زندگی به سبک شهدا

#بغض
Channel
Logo of the Telegram channel زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
Photo
🍃دل تنگ، گلو انبار #بغض، چشم محتاج اشک و #اشک منتظر شکستن دل های نادم از گناه است😔

🍃سرزانوها، زخمی از زمین خوردن های بسیار و نفس لوامه، عصبانی از #نفس_اماره گوشه ای آه حسرت می کشد.

🍃این جنگ هنوز هم ادامه دارد..اما در این مسیر هستند انسان هایی که راه مبارزه با نفس را نشان دادند و سرانجام شهد شیرین #شهادت نصیبشان شد .مثل سید احمد پلارک. به گفته مادرش، #نماز شب هایش ترک نمی شد و سجده های طولانی اش مونس نماز شب هایش بود.

🍃همانی که خواب شهیدی را دید و به واسطه آن جایگاهش در #بهشت را مشاهده کرد و پس از آن او بود و بهشت رضا و مزارشهیدی که خوابش را دید.

🍃همانی که در #جبهه گفت: اگر یه نفر مریض شود بهتر از آن است که همه مریض شود. خودش داوطلب شد و همه را از رودخانه گذراند و در آخر او بود و پاهایی که از سرما یخ زده بودند😓

🍃برای #مبارزه با نفسش، سرویس های بهداشتی را می شست و همیشه بوی بد همراهش بود اما، در زمان شهادتش از بوی خوش، #پیکرش را پیدا کردند🌺

🍃حالا او به #شهید_عطری معروف است و زائران زیادی دارد که با استشمام بوی گلاب، مزارش را پیدا می کنند♡

🍃شهدا مبارزه کردند با نفس، حال این ماییم و #نفسی که هربارمعصیت را مهمان ناخوانده قلب های خسته می کند‌.

🍃ای شهید ...
پرونده اعمال پر از گناه و گردن های کج شده از #ندامت تنها دارایی این روزهای سرگردانی است.

🍃تو را قسم به #حضرت_مادر که اشک هایت در #روضه اش زبانزد دوستانت بود نگاهمان کن.
تورا قسم به همان #زیارت_عاشورا هرصبحت و شال مشکی عزایت سفارشمان را به #ارباب بکن ...😞

نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر

🌸به مناسبت سالروز شهادت #شهید_سید_احمد_پلارک

📅تاریخ تولد : ۱۳۴۴. تبریز

📅تاریخ شهادت : ۲۲ فروردین ۱۳۶۶. شلمچه

🥀مزار شهید : بهشت زهرا تهران.

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
زندگی به سبک شهدا
"رمان📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت1⃣6⃣ #سه_ماه_گذشته_بود. سه ماه از حرفهای #ارمیا با #حاج_علی و #آیه گذشته بود... #سه ماه بود که #ارمیا کمتر در #شهر بود... #سه ماه بود که کمتر در #خانه #دیده_شده_بود... #سه ماه بود که #ارمیا به خود #آمده بود..!…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃


#قسمت26⃣


#آیه به سختی #چشم باز کرد. به #سختی لب زد:
#مهدی...!


صدای رها را شنید:
_آیه... #آیه جان...!
#خوبی_عزیزم...؟

#آیه پلک زد تا #تاری دیدش #کم شود:
_بچه...؟


لبخنِد رها زیبا بود:
ِ _یه #دختر کوچولوی #جیغ_جیغو داری...! یه کم از #پسر_من یاد نگرفت که.....

#پسر دارم آروم، #متین...!
#دختر_توجغجغه‌ست؛ اصلا برای #پسرم نمیگیرمش....!

آیه: کی #میارنش....؟

رها: #منتظرن تو بیدار بشی که #جغجغه رو تحویلت بدن، #دخترت رو #مخ همه رفته....!


صدای #در آمد. #حاج_علی و #فخرالسادات، #محمد، #صدرا، #ارمیا وارد شدند. با #گل و شیرینی....!
#سخت_جای_تو_خالیست_مرد... 🥀
#چرا_نیستی...! 🥺


#آیه که تازه به #سختی نشسته بود و #رها چادر گلدارش را روی سرش گذاشته بود. با #بی‌حالی جواب #تبریکها را میداد.


مادر #شوهرش گریه میکرد،
#جایت خالیست #مرد...
#خیلی_خالیست.


#صدای گریه ی #نوزادی آمد و #دقایقی بعد #پرستار با #دخترِک آیه آمد.


رها: دیدید گفتم #جغجغه‌ست..؟
#صداش قبل از خودش میاد #وروجک...! همه #سعی داشتند #جو_را_عوض کنند....!


صدرا: #رها جان #قول_پسر ما رو ندیا...! بچه #بیچاره‌م دو روزه َر میشه...!
حاج علی: حالا کی به تو #دختر میده...؟


همین #دختر بیچاره #حیف شد، بسه #دیگه..!
صدرا: داشتیم #حاجی...؟
حاج علی: #فعلا که داریم...!
سیدمحمد: ای #قربون دهنت #حاجی...!


حالا فکر میکنه #پسر خودش چیه، #خوبه همین یک #ماه پیش دیدمش...!

پسره‌ی #تنبل همه‌ش یا خوابه #یاخمار خوابشه هی #خمیازه میکشه...
#انگار_معتاده...!


صدای #خنده در اتاق پیچید.
#طولی نکشید که #خنده‌ها جمع شد و #آیه لب
زد:


_بابا...
حاج علی: #جان_بابا...؟

آیه #بغض کرد: 🥺
_زیر #گوش_دخترکم_اذان_میگی...؟

#دخترکم_بابا_نداره....! 😭


فخرالسادات #هق‌هقش بلند شد. #رها رو برگرداند که آیه #اشکش را نبیند.

