الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#شهر_
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
#تصادف_قبل_از_عملیات
به خیر گذشت
شاید هم امداد غیبی بود

✔️🔹 یک هفته به #محرم مونده بود
#مقر_تخریب_لشگر10_در_قلاجه بودیم .
آماده می‌شدیم برای #محرم_سال_65 .
آمادگی از این جهت که ساک ها رو بسته بودیم برای رفتن مرخصی .
اکثر بچه ها می‌خواستن دهه ی اول محرم رو تهران باشند.
از منطقه هم قول و قرار برای #حسینیه_لباس_فروشها و #مسجد_جامع_بازار_تهران گذشته بودند و ما هم که هیات داشتیم خوشحال بودیم که امسال محرم لااقل به هیئت های عزادارمون می‌رسیم.
اما دستوری همه ی این امید و آرزوها رو به فنا داد و فرمان دادند که گردان‌ها و واحدهای #لشگر10 به منطقه پیرانشهر حرکت کنند.

🔻 غروب روز جمعه 7 شهریور 65 از #قلاجِه با دو تا اتوبوس راه افتادیم
شب رو در #مسجد_ترکهای_باختران به صبح رسونیدیم
مسجد خیلی شلوغ بود رزمنده های زیادی توی شبستون مسجد خوابیده بودند
من تا صبح از صدای خرسناه بعضی ها خوابم نبرد.
بلافاصله بعد از نماز صبح سفره ها رو انداختند و صبحانه خوردیم و راه افتادیم به سمت سنندج.
دو تا اتوبوس بودیم
دو تا اتوبوسمون هم خیلی تمیز و شیک بود.
یادم هست اتوبوسی که ما توش بودیم ایران پیما بود و راننده اش ماشین رو از تمیزی برق انداخته بود.
وقتی وارد اتوبوس شدم گفتم : خدا رو شکر ، یه بار ما رو آدم حساب کردند و یه ماشین خوب برای ما فرستادند.
یه راست رفتم صندلی آخر اتوبوس یه جای دنج پیدا کردم.
قبل از نماز ظهر و عصر رسیدیم به #سپاه_بوکان
اونجا نماز ظهر و عصر رو خوندیم و نهار هم خوردیم و حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که به سمت نقده حرکت کردیم.
من کف اتوبوس چفیه ام رو پهن کردم و خوابیدم.. البته راننده و کمکش یه خورده غر غر کردند اما مهم نبود.
مست خواب بودم که یه صدای عجیبی اومد. مثل اینکه چیزی به عقب ماشین ما خورد و من که کف ماشین خوابیده بودم سر خوردم تا دم درب اتوبوس.
همه ی بچه ها از خواب پریده بودند و هرکسی یه ذکری میگفت:
یکی میگفت یا زهرا(س)
یکی یا حسین و یا ابالفضل
من که کف اتوبوس بودم و از چیزی خبر نداشتم
با زحمت از میون صندلی ها و بچه هایی که به سمت درب اتوبوس هجوم آورده بودند خودم رو بالا کشیدم و با تعجب پرسیدم چی شده؟؟ چرا اینقدر شلوغش میکنید!!!
که نگاهم به سمت راست جاده و پشت ماشین افتاد.
اتوبوس پشت سری ما از پل مسیر جاده غلطید و به پهلوی راست روی زمین افتاد.
اینبار خودم با همه ی وجودم یه یا ابالفضل(ع) گفتم.
اتوبوس ما چند متری جلو رفت و راننده از ماشین پایین پرید و من هم پایین رفتم
هی میگفتم خدایا به ما رحم کن...
خدایا بچه هامون چیزیشون نشده باشه.
شیشه جلوی ماشین خورد شده بود و راننده از شیشه اومد بیرون و پشت سرش یکی یکی بچه ها بیرون اومدن.
در کمال ناباوری همه ی تخریبچی ها سالم بودند فقط یکی از بچه ها یه خورده گوشه ی پایش زخم شده بود که با یه چسب زخم مشکل حل شد.
وسایل بچه ها توی صندوق اتوبوس بود که به علت ترکیدن گالن های گازوئیل آلوده شده بود.
همه ی وسایل رو از دو تا اتوبوس خالی کردیم
اتوبوس دوم که چپ کرده بود و اتوبوس اول هم که ما بودیم در اثر ضربه ای که به موتورش خورده بود از کار افتاده بود.
به خنده گفتم: بخشگی شانس... یه بار یه اتوبوس خوب برای ما اومد و این هم شد سرنوشت ما..
راننده دو تا اتوبوس توی سر خودشون میزدند . چون هم اتوبوس ها صدمه دیده بود و هم اینکه نگران بودند اگر هوا تاریک بشه با نا امنی جاده ها چه بکنند.
از طریق بی سیم یکی از پایگاه های تامین جاده که در نزدیکی ما بود خبر تصادف رو دادند و یک ساعتی طول کشید که ماشین اومد و قبل از غروب آفتاب به #شهر_نقده رسیدیم.
مقر #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داخل یک هنرستان بود و نماز جماعت مغرب و عشاء رو به جماعت خوندیم و بعد از نماز چون روزهای قبل از ماه محرم بود مجلس عزاداری برگزار شد.
#شهید_حسن_مقدم اون شب حال خوبی داشت.
و بعد از خوندن من ، او مجلس رو به دست گرفت.
یادم میاد اون شب توسل به حضرت مسلم (ع) داشتیم.
شهید مقدم توی ناله ها و گریه هاش میگفت: ارباب جان. حالا که میری کربلا یه خورده آهسته برو ما هم برسیم.
و #شهید_حسن_مقدم نیمه شب دهمین روز شهریورماه 1365 میهمان اربابش شد
روحش شاد
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
▪️▪️
▪️
☑️#روز_هفتم ماه صفر در تقویم های رسمی کشور به عنوان روز #ولادت امام موسی کاظم (علیه السلام) نامگذاری شده است.
اما این روز در میان کلیه #شیعیان جهان به خصوص در #شهر_قم به عنوان روز #شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) است و علمای شیعه بیش از 5 قرن است که به این موضوع ملتزم بوده اند.
🔸آنچه قطعی است آن می باشد که سیره و سنت در حوزه های علمیه نجف اشرف و قم حاکی از شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام در هفتم صفر می باشد بطوریکه مرحوم آیت الله موسس، حاج شیخ عبدالکریم حائری پس از ورود به قم و تاسیس حوزه علمیه امر بر تعطیلی دروس حوزه در این روز و حتی بازار نمود.
@Alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#کرببلا_رفتن_بس_ماجرا_دارد

