الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#شهید_رضا_استاد
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #ناصر_مرادخانی

در مسیر برگشت از #مقر_دربندیخان وارد #شهر_حلبچه شدیم که سرو کله #هواپیما_های دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که #اطراف_شهر_بیاره را هم بمبارون کردند.
دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود .
حرکت کردیم به سمت #مقر_تخریب در #بیاره ..
دم دمای غروب بود که به #مقر_بیاره نزدیک شدیم.
ماشین هایی که از طرف بیاره می امدند ماسک به صورت داشتند و به ماها هم اشاره میکردند که ماسک بزنیم و به سمت بیاره نرویم .
به نزدیک مقر که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و به سمت مقر بالا رفتیم.
اولین چیزی که توجه‌ مرا جلب کرد .نبود ن چادر تدارکات بود.
خوب که دقت کردم دیدم چادر بالای درخت است .
نزدیک که شدم دیدم یک نفر روی زمین افتاده که #پیراهن_استتار هم به تن داشت.
نزدیکتر که شدم دیدم #شهید_رضا_استاد است که ترکش بمب سمت راست سرش را شکافته بود .
باکمک چند‌نفر از دوستان #پیکر_پاک_شهید_ رضا_استاد را داخل وانت گردان گذاشتیم و بردیم تحویل #معراج_شهدا دادیم.
هنوز ان انگشتری که میگفت موقع اعزام پدرم بهم داده توی دستش بود .
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
13 فروردین 67
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونجا بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در #مقر_تخریب در شهربیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
#سیزده_بدر_با_طعم_شهادت

#عملیات_بیت_المقدس_4

✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#روز_13_فروردین بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند.
روز سیزده بدر و از طرفی هم #شب_نیمه_شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن .
گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت ..
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم .
به مقرکه رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که #دوستان_شهید_ما_برای_نماز_جماعت_ظهر_و_عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود.

چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . #دشمن_شیمیایی_زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم .
حاج احمد ماشین رو نگه داشت.
من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم.
دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده.
دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... #شهید_رضا_استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا بردیم.
قرارمون بود که شب #نیمه_شعبان برای ولادت #امام_زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .

در #بمباران_دو_تا_مقر_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهدا_علیه_السلام 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله..

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#فدائیان_مهدی
شهدایی که فدایی مهدی(ع) شدند.

✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#روز_13_فروردین سال 67 بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند.
روز سیزده بدر و از طرفی هم #شب_نیمه_شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم که چیزی بخون و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن .
گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت ..
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم .
به مقر توی خط که رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که #دوستان_شهید_ما_برای_نماز_جماعت_ظهر_و_عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود.

چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . #دشمن_شیمیایی_زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم .
حاج احمد ماشین رو نگه داشت.
من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم.
دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده.
دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... #شهید_رضا_استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا بردند.
قرارمون بود که شب #نیمه_شعبان برای ولادت #امام_زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .

در #بمباران_دو_تا_مقر_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهدا_علیه_السلام در 12 ماه شعبان و شب نیمه شعبان 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله..