چیزی میان #گلوی_ارمیا بالا و پایین میشد.


#حاج_علی زیر گوش #دخترک_اذان گفت و #ارمیا نگاهش را به #صورتش دوخت

" #چقدر_شیرینی_دختر_سید_مهدی..!"❤️


نتوانست #تحمل کند، #بغض گلویش را گرفته بود. از #اتاق آرام و بیصدا #خارج شد.


وقتی #اذان را گفت، #صدرا سعی کرد #جو را عوض کند:


_حالا #اسم این #جغجغه خانم #چی هست...؟
آیه: به #دخترم نگید #جغجغه، گناه داره...!

#اسمش_زینبه...!💚


#فخرالسادات: عاشق #دخترش بود.
اینقدر #دوستش داشت که انگار #سالها با این #بچه زندگی کرده، چه

#آرزوها_داشت_برای_دخترش...! 🥺



#فخرالسادات نگاهی به افراد #اتاق کرد و گفت:
_شبیه مادرشه، #مهدی_همه‌ش میگفت #دخترم باید شبیه #مادرش باشه...!


وقت #ملاقات تمام شد و همه #رفتند، قرار بود #رها پیش آیه بماند.


#رها برای #بدرقه‌شان رفت و وقتی برگشت، #نفس_نفس میزد.
آیه: چی شده چرا #دویدی....؟



رها: #باورت نمیشه چی #شنیدم...!
آیه: مگه چی #شنیدی....؟



رها: داشتم #میرفتم که دیدم #حاج_خانم، آقا #ارمیا رو کشید #کنار و یه چیزی بهش #گفت.


نشنیدم چی گفت اما #آخرش که داشت میرفت گفت تو مثل #مهدی_منی...!


#ارمیا هم رو #زانو نشست و #چادر حاج خانم رو #بوسید...!


آیه: #گوش_وایستادی....؟
رها: نه... داشتم از #کنارشون رد میشدم...! اونا هم بلند #حرف میزدن...!
همه‌ی حرفاشونو که #نشنیدم...!


آیه: حالا کی
#مرخص_میشم...؟!

رها: حالا استراحت کن،

#تا_فردا....



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت8⃣5⃣ #آخر هفته بود که #آیه بازگشت، #سنگین شده بود. #لاغرتر از وقتی که #رفت شده بود...... #رها دل #میسوزاند برای #شانه_های خم شده ی آیه اش..! #آیه_دل میزد برای #مادرانه های رهایش...! آیه: #امشب چی میخوای #بپوشی...؟…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت95⃣



_چی شده #رها...؟!
صدرا..!
#صدرا به سمت #رها رفت و #مهدی را از #آغوشش_گرفت:

_چی شدی تو...؟
#حالت_خوبه...؟
رها: بریم... #بریم_خونه_صدرا..!


"چطور میشود #وقتی اینگونه #صدایم میزنی و #نامم را بر #زبان میرانی دست رد به #سینه_ات بزنم...؟"

#رها چنگ به #بازوی صدرا انداخت، نگاه #ملتمسش را به #صدرا دوخت:
_بریم..!


"اینگونه نکن #بانو... تو #امر کن..! چرااینگونه #بی_پناه مینمایی..؟"

صدرا: باشه بریم.
همین که #خواستند از #خانه بیرون بروند صدای #هلهله بلند شد.

"خدایا چه #میکند_مردش با دیدن
#داماد_این_عروسی


#خدایا...
این ِل کشیدنها را #خوب میشناخت..! #عمه_هایش در ِل کشیدن
#استاد بودند،

#نگاهش را به #صدرا دوخت.
آمد به #سرش از آنچه #میترسیدش..!


" رنگ صدرا به #سفیدی زد و بعد از آن #سرخ شد.
صدایش زد:
_صدرا...! صدرا...!
صدای #آه_محبوبه خانم نگاه #رها را به سمت #دیگرش کشید.

دست #محبوبه خانم روی #قلبش بود:
_صدرا... مادرت..!

#صدرا نگاهش را از #رامین به سختی #جدا کرد و به #مادرش دوخت.

#مهدی را دست #رها داد و #مادرش را در #آغوش کشید و از
#بین_مهمانها_دوید..!


#جلوی سی سی یو #نشسته بودند که #صدرا گفت:
_خودم اون #برادر نامردت رو #میکشم..!
رها #دلش شکست..!
#رامین چه #ربطی به او داشت:

_آروم باش...!

صدرا: #آروم باشم که برن به #ریش من #بخندن..؟

#خونبس گرفتن که #داماد آینده شون زنده بمونه...؟ #پدر با تو، #دختر با اون #ازدواج کنه...؟
#زیادیش_میشد...!


رها: اون #انتخاب خودشو کرده، درست و #غلطش پای #خودشه...! یه روزی باید
#جواب_پسرشو_بده...!

صدرا #صدایش بلند شد:
_کی باید جواب #منو بده...؟ کی باید جواب #مادرم رو بده...؟
#جواب برادر #ناکامم
#رو_کی_باید_بده...؟


رها: آروم باش #صدرا..! الان وقت #مناسبی نیست...!
صدرا: #قلبم داره #میترکه_رها..! نمیدونی #چقدر_درد_دارم...!

#محبوبه خانم در #سی_سی یو بود و
#اجازه_ی بودن #همراه نمیدادند. به #خانه بازگشتند که #آیه و زهرا خانم #متعجب به آنها #نگاه کردند...


#صدرا به #اتاقش رفت و در را #بست.
#رها جریان را که #تعریف کرد
#زهرا خانم #بغض کرد...


#چقدر درد به #جان این #مادر ریخته بودنداین #پدر_و_پسر
#آیه در #اتاقش نشسته بود و به #حوادث امشب
#فکر_میکرد."