#اربعین_نزدیک است و خیلی ها از عاشقان حسینی آماده شرکت در راهپیمایی اربعین میشوند
امسال هم جمعی از همسنگران تخریبچی از #هیات_الوارثین عازم این عملیات فرهنگی هستند.
یاد اون روزهایی بخیر که برای راضی کردن مادرهامون برای حضور در جبهه قول آزادی راه کربلا رو میدادیم.
و وقت اعزام هامون به جبهه دست جمعی زمزمه میکردیم...
زایرین آماده باشید... کربلا در انتظار است
یا اینکه با همه ی توان وجودمون فریاد میزدیم..
این حمله غوغا میکنیم... راه نجف وا میکنیم.
یادم میاد آخرین سخنرانی فرمانده مون #شهید_حاج_سید_محمد زینال حسینی #فرمانده_تخریب لشگر10 وقتی که غواص ها مهیای #عملیات_کربلای 5 میشدند ازقول امام راحل فرمودند. که امام گفته به رزمنده ها بگید شما کربلا میرید و من هم می آییم و اونجا با هم نماز میخونیم.
#شهید_حسن_مقدم که چند روز قبل از محرم در عملیات کربلای 2 شهید شد این شعر رو زمزمه میکرد..
اگه باز بشه یه روزی را کربلات حسین..... من میام تو راه و میشم سگ زوارات حسین.
#مداح_شهید_امیر_مسعود_تابش بارها توی مجلس روضه و دعا این رباعی رو میخوند
آنانکه غمت به جان خریدند حسین
یکباره دل از جهان بریدند حسین
افسوس که خونین کفنان ایران
جان دادن و کربلا ندیدن حسین
آخرش هم در عملیات کربلای یک در نزدیک ترین فاصله به کربلا و ازداخل میادین مین #شهر_مهران با انفجار مین والمر به معراج رفت.
همه جا سخن از آزادی راه کربلا بود اون شهیدانی که من توفیق درک حضورشون را داشتم همه در آرزوی زیارت کربلا روز و شبشون میگذشت.
روزهای سال پایانی جنگ یعنی سال 67 روزهای سخت و تلخی بود. بچه ها به شوخی این نوحه معروف را با هم میخوندند که...
کربلا کربلا ما داریم میاییم... و بعد ادامه میدادند.. اگرمورچه بودیم تا حالا رسیده بودیم... اگه لاک پشت بودیم قدس وگرفته بودیم.
وتوی خنده هاشون میگفتند.. اگرم نیایم.. یارم میایه دلدارم میایه...
وآخرکلام
روزهای سخت #عملیات_عاشورایی_خیبربود
روزهایی که پیام امام رسیده بود که #جزیره_مجنون باید حفظ شود
همون روزهایی که فرمان رسیده بود ، همه برند جزیره و بجنگند تا مجنون سقوط نکنه.
توی این هیاهو وارد خط مقدم تیپ سیدالشهداء علیه السلام شدیم.
قبل از اینکه به #دهکده ، که اوج درگیری بود برسیم اونقدر آتش دشمن سنگین شد که مجبور شدیم به زمین بچسبیم. همه جا رو گرد و خاک گرفته بود. دهها تانک دورما بودند و با گلوله مستقیم رزمنده ها رو نشونه میرفتند.
توصیف اون غوغا برای من خیلی مشکله.
یه مقدار گرد و خاک که خوابید سینه رو یه کمی ازخاک بلند کردم و نگاهی به اطراف انداختم. یه تصویری توی ذهنم حک شد که تا عمر دارم یادم نمیره.
یه رزمنده به صورت افتاده بود که از کمر به پائین رو نداشت. معلوم بود که یکی از گلوله های مستقیم تانک نصیبش شده.
اما پشت #لباس_خاکیش که با خونش گلگون شده بود یه جمله ای نوشته بود که شرح همه ی سرنوشتش بود.
نوشته بود با خط خون...
#کرببلا_رفتن_بس_ماجرا_دادرد
یاد همه شون بخیر
جامونده از شهدا #جعفر_طهماسبی
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌿🌷
#ماهی_که_ختم_به_خیر_شد
روزهای #داغ_داغ_تیرماه_سال_1367
#آخرین_سال_جنگ