☘️☘️
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchannel
#شب_نیمه_شعبان سال 67 بود.
یکی دوساعت به غروب آفتاب بود که سرو کله هواپیماهای دشمن بعثی پیدا شد و #مقر_تخریب_لشگر_10 رو در حاشیه #شهر_بیاره عراق بمبارون کردند.
سی ، چهل نفری اونجا بودند و همه مصدوم شدند .
#شهید_رضا_استاد کنار چادر تدارکات در حال بستن بند پوتینش بود که راکت شیمیایی دشمن کنارش به زمین میخوره و پرت میشه توی چادر تدارکات.
ما با یه تعداد از بچه های رفته بودیم مقر توی خط رو جمع کنیم و قرار بود بچه هایی که در مقر عقب بودند سورو سات رو فراهم کنند برای #جشن_نیمه_شعبان.
نیم ساعت به مغرب بود که رسیدیم.
همه جا به هم ریخته بود.
هیچکس توی مقر نبود.
همه ی بچه ها خودشون رو به بلندی های اطراف رسونده بودند تا از صدمات #گاز_شیمیایی در امان باشند.
فقط یه رزمنده با لباس پلنگی در حالیکه صورتش غرق خون بود و به پشت روی وسایل چادر تدارکات افتاده بود جلب توجه میکرد.
وقتی بهش رسیدیم هنوز صورتش گرم بود.
شهید رضا رو لای پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا فرستادیم.
بچه هایی که بالاتپه ها رفته بودند با دیدن ما پایین اومدند.
فرماندهان مصلحت ندیدند بچه ها دیگه توی مقر بمونند.
آب ریزش از چشم ها و سرفه ها شروع شده بود.
چند تا مینی بوس اومد و یه تعداد از بچه ها نماز مغرب نخونده رفتند به سمت پاوه.
ما هم موندیم.
وقت نماز بود.
رفتم برای تجدید وضو سمت دستشویی ها.
آفتابه ها پر آب بود و با عجله یکی از آفتابه ها رو برداشتم و رفتم دستشویی..
غافل از اینکه آب داخل آفتابه ها در تماس با گازهای شیمیایی آلوده شده.
بیشتر توضیح ندهم.
نماز رو که خوندیم سوزش چشم و خارش پوست شروع شد و چند دقیقه بعد هم سرفه های پی در پی و حالت تهوع.
شب نیمه شعبان بود و همه چی به هم ریخت.
جمع ما پراکنده شد.
جشن نیمه شعبان ما توی مینی بوس بود که داشتیم عقب میرفتیم.
خیلی ها از شدت درد ناله میکردند. اصلا یادشون رفته بود امشب چه شبی است.
از شب نیمه شعبان تا به صبح روز نیمه شعبان به ما خیلی سخت گذشت.
ما رو با اتوبوس هایی که صندلی هاش رو برداشته بودند عقب فرستادند و نزدیک ظهر بود که رسیدیم بیمارستان امیرکبیر اراک.
به سربازان رزمنده امام زمان علیه السلام در روز نیمه شعبان سال 67 خیلی سخت گذشت.
۳۴ سال از اون روز میگذره
یاد همه ی اون سختی ها و تلخی ها بخیر.
♦️جامانده از شهدا : جعفرطهماسبی
🍃🍃🍃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
13 فروردین 67
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#سیزده_بدر_با_طعم_شهادت🌹🌹

#عملیات_بیت_المقدس_4

✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#روز_13_فروردین بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند.
روز سیزده بدر و از طرفی هم #شب_نیمه_شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن .
گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت ..
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم .
به مقرکه رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که #دوستان_شهید_ما_برای_نماز_جماعت_ظهر_و_عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود.

چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . #دشمن_شیمیایی_زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم .
حاج احمد ماشین رو نگه داشت.
من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم.
دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده.
دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... #شهید_رضا_استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا بردیم.
قرارمون بود که شب #نیمه_شعبان برای ولادت #امام_زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .

در #بمباران_دو_تا_مقر_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهدا_علیه_السلام 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله..