اصلا #رامین به چه #چیزی فکر کرده بود که با،زن #مقتول_ازدواج کرده بود...؟


#یادش بود که #رهاهمیشه از رفت و آمد زیاد #رامین با #شریکش میگفت، از اینکه #اصلا از این
#شرایط خوشش نمی آید...! میگفت #رامین چشمانش #پاک نیست،

چطور #همکارش نمیداند...!
#امشب هم همین حرفها را از #صدرا شنیده بود..! #صدرا هم همین #حرفها را به #سینا زده بود.


#حالا که در یک نزاع با #سینامرده بود، #معصومه بهانه ی #شرکت را گرفته و
#زن قاتل #همسرش شده بود...!"

#آیه آه کشید...
خوب بود که #صدرا، #رها را داشت،

خوب بود که #رها_مهربانی را #بلد بود، همه چیز #خوب بود جز #حال_خودش..!


#یاد_روزهای_خودش_افتاد:



🌷نویسنده: #سنیه منصوری

#ادامه_دارد....ـ

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت0⃣5⃣ #حاج_علی_اندکی_تامل_کرد: _دستور #دین_خدا که مشخصه، یا #ببخش و #تمامش کن یا #قصاص_کن و #خون_بس که از #قدیم در بعضی #مناطق بوده #وحقتو بگیر و #تمومش کن...! حالا این از کجا #ریشه داره رو نمیدونم..! اونم حتما…
"رمان📚
#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃


#قسمت15⃣


#وارد خانه که شدند، #زهرا خانم #اسپند دود کرد،
#آیه_لبخند_زد.


#رها خجالت زده ی #معصومه بود، اما #معصومه ای نیامد.

نگاه ها #متعجب شده بود که
#محبوبه خانم روی #مبل نشست و با
#لبخندتلخی گفت:

_ #بچه رو #نخواست، قراره #شوهرکنه...!


#زهرا خانم به #صورتش زد. #صدرا هنوز
#اخم بر #چهره داشت.

#آیه: حالا #باید چه کار کنید...؟


#صدرا به سمت #مادرش رفت و #بچه را در #آغوش گرفت.. به سمت #رها رفت
و #کودک را به #سمتش گرفت:

ِ _ #مادرش_میشی...؟
اگه #قبولش کنی میشه
#پسر_من_و_تو...!


#رها نگاه به #آیه انداخت، #نگاهش_آرام بود... به #مادر نگاه کرد،

با #لبخندسری به #تایید تکان داد... #چشمان محبوبه خانم #منتظر بود.


#رها دست #دراز
کرد و #بچه را گرفت. #صدرا نگاهش را به #آیه_انداخت:


_اگه #اجازه بدید #اسمشو بذاریم #مهدی..!


#آیه با #بغض لبخند زد و #تایید کرد..
#نامت_همیشه_جاویدان_است_
#یا_صاحب_الزمان:



_ #من کی ام که #اجازه بدم #اسم_امام رو روی #پسرتون بذارید #یا_نه...!


#َصدرا: میخوام #مثل_سیدمهدی_باشه،🌷
#این‌کارم فقط ازدست #رها برمیاد...!


#رها: مگه میتونی #حضانتش رو بگیری...؟
صدرا: #حضانتش میرسه به #پدربزرگم، به خاطر اینکه #توانایی نداره #کفالتش میرسه به من...!


#رها به صورت َهدی نگاه کرد و #زمزمه کرد:
_ #سلام_پسرکم...!

#صدرا به #پهنای صورت #لبخند زد...


"ممنونم خاتون..!
#ممنون که #هستی ،ممنون که #مادر میشوی برای #تنهایی های #یادگار_برادرم...!


#تومعجزه_ی_خدا_هستی_خاتون...!"

َ
#رها در اتاقی که با #مادرش_شریک شده بود
#مقابله رویش نشسته و #مهدی روی زمین در #خواب بود.

#آیه_در_زد_و_وارد_شد:

_ #مبارکه...! زودتر از من #مادر شدیها..!

َ #رها هنوز #نگاهش ب #مهدی بود:



_ #میترسم آیه، من از #مادری هیچی #نمیدونم...!
#آیه: مگه #من میدونم...؟ #مادرت هست، #مادرشوهرت هست؛ #یادمیگیری،
بهش


#عشقی رو بده که #مادرش ازش #دریغ کرد... #رها مادر باش؛
#فقط_مادر_باش...!


#باقیش مهم نیست، #باقیش با #خداست، این بچه خیلی #خوش‌شانسه که تو
#مادرش_شدی،
که
#صدرا_پدر_شد_براش...!


#آیه سکوت کرد.
#دلش برای #دخترکش سوخت.

" #طفلک_من..!"
رها: آیه کمکم میکنی...؟ من میترسم...!


آیه: من همیشه هستم، تا زنده ام کنارتم....! از چیزی نترس، برو جلو...!



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت9⃣2⃣ _شنیدم.! من هنوز #عزادارم. هنوز #وصیتنامه‌ی شوهرم باز نشده.! هنوزبراش سوم و هفتم و چهلم نگرفتم! هنوزعزاداری ام تموم نشده حرف از #عقد شدنم با مردی میزنید که نه تنها ازم کوچیکتره، بلکه جای #برادرمه! فخرالسادات: جای…
"رمان 📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت03⃣

مامانت گفت با اون دختره امُّل رفتی قم!
دختره بی شخصیت توروهم مثل خودش کرده؟
تو گفتی که چیزی بینتون نیست، پس چرا رفتی؟
صدای گریه‌ی رویا آمد. هق‌هق میکرد.
_گریه نکن دیگه! همسر دوست رها...