4/4/67ارتش عراق با سپاه هفتم و گارد ریاست جمهوری و #با_به_کار_گیری_بمب_های_شیمیایی به #جزیره_مجنون و #جفیر_یورش برد و مناطق آزاد شده در #عملیات_خیبر و #بدر را به تصرف خود درآورد.

12/4/67 #ناو_جنگی_آمریکا مستقر در #خلیج_فارس با شليك دو فروند موشك به سوي هواپيماي غيرنظامي جمهوري اسلامي ايران كه از #بندر_عباس عازم دوبي بود 290 تن انسان غيرنظامي را به كام مرگ فرستاد.

21/4/67 ارتش عراق با سپاه چهارم و گارد ریاست جمهوری به استعداد 9 لشگر به طور گاز انبری به #منطقه_شرهانی , #عین_خوش و منطقه عملیاتی #فتح_المبین و #فکه حمله کرد و با گرفتن هزاران نفر اسیر از رزمندگان ارتشی مستقر در خط مقدم عقب نشینی کرد. در ادامه این عمليات و در كمتر از پنج ساعت، عراق مجدداً #شهر_دهلران را به تصرف خود درآورد. وقوع اين حادثه با توجه به زمان كم آن و تصرف مقر فرماندهي نيروي زميني ارتش در منطقه بيشتر به يك فاجعه شبيه بود تا شكست نظامي.

22/4/67 رزمندگان ما از #حلبچه_عقب_نشینی کردند.

25/4/67 منطقه #عملیاتی_کربلای_یک و #شهر_مهران به تصرف ارتش عراق درآمد.

27/4/67 جمهوري اسلامي ايران با ارسال نامه اي به خاوير پرز دكوئيار، دبيركل سازمان ملل، رسماً #قطع_نامه_را_پذيرفت.

30/4/67 ارتش عراق ، عمليات توكلنا علي الله را با هدف انهدام نيروهاي ايراني آغاز كرد و تا 25 كيلومتري #خرمشهر پيش آمد و در پنج كيلومتري #قرارگاه_كربلا مستقر شد.

30/4/67 پیام امام به فرمانده سپاه که با این پیام یک بار دیگر #خمینی همه را به میدان آورد " #فرزندان_انقلابی ام. توجه کنید امروز روز حضور گسترده در #جبهه_هاست. فکر نکنید که دیگر جنگ تمام شده است. خود را مسلح به سلاح ایمان و جهاد کنید. بر دشمن غدار رحم جایز نیست و اینها تمام حرفشان یک فریب است. ما خواستیم به دنیا ثابت کنیم که صدام معتقد به مجامع بین المللی نیست و ما تا قبول قطعنامه از سوی عراق جواب دشمنان اسلام را در جبهه ها خواهیم داد."
31/4/67 دشمن بعثی با گذشتن از مرز از طریق #کوشک و سه راه حسینیه برای #تصرف_اهواز_و_خرمشهر با صدها تانک ونفربرحمله خود را آغاز نمود و بدون مقاومت در منطقه تا نزدیکی اهواز پیشروی کرد و به علت تاریکی هوا به مرز برگشت تا صبح اول مرداد به حمله خود ادامه دهد.


🌿🌷
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

@alvaresinchannel
#روزهای_قبل_از_پذیرش_قطعنامه_598
🔷🔷 21 تیرماه 1367
ارتش عراق با سپاه چهارم و #گارد_ریاست_جمهوری به استعداد 9 لشگر به طور گاز انبری به منطقه #شرهانی , #عین_خوش و منطقه عملیاتی #فتح_المبین و #فکه حمله کرد و با گرفتن هزاران نفر اسیر از #رزمندگان_ارتشی مستقر در خط مقدم عقب نشینی کرد. در ادامه این عمليات و در كمتر از پنج ساعت، عراق مجدداً #شهر_دهلران را به تصرف خود درآورد. وقوع اين حادثه با توجه به زمان كم آن و تصرف مقر فرماندهي نيروي زميني ارتش در منطقه بيشتر به يك فاجعه شبيه بود تا شكست نظامي.....
@alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌿🌷
#ماهی_که_ختم_به_خیر_شد
روزهای #داغ_داغ_تیرماه_سال_1367
#آخرین_سال_جنگ

4/4/67ارتش عراق با سپاه هفتم و گارد ریاست جمهوری و #با_به_کار_گیری_بمب_های_شیمیایی به #جزیره_مجنون و #جفیر_یورش برد و مناطق آزاد شده در #عملیات_خیبر و #بدر را به تصرف خود درآورد.