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
💐
#شب_نیمه_شعبان سال 67 بود.
یکی دوساعت به غروب آفتاب بود که سرو کله هواپیماهای دشمن بعثی پیدا شد و #مقر_تخریب_لشگر_10 رو در حاشیه #شهر_بیاره عراق بمبارون کردند.
سی ، چهل نفری اونجا بودند و همه مصدوم شدند .
#شهید_رضا_استاد کنار چادر تدارکات در حال بستن بند پوتینش بود که راکت شیمیایی دشمن کنارش به زمین میخوره و پرت میشه توی چادر تدارکات.
ما با یه تعداد از بچه های رفته بودیم مقر توی خط رو جمع کنیم و قرار بود بچه هایی که در مقر عقب بودند سورو سات رو فراهم کنند برای #جشن_نیمه_شعبان.
نیم ساعت به مغرب بود که رسیدیم.
همه جا به هم ریخته بود.
هیچکس توی مقر نبود.
همه ی بچه ها خودشون رو به بلندی های اطراف رسونده بودند تا از صدمات #گاز_شیمیایی در امان باشند.
فقط یه رزمنده با لباس پلنگی در حالیکه صورتش غرق خون بود و به پشت روی وسایل چادر تدارکات افتاده بود جلب توجه میکرد.
وقتی بهش رسیدیم هنوز صورتش گرم بود.
شهید رضا رو لای پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا فرستادیم.
بچه هایی که بالاتپه ها رفته بودند با دیدن ما پایین اومدند.
فرماندهان مصلحت ندیدند بچه ها دیگه توی مقر بمونند.
آب ریزش از چشم ها و سرفه ها شروع شده بود.
چند تا مینی بوس اومد و یه تعداد از بچه ها نماز مغرب نخونده رفتند به سمت پاوه.
ما هم موندیم.
وقت نماز بود.
رفتم برای تجدید وضو سمت دستشویی ها.
آفتابه ها پر آب بود و با عجله یکی از آفتابه ها رو برداشتم و رفتم دستشویی..
غافل از اینکه آب داخل آفتابه ها در تماس با گازهای شیمیایی آلوده شده.
بیشتر توضیح ندهم.
نماز رو که خوندیم سوزش چشم و خارش پوست شروع شد و چند دقیقه بعد هم سرفه های پی در پی و حالت تهوع.
شب نیمه شعبان بود و همه چی به هم ریخت.
جمع ما پراکنده شد.
جشن نیمه شعبان ما توی مینی بوس بود که داشتیم عقب میرفتیم.
خیلی ها از شدت درد ناله میکردند. اصلا یادشون رفته بود امشب چه شبی است.
از شب نیمه شعبان تا به صبح روز نیمه شعبان به ما خیلی سخت گذشت.
ما رو با اتوبوس هایی که صندلی هاش رو برداشته بودند عقب فرستادند و نزدیک ظهر بود که رسیدیم بیمارستان امیرکبیر اراک.
به سربازان رزمنده امام زمان علیه السلام در روز نیمه شعبان سال 67 خیلی سخت گذشت.
31سال از اون روز میگذره
یاد همه ی اون سختی ها و تلخی ها بخیر.
♦️جامانده از اون روز: جعفرطهماسبی
🍃🍃🍃
@alvaresinchannel
#بزرگداشت_شهدای_تخریبچی_ماه_شعبان
یادبود #شهید_رضا_استاد
و شهدای تخریبچی شهید در حلبچه
روز جمعه نیمه شعبان 27 اسفند 1400
#دعای_ندبه
مهدیه ی شهدا
#گلزار_شهدای_بهشت_زهراء_سلام_الله_علیها
ساعت 7.30 صبح
بعد از اتمام دعا به همراه خانواده شهدا جهت تجدید میثاق در جوار مزار شهدای شیمیایی حلبچه حاضر خواهیم شد.
@ALVARESINCHANNEL
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #ناصر_مرادخانی