رویا با جیغ حرفش را قطع کرد:
_اسم اون دختره رو نیار! دوست ندارم اسمشو ببری!
_باشه... باشه! تو فقط آروم باش! همسر دوست این دختره شهید شده،
من پدرشو چندباری دیده بودم، آدم شریفی بود؛ به‌خاطر اون اومدم!
_ باید منم میبردی!تو که قبرستون نمیای، میومدی اذیت میشدی!

رویا: داری برمیگردی؟
دیر وقته، حاجی نذاشت بیام؛ فردا برمیگردم!
مکالمه تا دقایقی بعد هم ادامه داشت و صدرا مشغول جواب پس دادن بود. رها سر برگرداند و اشک صورتش را پاک کرد. چقدر شخصیتش در این زندگی خُرد میشد!
صدرا متوجه #اشک‌های_رها شد. چندبار برای به دست آوردن دل #رویا، #قلب_رها را شکسته بود؟ چندبار #رهایی که نامش در صفحه‌ی دوم #شناسنامه اش حک شده بود را انکار کرده بود تا دل رویا نشکند؟ جایی از #قلبش درد گرفت... همانجایی که گاهی #وجدانش_جولان میداد..!

تلفنش دوباره زنگ خورد و نام #امیر نقش بست:
_چی شده که تو باز به من زنگ زدی..؟
_مطمئن باش کارم به توی بداخلاق گیره. احسان کلافه‌ام کرده، میخواد با #اون_دختره حرف بزنه..!
تقصیر خودش بود که #زنش را اینگونه صدا میزدند:
_منظورت #رها_خانومه دیگه؟
امیر: آره #همون..! این دختره #تلفن_نداره به خودش #زنگ_بزنم..؟
_داشته هم باشه به تو #ربطی_نداره،#گوشی رو بده دست احسان..!
امیر: حالا انگار چی هست..! گوشی دستت...

احسان: سلام عمو
_کی به تو سلام کردن یاد داده.؟ تو #خانواده نداریم کسی سلام کنه‌ها..!
احسان: #رهایی گفته هر کسی رو دیدم باید زودی #سلام کنم، سلام یه #عالمه_ثواب داره عمو! حالا رهایی پیشته؟

_با رها چیکار داری..؟
_عمو #گیر_نده دیگه..!
_این رو دیگه از #رها یاد نگرفتی..!
_نه از #بابام یاد گرفتم؛ حالا گوشی رو میدی به رهایی؟
صدرا به رها اشاره کرد صحبت کند:
_سلام احسان جونم، خوبی آقا؟
احسان کودکانه خندید:
_سلام رهایی، کجایی..؟ اومدم خونه‌تون نبودی، رفتین

#ماه_عسل..؟
صدرا #قهقهه زد:
_احسان.؟!
رها #خجالت کشیده بود و سرش را پایین انداخته بود.
_خب بابا میگه!
رها: نه عزیزم یکی از دوستام حالش بده، من اومدم پیشش، زود
برمیگردم!
احسان: حال منم بده!
رها: چرا عزیزم..؟
احسان با #بغض گفت:
_دیشب بابا از #رستوران غذا گرفت، #مسموم شدم.


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
╔══.✾✾. ═══
📡 @shohada72_313
═══.✾✾. ══╝
🌸 شهید غلامعلی پیچک🌸

🍂 #فرمانده سلام، خوش بحالتان، مهر #شهادت در پرونده اعمالتان خورد و عاقبت بخیر شدید اما، اینجا #هوا بد است. دل ها گرفته است و #بغض هایمان گلوگیر شده اند و خسته ایم از زمانی که امان را از اهالی #زمین گرفته است.

🍂 هشت سال باغیرت جنگیدید برای وجب به وجب این خاک، برای اینکه حقی #پایمال نشود.

🍂 اما هشت سال است که با #تدبیر و امید مردم را از زندگی ناامید کرده اند، پدر خانه در مقابل اهل خانه از #شرمندگی و #خجالت کمر خم کرده است. سفره خالی و #دست هایش هم #وزن شده اند اما ترازوی عدل، حسرتِ برابری بر #دل دارد.

🍂روی بیت المال #حساس بودید که مبادا مدیون شوید و پل صراط پایتان بلغزد اما این روزها #بیت_المال را غارت می کنند و بعد از رفتنشان از مرزهای کشور، خبر #اختلاس هایشان در روزنامه های کشور به یادگار میماند.

🍂زمین های #جبهه را با کمترین امکانات شناسایی می کردید پاکسازی و #دشمن را نابود می کردید. حالا ستون پنجم ها، گرا می دهند، دیروز ح.ا.ج ق.ا.س.م و امروز ف.خ.ر.ی ز.ا.د.ه. خبر شهادت ها #داغ شد بر دل #تاریخ...❤️

🍂 رمز عملیات هایتان #یازهرا بود و فرمانده امام زمان اما حالا، دین را #قربانی خواسته هایشان کردند و #اعتقاد مردم را نشانه گرفته اند که مردم هم از #خدا شوند و هم از خرما...

🍂 وصیت هایتان #قاب شد بردیوار اما چادرها خاکی می شود و حجاب ها، سرخی خونتان را کدر می کند. آه که که این قصه ی پر غصه #گلایه پایانی ندارد...

شهیدجان، برگرد، بیسیم ات راهم بیاور. حاج #همت و ح.ا.ج ق.ا.س.م را هم صدا کن. بیا و نجات بده. کم کم هم #شهر سقوط می کند هم ایمانمان...


🕊 به مناسبت سالروزشهادت
#شهیدغلامعی_پیچک

📅تاریخ تولد:۱۳۳۸
📅تاریخ شهادت:۲۰ آذر ۱۳۶۰
🥀مزارشهید؛بهشت زهرا

#گرافیست_الشهدا

👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃جنگل و سبزی و سرخی بهار و تابستانش، رطوبت و بوی نم همه #آرامش یا خلسه‌ای از آرامش هدیه می‌دهند، اما وقتی با بوی #خون مخلوط شود هیچ حسی را منتقل نمی‌کند فقط و فقط #بغض را آزار دهنده تر و جنگل را غیر قابل تحمل می‌کند.