12/4/67 #ناو_جنگی_آمریکا مستقر در #خلیج_فارس با شليك دو فروند موشك به سوي هواپيماي غيرنظامي جمهوري اسلامي ايران كه از #بندر_عباس عازم دوبي بود 290 تن انسان غيرنظامي را به كام مرگ فرستاد.

21/4/67 ارتش عراق با سپاه چهارم و گارد ریاست جمهوری به استعداد 9 لشگر به طور گاز انبری به #منطقه_شرهانی , #عین_خوش و منطقه عملیاتی #فتح_المبین و #فکه حمله کرد و با گرفتن هزاران نفر اسیر از رزمندگان ارتشی مستقر در خط مقدم عقب نشینی کرد. در ادامه این عمليات و در كمتر از پنج ساعت، عراق مجدداً #شهر_دهلران را به تصرف خود درآورد. وقوع اين حادثه با توجه به زمان كم آن و تصرف مقر فرماندهي نيروي زميني ارتش در منطقه بيشتر به يك فاجعه شبيه بود تا شكست نظامي.

22/4/67 رزمندگان ما از #حلبچه_عقب_نشینی کردند.

25/4/67 منطقه #عملیاتی_کربلای_یک و #شهر_مهران به تصرف ارتش عراق درآمد.

27/4/67 جمهوري اسلامي ايران با ارسال نامه اي به خاوير پرز دكوئيار، دبيركل سازمان ملل، رسماً #قطع_نامه_را_پذيرفت.

30/4/67 ارتش عراق ، عمليات توكلنا علي الله را با هدف انهدام نيروهاي ايراني آغاز كرد و تا 25 كيلومتري #خرمشهر پيش آمد و در پنج كيلومتري #قرارگاه_كربلا مستقر شد.

30/4/67 پیام امام به فرمانده سپاه که با این پیام یک بار دیگر #خمینی همه را به میدان آورد " #فرزندان_انقلابی ام. توجه کنید امروز روز حضور گسترده در #جبهه_هاست. فکر نکنید که دیگر جنگ تمام شده است. خود را مسلح به سلاح ایمان و جهاد کنید. بر دشمن غدار رحم جایز نیست و اینها تمام حرفشان یک فریب است. ما خواستیم به دنیا ثابت کنیم که صدام معتقد به مجامع بین المللی نیست و ما تا قبول قطعنامه از سوی عراق جواب دشمنان اسلام را در جبهه ها خواهیم داد."
31/4/67 دشمن بعثی با گذشتن از مرز از طریق #کوشک و سه راه حسینیه برای #تصرف_اهواز_و_خرمشهر با صدها تانک ونفربرحمله خود را آغاز نمود و بدون مقاومت در منطقه تا نزدیکی اهواز پیشروی کرد و به علت تاریکی هوا به مرز برگشت تا صبح اول مرداد به حمله خود ادامه دهد.


🌿🌷
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

@alvaresinchannel
🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🌹

یاد وخاطره 7 شهید #گردان_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) که در بامداد 25 فروردین ماه 1365 در #شهر_فاو در حال مین گذاری آسمانی شدند گرامیباد.
اونها هفت تن بودند و اهل صفا و صمیمیت... و به
#هفت_تن_آل_صفا
مشهور شدند.
شبی که به معراج رفتند شبی بود که زاده ام البنین #قمر_بنی_هاشم_اباالفضل_العباس(ع) پا در جهان هستی گذاشت.

🌿
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@alvaresinchannel
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #ناصر_مرادخانی

در مسیر برگشت از #مقر_دربندیخان وارد #شهر_حلبچه شدیم که سرو کله #هواپیما_های دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که #اطراف_شهر_بیاره را هم بمبارون کردند.
دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود .
حرکت کردیم به سمت #مقر_تخریب در #بیاره ..
دم دمای غروب بود که به #مقر_بیاره نزدیک شدیم.
ماشین هایی که از طرف بیاره می امدند ماسک به صورت داشتند و به ماها هم اشاره میکردند که ماسک بزنیم و به سمت بیاره نرویم .
به نزدیک مقر که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و به سمت مقر بالا رفتیم.
اولین چیزی که توجه‌ مرا جلب کرد .نبود ن چادر تدارکات بود.
خوب که دقت کردم دیدم چادر بالای درخت است .
نزدیک که شدم دیدم یک نفر روی زمین افتاده که #پیراهن_استتار هم به تن داشت.
نزدیکتر که شدم دیدم #شهید_رضا_استاد است که ترکش بمب سمت راست سرش را شکافته بود .
باکمک چند‌نفر از دوستان #پیکر_پاک_شهید_ رضا_استاد را داخل وانت گردان گذاشتیم و بردیم تحویل #معراج_شهدا دادیم.
هنوز ان انگشتری که میگفت موقع اعزام پدرم بهم داده توی دستش بود .
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_اسماعیلی_پور
رضا از بچه های با صفای #جنوب_شهر بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به #گردان_تخریب یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری .
خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای #خانواده_شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا #روز_سیزدهم_فروردین_67 توی #منطقه_بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی #سیزده_بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی #چادر_تدارکات بود که دقیقا #بمب_شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد #شیمییاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند #رضا_استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#زائر_این_قبور_غریب_باشیم
#سهم_گلزار_شهدای_تهران_از_حماسه_آفرینان_پاوه
شب های قدر اولین ماه رمضان پس از پیروزی انقلاب اسلامی که مصادف با مرداد ماه سال 1358 بود صفحات زرینی را در تاریخ دفاع جوانان غیرتمند این سرزمین به ثبت رسانده است.
مردان غیوری که جان شیرین را به کف گرفتند و به مصاف ضد انقلاب رفتند و حماسه ای را در #شهر_قهرمان_پاوه در ماه رمضان سال 58 رقم زدند.
🔴 غیور مردان تهرانی هم در این حماسه مشارکت داشتند.
پاسدارانی که از پادگان ولیعصر(ع) تهران برای مقابله با ضد انقلاب عازم شدند و در حماسه 6 روزه پاوه شربت شهادت نوشیدند.
این حماسه آفرینان مظلوم در قطعه 24 گلزار شهدا مدفون میباشند که وظیفه است با زیارت قبور رنگ پریده و غبارگرفته شان یادشان را زنده کنیم.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#خلبانانی_که_با_زبان_روزه_شهید_شدند
22 ماه مبارک رمضان
مصادف با 25 مرداد 1359
بر فراز #شهر_پاوه
#سرلشگر_خلبان_شهید_محمد_نوژه از تهران
#سرلشگر_خلبان_شهید_سید_عبدالله_بشیری_موسوی از زنجان
#خلبان_شهید_محمد_نوژه و خلبان همراه دیگرش که هر دو در روز 22 ماه مبارک رمضان با زبان روزه به شهادت رسیدند در زمره اولین شهدای دفاع از نظام نوپای جمهوری اسلامی هستند.
@alvaresinchannel
#یارانی_که_وقت_نماز_شهید_شدند
#بمباران_شیمیایی
#عملیات_بیت_المقدس_4
#تخریب_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام

✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی

#صبح_روز_یازدهم_فروردین 67 بود
هنوز هوا روشن نشده بود که از #شاخ_شمیران به مقر برگشتم.نماز صبح رو خوندیم.. معمولا رسم گردان ما بود که بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب بچه ها نمیخوابیدند و مشغول خواندن #زیارت_عاشورا میشدند. اونروز هم توقع داشتند من زیارت عاشورا رو بخونم که بعلت خستگی رفتم زیر پتو و زود هم خوابم برد. #شهید_ابوطالب_مبینی اون روز صبح #زیارت_عاشورا رو خوند و حدود ساعت 8 صبح بود که به زور ما رو برای خوردن صبحانه بیدار کردند و بعد از صبحانه قرار شد یک تعداد از بچه ها به جلو برند تا جایگزین #بچه_های_تخریب در #شاخ_شمیران شوند.

ساعت 10صبح بود که به سنگر داخل خط رسیدیم.
حاج ناصر اسماعیل یزدی مسوول بچه های تخریب مستقر در خط بود. هنوز بچه ها داخل سنگر نرفته بودند که آتش دشمن شروع شد. و ارتفاع بالای سنگر ما رو زیر آتیش گرفت. و با خوردن گلوله ها روی صخره ها سنگ های زیادی پایین میریخت..آتیش که شروع شد حاج ناصر نگران به اینطرف و آنطرف میرفت.
گفتم ناصر تو که آدم جیگر داری هستی چرا دست و پاهات رو گم کردی. اون با خنده گفت: این بی پدر و مادرها اشک ما رو این چند روزه در آوردند. هوا که روشن میشه از زمین و آسمون گلوله میاد. صبر کنید الان سروکله هلکوپترهاشون هم پیدا میشه..

ناصر راست میگفت.. هلکوپترها هم توی آسمون ظاهر شدند و چند تا موشک سمت سنگر ما شلیک کردن. همه بچه ها توی سنگر چپیدند و یک ساعتی گذشت و بچه هایی که باید عقب میرفتند آماده شدند. حدود 20 نفر بودند که باید عقب میرفتند...