در مسیر برگشت از #مقر_دربندیخان وارد #شهر_حلبچه شدیم که سرو کله #هواپیما_های دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که #اطراف_شهر_بیاره را هم بمبارون کردند.
دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود .
حرکت کردیم به سمت #مقر_تخریب در #بیاره ..
دم دمای غروب بود که به #مقر_بیاره نزدیک شدیم.
ماشین هایی که از طرف بیاره می امدند ماسک به صورت داشتند و به ماها هم اشاره میکردند که ماسک بزنیم و به سمت بیاره نرویم .
به نزدیک مقر که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و به سمت مقر بالا رفتیم.
اولین چیزی که توجه‌ مرا جلب کرد .نبود ن چادر تدارکات بود.
خوب که دقت کردم دیدم چادر بالای درخت است .
نزدیک که شدم دیدم یک نفر روی زمین افتاده که #پیراهن_استتار هم به تن داشت.
نزدیکتر که شدم دیدم #شهید_رضا_استاد است که ترکش بمب سمت راست سرش را شکافته بود .
باکمک چند‌نفر از دوستان #پیکر_پاک_شهید_ رضا_استاد را داخل وانت گردان گذاشتیم و بردیم تحویل #معراج_شهدا دادیم.
هنوز ان انگشتری که میگفت موقع اعزام پدرم بهم داده توی دستش بود .
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁🍀
🍁🍀
🍀
#میثاق_با_شهدا
در روز ولادت
🟢 #امام_زمان_علیه_السلام
گلزار شهدای تهران
☑️یادبود #شهید_رضا_استاد
و شهدای تخریبچی #عملیات_بیت_المقدس_4
این مراسم با حضور خانواده شهدا و همسنگران تخریبچی در جوار شهدا در قطعه 40 بهشت زهراسلام الله علیها برگزار شد.
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#سیزده_بدر_با_طعم_شهادت🌹🌹

#عملیات_بیت_المقدس_4

✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#روز_13_فروردین بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند.
روز سیزده بدر و از طرفی هم #شب_نیمه_شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن .
گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت ..
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم .
به مقرکه رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که #دوستان_شهید_ما_برای_نماز_جماعت_ظهر_و_عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود.

چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . #دشمن_شیمیایی_زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم .
حاج احمد ماشین رو نگه داشت.
من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم.
دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده.
دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... #شهید_رضا_استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا بردیم.
قرارمون بود که شب #نیمه_شعبان برای ولادت #امام_زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .

در #بمباران_دو_تا_مقر_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهدا_علیه_السلام 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله..

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷
#32_سال_است_که_برادرم_پرکشیده
#دلنوشته_خواهر_شهید_رضا_استاد

روز 13 فروردین سال ۶۷ بود
لباس های نو مون رو پوشیده بودیم و مادرم برای رفتن به زیارت حرم شاه عبدالعظیم (ع) تدارک دیده بود .
پدرم هم حاضر و آماده قدم میزد و میگفت : زود باشید بریم و زود برگردیم شاید امروز رضا بیاد.
با این حرف پدر ، یه دلشوره ای همراه با انتظار در دل مادر و پدرم شعله میکشید.
رفتیم زیارت #حضرت_عبدالعظیم_علیه_السلام و زود برگشتیم ولی از اومدن داداش خبری نبود.
شایدم خبری بود و ما مطلع نبودیم و اون خبر تلخ سه روز دیگه اومد و مارو در حسرت ندیدنش باقی گذاشت.
اون خبر خبر آسمانی شدنش بود.
امروز 13 فروردین 99 سی و دومین سالگرد حسرت ندیدنش را میکشیم.

ممنون میشم مهمان کنید برادر عزیزم #شهید_رضا_استاد رو که به #شهید_روز_طبیعت نام گرفته به ذکر صلوات و فاتحه ای 🥀🥀🥀
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
13 فروردین 67
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#سیزده_بدر_با_طعم_شهادت🌹🌹

#عملیات_بیت_المقدس_4

✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#روز_13_فروردین بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند.
روز سیزده بدر و از طرفی هم #شب_نیمه_شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن .
گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت ..
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم .
به مقرکه رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که #دوستان_شهید_ما_برای_نماز_جماعت_ظهر_و_عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود.

چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . #دشمن_شیمیایی_زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم .
حاج احمد ماشین رو نگه داشت.
من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم.
دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده.
دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... #شهید_رضا_استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا بردیم.
قرارمون بود که شب #نیمه_شعبان برای ولادت #امام_زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .

در #بمباران_دو_تا_مقر_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهدا_علیه_السلام 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله..

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
🍂
🍂

30سال است که #هیات_الوارثین به مناسبت #نیمه_شعبان و سالگرد #شهید_رضا_استاد دربیت این شهید جشن ولادت امام زمان علیه السلام برگزار میکنند..