🍃میرزا اسلحه به دست گرفت تا نترسیم از #روس و انگلیس یا هر اجنبی دیگری، جنگید تا دولت مرکزی چمباتمه نزند روی #اعتقاد و آرمان و هدف مردم، جنگید تا #ایران مثل تکه گوشت میان کفتار پیر و #روباه تقسیم نشود و ناموسش بوی ایرانی بدهد نه #اجنبی ...

🍃میرزا بین #رشت و خلخال‌ از سوز سرما سیاه شد و رفت اما وای به حال سگ‌صفتان که پس از مرگش سر از تنش برداشتند تا پیشکش دولت و سفارت روس و #انگلیس کنند و جیب‌هایشان را پر...

🍃میرزا کشته‌ی #نفوذ است کسانی که عزت ماست محلی‌شان را بر گوشت گاو بلغاری ترجیح دادند. فیه تامل، نفوذی‌ها هنوز بوی چرم گاو بلغاری می‌دهند، فقط کافیست شامه تیزی داشته باشید.

🍃هنوز هم #ترور می‌شوند تا کسی هوس ایستادن نکند. به انتظار باید ایستاد، نشستن کار #خوارج بود.


🕊به مناسبت سالروزشهادت
#میرزا_کوچک_خان_جنگلی

📅تاریخ تولد : ۱۲۵۷
📅شهادت : ۱۱ آذر ۱۳۰۰
🥀مزار شهید : رشت
🕊محل شهادت :ارتفاعات تالش خلخال

#گرافیست_الشهدا
👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃راوی قصه های #شام قاصدکی ست که معرکه عاشقی رابه نظاره نشسته وپایان سرنوشت #رزم_آوران را دردل تاریخ حک میکند♡

🍃از،آن روزیکه پیکِ عدرا* برایش از #هتک_حرمت گفت آغازقصه رقم خورد،رزم #فاطمیون و #زینبیون را به تصویرکشیدوضمیمه کرد:بعضی از مردم جان خودرا،به خاطرخشنودی خدامی فروشند،وخداوند نسبت به بندگان مهربان است.و اینبارقرعه به نام دو یار،افتاده بود #ذکریاو #الیاس.

🍃به هنگام نمازکه تماشایشان میکردی اللهم الرزقناهایشان رنگ #شهادت ونیتشان بوی #خلوص داشت. #یالطیف_إرحَم_عَبدِکَ_الضَعیفِ سجده آخرنمازشان روا دید،آسمان را به دستشان دادوبلیط رفتِ بدون برگشت را،حداقل برای الیاس اینگونه بود.

🍃حلب مشتاقانه #پیکر،او رابه آغوش کشیده بود.همسروفرزندانش چشم انتظارش بودندوغروبهایی که چشم #مادر،به قاب درخشک میشد.

🍃فاطمه #سه_ساله زانوی غم بغل گرفته وبغضی میهمان گلویش شده بودلحظه‌ای #آسمان چشمانش آرام نمیگرفت وابرهای #دلتنگی همچنان میبا‌رید،برای قاصدک ازپدرش سخن میگفت تابلکه به گوشش برساند.

🍃یادم به خرابه‌ی #شام افتاد، دختری سه ساله که بهانه #پدر را میگرفت میخواست از #خار_مغیلان و دردسیلی به پدرشکایت کند.به انتظارپدرنشسته بودبی رمق باخدای خود،نجوا میکرد و پدر،را میخواست.

🍃ذکریا،سه ساله اش راتنهاگذاشت تامدافع سه ساله #حسین(ع)شودو چه غمگین است قصه فرزندان #شهدا،چه #فاطمه هایی که دلتنگ مهرپدری‌اندو چه محمد،صدراهایی که پدر،را فقط دریک قاب عکس دیدند.

🍃حالابعد،ازپنج بهارذکریا باهفت شقایق دیگربرگشت والیاس هنوز،هم #مهمان سرزمین #حلب است.

🍃میگویم بهارچون به قول شاعر: #پاییزبهاری ست که عاشق شده و دلتنگ است برای عاشقانی که از سرزمین دورمانده‌اندهمچون الیاس. #بغض میکندو برگهایش را سنگ‌ فرش خیابانهامیکندبه امید،اینکه الیاس هابرگردند.

◇پروازتان مبارک عباس های زینب(س)◇🌷

پ.ن:*مرج عذراء که امروزعدرا نامیده میشودشهری است در #شهری #سوریه که درآنجا حجربن عدی به خاک سپرده شده است.
پ.ن:*سوره بقره آیه ۲۰۷

🕊به مناسبت سالروزشهادت #شهید_ذکریا_شیری
#شهیدالیاس_چگینی

📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۹۴
🕊محل شهادت : حلب العیس

#گرافیست_الشهدا

کانال زندگی به سبک شهدا👇
🆔 @shohada72_313
🍃دخترک باچشمانی خیس،به کادوهای بسته‌بندی‌شده نگاه میکرد‌. چه رؤیاهایی که شبانه بافته بودو با رج به رج آن خندیده بود، #بغض کرده بودازشدت خوشحالی،اشک ریخته بود،از شوق و بوکشیده بود #عطر_تنی را که روی این تارهای بافته نشسته بود.

🍃حالاچندروزی است که این تار بافته‌شده ریش‌ریش شده،ازهم رفته و دیگرعطر،تن هیچ‌کس از،آن به مشام نمیرسد!بوی #خون می‌آید،بوی #باروت وخاک،صدای هیاهو و #فریاد زنان وکودکان از،این تارهای از،هم‌رفته به گوش میرسد...