چون دشمن آتیش فراوان میریخت و احتمال تلفات بود قرار شد بچه ها دو قسمت بشند و با فاصله عقب برند. من میخواستم با گروه اول عقب برم اما تا وضو بگیرم و #ماسک_شیمیایی ام رو پیدا کنم طول کشید و گروه اول رفتند سمت #دریاچه_دربندی_خان که با قایق به عقب برگردند.

قبل از عقب رفتن ، صحبت از #بمباران_شیمیایی منطقه شد و گفتند اگر قبل از ظهر به آنطرف آب رسیدید برید چادرها رو جمع کنید و به مقر بچه های تخریب در شهر بیاره برید و اگر بعد از ظهر از آب گذشتید مستقیم به مقر بیاره برید
ما تا لب اسکله رسیدیم طول کشید و قایق هم دیر اومد و اذان ظهر رو گفته بودند که به اسکله لشکر10 رسیدیم. نماز رو خوندیم و حرکت کردیم ...
ماشین نبود و مجبور بودیم یک مقدار از مسیر رو پیاده بریم. رسیدیم سر دوراهی که یه راه اون به مقر زیر ارتفاع تیمورژنان میرفت. #شیخ_تاج_آبادی گفت استخاره کن. اگر خوب اومد میریم به مقر جلو و اگر بد اومد میریم مقر"بیاره"

من یک تسبیح کوچیکی توی سنگر پیدا کرده بودم و برای خودم هم نبود و با اون #استخاره_کردم و رفتن به مقر جلو بد اومد و در همین حین هم یک وانت خالی رسید و همه سوار شدیم و به سمت عقب حرکت کردیم. وقتی عقب میرفتیم هواپیماهای دشمن توی آسمون بودند و مدام شیرجه میرفتند و بمبارون میکردند و چند جا ما هم مجبور شدیم از ماشین پایین بریزیم و روی زمین دراز بکشیم. هنوز وارد حلبچه نشده بودیم که یکی از هواپیماها برای بمباران شیرجه رفت و ما توی آسمون مسیر حرکت بمب ها رو به هم نشون میدادیم. بمبها درست میرفت سمت مقر ما توی خط... بمب های دشمن که زمین خورد من گفتم #غلط_نکنم_مقر_ما_رو_بمبارون_کرد.

نزدیک عصر بود که به مقرمون در #شهر_بیاره رسیدیم. نهار خوردیم و من هم خیلی خسته بودم خوابم برد...یک ساعتی به اذان مغرب بود که با صدای پچ پچ بچه ها بیدار شدم.یکی از بچه ها از جلو اومده بود و خبر بمباران مقر را آورده بود. فقط میگفت #همه_بچه_ها_از_بین_رفتن.

🍃🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#تحویل_سال_1367
تحویل سال مقارن ظهر و روز اول ماه شعبان بود
سال 67 داشت تحویل میشد و ما داشتیم ازمنطقه #نودشه وارد #شهر_بیاره عراق میشدیم که کنار آبشاری توقف کردیم
شهید علی اکبر طحانی ساکش رو باز کرد و دفترچه کاهیش رو درآورد و شروع کرد تند تند نوشتن.
"الان وارد بیاره عراق شدیم و کنار آبشاری توقف کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم #دعای_سال_تحویل رو بخونیم".
گفتم برادر طحانی عجله نکن بگذار غروب گزارش بنویس.
او گفت معلوم نیست تا غروب باشیم..
آخه توی مسیر که میومدیم وارد خاک عراق بشیم یه چوپان با گوسفنداش وارد #میدون_مین کنار جاده شده بودن و روی مین های #والمری رفته بودند وتکه های بدنشون در اطراف جاده پراکنده بود . منظره عجیبی بود و عجیب به ریخت.
بعد هم با دوربین عکاسی اش که رویش اتیکت موسسه کیهان بود چند تا عکس گرفت.....
چند روز به #عملیات_بیت_المقدس_4 مونده بود که دیدم شهید طحانی اخم هاش توهمه..
گفتم برادر چی شده. مگه کشتی هات غرق شده.
با عصبانیت گفت : دوربینم توی ساک نیست.
گفتم شاید اشتباهی جابجا شده.
گفت: برای بیت المال بود از این عصبانیم که در نگهداریش سهل انگاری کردم.
گفتم انشاءالله پیدا میشه. مواظب دفترچه ات باش و اون گزارش های با ارزشی که نوشتی غیب نشه.
#شهید_علی_اکبر_طحانی روز 11 فروردین 1367 در مقر تخریب لشگر 10 در کنار دریاچه دربندی خان عراق با بمب شیمیایی دشمن به شهادت رسید.
(جعفر طهماسبی)
@alvaresinchannel
#عارفی_که_پدر_معنوی_رزمندگان بود

خیلی از رزمنده ها میز درس و مشق رو رها کرده و به جبهه اومده بودند.
نوجوانانی که شدیدا به خانواده وابسته و نیازمند عاطفه خانواده.
اما وقتی از خانواده دل می کندن و پا تو جبهه می گذاشتند،بودند کسانی که جای پدر و برادر بزرگشون رو پرکنند و بودند کسانی که دیدن اونها و در معرض نفس قدسی اونها قرار گرفتن همه خلاءها را یکجا پر می کرد. ازجمله سرآمد این افراد، عارف واصل حضرت آیت الله مجدالدین قاضی امام جمعه فقید دزفول بود.