چند سالی است که پدر شهید استاد که هرساله بانی این جشن بود رخ در نقاب خاک کشیده و مادر بزرگوار شهید استاد بیرق دار این مراسم است.

دیشب سی امین سالگرد این جشن بود و در منزل شهید در شهرستان کرج و با حضور همسنگران تخریبچی بر گزار شد.
تصاویر این مراسم
👇👇👇👇👇
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
💐
#شب_نیمه_شعبان سال 67 بود.
یکی دوساعت به غروب آفتاب بود که سرو کله هواپیماهای دشمن بعثی پیدا شد و #مقر_تخریب_لشگر_10 رو در حاشیه #شهر_بیاره عراق بمبارون کردند.
سی ، چهل نفری اونجا بودند و همه مصدوم شدند .
#شهید_رضا_استاد کنار چادر تدارکات در حال بستن بند پوتینش بود که راکت شیمیایی دشمن کنارش به زمین میخوره و پرت میشه توی چادر تدارکات.
ما با یه تعداد از بچه های رفته بودیم مقر توی خط رو جمع کنیم و قرار بود بچه هایی که در مقر عقب بودند سورو سات رو فراهم کنند برای #جشن_نیمه_شعبان.
نیم ساعت به مغرب بود که رسیدیم.
همه جا به هم ریخته بود.
هیچکس توی مقر نبود.
همه ی بچه ها خودشون رو به بلندی های اطراف رسونده بودند تا از صدمات #گاز_شیمیایی در امان باشند.
فقط یه رزمنده با لباس پلنگی در حالیکه صورتش غرق خون بود و به پشت روی وسایل چادر تدارکات افتاده بود جلب توجه میکرد.
وقتی بهش رسیدیم هنوز صورتش گرم بود.
شهید رضا رو لای پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا فرستادیم.
بچه هایی که بالاتپه ها رفته بودند با دیدن ما پایین اومدند.
فرماندهان مصلحت ندیدند بچه ها دیگه توی مقر بمونند.
آب ریزش از چشم ها و سرفه ها شروع شده بود.
چند تا مینی بوس اومد و یه تعداد از بچه ها نماز مغرب نخونده رفتند به سمت پاوه.
ما هم موندیم.
وقت نماز بود.
رفتم برای تجدید وضو سمت دستشویی ها.
آفتابه ها پر آب بود و با عجله یکی از آفتابه ها رو برداشتم و رفتم دستشویی..
غافل از اینکه آب داخل آفتابه ها در تماس با گازهای شیمیایی آلوده شده.
بیشتر توضیح ندهم.
نماز رو که خوندیم سوزش چشم و خارش پوست شروع شد و چند دقیقه بعد هم سرفه های پی در پی و حالت تهوع.
شب نیمه شعبان بود و همه چی به هم ریخت.
جمع ما پراکنده شد.
جشن نیمه شعبان ما توی مینی بوس بود که داشتیم عقب میرفتیم.
خیلی ها از شدت درد ناله میکردند. اصلا یادشون رفته بود امشب چه شبی است.
از شب نیمه شعبان تا به صبح روز نیمه شعبان به ما خیلی سخت گذشت.
ما رو با اتوبوس هایی که صندلی هاش رو برداشته بودند عقب فرستادند و نزدیک ظهر بود که رسیدیم بیمارستان امیرکبیر اراک.
به سربازان رزمنده امام زمان علیه السلام در روز نیمه شعبان سال 67 خیلی سخت گذشت.
31سال از اون روز میگذره
یاد همه ی اون سختی ها و تلخی ها بخیر.
♦️جامانده از اون روز: جعفرطهماسبی
🍃🍃🍃
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#شهید_روز_طبیعت
#تخریبجی_شهید
#رضا_استاد
#شهادت : 13 فروردین 67
#شهر_بیاره_عراق
شهادت با #بمب_شیمیایی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #ناصر_مرادخانی