🍃تصویر #پیکری زخمی برتارهایش نقش بسته،دخترک صاحب پیکر را میشناسد.روزی در #آغوش اوکلمه بابا،راهجی کرده بود.او در،این هیبتی که درون تصویرمتلاشی شده قد کشیده بود..نوازش‌های صاحبش را چشیده #قربان‌صدقه‌هایش راشنیده و به خاطر،سپرده بود.

🍃دختر،این‌بارنگاه غمبارش را به تابلوی روی دیوارمیدهدو بعدنگاهش نام نشسته درگوشه قاب را،هدف میگیرد: #حسن_حزباوی!

🍃پدرش در،کوت عبدالله #اهواز چشم بازکرده بود.خلق وخویش آیینه تمامنمای #شهدا بوداینطور،دیده بودندومیگفتند!برای دفاع از #حرم که رفته بودپدرش ناراضی بود،ناغافل رفت!ناغافل هم #شهید_شد...

🍃دخترک روزهای خوش قبل از این واقعه را دورمیکند #بیست‌وسوم_آذر روزتولدش بود،خانواده در،تکاپو بودند کادوهایش را،زودتربگیرندوآماده کنند. قراربودسوپرایز،شود.اماقضیه،برعکس شد!پدرش کادوی تولدش را،زودتر از #محبوب خویش دریافت کردو او،بود که با،خبرپروازش خانواده‌اش را سوپرایزکرد،زودتر،ازلحظه #موعود، ناغافل!

🍃حالا،امادخترک ازبین این همه #حسرت فقط بغض غافلگیرکردن پدر،و رؤیایی که بافته بود،به دلش ماند...رؤیایی که رؤیا ماندو تحقق نیافت...

#سالگردشهادتت_مبارک بهترین بابای دنیا!♡

🍁به مناسبت #سالروزشهادت
#شهیدحسن_حزباوی

📅تاریخ تولد:۲۳ آذر۱۳۶۱
📅تاریخ شهادت:۱ آذر۱۳۹۳
🥀مزارشهید:گلزار شهدای اهواز
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃میگن باباشهیدشده،عمو.
#شهیدچیه؟چه شکلیه؟این اولین سوال دو یادگارش، محمدجواد و محمدصادق بود.و #عموماند،که چه جواب بدهد؟چه بگوید،به این دو طفل که فقط کنجکاو بودندببینند شهیدکیست وچه شکلیست.
نمیتوانست شهید،را توصیف کند هرکاری کردنتوانست.چشمان مالامال #اشک اطرافیانش زمین خشک را #دریاچه کرد. #چشمانش آرام بسته بود،آرام خوابیده بود،آرام و زیبا.

خواهرباصدایی آغشته به #بغض در گوش برادر نجوامیکند:"گلم را به #حضرت_زینب«س»سپردم."


خواهرم غم مخور،که اورا به خوب کسی سپردی!به #عمه_ساداتمان که در،اوج بیکسی اش چگونه زیباهمه کَس #عاشوراییان شد،چگونه همدم غم زده های حسین شد،چگونه مرحم زخمهایشان شد،خیالت راحت باشد.

#یدالله آرام خوابیده،اطرافیان به این آرامشش غبطه میخورند.شاید فرزندانش حالامعنی شهیدرا فهمیدندحالادیدندشهیدچه،شکلیست، #پدربا،آن قامت رعنا و چهره نورانی اش در #تابوت آرام گرفته بودو به جگرگوشه هایش فهماند شهیدکیست؟وچه،شکلیست؟فکرکنم خوب در،ذهن بچه هاماند...

راستی باهر #جمعه همسروفرزندانت چشم انتظار #صاحب_الزمانند،چشم هایشان دریایی میشود،دلشان دیدن قامتت را میخواهد،همان وقت که در رکاب صاحب الزمانی...!

#عاشقی دردسری بود نمیدانستیم
حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم
نگرانم که پس ازمردن من برگردی
پای تابوت،سرِ بُردن من برگردی

#شهیدیدالله_قاسم_زاده

📅تاریخ تولد:۱۳۶۱/۱۲/۱۸
📅تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۹/۱حلب

🗺مزار:بهشت زهرا،قطعه۵۳
#گرافیست_الشهدا
#مدافعان_حرم
#عمار_عبدی #مشهد_کربلا

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ♡

🍃قیام کرده ام به احترامت و دستانم را به سوی خدای #رحمان و رحیم گرفته ام و از او ظهورت را میخواهم. هرروز #دعای_عهد میخوانم و بر دفتر دلم پای تمام عهدهایم را امضا می کنم اما شب ها که قرار است میان جدال #نفس_اماره و #لوامه قضاوت کنم، شرمنده می شوم و استغفار می کنم که دل تو کمتر آزرده شود از #گناهای_من.

🍃هنوز فرازهای دعا را زمزمه می کنم و رسیده ام به قسمتی که همیشه #بغض می کنم. "اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً، فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي..."
از خدا می خواهم اگر مرگ مرا فراگرفت و پس از آن #ظهور کردی خدا مرا #کفن پوشیده از قبر بیرون آورد برای خدمت تو.

🍃می ترسم #حسرت به دل بمانم از دیدن #رویت و چشمانم پر از خاک شود. میترسم بخاطر روی سیاهم #دعاهایم مستجاب نشود و سهمم از زندگی شود دوران #غیبت تو!

🍃مولا جان، من که #شرمنده ام اما به حرمت اشک های منتظران واقعی ات بیا این روزها ایمان کم شده و حال آدم ها و دنیایش #خوب نیست!

🍃فرازهای آخر دعاست و ناله های آخرمن،
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان

#جمعه_های_انتظار

#گرافیست_الشهدا

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
#مهدی_زین_الدین 🌷

🍃قلمهای بسیاری خوبیهایش را بر صفحه کاغذ #شهادت داده وکتابها دقایق زندگی اش را روایتگر بوده اند. #قلبهای زیادی به امید،شفاعتِ او میتپندو شلوغی همیشگی مزارش نشان از،بیقراری دلهایی است که بافاتحه ای،آرام میشوند ❤️

🍃فرمانده...
حال روزهایمان خوب نیست.نبض ایمانمان کند،میزندو توکلمان ازنفس افتاده.روزگار #تکلیف بلاتکلیفی را برایمان دیکته میکندو از،سنگینی بارِ گناه،کمر،خم کرده ایم😔

🍃نمازهایمان حسرت ِاول وقت بر دل داشتندو حال به وقت بیخیالی، #قضا میشوند.ناله ی وجدانمان را، نمیشنویم.گاهی ُمٌّ_بُكْمٌ_عُمْيٌ میشویم و یادمان میرودبرای چه آمده ایم...

🍃ازباقیمانده محبت #حسین در دل گاهی #زیارت_عاشورا میخوانیم با فراز ‌#إِنِّي_سِلْمٌ_لِمَنْ_سَالَمَكُمْ بغض میکنیم و با َرْبٌ_لِمَنْ_حَارَبَكُمْ دل میشکند.شرمنده حسین زمان شده ایم که با اعمالمان خنجر به قلب اش میزنیم.از او دورشده ایم و دلمان گرم به دوستان حقیقی و مجازیِ بسیاری است که ما را سرگرم کرده اند به #گناهان.گناهانی که #حیا رابلعیده و وجدانمان رابه مهمانی بیخیالی دعوت کرده اند.ظاهرمان آهِ حسرت بردل دیگران مینشاند و باطنمان آهِ شرمندگی بردل💔

🍃ای شهید،این روزهاکسی دلش برای دیگری نمیسوزد #الجار_ثم_الدار رافراموش کرده ایم و ظلم کردن شده عادتمان. #دروغ و #تهمت اعمال روزانه زندگی شده و قلبهای شکسته بسیاری را در پرونده اعمالمان بایگانی کرده ایم.اینجاتکلیف را،خیلیها از،یاد برده اند و بیخیالِ
#قیامت،به فکر #دنیا هستند😓

🍃گناهان بسیارندو #بغض ها گلوگیر،راه فراری نداریم.نفسمان به تنگ آمده،زمین گیرشده ایم و #شهادت آرزوییست دست نیافتنی. فرمانده برگرد.اینجا زمین و زمان تو را کم دارد.بیا و باخودت #همت_باکری را بیاور.نجات بده غرق شدگان در محاصره دنیا را....

🌺به مناسبت #سالروزشهادت #شهید_مهدی_زین_الدین

📅تاریخ تولد:۱۸مهر۱۳۳۸
📅تاریخ شهادت:۲۷ آبان۱۳۶۳
🥀مزار شهید:گلزارشهدا امامزاده علی بن جعفرقم
🕊محل شهادت:سردشت

#گرافیست_الشهدا_صلوات

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
♡از یار بی وفا به امام غائب و تنها...♡

🍃آقاجان سلام...
اگر بگویم دوری‌ات سخت است و زمان، بی قراریِ #منتظرها را شهادت می دهد، اغراق کرده ام...

🍃دلم گرفته نمی دانم شاید ترک خورده یا پیر شده از درد های آخرالزمان. #بغض مهمان همیشگی دلم است و #اشک، تنها رفیق روزهای بی کسی...😔

🍃مولا جان...
ببخش که در هیاهوی دنیا و خوشی ها فراموشت کرده ایم و همچون جد غریبت، #غریب مانده ای در میان شیعیان.

🍃هنوز برای عده ای، خورشیدِ پشت ابرهای گمراهی هستی. قدمی برنداشتیم و از طلوع #ظهورت چیزی نگفتیم...

🍃گناه کردیم و بیخیال ناله #وجدان شدیم. پرونده سیاه اعمال را دیدی و اشک ریختی و واسطه شدی برا بخششمان...🥺

🍃راه را گم کرده و از کوچه های #غفلت سردرآوردیم. با ایمان سست و دلِ لبریز از کینه و نفرت به هم ظلم کردیم و به کارهایمان افتخار...

🍃خیابان هایمان شبیه تالار عروسی شده و انسان ها، عروسک های پررنگ و لعاب پشت ویترین. عیب از #مسلمانی ما است اما دین را پیش چشم خیلی ها بد کردیم...😞

🍃دست به دعا گرفتیم و #حاجت ها را لیست کردیم و یادمان رفت برای #فرج دعا کنیم. عهد نامه نوشتیم اما مانند مردم #کوفه به عهدها عمل نکردیم. دلمان به وعده های دنیا خوش شد و شمشیر #گناه را تیزتر کردیم...

🍃یا صاحب الزمان...
ما رفیق نیمه راه بودیم اما مسلم‌ها و حبیب‌ها و حرّهای زمان به یادت هستند، برای ظهورت دعای فرج می خوانند، #جهاد می کنند و #شهید می شوند. به حرمت یاران خوبت ما را ببخش😓

🍃آقای من...
غرق شده ایم در باتلاق گناه اما امیدمان به ظهور است. بیا و نجاتمان بده. بیا و پایان بده به این هجران. بیا و انتقام سیلی #مادر را بگیر، انتقام رگ های بریده، گوش بی گوشواره و روزهای اسارت....