از عملیات #فتح_المبین به بعد که حضور رزمندگان تهرونی در #پادگان_دو کوهه پررنگ شد این عالم روحانی و این فقیه صمدانی مدام برای دیدار این عزیزان و بر پایی جماعت در پادگان حضور پیدا می کرد. رزمندگانی که اطراف #شهر_ذزفول مقر اونها بود از خرمن معارف این عزیز توشه ها برده اند.

یادم میاد امتحانات ثلث دوم رو که دادیم بهمن ماه بود و برای عملیات والفجر مقدماتی خودمون رو به جبهه رسوندیم.رفتیم پادگان دوکوهه؛ رزمندها مشغول تجدید آموزش ها برای عملیات بودند. حسابی آموزش ها عرق ما رو درآورده بود و آخرهفته نیاز به استحمام و تجدید روحیه داشتیم. صبح جمعه بود که همراه یک عده ازدوستان رفتیم دزفول، بعد ازاستحمام یک چرخی در شهر زدیم و زیر پل قدیم دزفول یک آب هویج بستنی خوردیم. همون جمعه اول همه پولمون که از تهرون از بابامون گرفته بودیم پرید. تازه چند روز بود که از خانواده دور شده بودیم. بچه مدرسه ای هم بودیم و زود دلتنگ می شدیم. با همکلاسی های رزمنده رفتیم نمازجمعه دزفول.صف های جماعت تشکیل شده بود و صدای دلنشین، زیبا و قشنگ آقای قاضی با اون لهجه غلیظ «دزفیلی میومد».ما هم بدون اعتنا به این فضا تو صف های جماعت دنبال رفیقامون می گشتیم . بعضا از ذوق دیدن بعضی دوستان سر صدا به راه میانداختیم. البته نمازگذارهای دزفولی با لهجه شیرینشون به ما تذکر می دادند. اما نه جوری که بچه ها برنجند. آنقدر فضای خوش و بش با دوستان گل کرده بود که یادمون رفته بود که ای بابا نمازجمعه است و خطیب جمعه خطبه میخونه.

اما یک لحظه به خودم اومدم که صدای مهربون آقای قاضی داشت مردم دزفول رو نصیحت می کرد:

به شما همشهری ها توصیه می کنم به این رزمندگان که مهمون شهر ما هستند و دور از خانه و خانواده هستند برسید و با اونا مهربون باشید. اگر در مغازه های شما می آیند با اونها مدارا کنید.

در آخر با حالت تواضع و فروتنی به رزمندگان می فرمود:

من دعاگوی شماهستم وهرشب به شما دعا می کنم.

این جملات آنقدر دلنشین بود که همه توجه ها روبه خودش جلب می کرد و نفوذ کلام این مرد خدایی هوس 021 رو ازسرها بیرون می کرد. نماز که تموم شد از روسر مردم رد شدیم وخودمون رو میرسوندیم به این مرد الهی. قد بلند و رشیدی داشت. روی پنجه هامون بلند می شدیم و دست دورگردنش می انداختیم و این پیرمرد نورانی خم می شد تا ما بتوانیم صورتش روببوسیم.

اون روز بعد از نمازجمعه همه صف کشیدیم برای خوردن نهار خوشمزه ای که بعد از نماز جمعه دزفول به همه رزمندگان می دادند و جالب اینه که نهار که می خوردیم بعد از هر لقمه غذا می گفتیم:

#صفای_دل_مردم_دزفول ...

یکی از خاطرات جالبی که خیلی از بچه های تهرون دارن از مرحوم قاضی این بود که ایشون وقتی می آمدند برای نماز پادگان، وقت اومدن صورت سفیدش مثل ماه می درخشید. اما وقت رفتن آنقدر رزمندها روی او رو بوسیده بودن که صورتش سرخ شده بود. مرحوم قاضی درتمام عملیات هایی که درمنطقه عمومی شوش و ذزفول انجام می شد. وجودش و دعایش کارساز بود. وجود این فقیه در شهر فقاهت و شهر فقیه نامی #شیخ_مرتضی_انصاری و تربیت مردم این شهر به تربیت دینی برکتی بود که رزمندگان ما درطول دفاع مقدس از آن بهره ها بردند.
روحش شاد..
یاد این مرد الهی یاد شهداست
به روح او و فرزندا #شهیدش فاتجه مع الصلوات

