الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#خانواده_شهدا
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_اسماعیلی_پور
رضا از بچه های با صفای #جنوب_شهر بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به #گردان_تخریب یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری .
خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای #خانواده_شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا #روز_سیزدهم_فروردین_67 توی #منطقه_بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی #سیزده_بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی #چادر_تدارکات بود که دقیقا #بمب_شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد #شیمییاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند #رضا_استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_اسماعیلی_پور
رضا از بچه های با صفای #جنوب_شهر بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به #گردان_تخریب یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری .
خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای #خانواده_شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا #روز_سیزدهم_فروردین_67 توی #منطقه_بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی #سیزده_بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی #چادر_تدارکات بود که دقیقا #بمب_شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد #شیمییاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند #رضا_استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_اسماعیلی_پور
رضا از بچه های با صفای #جنوب_شهر بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به #گردان_تخریب یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری .
خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای #خانواده_شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا #روز_سیزدهم_فروردین_67 توی #منطقه_بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی #سیزده_بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی #چادر_تدارکات بود که دقیقا #بمب_شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد #شیمییاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند #رضا_استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_اسماعیلی_پور
رضا از بچه های با صفای #جنوب_شهر بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به #گردان_تخریب یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری .
خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای #خانواده_شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا #روز_سیزدهم_فروردین_67 توی #منطقه_بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی #سیزده_بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی #چادر_تدارکات بود که دقیقا #بمب_شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد #شیمییاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند #رضا_استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🥀🌷💐
🥀
به سنت هرساله در اولین روزهای بهار #بچه_های_تخریب_لشگر_27 به دیدار #خانواده_شهدا میروند.
امسال هم توفیق این دیدار حاصل شد.
تصمیم بر این شد که امسال فیض حضورتعداد بیشتری ازخانواده شهدا درک شود.
مثل روزهای جبهه #بچه_های_تخریب به چند گروه تقسیم شدند و هرگروه ماموریت دیدار با چند خانواده شهید را به عهده گرفت.
🥀
🥀🌷💐
🍀تصاویر دیدار جمعی از #بچه_های_تخریبچی_لشگر_27 با خانواده شهدا...👇👇👇👇
🍃🍃@alvaresinchannel
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🌺🍃🌺🍃
🍃🌺🍃🌺
🍃🌺
وعده دیدار با امام محقق شد

#عملیات_کربلای_5 🌷🌷

بعد ازیکماه درگیری سنگین ونفس گیر با دشمن بعثی در# شلمچه در #عملیات_کربلای_5 ، و بیش از 3 ماه دوری از خانواده ، #رزمندگان_لشگر_10_سیدالشهداء_(ع) برای دیدار با خانواده شهدا وسرکشی به خانه وخانواده به تهران اومدند.
تهران یعنی# استان_تهران.
چون شهرستان بزرگ کرج واطرافش هم جزء استان تهران بود.
بعد از رژه با شکوه رزمندگان و حماسه سازان لشگر10 در شهر کرج بچه ها دیداری با #خانواده_شهدا داشتند وبعد هم مرخص شدتد برای دیدن خانواده خودشون.
و بعد هم مانور پیروزی رزمندگان لشگر10 در شهر تهران و مقابل #مجلس_شورای_اسلامی انجام شد ودر این مراسم از فرماندهان عملیات کربلای 5 توسط رییس مجلس شورای اسلامی #آقای_هاشمی_رفسنجانی تقدیرشد و بعد از چند روز وعده دیدار حماسه آفرینان کربلای 5 با امام عزیزشان محقق گردید.

🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

کاروان #خانواده_شهدا_و_ایثارگران_تخریبچی_لشگر_27 به همت هیات ایثارگران تخریب لشگر حضرت رسول(ص) مشرف به زیارت عتبات درعراق شده اند.
برادر حاج رضا ابراهیمی که قافله سالاری این کاروان را دارد با ارسال تصاویری از این سفر معنوی جمع ما رو هم به این میهمانی دعوت نمودند.
انشاء الله با زیارتی مقبول به وطن برگردند و نائب الزیاره همه همسنگران و همراهان آرزومند باشند.
تصویر این زیارت👇👇👇👇
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
امسال توی این جمع 👆👆👆👆👆
جای #خانواده_شهدا_و_رزمندگان_تهرونی_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام خالیه
چراش؟؟؟؟ باشه
برای بعد!!!!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_اسماعیلی_پور
رضا از بچه های با صفای #جنوب_شهر بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به #گردان_تخریب یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری .
خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای #خانواده_شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا #روز_سیزدهم_فروردین_67 توی #منطقه_بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی #سیزده_بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی #چادر_تدارکات بود که دقیقا #بمب_شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد #شیمییاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند #رضا_استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🌺🍃🌺🍃
🍃🌺🍃🌺
🍃🌺
وعده دیدار با امام محقق شد

#عملیات_کربلای_5 🌷🌷

بعد ازیکماه درگیری سنگین ونفس گیر با دشمن بعثی در# شلمچه در #عملیات_کربلای_5 ، و بیش از 3 ماه دوری از خانواده ، #رزمندگان_لشگر_10_سیدالشهداء_(ع) برای دیدار با خانواده شهدا وسرکشی به خانه وخانواده به تهران اومدند.
تهران یعنی# استان_تهران.
چون شهرستان بزرگ کرج واطرافش هم جزء استان تهران بود.
بعد از رژه با شکوه رزمندگان و حماسه سازان لشگر10 در شهر کرج بچه ها دیداری با #خانواده_شهدا داشتند وبعد هم مرخص شدتد برای دیدن خانواده خودشون.
و بعد هم مانور پیروزی رزمندگان لشگر10 در شهر تهران و مقابل #مجلس_شورای_اسلامی انجام شد ودر این مراسم از فرماندهان عملیات کربلای 5 توسط رییس مجلس شورای اسلامی #آقای_هاشمی_رفسنجانی تقدیرشد و بعد از چند روز وعده دیدار حماسه آفرینان کربلای 5 با امام عزیزشان محقق گردید.

🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel