دکارت و مسئله کوگیتوبخش اول: شک دکارتی و کوگیتودر بخش اول این سلسلهنوشتار، برآنیم که خلاصهای از تأملات اول و دوم (شک
دکارت و رسیدن به قضیه کوگیتو) را طرح کنیم.
پیش از آن که وارد تأملات شویم، بد نیست بدانیم که
دکارت به عنوان پدر فلسفهی مدرن، بهدنبال چه چیزیست. ما در تأملات میخوانیم:
«...باید
یکبار برای همیشه در زندگی تصمیمی قاطع بگیرم که خود را از قید تمام آرایی که پیش از آن پذیرفته بودم وارهانم و اگر
میخواستم بنای استوار و پایداری در علوم تأسیس کنم لازم بود کار ساختن را از نو، از پایه آغاز کنم...».
دکارت نمیخواهد خودش را درگیر انبوه مسائل و پرسشهای پیچیدهی متافیزیکی کند و در تمام فلسفهاش به این مسائل بپردازد، بل میخواهد نقطهای مطمئن و یقینی برای تحکیم پایههای فلسفهاش بیابد و سپس به سراغ فیزیک برود. دغدغهی
دکارت، فیزیک است. از این رو به دنبال پایههای متافیزیکیِ یقینی میگردد. (میدانیم که نقد وی بر نیوتون این بود که فیزیک نیوتونی شالوده(=متافیزیک) ندارد).
دکارت در تأمل اول و دوم از کتاب «تأملات در فلسفه اولی»، مراحل زیر را طی میکند:
الف) بطلان معرفت حسی ← ب) ابطال پیشفرض خدا ← ج) ابطال تمام اصول با استفاده از جنِّ فریبکار ← د) اثبات «منِ اندیشنده» (مراد از منِ اندیشنده، تفکیکیست که
دکارت در تأمل دوم بهطور ضمنی میکند؛ ۱. من بهمثابه بدن یا منِ تجربیِ بیرونی (حسی/مادی)، ۲. من بهمثابه سوژه یا منِ احساسکننده (که منِ اول را احساس میکند)، و ۳. منِ متفکر یا منِ اندیشنده).
در تأمل اول میخوانیم:
«…تمام آنچه تاکنون به عنوان صحیحترین و قطعیترین امور پذیرفتهام یا
از حواس و یا
به واسطهی حواس فراگرفتهام…»
پس
دکارت مدعیست تمام معرفت ما یا از طریق حواس پنجگانه (برای مثال، من میبینم که سیبی روی میز است. به آن دست میزنم و آن را بو میکشم.)، یا بهواسطهی آنهاست (برای مثال، من درهی «گرند کانیون» را هیچوقت ندیدهام، ولی میدانم که عمیقترین درهی جهان است). پس از این ادعا،
دکارت با استفاده از چندین استدلال (مانند قیاس معروف خواب و بیداری) تلاش میکند تا نشان دهد که «چرا حواس ما قابلاعتماد نیستند؟» (برای پرهیز از طولانیشدن متن، استدلالهای
دکارت در این نوشتار نقل نمیشوند. رجوع کنید به تأملات، ص۳۰-۳۱).
پس از بیاعتبار ساختن کامل تجربهی حسی،
دکارت به سراغ خدا میرود:
«…اما اگر خیر بودن خداوند با آفرینش من به گونهای که همواره فریب بخورم تعارض دارد، این هم که بگذارد من گهگاه فریب بخورم ظاهراً با خیر بودن او [کاملاً] معارض است؛ با این همه، جای تردید نیست که او چنین میدهد…»
سپس
دکارت این نکته را به ما یادآوری میکند که اگر قرار است وی در علوم به یقینی دست یابد، باید از اعتماد به آرایی همچون ایدهی خدا، درست بهمانند امور واضحالبطلان، بپرهیزد. همچنین،
دکارت در ادامه به ما گوشزد میکند «…تنها بیان این ملاحظات کافی نیست، بلکه اهتمام برای بهخاطرداشتن آنها نیز لازم است…»، چرا که بنا به عادت ممکن است آراءِ دیرینه دوباره به ذهن ما وارد شوند.
در اینجاست که
دکارت آخرین ضربهاش را وارد میکند:
«…بنابراین فرض میکنم که نه خدا … بلکه یک جن شریر که قدرتش از فریبکاریش کمتر نیست تمام توان خود را در فریفتن من به کار بسته است…»
دکارت به ما میگوید تا زمانی که راهی برای شناخت حقیقتی [یقینی] پیدا نکند، سرسختانه بر عقیدهاش خواهد ایستاد و در حد توان هیچ حکمی نخواهد داد تا این «مکار بزرگ» نتواند بر وی چیره شود.
سر انجام به تأمل دوم میرسیم. جایی که
دکارت، قرار است نقطهی ارشمیدسی خود را تحکیم کند:
«…آیا اطمینان هم نیافتم که خودم وجود ندارم؟
هرگز! اگر من دربارهی چیزی اطمینان یافته باشم [یا صرفاً دربارهی چیزی اندیشیده باشم] بیگمان
خودم میبایست وجود داشته باشم. …وقتی این فریبکار مرا فریب میدهد، بدون شک من هم وجود دارم … [و] هرگز نمیتواند کاری کند که من در همان حال که فکر میکنم چیزی هستم معدوم باشم …
سرانجام باید به این نتیجه رسید که این قضیهی «من هستم»، «من وجود دارم»، هربار که آن را بر زبان آورم یا در ذهن تصور کنم، بالضروره صادق است.»
دکارت مدعیست که گزارهی «من هستم» نمیتواند درست نباشد، چرا که درست در لحظهای که به چیزی شک میکنیم، یا نه، فریب میخوریم، همان لحظه است که «منای» وجود دارد که فریب بخورد/شک بکند/بیاندیشد:
«…اما به هر حال من چیزی هستم واقعی و حقیقتاً وجود دارم. اما کدام چیز؟ جواب دادم:
چیزی که میاندیشد. …»
به این ترتیب
دکارت «منای» را اثبات میکند که میاندیشد. یا به عبارت دقیقتر،
دکارت اثبات میکند که «من به عنوانِ اندیشنده هستم». (شلینگ)
در بخش بعدی، به مشکلات قضیهی کوگیتو خواهیم پرداخت.
#ع_وارسته و
#امیرحسین_رشنودی #دکارت،
#شک،
#کوگیتو🌎📚 @sociologycenter 📚🌍