکی_جبهه میکرد و میفرمود: خدایا این #لباس_دامادی رو از تن ما بیرون نکن.
آخرش هم به آرزوش رسید و با #لباس_دامادی به خاک رفت
راوی : #سید_محمد_عابدین_زاده
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🍂🍃🍂🍃🍂💐
💐
عکسی که شب ولادت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام در مراسم جشن #بچه_های_تخریب_لشگر_10 به ثبت رسید
همه شاد و مسرورند
#شهید_حمید_رضا_دادو به وجد اومده
#شهید_کاظم_بیگدلی هم صورتش گل انداخته.
یاد شون بخیر
@alvaresinchannel
More