"مساله ما به بهانه کازینسکی"✍ علیرضا غلامحسینی
در دوران تحصیل ما گویا رسم بود هرکس که برای المپیاد کتاب اصول فنون ترکیبیات (ptc) میخواند به شکل کاملا بیربطی دستِ کم چند ماهی از تد کازینسکی هم طرفداری کنند. فال بود و تماشا: هم ریاضیدان بود و هم قامت کامل یک شورشی را داشت.
الگوی یک رهبر کاریزماتیک شورشی تقریبا چنین چیزی است: پزشکی که چریک میشود(چهگوارا)، جراحی که تروریست شد(ایمنالظواهری) و دست آخر گویی در اوج ریاضیدانی که برعلیه
تکنولوژی و ارکانش شورش میکند.
به نظر میرسد آنچه کازینسکی را مشهور کرد تخاصمش با
تکنولوژی نبود. پیشتر در ابتدای قرن بیستم و همان زمانی که هیبت بمب اتم آشکار میشد درباره حضور یکسره مفیدِ
تکنولوژی تردید ایجاد شده بود. از یونگ تا هایدگر افراد به نوبت تصویر یکسره مثبت پیشین را به پرسش میکشیدند.
حتی قبلتر مریشلی فرزند یک فمینیست و یک آنارشیست در رمان فرانکنشتاین:پرومته مدرن به تعبیری نخستین رمان علمی_تخیلی را نوشت که به خلق هیولایی توسط ویکتور فرانکنشتاین مربوط بود. هیولایی که بعدا از فرانکنشتاین میخواهد برای او جفتی نیز بسازد.
نقطه اوج رمان کشاکش فرانکنشتاین و هیولاست. چه میشود اگر جفتی ساخته شود و هیولا بتواند تولید مثل کند؟ ممکن نیست چنین نسلی که آشکارا قدرتمندتر است نژاد انسانها را نابود کند؟در ذهن انسان پیشامدرن چنین دلهرهای چندان حیاتی نیست. هم انسان نابود نمیشود و هم معنا به او وابسته نیست.
دو نکته در رمان مری شلی وجود دارد که ما را به مساله کازینسکی مربوط میکند: نخست آن که هیولا به تعبیری گویا در میانه کار خود است: همانگونه که میتواند انسانها را تهدید کند برای استقلال خود نیازمند ویکتور(یک انسان) است. دوم آن که ویکتور یک پرومته مدرن است.
پرومته خدایی بود که آتش را به انسانها هدیه داد. زئوس(خدای خدایان) او را مجازات کرد تا همواره عقابها از جگرش بخورند تا بداند که نباید به انسانها چیزی را هدیه دهد که نباید داشته باشند. پرومته نماد عصیانگری در برابر اراده الهی نیز دانسته میشد تا زمان کانت.
کانت به بنجامین فرانکلین لقب پرومته مدرن را داد. گویی از دید کانت پرومته این بار از میان انسانها برخواسته است. جدا از این که هشیاری کانت باعث شد او همانندی میان آتش و الکتریسیته ایجاد کند و به درستی انسان پس از الکتریسیته را تمدنی نوین بداند به چیز دیگری نیز ارجاع داشت.
اگر انسان باشد که چیزها را میآفریند آنگاه تمدن انسانی بارقه کوچک اما پرشور خرد است. بدون او دنیا چیزی تاریک خواهد بود. موقعیت بشر شاید حتی یک موقعیت تصادفی باشد. اگر انسانها از بین بروند آیا فلسفه، شعر، زیبایی، فرهنگ و... وجود خواهند داشت؟
در طول قرنهای مختلف بشر نسبت به نابودی تمدن خود نگران بوده است. آتنیها همواره هراسان بودند که دیگران آن ها را به بربریت نکشانند. گویی تمدن یک نقطه تعادل ظریف بود که میشد از هر سو به نابودی کشیده شود. ایرانیان نیز همواره از انیرانیان نگران بودند.
این سیاهه را میتوان طولانیتر کرد: در فلورانس مردم جمهوری بارها یکدیگر را متهم کردند که میخواهند جمهوری را نابود کنند. مطابق تاریخ حق هم با آنها بود. چه دوک میلان و چه پاپ خطراتی بودند که آنها را تهدید میکردند با این همه سوءظن حتی گریبان خاندان مدیچی را هم میگرفت.
قصه طولانی شد: مساله آنجاست که هرچه به عقب بازمیگردیم آزادی مفهومی دورتر است: این درست است که شبکههای مجازی باعث شده دولتها بفهمند چه میگوییم. اما بدون شبکههای مجازی هم اینها را نمیگفتیم.
برای ما دلنشینتر است که آزادی را مفهومی مطلق تصور کنیم. آدمیانی که یکسره در اراده آزاد بودند و ناگهان الزامات آسودهتر زیستن آنها را از آزادی دور کرد. در واقعیت اما بارقههای نخستین تمدن در قیاس با اکنون وضعیت قابل افتخاری از آزادی را به ما نشان نمیدهد.
هایدگر با اشاره به ریشه واژه یونانی
تکنولوژی به سمت ماهیت ان حرکت میکرد: تخنه (techne) که تا زمان افلاطون با اپیستمه معنای تقریبا یکسانی داشت. در اخلاق نیکوماخوس تخنه مستقل میشود: از امری کشف حجاب میکند.
مساله کشفِ حجاب از چیزها را شاید بتوان در همان تمثیل آتشِ پرومته دریافت: کارکردِ آتش چیست؟ فضا را روشن میکند. به جز این غذا به وسیله آن فرا_آورده میشود. ابزارها به وسیله آن ساخته میشوند و در هر ساخت انکشافی نهفته است...
#فلسفه
#تاریخ
#تکنولوژی
🌎📚 @sociologycenter 📚🌍