دکارت و مسئله کوگیتوبخش دوم: مشکلات
ایرادات بسیار زیادی برای قضیهی کوگیتو وارد شده است. در بخش دوم این سلسلهنوشتار، به چند ایراد اساسی اشاره خواهیم کرد.
۱
. لیختنبرگ (لیشتنبرگ):-میاندیشـم! چرا من؟نقد لیختنبرگ از نقدهاییست که در زمانه خود دکارت هم مطرح شد. خلاصهی این نقد به شکل زیر است:
دکارت، از اموری مانند «شککردن»، «فریبخوردن»، «یقینیافتن»، «اندیشیدن» و...، فقط میتواند این نتیجه را بگیرد که «اندیشهای در جریان است»!
فرضگرفتنِ «من» (=
من میاندیشم) از جانب اندیشنده، نتیجهی فرارویِ بیتوجیهیست که از صرف افکار صورت میگیرد. دکارت تنها حق دارد که به «افکار» بپردازد، نه آنکه «منِ» صاحبِ آن افکار را اثبات کند.
۲. شلینگ:-هستیِ خود همانقدر شکبرانگیز است که هستیِ اشیاء!شلینگ در درسگفتارهای تاریخ فلسفهی خود، نقدهای بسیاری بر دکارت وارد میکند. ما در این نوشتار، به نقل یک نقد بسنده میکنیم.
شلینگ مدعی میشود که شک ما نسبت به وجود خارجی چیزها، نه برخاسته از ذهن ما (سوژه)، که برخاسته از ذات چیزها (ابژهها) است. وی اینگونه بحث خود را آغاز میکند:
«…در فلسفه هیچچیز نباید پیش از شناختهشده در سیاقاش، حقیقی تلقی شود. وقتی فلسفه را آغاز میکنم، از حیثِ فلسفی هیچ نمیدانم…». ولی دکارت «من هستم» را بهطور بیواسطه یقینی دانسته است، و این باعث میشود که دکارت «خود» را به عنوان بنیاد بشناسد. حال آنکه «…اگر شک به اشیاء را درست فهمیده باشم، باید به همان اندازه به هستیِ خودم هم شک کنم».
معنای شک دکارت چیست؟ غیر از این است که دکارت نمیتواند باور کند که اشیائی که بهطور حسی شناختهشدهاند، به همان معنایی وجود دارند که باشندهی اصیل، یا باشندهی متکی به خویش وجود دارد؟
دکارت در وجود اشیاء خارجی شک میکند، چرا که «…هستی آنها هستیِ اصیل نیست، در آنها چیزی صیرورتیافته…» میبیند. چنین چیزهایی، فینفسه وجود شکبرانگیزی دارند، یا به عبارت دیگر، «…ماهیتشان را نوسانِ میان هستی و نیستی تشکیل میدهد».
ولی دکارت میبایست همین هستیِ شکبرانگیز را در مورد خودش هم بپذیرد، چرا که هستیِ او نیز واقعیتی صرفاً وابسته دارد. کوگیتوی دکارت، معنایی جز این ندارد: «من بهعنوان اندیشنده هستم»، بنابرین، «میاندیشمِ» دکارت «…به معنای من هستمای نامشروط نیست، بلکه فقط مندرج است که: من به نحو معین هستم».
شلینگ، که ابتدا به ما نشان داد که فقط در اینکه «اشیاء به نحو مطلق هستند» میتوان شک کرد، حال به ما میگوید، «اینکه اشیاء به نحوی معین هستند» را میشود به همان نحوی استنباط کرد که دکارت بودنش را اثبات میکند:
من به واقعیتِ اشیاء شک میورزم، پس اشیاء هستند، یا دستکم: پس اشیاء هیچ نیستند. زیرا من به آنچه اساساً و به هیچ نحوی نیست شک هم نمیتوانم بورزم.
۳
. هیدگر:-هستم پس میاندیشممارتین هیدگر، فیلسوف آلمانی، در نقد ایدهی کوگیتوی دکارت که در بخش اول شرح داده شد به پیشفرض های این ایده بازمیگردد.
هیدگر مدعی است که دکارت، یک دوگانه سوژه_ابژه را پیشفرض میگیرد که ادامهی سنت متافیزیکی و دریافت آن از 'نفس' به مثابهی یک جوهر اندیشنده مستقل از جهان خارج است که وی، این تقسیمبندی را گمراهکننده میداند.
هیدگر اینگونه استدلال میکند که فلسفهی دکارت، دازاین (بودن پیشمفروضی که ملحوظ میشود) را به سوژهی اندیشندهی ساکن و راکد فروکاست میدهد و سایر ابعاد وجودی انسان را نادیده میگیرد، ابعادی مثل عواطف، حساسیتهای بدنی و کنشها و واکنشهای دازاین با جهان اطراف.
بدیل هیدگر برای سوژه، دازاین منتشر-در-جهان است که به هیچ عنوان از جهانِ خود قابل تفکیک نیست و بایستی به مثابه هستنده ای در-جهان، فهم و نه شناخته شود.
۴
. نیچه:-من میشومنیچه، نقدهای زیادی به ایدهی 'منِ اندیشنده'ی دکارت وارد میکند.
نخست این که ایدهی سوژهی اندیشنده که جدا از بدن فهمیده میشود را محصول سنت متافیزیک غرب میداند در حالی که در فلسفهی وی، چیزی شبیه نفس ثابت و تغییرناپذیر، سنخی خرافه است و نفس همان چیزی است که پیوسته میشود و در حال صیرورت است.
دوم این که در نظر وی، استدلال کوگیتوی دکارت، منجر به تاسیسِ سنخی میل بیانتها به دانش میشود در حالی که هر شکلی از دانش باید در زمینه و چشمانداز خاص خود فهم شود و محدود به دانشی که صرفا از طریق استدلال به دست میآید، نباشد.
و نهایتاً این که ایدهی کوگیتو صرفاً محدود به سوژهای است که در خود حبس شده و هیچ بینشی در خصوص طبیعت و امر واقع به دست نمیدهد. در نظر وی، غایت فلسفه میبایست فهم جهان بهمثابه یک کل باشد، نه تاسیسِ یک سوژهی اندیشنده.
#ع_وارسته و
#امیرحسین_رشنودی#دکارت،
#هایدگر،
#نیچه،
#شلینگ،
#کوگیتو🌎📚 @sociologycenter 📚🌍