راوی :جعفرطهماسبی
@alvaresinchannel
🌹#شهید_عبدالرزاق_شمشیر_بند
شهید عبدالرزاق علی شیری
شهادت عملیات والفجر8 #شهر_فاو
تاریخ شهادت : 1 اسفند 1364

سال ۶۱ و در عملیات مسلم ابن عقیل(ع) در حالی که رزمنده لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) بود در بمباران هوایی مقر گردانها در سومار در اثر اصابت ترکش دستش چپش از کتف جدا شد و به پشت جبهه برگشت. همه می‌گفتند عبدالرزاق حالا حالاها به جبهه برنمی‌گرده اما ۱۵ روز بعد با آستین خالی توی دوکوهه روئیت شد. او ول کن نبود و کسی هم جرات این رو نداشت که توی عملیات از او استفاده نکنه.
کسی باورش نمی‌شد که عبدالرزاق هنوز می‌تونه سینه به سینه دوشکا بره و با نارنجک خاموشش کنه. او رزمنده گردان حنظله بود. این دلاوری و جیگرداری در عملیات والفجر یک کار دستش داد. در حالی که ۳ ماه بیشتر از قطع دست چپش نمی‌گذشت تیر دشمن به گردنش اصابت کرد و باز مجروح شد.بعضی رزمنده‌ها یکبار مصرف بودند و با یک اعزام و یا یک مجروحیت به جبهه پشت می‌کردند اما عبدالرزاق دوباره اومد و این بار توی مقر قلاجه همه رو حیرت زده کرد.
در مراسم صبحگاه اردوگاه قلاجه قبل از عملیات والفجر 4 عبدالرزاق با آستین خالی و قداره به کمر، در حالی که پرچم سرخی به دست داشت ظاهر می‌شد و خودش کمپوت روحیه بود.
عبدالرزاق عاشق شهید حاج حسین اسکندرلو بود
و در نهایت در روز 1 اسفند 64 با گردان علی اصغر(ع) برای دفع پاتک در فاو وارد نبرد شد.تیربار چهارلول دشمن امان همه را بریده بود. وقتی روی خاکریز قفل می‌شد مثل موریانه خاکریز رو کوتاه میکرد و تلفات میگرفت. عبدالرزاق دست به کار شد. برای رسیدن به تیربار دشمن باید از باتلاقی که بین ما و دشمن بود می‌گذشت و رد شدن از این همه گل و لای به این راحتی نبود و دشمن کاملا روی مواضع ما دید تیر داشت اما عبدالرزاق ول کن نبود. نارنجک به کمر و شمشیر به دست حرکت کرد و دقایقی بعد تیربار دشمن خاموش شد و عبدالرزاق علی شیری هم افتاد.
شهید عبدالرزاق علی شیری روز اول اسفند 64 روحش پر کشید و پیکرش در فاو ماند و بعد از 13 سال به وطن باز گشت و در گلزار شهدای امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.
راوی:جعفرطهماسبی
@alvaresinchannel
#رزمنده_ای_که_شمشیر_به_کمرداشت
شهید عبدالرزاق علی شیری
شهادت: 1 اسفند 1364 دفع پاتک در #شهر_فاو
گردان علی اصغر علیه السلام لشگر 10
و پیکر مطهرش بعد از 13 سال در امام زاده محمد(ع) کرج دفن شد.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#حماسه_مقابله_با_پاتک_های_دشمن
لشگر 10 سیدالشهدا علیه السلام
#شهر_فاو
#اطراف_کارخانه_نمک
لشگر 10 سیدالشهدائ علیه السلام در اولین ساعات رو اول اسفند سال 64 در شهر فاو مقابل دشمن حاضر شد و از سپیده دم روز اول اسفند به مقابله پاتک های سنگین دشمن رفت.
ابتدا #گردان_علی_اصغر_علیه السلام به فرماندهی #شهید_حاج_حسین_اسکندرلو و سپس #گردان_حضرت_قمربنی_هاشم_علیه السلام به کارگرفته شد.
بچه ها مردانه جنگیدند.
کار بچه های تخریب و مهندسی در این دو روز و در مقابله با پاتک ها عالی بود.
مین گذاری در مسیر خودروهای زرهی و نفرات دشمن تلفات زیادی گرفت و ماموریت دیگ بچه های تخریب شکافتن جاده در مسیر مانور ستون زرهی دشمن بود که نیمه شب روز دوم اسفند با نظارت #سردار_شهید_حاج_عبدالله_نوریان انجام شد و در سپیده دم روز 2 اسفند سال 64 فرمانده دلاور جبهه حاج عبدالله با آتش خمپاره زمانی دشمن و اصابت ترکش به سر به شدت مجروح شد و به اغماء رفت.
یاد همه ی اون دلاوری ها بخیر
@alvaresinchannel
More