#این_الطالب_بدم_المقتول_بکربلا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

#جمعه_های_انتظار

#گرافیست_الشهدا
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
╭─🌷┅─╮
📡 @shohada72_313
╰─🌷┅─╯
زندگی به سبک شهدا
Photo
‍ ☆#مهدی_زین_الدین

قلم های بسیاری خوبی هایش را بر صفحه کاغذ #شهادت داده و کتاب ها دقایق زندگی اش را روایت گر بوده اند. #قلب های زیادی به امید شفاعتِ او می تپند و شلوغی همیشگی مزارش نشان از بی قراری دلهایی است که با فاتحه ای ، آرام می شوند

فرمانده ...
حال روزهایمان خوب نیست. نبض ایمانمان کندمیزندو توکلمان از نفس افتاده.روزگار #تکلیف بلاتکلیفی را برایمان دیکته میکندو از سنگینی بارِ گناه، کمر خم کرده ایم

نمازهایمان حسرت ِ اول وقت بر دل داشتند و حال به وقت بی خیالی، #قضا می شوند.ناله ی وجدانمان را نمیشنویم. گاهی ُمٌّ_بُكْمٌ_عُمْيٌ میشویم و یادمان میرود برای چه آمده ایم...

ازباقیمانده محبت #حسین در دل گاهی #زیارت_عاشورا می خوانیم با فراز ‌#إِنِّي_سِلْمٌ_لِمَنْ_سَالَمَكُمْ بغض میکنیم و با َرْبٌ_لِمَنْ_حَارَبَكُمْ دل میشکند.شرمنده #حسین زمان شده ایم که با اعمالمان خنجر به قلب اش می زنیم. از او دور شده ایم و دلمان گرم به دوستان حقیقی و مجازیِ بسیاری است که ما را سرگرم کرده اند به #گناهان. گناهانی که #حیا را بلعیده و وجدانمان را به مهمانی بی خیالی دعوت کرده اند. ظاهرمان آهِ حسرت بر دل دیگران می نشاند و باطنمان آهِ شرمندگی بر دل

ای شهیداین روزها کسی دلش برای دیگری نمی سوزد. #الجار_ثم_الدار را فراموش کرده ایم و ظلم کردن شده عادتمان. #دروغ و #تهمت اعمال روزانه زندگی شده و قلب های شکسته بسیاری را در پرونده اعمالمان بایگانی کرده ایم.
اینجا تکلیف را خیلی ها از یاد برده اند و بی خیالِ #قیامت ،به فکر #دنیا هستند

گناهان بسیارند و #بغض ها گلوگیر، راه فراری نداریم. نفسمان به تنگ آمده، زمین گیر شده ایم و #شهادت آرزوییست دست نیافتنی. فرمانده برگرد. اینجا زمین و زمان تو را کم دارد. بیا و با خودت #همت و #باکری را بیاور. نجات بده غرق شدگان در محاصره دنیا را....

به مناسبت سالروز #تولدشهید #مهدی_زین_الدین

تاریخ تولد: ۱۸ مهر ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳
مزار شهید : گلزار شهدا امامزاده علی بن جعفر قم
محل شهادت : سردشت

#کانال_زندگی_به_سبک_شهدا🥀
🆔 @shohada72_313
#شهید_قدر الله_عبودی

🍃 چشم بر هم می گذاریم و گذر عمر را نظاره می کنیم.لحظه به لحظه پیر می شویم و در دنیای #غیبت_امام_زمان در میان مرداب گناهان دست و پا می زنیم.بر دل آه حسرت داریم و بر چشم اشک ندامت.

🍃 شهادت آرزوی دست نیافته دلمان شده و به #شهدا غبطه میخوریم.خوش به حال #مدافعان_حرم، آنان که در روزهای پرالتهاب گناه، خود را به حرم خواهر ارباب رساندند.دلشان را در #حرم_عمه سادات پناه دادند و خودشان را فدا کردند تا مبادا نگاه حرامی سوی حرم باشد و بازهم عاشورایی دیگر برپا شود.

🍃 قدرت الله عبودی یکی از همان مردان با #غیرتی است که در شهر بیضا چشم بر جهان گشود و وقتی ندای هل من ناصر ینصرنی را شنید علم #غیرت بر دست گرفت و لبیک گویان راهی شد.

🍃 در فرازی از #وصیت_نامه اش این چنین گفته است: "خدا را شاکرم که به من توفیق پوشیدن لباس مقدس را داده و لیاقت #لبیک به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را داشته باشم و خدا را قسم به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) که#شهادت در راه بی بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) را نصیب بنده کند"

🍃 و چه خوش است رسیدن به شهادت و قافله ارباب. کاش دعایی کنند در حق ما زمینگیران گناهکار .هوا دلگیر است و گلوها پر از #بغض و دل ها سنگین از بار معصیت.....

آشنایی_با_شهدا
#سلام_امام_زمانم

🌻باران که میبارد🌧
#دلم برایت تنگ تر میشود💔

🌻راه میوفتم در خیابان
بدون چتر
من #بغض میکنم و آسمان گریه😭

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃

@shohada72_313
Forwarded from زندگی به سبک شهدا (فلاح🌹)
#به_وقت_بیستم_بهمن💝
چه بزمی برپاست...
کیک، شمع، رقص پروانه ها در موسیقی باد
همه چی مهیاست...
اما تو نیستی برادرسفرکرده ام و من جز #بغض و #فاتحه هدیه ای ندارم🖤
چه میلاد غمگینی ست در هجرت تو💔 اما برادرم میلادت بسیار مبارک بود...

#شهید_حاج_عبدالرحیم_فیروزآبادی


با ما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
.
آمریکا...
بترس از #بغض‌هایے که
با #بغض_رهبرم،شکست ...

#انتقام_سخت ✌🏻
👊👊👊👊👊👊👊
@majnoonhoosein
@shohada72_313