در مسیر برگشت از #مقر_دربندیخان وارد #شهر_حلبچه شدیم که سرو کله #هواپیما_های دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که #اطراف_شهر_بیاره را هم بمبارون کردند.
دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود .
حرکت کردیم به سمت #مقر_تخریب در #بیاره ..
دم دمای غروب بود که به #مقر_بیاره نزدیک شدیم.
ماشین هایی که از طرف بیاره می امدند ماسک به صورت داشتند و به ماها هم اشاره میکردند که ماسک بزنیم و به سمت بیاره نرویم .
به نزدیک مقر که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و به سمت مقر بالا رفتیم.
اولین چیزی که توجه‌ مرا جلب کرد .نبود ن چادر تدارکات بود.
خوب که دقت کردم دیدم چادر بالای درخت است .
نزدیک که شدم دیدم یک نفر روی زمین افتاده که #پیراهن_استتار هم به تن داشت.
نزدیکتر که شدم دیدم #شهید_رضا_استاد است که ترکش بمب سمت راست سرش را شکافته بود .
باکمک چند‌نفر از دوستان #پیکر_پاک_شهید_ رضا_استاد را داخل وانت گردان گذاشتیم و بردیم تحویل #معراج_شهدا دادیم.
هنوز ان انگشتری که میگفت موقع اعزام پدرم بهم داده توی دستش بود .
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#سیزده_بدر_با_طعم_شهادت🌹🌹

#عملیات_بیت_المقدس_4

✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#روز_13_فروردین بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند.
روز سیزده بدر و از طرفی هم #شب_نیمه_شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن .
گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت ..
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم .
به مقرکه رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که #دوستان_شهید_ما_برای_نماز_جماعت_ظهر_و_عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود.

چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . #دشمن_شیمیایی_زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم .
حاج احمد ماشین رو نگه داشت.
من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم.
دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده.
دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... #شهید_رضا_استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا بردیم.
قرارمون بود که شب #نیمه_شعبان برای ولادت #امام_زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .

در #بمباران_دو_تا_مقر_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهدا_علیه_السلام 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله..

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#پدر_شهیدی_که_همیشه_با_ما_بود

قبل از سحر 16 مهرماه 94 بود که تلفنم زنگ خورد. با دلهره از خواب بیدار شدم .. خدایا کیه این وقت ساعت ؟؟؟ روی صفحه تلفن نشون میداد که خانواده استاد هستند.
گوشی رو جواب دادم. حاج خانوم استاد والده همسنگرمان #شهید_رضا_استاد بود. اول سلام احوالپرسی کردیم. و حاج خانوم فرمودند. همین الان حاج آقا رحمت خدا رفتند. من و دختر کوچکم در کنارش هستیم .. هنوز هیچکس خبردار نشده. حتی دخترم که در واحد روبروی ما ساکن هست خبرش نکردم.
حاجی چند لحظه قبل از اینکه از دنیا بره به من گفت: نگران نباش. من که از دنیا رفتم اول زنگ بزن به آقا جعفر بگو... اون بقیه کارها رو درست میکنه.
اینکه بی موقع زنگ زدم چون حاج آقا از من خواسته بود.
#حاج_محمد_استاد پدر بزرگوار #تخریبچی_شهید_رضا_استاد از روزهای اول تاسیس #هیات_الوارثین در کنار ما بود.
هرجا که پرچم هیات نصب میشد در زمره اولین نفراتی بود که خودش رو میرسوند. همیشه و همه جا همراه ما بود.
این مرد الهی به تعبیری بزرگ #هیات_الوارثین به شمار میرفت و به نوعی ما بودن در کنار هم را در سال های بعد از دفاع مقدس را مدیون امثال این حجت های الهی هستیم.
در سومین سالگرد عروج ملکوتی این عزیز سفر کرده یادش را گرامی میداریم
هدیه نثار مرحوم #حاج_محمد_استاد و فرزندش #شهید_رضا_استاد فاتحه مع الصلوات
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
More